انسان موجودى است اجتماعى، به دلیل این ویژگىها که در فرایند جامعهپذیرى و اجتماعى شدن به آن مىرسد، از موجودات دیگر متمایز است. از اینرو، جامعهپذیرى نقطه اتصال علوم مختلف انسانى و اجتماعى است و آگاهى از آن منوط بر آن است که مفهوم آن در این مجموعه از علوم انسانى دنبال شود.
بنابر مفهوم جامعهپذیرى، انسانها آموزههاى اجتماعى خود را از محیط گرفته و در فرایند جامعهپذیرى مىکوشند خود را همانند جمع سازند؛ هرچند این فرایند، رابطهاى دوسویه است و کنشگران با محیط در تأثیر و تأثر متقابلاند. این مقاله با رویکرد نظرى و تحلیلى، و با کنکاش در آیات قرآنى مىکوشد تا نشان دهد قرآن کریم ضمن احترام به جماعت انسانها، همگان را به پذیرش همه آموزههاى اجتماعى فرانمىخواند، بلکه سرپیچى از آموزههاى ناسازگار با اسلام را مطلوب مىشمارد. بنابراین، در نگاه قرآن، اجتماعى شدن در گروههاى مؤمنانى که هنجارها و ارزشگذارىهاى خود را بر پایه ارزشهاى اسلام بنا مىکنند، محترم است، نه در هر گروه و اجتماعى.
طریقه حکمای اسلامی در تفسیر متون وحیانی و الهی همواره با مخالفت اهل ظاهر مواجه بوده است. ابن سینا همه معارف از جمله معارف عقلی و وحیانی را افاضه عقل فعال می داند و به این ترتیب وحی و عقل را هم سنخ هم می شمارد و معتقد است حکیمی که با عقل به کشف مراتب هستی می پردازد به معنای آیات نیز دست می یابد و می تواند معنای رمزی و تمثیلی آیات قرآن را با عقل خود کشف کند. در مقابل، غزالی با تأکید بر حفظ ظاهر، عموم را از هرگونه تفسیر پرهیز داد و مسیر سلفی گری را توضیح و توجیه کرد؛ اما او نیز پس از تحول به عرفان، راه باطن را پسندید و در تفسیر به همان طریقی رفت که ابن سینا را به سبب آن محکوم می کرد. با مقایسه تفسیر ابن سینا و غزالی از آیه نور، شباهت و یکسانی این دو در اصول تأویل به رغم اختلافات جزئی بیش تر معلوم می شود. این تغییر موضع غزالی گواه بر این حقیقت است که اعتقاد به مراتب هستی و سایر اصول با ظاهرگرایی جمع پذیر نیست و این مبانی به همین شیوه تفسیری می انجامد. بنابراین، در تفسیر می توان با حفظ اعتدال، مسیر صحیح تأویل و تفسیر را بر این اساس به دست آورد.
هدف از این مقاله بررسی کنش گفته پردازی در روایت «حضرت آدم» از کتاب «قصه های قرآن» است. تلاش این است تا نشان دهیم نقش فراراوی در بازگویی این داستان به چه شکل است و معنا در این گفتمان ها چگونه تولید می شود. برای تحلیل این قصه، از طرفی با مدد گرفتن از روش روایت شناسی «لینت ولت» سطوح مختلف داستان را که هم وجوه انتزاعی و هم وجوه ملموس آن را دربر می گیرد، تجزیه کرده، فراراوی، راوی، کنشگران و مخاطب را نشان می دهیم و از سوی دیگر، با سود جستن از روش نشانه ـ معناشناسی «گرمس» به بررسی تولید معنا از طریق کشف پیرنگ، موقعیت های روایی و طرح واره کنشگران یا نحو روایت می پردازیم.
این الگوها علاوه بر مشخص کردن سطوح مختلف روایت، فراتر از یک تحلیل ساده عمل کرده و جایگاه کنشگران و نقش آن ها را به صورت ویژه نمایان می سازند. در ضمن استفاده از لایه لایه کردن متن یکی از فنون روایی است که باعث می شود نویسنده بتواند نوعی سیالیت و پویایی در متن پدید آورد. در یکی از این لایه ها، فراراوی قرار گرفته است که نقش قابل توجهی در القاء ایدئولوژی و نزدیک یا دور کردن فرامخاطب به باوری اجتماعی، فرهنگی و مذهبی ایفا می کند. این الگوها علاوه بر در نظر گرفتن تمام وجوه یک متنِ روائیِ ادبی، می توانند فراتر از یک تحلیل روائی ساده رفته و ایدئولوژی اثر، بافت اجتماعی ـ فرهنگی آن و همچنین میزان دریافت این متن بوسیلة خواننده را دربر گیرند.