فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۴۸۱ تا ۵۰۰ مورد از کل ۱۴٬۷۷۹ مورد.
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
311 - 332
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر با هدف شناسایی مؤلفه های تعلیم و تربیت متامدرن انجام شده است. به منظور دستیابی به هدف پژوهش از روش توصیفی – تحلیلی استفاده شده است. دستاورد بررسی و تحلیل توصیفی اطلاعات منابع علمی مرتبط با موضوع پژوهش، شناسایی مفاهیم خردورزی عصب شناختی، اندیشه ورزی پویا، تفکر انتقادی و خلاق، آزادی علمی، خودتنظیمی، جهت گیری ایدئولوژیک اخلاقی، جامعه پذیری علمی، تحول نگری آموزشی، سازنده محوری برنامه درسی، الگوی یادگیری فناوری محور و ایدئولوژی تربیت سبز بود که در دو سطح ویژگی های فردی و بین فردی و ویژگی های ساختاری تعلیم و تربیت متامدرن سطح بندی شدند. متامدرنیسم به عنوان یکی از رویکردهای نوین فکری در هزاره سوم به عنوان پارادیم بازآفرینی امکان فراتر رفتن از محیط و ایجاد تغییر مثبت در جوامع به گونه ای عمل می کند که بتواند واقعیت های پراکنده را با معنایی جدید و به صورت یکپارچه و منسجم در بستری از سازوکارهای توسعه ای، خلاقانه و اخلاقی هدایت کند. از سویی برنامه درسی متامدرن باید به دنبال توانمندسازی معلمان و افزایش توان تحلیل و تبیین ترکیبی و چندبعدی از پدیده های تربیتی را از ابعاد مختلف به صورت همزمان و جندبعدی و چندسطحی فراهم سازد. در واقع نگاه برنامه درسی متامدرن، یک نگاه هرمونوتیک، چندبعدی و چندساحتی است و در این مسیر می کوشد، ضمن مقابله با محدودیت ها و محرومیت های آموزشی، بستر مساعدی را برای توسعه عدالت آموزشی و برابری و برخورداری از فرصت ها برای فراگیران ایجاد کند. بنابراین این رویکرد با توسعه توان شناختی و عاطفی و توسعه قابلیت های ارتباطی در بستر ساختار برنامه های درسی و سازوکارهای آموزشی خلاق و مبتنی بر تفکر انتقادی زمینه دست یابی به یکی از اهداف نوین نظام های تعلیم و تربیت یعنی، توسعه سبز و پایدار زیست بوم فردی و اجتماعی را فراهم ساخته و زمینه ساز دستیابی سیاستگذاران و برنامه ریزان نظام تعلیم و تربیت به برنامه های راهبردی اثرگذار در نظام تعلیم و تربیت خواهد شد.
جزئی و کلی در ایساغوجی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
389 - 404
حوزههای تخصصی:
ایساغوجی یا کلیات خمس عنوان رساله ای از فرفوریوس در شرح مقولات ارسطو است. عموماً ایساغوجی را بحثی درباره مفاهیم «کلی» و کلیات خمس را پنج قسم «کلی» تصور می کنند و این عقیده را به ارسطو نیز نسبت می دهند اما این تصور چندان دقیق نیست و علت آن خلط میان معانی کل و کلی و همچنین جزء و جزئی در ایساغوجی است. ارسطو در مقولات میان این مفاهیم تمایز می گذارد و کل و جزء را هرگز به معنای کلی و جزئی به کار نمی برد اما به نظر می رسد که فرفوریوس در تفسیر کلام او این تفاوت را مخدوش ساخته و کل و جزء را به معنای کلی و جزئی نیز به کار برده است. علاوه بر این ارسطو و فرفوریوس در چیستی جنس و نوع و دیگر کلیات خمس و نسبت آنها با کلی اختلاف نظر دارند. اگرچه ارسطو جنس و نوع را کلی و نسبت میان آنها و افراد را همانند نسبت میان کلی و جزئی می داند، میان کلی و جنس و نوع تفاوت قائل است و هر کلی را جنس یا نوع نمی شمارد اما فرفوریوس جنس و نوع را به کلی منطقی تقلیل داده و آنها را مترادف یکدیگر گرفته است. بنابراین به نظر می رسد که فرفوریوس سرآغاز دو معنای جدید در سیر تطور این موضوع است که هر دو پس از او تداوم و عمومیت یافته است: اول انتقال معنای کل و جزء به کلی و جزئی منطقی و دوم تقلیل جنس و نوع به کلی منطقی.
بررسی عاملیت اخلاقی هوش مصنوعی عام(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف از مقاله حاضر بررسی عاملیت اخلاقی هوش مصنوعی عام است. در بسیاری از پژوهش ها، عاملیت اخلاقی هوش مصنوعی در چهار دسته ۱- عامل تأثیر اخلاقی، ۲- عامل تأثیر اخلاقی ضمنی، ۳- عامل تأثیر اخلاقی آشکار و ۴- عامل اخلاقی کامل، تقسیم بندی می شود. در این مقاله با استفاده از روش تحلیلی-انتقادی سطح چهارم این دسته بندی یعنی عامل اخلاقی کامل در هوش مصنوعی عام موردبررسی قرار خواهد گرفت. در صورت امکان پذیر بودن هوش مصنوعی عام، چنین هوشی توانایی های فراوانی به دست می آورد، و لذا نگرانی های اخلاقی بسیاری وجود خواهد داشت. یکی از مهم ترین دلایل اهمیت مقاله حاضر این است که این دسته بندی عاملیت اخلاقی به تکرار مورداستفاده پژوهشگران قرارگرفته و نیاز به یک بررسی مجدد احساس می شود. نتایج بررسی حاضر نشان می دهد که اگر هوش مصنوعی عام امکان پذیر باشد باید آن را در دسته عامل اخلاقی کامل قرار داد. البته چنین عامل اخلاقی کاملی دو ویژگی دارد: اول، عاملِ اخلاقیِ هوشِ مصنوعیِ عام می تواند اصولِ اخلاقیِ انسان را یاد بگیرد و یا اصول اخلاقی دیگری از آن استنتاج کند؛ اما نباید تصور کرد که اصول اخلاقی انسان را اصول اخلاقی خود بداند؛ و دوم، عامل اخلاقی هوش مصنوعی عام می تواند اهداف و اصول اخلاقی خود را شکل دهد و این اصول ممکن است متفاوت/بر ضد اصول اخلاقی انسان ها باشد.
نقد و بررسی دیدگاه مارکسیسم درباره تقّدم پیشه ها بر اندیشه ها(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در این مقاله با استفاده از روش توصیفی و تحلیلی به واکاوی و تبیین و نقد دیدگاه مارکسیسم درباره تقدّم پیشه ها بر اندیشه ها که محصول و نتیجه تقّدم نهاد و منافع مادی و اقتصادی جامعه بر سایر نهادهای اجتماعی است، مبادرت شده است. پرسش اصلی این است که آیا براساس ادعای مارکسیسم که مدعیِ علمی بودنِ فلسفه خویش اند، پایگاه و طبقه اجتماعی عموما و اقتصاد و وضعیت معیشت به طور خاص تنها یا حداقل مهّم ترین عامل محوری و بنیادین در تغییر و تحولات فردی و اجتماعی است؟ یا این که براساس دیدگاه ماکس وبر، فکر و ایمان و عقیده اصالت دارند و اندیشه های آرمانی و روحانی به منافع واقعی و عملی معنا داده و آن ها را توجیه می نمایند. هرچند پیروزی اندیشه ها درصورتی میسر است که با منافع واقعی و عملی پیوند داشته باشند. به بیان دیگر، منافع و پیشه ها با اندیشه ها رابطه متقابل دارند و هیچ یک بدون دیگری نمی توانند دوام بیاورند. استاد مطهری نیز نظریه تلفیقی اسلام را مطرح می کند که براساس آن درخصوص انسان های ابتدایی و غیربالغ الفکر، نظر آقای کارل مارکس درست است ، اما درباره انسان های منطقی و بالغ الفکر نظر ماکس وبر درست است.
بررسی انتقادی دیدگاه ماریا آلوارز در بابِ مثال های نقضِ فرانکفورتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۲۸
255 - 276
حوزههای تخصصی:
مسئله اساسی این پژوهش گزارشِ دیدگاه ماریا آلوارز در بابِ مثال های نقضِ فرانکفورتی و هدف از آن تحلیل انتقادی این دیدگاه براساس نقدِ نظر وی در بابِ سرشت کنش است. مطابق با «اصل امکان های بدیل»، کنشگر الف در قبالِ یک کنش به لحاظ اخلاقی مسئول است، تنها اگر کنشگر الف می توانست به گونه ای دیگر عمل کند. هدف از مثال های نقضِ فرانکفورتی، نشان دادنِ کذب این اصل است. در این مثال ها، کنشگری به تصویر کشیده می شود که با اینکه نمی تواند به گونه ای دیگر عمل کند، امّا همچنان در قبالِ کنش خودْ مسئولیت اخلاقی دارد. آلوارز که یکی از حامیانِ «اصل امکان های بدیل» است، با تکیه بر ضرورتِ وجودِ شرطِ «اجتناب پذیری» در ساختارِ «کنش»، مثال های نقضِ فرانکفورتی را به دلیلِ عدم رعایت این شرط به چالش می کشد. این رویکرد موردِ انتقاد برخی از فیلسوفان معاصر همچون جاستین کِیپس قرار گرفته است. کِیپس با ذکر مثالِ نقض، «اجتناب پذیری» را عنصر ذاتیِ «کنش» نمی داند و بر همین اساس معتقد است می توان مثال نقضِ فرانکفورتی را به گونه ای بازسازی کرد که در برابرِ اِشکال آلوارز مقاوم باشد. بر اساسِ نتایجِ این پژوهش، موضع کِیپس از حمایت شهودیِ قوی تری برخوردار است و در نتیجه باور به آن معقول تر است.
تحلیل محتوای پرسش های کتاب درسی تاریخ پایۀ دوازدهم رشته علوم انسانی بر اساس مولفه های حیطۀ شناختی بلوم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
کتاب درسی تاریخ ایران و جهان معاصر پایه دوازدهم علوم انسانی نزدیک ترین ارتباط با مولفه های هویتی نوجوانان دارد. بنابراین بررسی محتوای این کتاب و بررسی نسبت آن یا یادگیری صحیح و تحقق «تفکر سطح بالا» ضرورتی بنیادین دارد. پژوهش حاضر محتوای شناختی پرسش های نمونه دروس این کتاب را بر پایه طبقه بندی بلوم بررسی و تحلیل کرده و در چهارچوب حیطه شناختی نظریه بلوم و تحلیل محتوای پرسش های کتاب درسی دوازدهم انسانی سامان یافته است. یافته های پژوهش نشان می دهد پرسش های نمونه کتاب تاریخ دوازدهم عمدتا در سطوح اولیه حیطه شناختی یعنی «دانش» و «فهمیدن» قرار می گیرند. آن دسته از پرسش هایی که در قالب حیطه های تحلیل، ترکیب و بازآفرینی یعنی سوالات مرتبط با «سطح تفکر بالا» هستند؛ به رغم نسبت کم از وجه «پویا»، «خلاقانه» و «فعالانه» برخوردارند؛ و سطح ارزشیابی در مقایسه با سایر سطوح تفکر بالا از دامنه کمّی مناسبی برخوردار است و توانسته در چالش با دانسته های دانش آموزان «تفکر سطح بالا» را بسنجد. نتایج پژوهش نشان می دهد برای درس تاریخ پرسش هایی از حیطه ترکیب، ارزیابی (مقایسه کردن) و نوآفرینی با «پاسخ های باز» ضرورت دارد و از سوالات حافظه محور در سطوح پایین حیطه شناختی به جدّ دوری شود؛ چرا که منجر به دلزدگی از درس تاریخ خواهد شد.
معجزه راهی مناسب برای اثبات پیامبری پیامبر: نقدی بر مقاله «چرا معجزه راه مناسبی جهت اثبات صدق دعوی نبوت نیست؟»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
این مقاله نقدی است بر مقاله «چرا معجزه راه مناسبی جهت اثبات صدق دعوی نبوت نیست؟ (انواری، 1402)» که با محوریت دیدگاه های ابن رشد، غزالی و ملاصدرا نگاشته شده بود. برای نمونه، در نقد این سخن که ایمان از راه معجزه، ایمان عوامانه است و باید از راه شهود به پیامبر ایمان آورد، باید گفت که اگر خداوند معجزات را همراه با پیامبر فرستاده، پس می خواهد که مردم با آن به صدق دعوی نبی ایمان بیاورند؛ پس ایمان از راه معجزه صحیح است. به علاوه، قوت ایمان لزوماً وابسته به قوت دلیل -شهود- نیست. همچنین در نقد این که ملازمه ای میان معجزه و ادعای نبوت وجود ندارد، باید گفت که معجزه برای اثبات نمایندگی انسانی از سوی خداوند متعال است، پس اگر معجزه بودن یک عمل ثابت شود، ادعا ثابت شده است. همچنین در نقد این سخن که راهکار عملی برای تشخیص معجزه وجود ندارد، باید گفت که این سخن با معجزه دانستن قرآن و دیگر معجزات منافات دارد. افزون بر آن، توجه به قید همراهی معجزه با ادعای الهی بودن و نیز انضمام برهان حکمت به آن، تشخیص معجزه از غیرمعجزه را امکان پذیر می سازد. نویسنده تشبه روحی به پیامبر و نیز بررسی معارف آنها را راه پیشنهادی خود برای صدق دعوی نبی معرفی می کند، حال آن که باید گفت معیاری برای تعیین مقدار لازم تشبه به یک نفر ارائه نشده است. ثانیاً بر فرض تحقق تشبه روحی به فرد مدعی نبوت، صرفاً از تحقق تشبه، نبوت او ثابت نمی شود. به نظر می رسد، توجه به قیود دخیل در معجزه و انضمام برهان حکمتْ راهگشای حل مشکلات موجود سر راه دلالت معجزه در صدق دعوی نبوت است.
علم و الهیات؛ طبیعی گرایی روش شناختی و جهان بینی توحیدی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن بهار ۱۴۰۳ شماره ۹۷
5 - 37
حوزههای تخصصی:
موضوع این مقاله معرفی حوزه عمومی مباحث علم و دین و تبیین اهمیت آن است و هدف آن این است که ضرورت ورود جهان بینی توحیدی به چهارچوب نظری دانش تجربی را نمایان کند. برای تثبیت این هدف، در گام اول نشان داده ایم که ورود معارف غیرحسی به ساحت نظریه پردازی علمی اجتناب ناپذیر است و در گام بعدی استدلال کرده ایم که طبیعی گرایی روشی اولاً یکی از مهم ترین مبانی علم جدید است و ثانیاً با ارکان اساسی جهان بینی توحیدی قابل جمع نیست. در طول مقاله، پس از تعیین معانی مورد نظر برای «علم»، «دین» و «الهیات»، به این پرسش می پردازیم که «چرا الهیات با علم نسبت پیدا می کند؟ ». پس از آن، مراحل متنوعی که معرفت غیرحسی وارد فرایند نظریه پردازی علمی خواهد شد را تشریح می نماییم و در این بخش به برخی از آموزه های پذیرفته شده فلسفه علم نیمه دوم قرن بیستم نیز استشهاد خواهیم کرد. سپس طبیعی گرایی را تعریف کرده و جایگاه آنرا به عنوان یکی از مبانی بی بدیل علم تجربی جدید نمایان می کنیم و تبعات الهیاتی پذیرش آنرا به تصویر خواهیم کشید. نهایتاً ناظر به تقابل طبیعی گرایی با خداباوری از یک سو و نادرستی طبیعی گرایی از سوی دیگر، ضرورت ورود جهان بینی توحیدی در فرایند شناخت طبیعت را تثبیت خواهیم کرد.
جنون فلسفه: نظریه مُثل افلاطون و نسبت آن با اندیشه های اخلاقی و سیاسی او(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال ۱۴ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۳۲
11-42
حوزههای تخصصی:
در مقاله حاضر می کوشیم نسبت بین نظریه مثل افلاطون و اندیشه های اخلاقی و سیاسی او را بررسی کنیم. نخست گزارشی اجمالی از سیر تکوین نظریه مثل در محاورات «منون»، «فایدون» و «جمهوری» ارائه می دهیم. سپس می کوشیم از مسیری دیگر اندیشه سیاسی و اخلاقی افلاطون را پیگیری کنیم و برای این منظور به رساله «آپولوژی» و محاورات «پروتاگوراس»، «گرگیاس» و باز «جمهوری» نگاهی می اندازیم. این بررسی ما را به این نتیجه می رساند که «تمثیل غار» افلاطون هم اوج نظریه مثل اوست و هم اوج اندیشه سیاسی و اخلاقی او. بررسی دقیق «تمثیل غار» و مقایسه نکات اصلی مطرح شده در آن با مسائل اصلی محاورات «پروتاگوراس» و «گرگیاس» خصلت سیاسی اخلاقیِ نظریه مثل افلاطون را آشکار می سازد. سقراط، برخلاف سوفسطایی که خود را دربردارنده حقیقت می پندارد، صرفاً مغاکِ حقیقت را گشوده نگه می دارد و شاگرد را وامی دارد رو به سوی آن گرداند. در محاوره «مهمانی»، آلکیبیادس این نوع تربیت سقراطی را «جنون فلسفه» می نامد. در پایان سعی می کنیم پاسخی محتمل به انتقادهای پوپر و نیچه از افلاطون بدهیم و نشان دهیم که، برخلاف خوانش تثبیت شده و جاافتاده متعالی از نظریه مثل، امکان خوانشی درون ماندگار از آن نظریه نیز وجود دارد.
بازتقریر استدلال های قیاسی حوزه نفس در پارادایم نظری ابن سینا(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نسیم خرد سال ۱۰ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱ (پیاپی ۱۸)
203 - 224
حوزههای تخصصی:
ارائه استدلال در قالب دستگاه منطقی یکی از روش های بیان است که با کارکردی اثباتی به جهت اتقان، دارای بیشترین تاثیر بر مخاطب مستفهم امروزی است که طالب اختصاراست؛ نگاه متفاوت ابن سینا به نفس به عنوان فیلسوفی که پزشک است، واکاوی متافیزیکی و فیزیکی وی در نفس شناسی، نوآوری های او در مباحثی چون اثبات وجود نفس، حدوث و قدم نفس، تجرد نفس و خلود آن موجب شد پژوهش حاضر با هدف بازتقریر استدلال های قیاسی حوزه نفس در پارادایم نظری ابن سینا به صورت بندی استدلال های او در قالب دستگاه قیاسی بپردازد و نسلی را که در مسائل نظری هستی شناسی، تابع استدلال و اختصار است با پارادیم ابن سینا آشناسازد. روش پژوهش، توصیفی تحلیلی است و با توجه به ماهیت پژوهش و نوع نگرش به موضوع، داده ها و اطلاعات به روش اسنادی جمع آوری و با رویکردی منطقی، بازتقریر شده است. یافته ها نشان داد ابن سینا با ارائه عناصر حجّت و انواع براهین، حیطه شناختی و معرفتی مخاطب را سرشار از داده های معرفتی می کند تا راه عقل نظری را برای فهم حقیقت و واقعیت، هموار نماید. نتایج حاکی از آن است که نفس شناسی ابن سینا بر سه محور تجرد، حدوث و خلود استواراست و دلایل وی در این حوزه مبتنی بر مفاهیم معقول اولیه و معقولات ثانویه فلسفی است.
Many Shades of Love in Kant(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۳ شماره ۴۷
219 - 232
حوزههای تخصصی:
Kant is usually considered a cold moralist who does not give any importance to feeling and emotions. In this paper I show that Kant has a place for love although he uses this word in different meanings through his work. I will analyze the use and meaning of five different uses of the term love: self-love, practical love, love as affect, love as passion, and sexual love. I show that Kant has a place for love in his theory, in a plurality of shades and meanings, going from the practical love to romantic love. Some of their expressions are meaningful for the moral life, such as practical love, some are not. Kant portrait romantic love as a silly affect, sometimes as a dangerous passion who can even call for medication. And about sex, he claims that it is nothing but the use of the other as a means, which may obtain a higher juridical status if this use is reciprocal, in the case of marriage.
Hegel’s Internal Engine – Free Energy Minimization at Play in the Phenomenology of Spirit(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۳ شماره ۴۸
81 - 94
حوزههای تخصصی:
This paper bridges contemporary neuroscience theories and Hegelian philosophy, centering on Karl Friston’s Free Energy Principle (FEP). Neuroscience models like the Bayesian brain hypothesis and predictive coding depict the brain as a predictive machine, echoing Hermann von Helmholtz’s concept of unconscious inference, where perception is shaped by prior knowledge. The FEP, rooted in information theory and statistical physics, suggests organisms minimize sensory surprise through unconscious and active inference, providing a model for behavior and explaining the purposiveness of biological systems. Some scholars assert that Georg W. F. Hegel’s view of living beings in his Philosophy of Nature aligns with the FEP, portraying them as purposive and enactive systems. This paper extends this idea, proposing that Hegel’s 'System of Science' in the Phenomenology of Spirit functions as a free energy-minimizing system. It discusses predictive coding and the FEP, establishing criteria for a system that minimizes free energy, and applies these criteria to Hegel’s work. The paper argues that the dialectical narrative in the Phenomenology operates as a reflective system driven to minimize logical or conceptual free energy, ultimately advancing the spirit towards absolute spirit. This Hegelian predictive model generates expectations essential for dialectical progression.
بررسی و تحلیل گزارش ابن سینا از نظریۀ مُثل در کتاب شفاء(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
61 - 82
حوزههای تخصصی:
ابن سینا در دو رساله از رساله های کتاب شفاء به گزارش و توصیف نظریه مثُل روی آورده و سپس به نقد آن می پردازد: مورد نخست فصل دهم از مقاله دوم در رساله برهان از کتاب شفاء است و مورد بعدی فصل دوم از مقاله هفتم در رساله الهیّات شفاء. در اینجا می کوشیم تا با ارائه گزارش و تحلیل مطالب ابن سینا، تا حدّ ممکن جنبه های گوناگون برداشت وی را درباره مسأله مُثل ترسیم و تبیین کنیم؛ در بررسی گزارش ابن سینا و تحلیل آن باید به اصطلاح ها و عبارت های خود وی پای بند باشیم تا بتوانیم هر چه بیشتر به جنبه های گوناگون برداشت ابن سینا نزدیک شویم. بررسی نقدهای ابن سینا بر نظریه مُثل مجال دیگری می طلبد و در اینجا تنها به تبیین توصیف و برداشت وی از این نظریه بسنده خواهد شد. در پژوهش حاضر به مواردی مانند میزان آشنائی ابن سینا با مسأله مُثل، چگونگی برداشت ابن سینا از حقیقت مُثل، کارکرد فلسفی نظریه مُثل در نگاه وی خواهیم پرداخت. همین بررسی کمک خواهد نمود تا انگیزه های فکری ابن سینا در تدارک نظریه جایگزین یعنی پذیرش صورت به معنی ارسطوئی کلمه بجای مثالِ افلاطونی هم نمایان شود. شایان ذکر است که در گزارش های ابن سینا هم با توصیف مثُل به عنوان امر کلّی و جدا از امور جزئی روبرو خواهیم شد و هم با بیان اجمالی از سه دلیل که افلاطون و افلاطونیان برای اثبات وجود مثُل به آنها متوسل می شوند: دلیل از راه علوم و دانش ها، دلیل از راه واحد فوق کثیر و دلیل از راه تفکر به چیزی بویژه چیز نابود شده.
بررسی تاثیر زیبا شناسی بر روش شناسی علمی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
351 - 366
حوزههای تخصصی:
علم یک روش عینی از طریق مشاهده و آزمایش برای شناخت پدیده های جهان است که بنابه تعریف، باید مستقل از ذهنیت فرد دانشمند باشد. زیبا شناسی اما می تواند کاملا ذهنی و وابسته به ذوق فردی باشد. به همین دلیل برای مدت طولانی، دیدگاه غالب در بین فلاسفه علم این بود که علم هیچ رابطه ای با زیبا شناسی ندارد. ولی در چند دهه اخیر، تغییر دیدگاه فلاسفه علم نسبت به متدولوژی علمی، باعث شده رابطه بین علم و زیباشناسی نظر آنها را جلب کند. هدف این پژوهش، بررسی رابطه بین علم و زیبا شناسی و پاسخ به این پرسش ها است که روش شناسی علمی چگونه از زیبا شناسی تاثیر می گیرد و علم و زیبا شناسی چه رابطه ای با یکدیگر دارند. فرضیه ای که در این پژوهش در پی بررسی آن هستیم این است که علم درپنج سطح روش شناسی، عملی، تولیدی، موضوعی و سطح تبینی، با زیباشناسی نسبت دارد. در این راه، ما بیشتر به اظهارات دانشمندان علوم مختلف، بالاخص فیزیک، شیمی و زیست شناسی رجوع می کنیم تا دیدگاه آن ها را درباره رابطه کار علمی شان با زیبا شناسی بررسی کنیم. در وهله دوم به فلاسفه و نظریه پردازان رجوع می کنیم تا این رابطه را تحلیل کنیم.
مطالعه تطبیقی مبانی معرفت شناختی نقد متافیزیک در آراء فلسفی کانت و کارناپ(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
405 - 432
حوزههای تخصصی:
متافیزیک در تاریخ فلسفه پیشینه ای دیرینه دارد. هرچند که به قدمت خود فلسفه نمی رسد، همواره بخشی اساسی از نظام های فلسفی بوده و به عنوان فلسفه اولی، یعنی برترین بخش دانش عقلی، شناخته شده است. گاه نیز متافیزیک مترادف با فلسفه در نظر گرفته شده و به بررسی مسائل بنیادین، جوهر و واقعیت امور یا همان هستی محض پرداخته است. با این حال، در نتیجه تحولات فکری، متافیزیک با انتقادهای جدی و حتی انکار مواجه شده است. ایمانوئل کانت و رودلف کارناپ، دو فیلسوف برجسته از دو جریان اصلی فلسفی، دیدگاه های انتقادی ای نسبت به متافیزیک اتخاذ کردند که تحولات عمیقی در این حوزه پدید آورد. کانت با طرح انقلاب کپرنیکی و تمایز میان گزاره های تحلیلی/تألیفی و مفاهیم پیشینی/پسینی، امکان پذیری متافیزیک را مورد بررسی قرار داد. در مقابل، کارناپ، از چهره های شاخص حلقه وین، با ارائه نظریاتی درباره احکام تحلیلی/تألیفی و نسبت آن ها با تجربه، نظامی معرفت شناختی بنا کرد که گزاره های متافیزیکی را بی معنا تلقی می کرد .این مقاله به دنبال پاسخ به پرسش های زیر است: کدام جنبه از فلسفه کانت موجب احیای فلسفه و تأثیر بر کارناپ و پوزیتیویسم منطقی حلقه وین شده است؟ نقد و تبیین کانت از متافیزیک چگونه بوده است؟فلسفه عقل گرای کانت چه تأثیری بر تجربه گرایی پوزیتیویست های منطقی داشته است؟ مقایسه دیدگاه های این دو فیلسوف نشان می دهد که کارناپ از فلسفه کانت الهام گرفته است. با این حال، تفاوتی بنیادین میان آن ها وجود دارد: کانت تلاش کرد متافیزیک را از چارچوب سنتی آن رها کرده و به شکلی علمی و استوار بازتعریف کند؛ درحالی که کارناپ، با تأکید بر تجربه گرایی و انکار ارزش متافیزیک، در پی حذف آن و علمی کردن معرفت بشری بود.
منظر زیبایی شناسانه به مناقشۀ ایدئالیسم/واقع گرایی در پدیدارشناسی واقع گرایانل رومن اینگاردن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۶ پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۳۸
27 - 42
حوزههای تخصصی:
رومن اینگاردن، فیلسوف و پدیدارشناس واقع گرا، بنیان پدیدارشناسی خود را بر زیبایی شناسی استوار می کند؛ بااین حال، سعی و اهتمام اصلی اینگاردن نه تبیین یک نظام فلسفی زیبایی شناختی صِرف، بلکه تقابل با رویکرد ایدئالیستی استعلایی هوسرل بود. ایدئالیسم استعلایی هوسرل وجود جهان واقعی را چگونه تبیین می کند؟ آیا رویکرد ایدئالیستی هوسرل می تواند درخصوص وضعیت هستی شناختی که برای ابژه های جهان واقعی در نظر می گیرد، برحق باشد؟ اینگاردن پاسخ هوسرل را قانع کننده نمی یابد و در تقابل با رویکرد ایدئالیستی، تأملات خود را از یک پروژه هستی شناختی کلی، به سوی هستی شناسی های متمرکز بر اشکال مختلف هنری بسط و گسترش می دهد. این مقاله با توصیف این روند هستی شناختی، نشان می دهد نادیده گرفتن ساختار وجودی ابژه ها (اعیان) یعنی تفاوت در شیوه دادگی و سهمِ نحوه وجودی آن ها در رویکرد ایدئالیستی سبب بروز مشکلاتی می شود که با کلیت نظام فلسفی هوسرل ناسازگار است و این مسئله از منظر اینگاردن قابل چشم پوشی نیست. برای اینگاردن دنیای واقعی یک ابژه وجودی در بالاترین سطح است؛ ازاین روی، اینگاردن با تمایز آگاهی محض از دنیای واقعی به عنوان دو میدان وجودی مجزّا و تمرکز بر ابژه زیبایی شناختی قصدی که از تقابل ایدئال یا واقعی بودن سر باز می زند، راه حل متمایزی برای مناقشه ایدئالیسم/واقع گرایی پیش می نهد. اینگاردن نشان می دهد چنان که هوسرل می گوید، اگر نحوه وجود جهانِ تجربه یک سره قصدی هم باشد، هنوز نمی شود گفت که همه آنچه وجود دارد، فرآورده آگاهی است. به تعبیر دیگر، توصیف زیبایی شناسانه از ابژه قصدی محض و تأمل در کیفیات متافیزیکی اثر هنری به واسطه تحقیق در ساختار طرح واره ای اثر و تجربه زیبایی شناختی حاصل از انضمامی سازی اثر هنری مسیری واقع گرایانه است که اینگاردن را در راستای توازن بخشی به مناقشه ایدئالیسم/ واقع گرایی پابرجا نگه می دارد.
مهنت و ملت: تحلیل محتوایی بخش نخست کتاب الملة فارابی(مقاله پژوهشی دانشگاه آزاد)
منبع:
کاوش های عقلی سال ۳ پاییز ۱۴۰۳ شماره ۲
172 - 198
حوزههای تخصصی:
فارابی در ده بند نخستین کتاب المله به ذکر موضوعات مختصر ولی در عین حال بنیادین پرداخته است. تعریف ملت، بیان انواع جوامع، تقسیم ملت به آراء و افعال و ذکر هر کدام از آن ها، ترادف ملت با مفاهیم دیگری مانند دین و شریعت، روش استنباط آراء ملت، شباهت ملت فاضله به فلسفه، ارتباط دو جزء ملت با حکمت نظری و عملی، مقابله با مغالطه با استفاده از جدل و خطابه، دلایل عدم تقدیر برخی از قوانین توسط رئیس اول، شرایط رؤسای پس از رئیس اول، حکمت، فقاهت و فضیلت رئیس مدینه، و بحث از فلسفی بودن فقه اهم مطالب فارابی در این ده بند می باشد. از سوی دیگر، باید اذعان کرد نظریات مختلفی از عبارات فارابی قابل استخراج است: 1. وحی به مثابه عالی ترین قوه تعقل؛ 2. وحدت حکمت نظری و عملی- وحدت عقل نظری و عملی؛ 3. فلسفه فقه؛ 4. فلسفه حکمرانی؛ 5. مقاصد شریعت؛ 6. آریستوکراسی؛ 7. فقه فلسفی. در مقاله حاضر علاوه بر ترجمه ده بند نخست کتاب المله، محتوای آن نیز تبیین شده و این نظریات هفت گانه از کلام فارابی استخراج شده است.
بررسی دیدگاه هایدگر درباره نیهیلیسم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
227 - 245
حوزههای تخصصی:
با گفتار نیچه «نیهیلیسم» به مسئله ای برای اندیشه ورزی های فلسفی بدل گردید. او که «نیهیلیسم» را «بی معنایی همه چیز» می خواند، با نقد تاریخ متافیزیک غرب، افلاطون گرایی و اخلاق مسیحی را مهمترین عوامل ظهور آن می دانست. در نهایت هم با خلق «ابرانسان» و بر بستر همان «متافیزیک انسان گرایانه» به دنبال عبور از نیهیلیسم بود؛ اما هایدگر «نیهیلیسم» را نه در مرتبه ارزش ها، بلکه از حیثی وجودشناسانه بررسی می کرد. او با نقد کلیت اندیشه متافیزیکی غرب، «متافیزیک» را حاکی از نوعی نسبت با هستی می دانست که در آن، خودِ هستی در پس پرده ای از حجاب ها به مغاک فراموشی و غفلت فرو می غلتد. او در تبیینی هستی شناسانه، «نیهیلیسم» را معادل همین «غفلت و فراموشی وجود» دانسته و بر همین اساس، «تاریخ اندیشه غرب» را «تاریخ بسط نیهیلیسم» معرفی می کند. از این منظر، با کمال متافیزیک، ظهورات متکامل تری از نیهیلیسم هم تحقق می یابد. تا آنجا که امروز، در «گشتل تکنولوژی» که شکل نهایی متافیزیک است، «نیهیلیسم تکنولوژیک»، با نفی کامل هستی، جهان و انسان را در قالبی نیهیلیستی و صرفا در هیات منبع و موجودی، تعین بخشیده است. از نظر هایدگر در مواجهه با این وضعیت ما دو راه بیشتر نداریم، یا تن دادن به نابودی کامل و یا یافتن راهی جهت فراروی از آن.
جایگاه انسان در قوس نزول و صعود در اثولوجیا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
259 - 276
حوزههای تخصصی:
پرسش از حقیقت انسان چیست؟ و چه مؤلفه هایی دارد؟ در اثولوجیا مطرح شده است و به آن پاسخ داده است. براین اساس در این پژوهش به دنبال آنیم جایگاه انسان در قوس نزول و قوس صعود را بررسی کنیم و به این پرسش ها پاسخ دهیم انسان در قوس نزول و صعود چگونه مرتبه بندی می شود و در مرحله قوس نزول چه مراتبی را طی می کند و چه راه هایی برای بازگشت در قوس صعود مطرح می شود؟ اثولوجیا به دلیل اهمیتی که به نفس ناطقه انسان می دهد آنرا حقیقت انسان معرفی می کند و نیز مواجهه انسان عاقل و ناطق با هستی را در عالم مادی و نیز عالم عقول را بررسی می کند و هدف از پیدایش نفس در عالم مادیات در چرخه قوس نزول و صعود را تبیین می کند. در قوس نزول سه مرتبه انسانِ عقلی، نفسی و حسی را مطرح می کند و راه هایی ازجمله مراقبه و کوشش نفسانی برای تصفیه درون برای بازگشت به موطن اصلی معرفی می کند. قوس نزول به نظام فیض و افاضات از بالا به پایین نظر دارد که نفس مرتبه ای از مراتب آن است و راه بازگشت و صعود را در پیش می گیرد.
ژیل دلوز و روایت رهایی سوژه بر اساسِ کتاب منطق احساس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
623 - 638
حوزههای تخصصی:
ژیل دلوز در کتاب «منطق احساس» که شرحی بر نقاشی های فرانسیس بیکن است به صراحت و مکرر از نقد روایت می گوید؛ اما حقیقت این است که او نه روایت به طور کلی که روایت فیگوراتیو و بازنمایانه را رد می کند و از نحوه روایتی بدیل در نقاشی های بیکن سخن می گوید. موضوع این مقاله آشکار کردن این شیوه بدیل روایت نه در کار بیکن که در کار خود دلوز در این کتاب است. به زعم نگارنده دلوز در «منطق احساس» شیوه روایت بسیار جالب توجهی دارد، او در این کتاب یک کارگردان تئاتر است. او با زدودن همه عناصر روایت فیگوراتیو و بازنمایانه به دو عنصر می رسد: صحنه و فیگور، صحنه خالی و فیگور منزوی و میخکوب در صحنه. ما در کل روایت مان از «منطق احساس» تنها به این دو عنصر پایبند می مانیم و درصدد آشکار کردن نسبت های تغییریابنده میان این دو عنصریم که همچون موتور محرک روایت مان عمل می کند. اگر این دو، عناصر اصلی این روایت باشند موضوع روایت از این قرار است: رهایی فیگور منجمد در صحنه ؛ اما این آزادی بی واسطه رخ نمی دهد و شامل پنج مرحله یا پرده است: یک) انزوا و گیرافتادگی فیگور. دو) کژسانی فیگور. سه) متلاشی شدن فیگور. چهار) ناپدید شدن فیگور. پنج) تولد فیگور رهایی یافته به منزله یک بندباز، به بیان دیگر ورزشکارانگی در اتاق خواب. این پنج مرحله پنج پرده روایت اجرای تئاتری اند که در نهایتِ آن رهاییِ فیگورِ در بند محقق می شود.