تردیدی نیست که عرصه عرفان و تصوف در ایران زمین،تنها حوزه ای است که به واقع در آن،تفاوتی میان زن ومرد نبوده است زیرا سفر عرفان،سفر روح است ،در حالی که این جسم است که تفاوت می آفریند.هرچند عواملِ بسیاری ودر راس آنها عشقِ باطنی زنانِ سرزمین ما، به والاترین مرتبه تکامل روحانی ومعنوی، در گرایش آنان به حیطه عرفان وتصوف دخیل بوده، بررسی سرگذشتنامه های صوفی بانوان و زنانِ عارف ایران زمین به روشنی نشانگر این نکته است که پیوندهای خانوادگی میان عرفا وصوفیه،نه فقط یکی از عوامل گرایش زنان ایران زمین به عرفان وتصوف بوده ،بلکه علاقه و تمایلِ دیگر زنان به این عرصه را نیز سبب شده است. پژوهشِ حاضربه بررسی موضوع یاد شده ونیز سرگذشتنامه جمعی از بانوان شجره طیبه عرفان می پردازد.
هرچند زمینه شکل گیری طریقت های عرفانی در جهان اسلام، از حدود سده های چهارم و پنجم آغاز شده بود، صورت نهایی این طریقت ها به سدة هفتم و پس از آن برمی گردد. بیشتر این طریقتها، سلسله خود را از طریق امامان شیعه و به ویژه امام رضاعلیه السلام تا امیرالمؤمنین علی علیه السلام به رسول خدا(ص) می رسانند. حال، این پرسش مطرح میشود که چه تصویری از امامان و به ویژه امام کاظم علیه السلام در زهد و عرفان اسلامی وجود داشته که به پذیرش ایشان به عنوان یکی از اقطاب سلسله های عرفانی انجامیده است؟ در برخی از منابع، ادعا شده است که برخی از مشایخ متقدم صوفیه با امام کاظم علیه السلام ارتباط داشته اند. مقاله حاضر، نخست کتاب های زهد را معرفی و آنگاه میزان صحت و سقم روایات حاکی از ارتباط مشایخ صوفیه با آن حضرت را بر رسیده و به این نتیجه رسیده است که اولاً در کتاب های زهد و عرفان فقط به اختصار از امیرالمؤمنین علی علیه السلام تا امام صادق علیه السلام یاد شده است و از دیگر ائمه و به ویژه امام کاظم علیه السلام مطلقاً ذکری در میان نیست؛ ثانیاً هرچند دیدار یکی از مشایخ صوفیه، یعنی شقیق بلخی، با امام کاظم علیه السلام کم وبیش قابل اثبات است، ولی همین دیدار هم در هیچ یک از متون عرفانی ذکر نشده است و لذا در تاریخ عرفان و شکل گیری طریقت های عرفانی تأثیری نداشته است. بنابراین، برای فهم چگونگی و چراییِ ورود اسامی ائمه: به سلسله های عرفانی، مراجعه به متون زهد و تصوف کارگشا نیست و باید به دنبال دلایل دیگری برای آن بود.
بیان¬ناپذیری ـ که به معنای«به قالب لفظ و به زبان در نیامدن» تجربة عرفانی است ـ یکی از اوصافی است که به عنوان مشخصة شهود یا تجربة عرفانی مطرح شده است. مهم ترین دلایلیکه برای این ویژگی مشهورِ شهود عرفانی مطرح شده، عبارت است از: انتقال ناپذیری وجودی احساس، نابینایی معنوی، عمق عاطفه و احساس در تجربة عرفانی، نمادین بودن زبان عرفان، نظریة استعاری بودن زبان عرفان، مفهوم ناپذیری تجربة عرفانی، منطق ناپذیری شهود عرفانی و وضع الفاظ زبان عرفی برای امور محدود. در بررسی و ارزیابی این دلایل، درمییابیم که یا این ادلّه از اساس، درستی برخوردار نیستند، یا نقدها و اشکالاتی جدّی به آنها وارد است، و یا اساساً مفهوم بیان ناپذیری در آنها درست درک نشده و بدین روی، بیان ناپذیری ادعایی آنها امری غیر از «به قالب لفظ و به زبان درآمدنِ» تجربة عرفانی است. بدین سان، میتوان چنین داوری نمود که امکان بیان برای شهودها و تجارب عرفانی، منتفی نیست.