فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۱٬۳۶۱ تا ۱٬۳۸۰ مورد از کل ۷٬۲۶۵ مورد.
حوزههای تخصصی:
نظریه های کلامی عمدتاً در مبانی فلسفی پیشین ریشه دارند و برای نقد آن ها می توان ریشه های آن ها را کاوید و نقد کرد. از این رو در این مقاله، ریشه های فلسفی نظریة بسط تجربة نبوی بررسی و تحلیل شده است تا زمینة نقد نظریة مزبور فراهم تر شود.
در این تحلیل، از مبانی فلسفی عبدالکریم سروش در طرح نظریة بسط تجربة نبوی پرده برداشته شده و نشان داده شده که نظریة یادشده بسیار وامدار رویکرد سوبژکتیویستی کانت و پوپر، بازی های زبانی ویتگنشتاین و هرمنوتیک فلسفی گادامر است
علم الهی و اختیار انسان از دیدگاه بوئثیوس و پایک و نقد آن براساس فلسفة اسلامی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
نوشتار حاضر جهت تبیین سازگاری یا ناسازگاری علم پیشین الهی و اختیار انسان، در اندیشة بوئثیوس و نلسون پایک تدوین یافته است. در این خصوص سعی بر آن بوده است، ابتدا به تدوین برهان حاکی از ناسازگاری علم پیشین خداوند و اختیار انسان، با لحاظ ویژگی های لازم برای علم پیشین خداوند، از دید بوئثیوس و پایک پرداخته شود و سرانجام نتیجه گرفته می شود براساس قواعد پذیرفته شده در فلسفه اسلامی از دیدگاه بوئثیوس، تعارض علم الهی و اختیار انسان، ناشی از تصور نادرست از خداست. با این حال به دلیل خلط ضرورت ذاتی و بالغیر، سازگاری علم الهی و اختیار انسان را نمی تواند اثبات کند. در پایان نتیجه گرفته می شود بهترین راه حل ممکن برای برطرف کردن ناسازگاری علم پیشین الهی و اختیار آدمی، دیدگاه اندیشمندان شیعی است که با نام روش «الامر بین الامرین» معروف است.
ابعاد ابتکاری نظریه مثل در فلسفه ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی یونانِ باستان و روم سقراط تا ارسطو افلاطون (428-348 ق.م)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات مکتب های فلسفی حکمت متعالیه
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلسفه تطبیقی
تبیین مبتکرانه ملاصدرا از نظریه مُثل اهمیت خاصی دارد؛ زیرا او می کوشد تا با استفاده از اصالت و تشکیک حقیقت وجود، تبیین جدیدی از چیستی، جایگاه و کارکردهای مُثل ارائه دهد که متفاوت از رویکرد گذشتگان و حتی افلاطون است. او ضمن پذیرش اصل وجود مُثل، با رویکردهای مختلف وجودشناختی، معرفت شناختی، عرفانی و دینی به اثبات آن ها و ویژگی هایشان در نظام کل هستی می پردازد. از جنبه وجودشناختی، نشان داده می شود که به امر ثابتی نیاز است تا وحدت، ثبات و غایت حرکت جوهری موجودات مادی را تضمین نماید. از جهت معرفت شناختی، استدلال می شود که در ادراک عقلانی، نفسِ انسان نمونه های عالی و مجرد اشیای جسمانی را مشاهده می کند که همان مثل افلاطونی اند. در رویکرد عرفانی مُثل افلاطونی شبیه اعیان ثابته و صفات الهی در نظر گرفته می شوند. در رویکرد دینی نیز به آیاتی از قرآن استناد می شود که طبق برداشت صدرایی اصل موجودات این جهانی را در عالمی مجرد می دانند. ملاصدرا در همه این تعابیر، رابطه وجودی چون علیت و معرفت شناختی چون تقلید و بهره مندیِ اشیای جسمانی از مثل را مد نظر دارد و با استفاده از مراتب تشکیکی عوالم، شکاف بین عالم جسمانی و عقلانی مثل را از بین می برد. همچنین تلاش ملاصدرا برای تبیین دقیق تر مثل افلاطونی منجر به در نظر گرفتن عالم مثال می گردد که واسطه بین عالم محسوس و معقول است. در این جستار تلاش می شود تا جنبه های ابتکاری تبیین ملاصدرا از نظریه مثل بررسی گردد و میزان موفقیت او نشان داده شود.
جایگاه مفهوم لوگوس در اندیشه برابری و نظام جهانی رواقی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
می توان گفت که نخستین بخش عمده فلسفه رواقی، منطق نظریه لوگوس است. این اصل که مفهوم قانون طبیعی از آن تعبیر می شود، بیشترین سهم فرهنگ یونان در میراث اندیشه ی بشری است. لوگوس در اندیشه ی رواقی نظم عقلانی حاکم بر عالم یا ساختاری است که نظام عقلانی عالم را نشان می دهد. این اصل عقلانی در زمینه های مناسب به صورت آتش یا خدا توصیف می شود. از دیدگاه رواقیون طبیعت تبلور یک قانون عام یعنی فراگیر و جهان شمول است و این قانون واحد که متعالی ترین قاعده کلی است، مبنای نظری اندیشه ی برابری و نظام جهانی در تفکر رواقی است. مقاله حاضر در صدد است تا با رهیافت مضمون گرا این فرضیه را به آزمون بگذارد که مفهوم لوگوس یا قانون ازلی و ابدی از تفکر پیش سقراطی (خصوصاً اندیشه ی هراکلیت) به عصر یونانی مآبی و اندیشه ی رواقیون، راه پیدا کرده و ضمن تکامل این مفهوم، پایه ی نظری مفاهیمی هم چون برابری و نظام جهانی در این مکتب را شکل داده است. این مقاله با روش توصیفی و تحلیلی به نگارش در آمده است.
تحلیل و ارزیابی رهیافت های گوناگون در رابطه ذهن و بدن و نظر غالب ارسطو
حوزههای تخصصی:
مسأله رابطه ذهن و بدن یکی از مسائلی است که فلاسفه و دانشمندان همواره به آن توجه داشته اند. هرچند برای پیشینیان نیز روشن بود که در انسان، دو نوع متفاوت از حالات و رویدادها وجود دارند که تأثیر علّی و معلولی بر یکدیگر دارند، اما نحوه تکوّن وارتباط این دو نوع از حالات مسأله پیچیده ای بوده که همواره ذهن متفکران انسان شناس را به خود مشغول کرده است. بعضی از فلاسفه در تبیین حالات و رویدادهای جسمانی و ذهنی، معتقد به فیزیکالیسم هستند. فلاسفه دیگر ضمن ابطال فیزیکالیسم، اثبات کرده اند که انسان مرکب است از جوهری جسمانی و جوهری غیرجسمانی. از زمان دکارت تاکنون مشکل ذهن و بدن به این شکل در آمده است که چگونه می توان ارتباط های میان دو نوع شیء را تفسیر کرد. دو نوع شیئی که ظاهراً به کلی با هم متفاوتند؟ در یک طرف امور ذهنی مانند افکار و احساسات قرار دارند که آن ها را اموری شخصی، آگاهانه و غیرمادی می دانیم و در سوی دیگر، امور فیزیکی قرار دارند که آن ها را موجوداتی تصور می کنیم که جرم و امتداد مکانی دارند و به نحو علّی و معلولی با دیگر اشیای فیزیکی تأثیر متقابل دارند. بسیاری از راه حل ها برای حل مشکل ذهن و بدن، به انکار وجود یا به نوعی کوچک و بی اهمیت شمردن موقعیت یکی از این دو نوع شیء خاتمه می یابد. به نظر می رسد ارسطو با استفاده از اموری نظیر پسوخه و وحدت انضمامی ماده و شکل در حل مسأله ذهن و بدن موفق بوده است.
ادراک حسى در دیدگاه افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ادراک حسى که از اساسى ترین و چالش برانگیزترین مسائل فلسفه و معرفت شناسى است، جایگاه نوینى در اندیشه افلاطونِ ایده آلیست و عقل گرا مى یابد. در معرفت شناسى افلاطون، معرفتِ حقیقى خطاناپذیر بوده و به حوزه مُثُل یا هست ها که لایتغیرند تعلق مى گیرد. درحالى که ادراک حسى نه تنها خطاپذیر است، بلکه به جهان محسوس متغیر تعلق دارد و ازاین رو، نمى تواند معرفت حقیقى باشد.
در این نوشتار برآنیم تا امکان و نقش آفرینى ادراک حسى در اندیشه افلاطون را بررسى کنیم و این کار مستلزم نگاهى تحلیلى به معرفت شناسى و هستى شناسى افلاطون مى باشد. حاصل مقاله آنکه ادراک حسى به دلیل بهره مندى جهان محسوس از عالم مُثل و قرار گرفتن میان وجود و عدم، همچنین ذى نفس بودن و اندام هاى حسى صرف نبودنِ انسان به عنوان فاعل شناسا و یادآورى بودنِ علم، نه تنها ممکن است، بلکه مقدمه اى براى معرفت حقیقى است.
نقد و بررسی نظریه معرفت شناسی اصلاح شده بر مبنای تقریر پلانتینگا(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزههای تخصصی:
در طی قرون متمادی فیلسوفان بسیاری مبناگروی سنتی را پذیرفته و از آن در استدلالات خود بهره می گرفتند. در مقابل برخی فیلسوفان جدید مانند پلانتینگا نظریه معرفت شناسی اصلاح شده را ارائه داده اند. مطابق این نظر قضایای پایه به تعداد محدودی که در نظر مبناگروان سنتی است، محدود نمی شود. بلکه قضایای بیشتری را شامل می شود که از جمله آن ها اعتقاد به وجود خداوند است. مطابق این نظر، ضرورتی ندارد که فیلسوفان برای اثبات وجود خداوند، دلیل بیاورند؛ بلکه وجود خدا خود قضیه ای پایه و بی نیاز از استدلال است. پلانتینگا برای اثبات مدعای خود، با سه دلیل مدعای مبناگروان سنتی را رد می کند. اما در این مقاله اثبات شده که دلائل سه گانه وی درست به نظر نمی آید. سپس پنج دلیل در نقد دیدگاه پلانتینگا آورده شده است؛ دلائلی که خود پلانتینگا به برخی از آن ها پاسخ داده است، اما به نظر می رسد که هیچ یک از پاسخ های وی قانع کننده نباشد.
تأثیر اراده بر شناخت: تأملی در سیر تاریخی
حوزههای تخصصی:
این مقاله به روابط متقابل اراده و شناخت، به ویژه تأثیری که اراده بر شناخت در سنت غربی می گذارد، پرداخته است. موضوع به لحاظ تاریخی از دوران باستان بررسی شده است و سپس نشان داده می شود که ویلیام جیمز در این موضوع یک معیار است. بنابراین سیر تاریخی موضوع به سه دوره «قبل از جیمز»، «دوران جیمز» و «بعد از جیمز» تقسیم شده است. ابتدا دیدگاه-های نیچه و شوپنهاور درمقام دو شخصیت کلیدی در زمینه بررسی تاثیرگذاری اراده بر شناخت بشری، تبیین می شود، و نشان داده می شود که چرا اندیشه آنها به طور گسترده جذب دنیای فلسفه نشده است. سپس خطوط کلی نظریه جیمز را بررسی نموده و به دیگر فرضیات و نظریات جیمز که «اراده به باور» را همراهی می کنند پرداخته می شود. در این قسمت نشان داده می شود که برخی پیش فرض های جیمز قابل پذیرش نیستند، ولی خطوط اصلی نظریه وی درخور دفاع است. در نهایت به اندیشه کواین و رهیافت های او به مسئله، به عنوان کسی که بعد از جیمز اصول اساسی نظریه او را اشاعه داده است، پرداخته می شود. سپس با اشاره به کل گرایی و طبیعت گرایی و نیز نظریه شناخت طبیعی شده کواین، نشان داده خواهد شد که دیدگاه های کواین کاملا همسو با جیمز است. در پایان نشان داده می شود که چرا اندیشه کواین به صورت وسیع مورد استقبال دنیای فلسفه واقع شده است. درنهایت اشاره مختصری به فیلسوفان معاصری که در این مبحث تاثیرگذار بوده اند می شود .
بنیاد هستی شناختی اندازه گیری روانی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
به رغم گذشت 150 سال از آغاز برنامه اندازه گیری خصیصه های روانی و افزایش کاربست ها و اعتبار آن، هنوز نسبت به امکان پذیری اندازه گیری روان شناختی تردیدهای تغافل ناپذیری وجود دارد. بخش عمده ای از این تردیدها را می توان با مفهوم تاریخی «ایراد کمیت»، که هنوز هم در دو وجه هستی شناختی و معرفت شناختی، اعتبار و کارآیی خود را حفظ کرده اند، توضیح داد. بر مبنای ایراد هستی شناختی کمیت، کمیت پذیری از ویژگی های جسم است و نمی توان آن را به روان که از لحاظ هستی شناختی به حیطه ی متفاوتی تعلق دارد، تعمیم داد. مسئله پژوهش حاضر بازشناسی تلاش دنبال کنندگان «برنامه روان شناسی علمی» عموماً و اندازه گیری روان شناختی، خصوصاً برای چالش با این ایراد است. شگفت آنکه در نهایت جویندگان عینیت، چه بسا بی آنکه بدانند ناچار شدند تا یکی از مهم ترین نظام های فراوری عینیت در علم، یعنی اندازه گیری، را بر بنیاد «ذهن گرایی» استوار کنند، : بررسی تحلیلی پیشینه و مبانی اندازه گیری روانی و تحلیل انتقادی نوشتارگان مرتبط با آن آشکار می کند که یعنی اگر چه اتکاء به «نظریه همسانی» به عنوان شکلی از اشکال «یگانه انگاری ماده گرایانه» راه حلی هستی شناختی است که عموماً علم گرایان در «عالم نظر» پیشنهاد کرده اند و می کنند، اما آنچه واقعاً و « در عمل» بنیاد هستی شناختی اندازه گیری روان شناختی را تشکیل می دهد، «یگانه انگاری ذهن گرایانه ای» است که از طریق رویکرد «عملیات گرایی»، به گونه ای نه چندان آشکار و هشیارانه، به روان شناسی و علوم اجتماعی وارد شده است.
مسئولیت اخلاقی در اندیشه امانوئل لویناس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
امانوئل لویناس با رویکرد پدیدارشناسانه خود، مسئولیت من در قبال دیگری را به مثابه بنیان اخلاقی بودن قلمداد می کند و بشریت را فرامی خواند تا به مسئولیت نامتناهی و بی واسطه خود اهتمام ورزد. مسئولیت اخلاقی، گشودگی و پروای هر من نسبت به دیگری یا دیگرانی است که شرط استعلای من می باشند. مسئولیت پذیری یا پاسخگویی، دلالت بر انفعال من از خطاب و فرمان دیگری دارد. سوژه اخلاقی لویناس همانند فاعل شناسای تاریخ فلسفه غربی فعال و سلطه جو نیست. من با سلطه جویی خود همواره کوشیده است که دیگری یا غیر را در ذیل تمامیتی کلی و عقلانی منقاد خود سازد. از این رو، خصومت و جنگ میان امر خودی و ناخودی درگرفته است. لویناس، گشایش گره کور این خصومت را به منزله انفعال ذاتی سوژه اعلان می کند و بر آن است که حساسیت اگزیستانس بشری، در پاسخ منفعلانه به فرمان دیگری قوام می یابد. مسئولیت اخلاقی من در قبال دیگری، ساختار منفعل سوژه ای را منکشف می سازد که پیش از این خود را با عمل و فعالیت ژرف آگاهی بازمی شناخت. در این مقاله، مسیر لویناس در زدودن غبار فعالیت خودمحور و سلطه جویانه از چهره سوژه عصر مدرن با مدد جستن از واژگان استعاری چون«جانشینی»و «گروگان»-که بر وجه مبالغه آمیز انفعال و پذیرندگی دلالت می کنند ترسیم خواهد گشت.
خدا و تاریخ انسان از دیدگاه عهدین و قرآن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در متون مقدس ادیان ابراهیمی توجه به گذشته و حال و آیندة تاریخ بشر جایگاهی شاخص دارد. کتب موجود در عهد عتیق، با ساختاری نسبتاً تاریخ گونه، سرگذشت انسان را از آغاز آفرینش جهان و انسان شروع می کند و تا رسیدن به پیدایش قوم بنی اسرائیل ادامه می دهد. از این جا به بعد این تاریخ رنگ قومی به خود می گیرد و در نهایت نگاهی به تصورات و مفاهیم آخرالزمانی دارد که گاه قومی اند و گاه فراگیر. عهد جدید را باید در دو بخش جداگانة اناجیل و رساله ها مورد بررسی قرار داد. بخش اناجیل فاقد نگاه تاریخ گونة عهد عتیق است، اما در عین حال، از دیدگاه نگارندگان آن، از تحقق وعده های مسیحایی عهد عتیق خبر می دهد. بخش رساله ها (بطور خاص رساله های پولس) مفاهیمی را از عهد عتیق وام می گیرد و با تفسیری خاص از آن ها، نوعی الهیات مخصوص به خود و نوعی فلسفه تاریخ عرضه می کند. تصلیب حضرت عیسی(ع) و صعود آن حضرت به آسمان «نقطة عطفی» مهم در این فلسفة تاریخ به شمار می رود. چینش مطالب قرآن و نیز محتوای آیات قرآن گرچه حالت گزارش تاریخ گونه ندارد، اما در مفاهیم قرآنی گذشته و حال بطور ضمنی و آیندة انسان به جدّ و با تأکید مورد توجه قرار دارد.
تفاوت ها در باب دوران های تاریخی در سه متن مذکور در دو جا تجلی خاص دارد: بخش الهیات موجود در رساله های پولس، که در آن شاهد فلسفه تاریخ خاصی هستیم و در عهد عتیق، که در آن الهیات صبغة قومی به خود گرفته است.
نزاع علم و دین در قرن نوزدهم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
علم و دین که هر دو سابقه ای طولانی در حیات بشر دارند، در تاریخ بلند خود، در کنار یک دیگر بر زندگی او تأثیرگذار بوده اند و تقریباً هیچ ناسازگاری ای بینشان وجود نداشته. پیش رفت وسیع علوم که از قرن هفدهم آغاز شد، به تدریج دانش مندان را به اکتشافاتی رساند که متفاوت و گاه متعارض با آموزه های رسمی دین بود. این امر موجب پیدایش نزاع میان علم و دین شد، تاآن جا که عالمان دین و دانش مندان به تخطئة آرای یک دیگر پرداختند. این نزاع در قرن هفدهم وضعیت متفاوتی یافت، چرا که در این قرن هم دین و هم علم معنای جدیدی یافته بود. علم، تا پیش از این قرن، هویتی مستقل از فلسفه، اخلاق و الهیات نداشت و دین نیز که تا پیش از عصر روشن گری بر ایمان استوار بود در این عصر به سمت عقل سوق یافت و صدق و کذب گزاره های آن مطمح نظر قرار گرفت. با شکل گیری هویت مستقل علم و دین، نزاع میان آن دو یکی از مباحث مهم قرن نوزدهم شد؛ موضوعی که در این مقاله بررسی خواهد شد.
تحلیل «معرفت» در معرفت شناسی معاصر و فلسفه اشراق(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن پاییز ۱۳۹۳ شماره ۵۹
حوزههای تخصصی:
واقع گرایی و چالش تنگناهای اخلاقی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن زمستان ۱۳۹۳ شماره ۶۰
حوزههای تخصصی:
مقایسه تطبیقی مراحل صعود و نزول عرفانی در اندیشه افلوطین و سهروردی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مسئله هبوط انسان از عالم علیا به عالم سفلی و آرزوی بشر برای بازگشت به عالمی که در عهد ازلی بدان تعلق داشته است، از اساسی ترین مباحث فلسفی عرفانی در آثار بسیاری از فیلسوفان الهی است. با مطالعه آثار فلسفی عرفانی ملاحظه می گردد که برداشت های گوناگونی در سیر مراحل نزول و سقوط، متناسب با اندیشه و نوع برداشت آنان مورد اشاره قرار گرفته است.جهت آشنائی با تمایز ها و تفاوت های این موضوع عرفانی در دو حوزه جغرافیائی شرق و غرب، دو شخصیت به نام و مطرح عرفانی یعنی افلوطین به عنوان پدر عرفان غربی، و شیخ شهاب الدین سهروردی بنیان گذار مکتب اشراقی در شرق مورد بررسی تطبیقی قرار گرفته اند. علی رغم تشابه های اندیشه ای در مراحل سیر و سلوک، مهم ترین تمایز را می توان در استناد عرفان افلوطین بر انگاره های عقلی و عدم ابتنا بر دین دانست و در مقابل عرفان سهروردی را عرفانی مبتنی بر دین و متأثر از آموزه های وحیانی قلمداد نمود.
الهیات عصب و تجربه دینی؛ چالشها(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
الهیات عصب نقطه تلاقی علم جدید و الهیات است که در آن الهیدانان و عصب شناسان به کمک ابزارهای علمی روز فرایندی را بررسی می کنند که مغز انسان در یک تجربه دینی از سر می گذراند. برخی از ایشان بر پایه همین تحقیقات تجربه های دینی را رد یا درباره صحت و سقم آن سکوت اختیار می کنند و برخی دیگر با شواهد و مدارکی صحت آن را اثبات می کنند. با ظهور این رشته جدید، برخی با استناد به آزمایش هایی که در محیط آزمایشگاهی بر روی بیماران انجام شده است، در صحت تجربه دینی تردید کرده اند و این تجربه ها را حاکی از نوعی اختلال روانی می دانند. با توجه به چنین انتقاداتی، پرسشی که پیش روی مدافعان تجربه دینی قرار می گیرد، امکان راستی و صحت تجربه دینی است. بنابراین نقد و ابطال این ایرادها و اثبات صحت تجربه دینی به طور کلی، در دستور کار ایشان قرار می گیرد. در این پژوهش پس از معرفی اجمالی الهیات عصب و تجربه دینی، به برخورد عصب شناسان با تجربه دینی می پردازیم و ابطال پذیری تجربه دینی را از منظر عصب شناسی بررسی می کنیم. در همین مسیر خواهیم دید که برخی از این پژوهشگران که جهان بینی مادی دارند، ذهن را همان مغز دانسته اند و مفاهیم موجود در آن را نیز مادی تلقی می کنند، در نتیجه مفاهیمی مانند خدا را محصول مغز و ذهن می پندارند. در طرف مقابل پژوهشگرانی مانند نیوبرگ در صدد ایجاد نوعی سازگاری میان علم و دین برآمده اند و تجربه دینی را به شکل عام صحیح و حاصل کارکرد صحیح مغز و ارتباط با ماورا دانسته اند و با تمایز قائل شدن میان تجربه فرد بیمار و تجربه مؤمنانه، از اساس به ابطال فرضیات نوروتئولوژیست های ملحد می پردازند.
مطالعه تطبیقی در مورد کلی و جایگاه آن در منطق ارسطو ، فرفوریوس و ابن سینا
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر نگاهی اجمالی و کلی به ریشه های هستی شناسانه و ابداعات منطقی ارسطو، فرفوریوس و ابن سینا در حوزه کلیات است. ارسطو با نگاهی هستی شناسانه در رساله مقولات بررسی کلیات را بعنوان مقدمه ای بر منطق خود آورده است و این بدان جهت است که منطق و متافیزیک ارسطو غیرقابل تفکیک اند. به زعم وی مقولات اقسام وجود هستند و کلیات مراتب وجود در هر مقوله اند. فرفوریوس با تفسیری مختصر بر مقولات ب ه نام ایساغوجی و مطرح کردن کلیات خمس مقولات ارسطو را منطقی صرف می کند و در نهایت نشان می دهد که دیدگاه های هستی شناسانه افلاطون و ارسطو با هم سازگارند. به عبارتی هستی شناسی غیر افلاطونی ارسطو را در مقولات تغییر می دهد و مقولات را به منطق محدود می داند. از سوی دیگر بینش ابداعی ابن سینا دیدگاه های افلاطونی فرفوریوس، دیدگاه ارسطو و برخی آراء رواقی را در خود جمع می کند. یافته های این پژوهش حاصل بررسی تطبیقی دیدگاه های این سه فیلسوف است. نتایج بدست آمده حاکی از آن است که اختلاف دیدگاه این سه تن و نوآوری های آن ها در مسئله کلیات در اصل به جهت در نظر گرفتن مقسمی متفاوت برای مقولات می باشد. بطوریکه در نظر گرفتن وجود بعنوان مقسم مقولات در ارسطو موجب تفکیک ناپذیری منطق و هستی شناسی وی می شود. در فرفوریوس با در نظر گرفتن لفظ بعنوان مقسم مقولات این رساله، رساله ای منطقی می شود. سازگاری که ابن سینا بین دیدگاه های فرفوریوس، ارسطو و رواقیون برقرار می کند هم به جهت در نظر گفتن مفهوم بعنوان مقسم کلیات می باشد.
نسبت اینهمانی و احکام، لوازم و کاربردهای آن در منطق ارسطو
حوزههای تخصصی:
اینهمانی یکی از اصول اولیه ذهن است و از زمان های قدیم مورد توجه فلاسفه و منطق دانان بوده است. ارسطو اولین و بزرگ-ترین منطق دانی است که در اثر ماندگار خود به نام ارگانون از اینهمانی سخن به میان آورده است. اما اینکه آیا در منطق ارسطو اینهمانی وجود دارد؟ مراد ارسطو از اینهمانی چیست؟ و از آن چه بهره هایی می برد؟ آیا وی اینهمانی را به عنوان یک ثابت منطقی معرفی کرده است یا خیر؟ از جمله مسائلی است که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته است.
شوپنهاور و گذار از روش استعلایی کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی عصر جدید کانت تا ابتدای دوره معاصر ایده آلیسمِ آلمانی (قرون 18 و 19)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی عصر جدید کانت تا ابتدای دوره معاصر خردگریزی پس از ایده آلیسم (نیمه دوم قرن 19)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق گروه های ویژه فلسفه تطبیقی
کانت"" با آگاهی از دشواری هایی که معرفت شناسی عقلی مذهبان و به دنبال آنها تجربی مذهبان به بار آورد، راه تازه ای را در فلسفه پیش گرفت و به جای اینکه از روش به دست آوردن معرفت یقینی آغاز کند، از امکان معرفت یقینی آغاز کرد. او از تحقیق در روش شناخت یقینی که وجهة همت عقلی مذهبان بود، منصرف شد و در نتیجه، از حدود معرفت شناختی فراتر رفت و به جای آن به جستجو برای تأسیس بنیانی برای معرفت شناختی پرداخت و این مهم را با روش استعلایی به انجام رسانید. روش استعلایی که به طور عام رسیدگی به شرایط پیشینی امکان معرفت یقینی را محور تحقیق خود قرار داد، اگرچه کاستی های معرفت شناختی را برطرف کرد، اما به نوبه خود به نقاط ضعفی مبتلا بود که بی درنگ اعتراض پیروان کانت را برانگیخت و باعث شد تا در عین وفاداری به او، پیمان شکنی کنند و درعین نزدیکی با وی، فاصله بگیرند. ""فیشته"" روش استعلایی را به دیالکتیک متحول کرد و ""شوپنهاور"" با بازگشت مجدد به بارکلی روش استعلایی کانت را ویران نمود. این نوشتار به چگونگی گذار شوپنهاور از روش استعلایی کانت می پردازد و نشان می دهد که شوپنهاور اگرچه شرایط استعلایی کانت را می پذیرد ولی با استدلال های استعلایی کانت -که کانت مدعی است از منابع محض سوژه استعلایی بدست آورده است- مخالف است، همچنین شئ فی نفسه و ابژه تمثل را نیز به چالش می کشد و نهایتاً شیوه مستقیم بارکلی را در ایده ئالیسم تجربی برمی گزیند.