فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۱٬۰۰۱ تا ۱٬۰۲۰ مورد از کل ۱۴٬۵۸۲ مورد.
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۲ شماره ۴۴
89 - 107
حوزههای تخصصی:
کانون بحث هرمنوتیک فلسفیِ گادامر مسئله فهم و به نحو دقیق تر، نحوۀ رخدادِ فهم در مواجهۀ ما با جهان همچون یک «متن» است. گادامر درصدد پدیدارشناسیِ فهم، بیان شرایطِ امکانِ فهم و چگونگیِ رخ دادنِ آن است. ادعای تحریک برانگیز او این است که «هرگونه» مواجهۀ ما با جهان، که از آن به فهم (یا تفسیر) تعبیر می کنیم، با وساطت زبان انجام می شود. فرایند تفسیر همانا فهمِ زبانیِ ما از جهان است. جهانشمولیِ این درک زبانی از جهان تا آنجاست که حتی در مواقعی که به ظاهر زبان «تعلیق» می شود، باز برای بحث از این نارسایی ناچاریم که به خود زبان پناه ببریم. این یکی از ابعاد «رازآلودِ» زبانمندی آدمی است. بُعد دیگر به این واقعیت بازمی گردد که زبان همانند جهان هیچ گاه به طور کامل تن به «عینیت بخشی» نمی دهد و به مث5ابه یک کلِ یکپارچه به آگاهی ما داده نمی شود، چراکه خودش شرط هرگونه آگاهی و فهم است. پرسش هایی که محور بحث این نوشتار را تشکیل می دهند، بدین قرار است: آیا گادامر با تأکید بر درهم تنیدگیِ زبان و فهم (زبانمندی فهم)، صرفاً می کوشد همان ادعای دیرینه در باب نسبت زبان و تفکر را به ما یادآوری کند، یا ادعایِ بنیادی تری در ذهن دارد؟ آیا او با تمرکز بر زبانمندی ذاتیِ فهم آدمی می خواهد ناکرانمندی مرزهای زبان را به ما گوشزد کند یا بر مرزها و محدودیت های آن تأکید دارد؟ نهایتاً اینکه این ناسازگاری ظاهری در عبارات گادامر را چگونه می توان حل کرد که یک بار فهمِ زبانی و ویژگی زبانمندی را به خود انسان هنگام مواجهه با جهان نسبت می دهد و یک بار به شیوۀ پدیدارشناختی، زبان را «زبانِ خود چیزها» می داند؟ ما در طی این نوشتار، ضمن روشن نمودنِ دلالت زبان و فهم و نسبت آنها با هم نزد گادامر، کوشیده ایم به پرسش های مذکور به نحو ضمنی پاسخ دهیم با تأکید بر اینکه مقصود گادامر از زبانمندی به صرف به قالب کلمات درآوردنِ (به بیان درآوردن) تجربه ها محدود نمی شود، بلکه این امر تنها نمود بیرونی و انضمامیِ بُعد زبانمندیِ فهم ما را شامل می شود.
Beyond Metanarratives and Universal Ideologies: Exploring Postmodernist Educational Concepts for Autonomy in Iranian EFL Context(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۲ شماره ۴۵
215 - 230
حوزههای تخصصی:
Postmodernism represents skepticism toward metanarratives and universal ideologies that dominated the modernist era. The study focuses on three key postmodernist concepts - alternative assessment, process syllabi, and self-directed learning. Alternative assessment emphasizes evaluating the learning process over summative testing. Process syllabi focus on the learning experience rather than rigid outcomes. Self-directed learning enables student responsibility in setting learning goals and processes. This paper examined the effects of postmodernist educational concepts on improving Iranian EFL learners’ autonomy. A quasi-experimental pre-test/post-test design was utilized with 60 intermediate level Iranian EFL students divided into an experimental and control group (n=30 each). The experimental group received instruction utilizing the three postmodernist concepts over 14 weeks, while the control group received traditional modernist instruction. Autonomy was measured using a validated questionnaire before and after the intervention. The results showed the experimental group demonstrated significant increases in autonomy compared to the control group. Paired sample t-tests revealed significant differences between pre-test and post-test autonomy for the experimental group across all three postmodern concepts - alternative assessment, process syllabi, and self-directed learning. This suggests postmodernist concepts that decentralize instruction and emphasize student process over outcomes can enhance Iranian EFL learners’ self-direction and responsibility for language acquisition. The study implies EFL syllabus designers and instruction should transition to postmodern models centered on individualized assessment, flexible syllabi, and student-guided learning to boost autonomy. Further research can expand sample sizes and explore additional postmodernist concepts across diverse demographics.
سه ضرورت جدا ناپذیر در فلسفه شهاب الدین سهروردی و لیندا زگزبسکی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در تفکر شهاب الدین سهروردی و لیندا زگزبسکی، دو فیلسوف نام دار از دو دوره زمانی و حوزه تمدنی متفاوت، به مؤلفه هایی برمی خوریم که نوعی رهیافت مشترک در رویکرد آنها پدید آورده است. هر دو فیلسوف، با نگاه کانونی به عامل معرفتی، ارزش معرفت را محصول ارزش فرایندهایی می دانند که در نبود آن فلسفه محکوم به فروپاشی است. سه ضرورت مشترک در فلسفه سهروردی و زگزبسکی عبارت اند از (1) ضرورتِ تعالی درونی، که با تلاش برای تقویت اراده آدمی، قائل به سیری کیفی و درونی برای معرفت است؛ (2) ضرورت حکمتِ وحدت بخش، که با اعتماد به خود و دیگر سنت های فکری، به وحدت نظر و تجربه انسانی می اندیشد و افزون بر پرورش نفس، فهم حکمت و اعتلای آن را نیازمند شهود و خلاقیت های شخصی در هر دوره می داند؛ (3) ضرورت روایت، که لازمه بسط نیات فلسفی را با نوعی نبوغ در اندیشیدن، در ایجاد ذوق و انگیزش و رجوع به الگوهای فکری و اخلاقی می جوید. این پژوهش با درنگی تازه در عوامل ارتقای معرفت، به گستره هایی پرداخته است که هرچند اهمیت معرفتی آنها نادیده گرفته شده ولی حیات معنوی و معرفتی فلسفه برای اثربخشی بیشتر به آن محتاج است.
تحلیل تعریف و معنای هنر برای پایان دادن به آن با ارائه روش ماتریس سبک در فلسفه آرتور دانتو(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۲۵
27 - 45
حوزههای تخصصی:
تعریف و معنای اثر هنری در طول تاریخ با فراز و نشیب های مختلفی همراه بوده و آرای فیلسوفان درباره چیستی هنر با یکدیگر متفاوت و متضاد بوده است. اما در دوران معاصر دسترسی معرفتیِ ما به معنای هنر گسترش یافته و دقیق تر شده است و معنای اثر هنری تا حدی توسط زمینه ی تاریخی آن تعیین می گردد. بر این اساس تاریخ گراییِ هگل به ما اجازه می دهد تا معنای اثر هنری با تکامل تاریخ هنر تغییر کند. هدف اصلی پژوهش تحلیل نظریات آرتور دانتو و تلاش او برای تعریف هنر و سپس پایان هنر می باشد. دانتو در ابتدا آنچه را که ماتریس سبک می نامید برای توضیح معنای هنر پیشنهاد کرده بود اما بعدها آن را رد کرده و با تاریخ گرایی جایگزین نمود. این یک مفهوم مهم را آشکار می کند که در آن فلسفه هنر به طور تنگاتنگی با تاریخ هنر گره خورده است. پرسش اصلی مقاله این است: چگونه هنر بوسیله تعریف، مشخص می شود؟ و اگر هنر معنایی را تجسم کند، در جهان پس از پایان هنر، چه ویژگی هایی خواهد داشت؟ نتیجه این پژوهش که به روش توصیفی-تحلیلی و مبتنی بر داده های کتابخانه ای است، نشان می دهد که: دانتو با ردیابی تاریخ و فلسفه هنر از ابتدا تا قرن حاضر، تلاش کرد تا تعریف خود از هنر را به دو اصل ساده کند: 1) هنر باید محتوا یا معنا داشته باشد، 2) هنر باید آن معنا را به شیوه ای مناسب تجسم کند. و در نهایت با اعلام پایان هنر به درک جدیدی از هنر در عصر پساتاریخی رسید.
بازخوانی و نقد حقیقت جسم از نگاه کلامی و فلسفی و ارائه دیدگاه برگزیده(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های مابعدالطبیعی سال ۴ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۷
۴۰۷-۳۶۹
حوزههای تخصصی:
این پژوهش با روش توصیفی-تحلیلی درپی پاسخ به پرسش کهن «جسم چیست؟» می باشد. این پرسش در فلسفه یونان باستان، و نیز آثار کلامی و فلسفی دوره اسلامی مطرح بوده است. هدف این پژوهش دست یافتن به تعریفی دقیق از جسم است تا با کمکِ آن بتوان، مبادی تصوری مباحث مختلف فلسفی و اعتقادی را به دست آورد. برای این منظور نخست تعریف های لغوی جسم، و سپس با رعایت ترتیب زمانی دیدگاه های گوناگون علمی، نقد و بررسی می گردد. مهم ترین این دیدگاه ها عبارتند از دیدگاه ذی مقراطیس (دموکریتوس)، دیدگاه متکلمان، فیلسوفان مشاء، شیخ اشراق، و ملاصدرا. پس از بررسی و نقد دیدگاه های یاد شده، دیدگاه برگزیده این مقاله ارائه خواهد شد: موجودِ دارای امتداد، جسم است، خواه محسوس باشد و خواه نامحسوس، همچون جسم مثالی، خواه جزء داشته باشد و خواه نداشته باشد، هرچه ممتد باشد، جسم است و از آن وجود واحد عقل، مفاهیم هیولی، صورت جسمیه و نوعیه را درک می کند.
Popper’s Open Society and Its Problems(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۲ شماره ۴۲
188 - 204
حوزههای تخصصی:
After offering an overview of some of the main themes of Popper’s political thought, the paper argues that his account faces two problems relating to institutions. The first is that while Popper stresses the ‘rational unity of mankind’, and the potential for any of us to furnish criticisms of public policy, it is not clear what institutional means currently exist for this to enable this to take place. Second, Popper has stressed the conjectural character of even our best theories. However, at any point, some theories will have fared better in the face of criticism than others, and they may give us important information about constraints on our actions. At the same time, as ordinary citizens we may not be in a good position to understand the theories in question, let alone appraise the state of the specialised discussion of them. There is, it is suggested, a case for thinking of ways to institutionally entrench such fallible theories, especially in the current setting in which social media play an important role
دلوز: فیلسوفِ امر واحد (دفاعی در برابر نقدهای بدیو از دلوز با تکیه بر مفهوم بازگشت ابدی)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال ۱۹ بهار ۱۴۰۲ شماره ۱ (پیاپی ۷۳)
161 - 185
حوزههای تخصصی:
بدیو در کتاب دلوز: غوغای هستی، به ارائه نظرات خود درباب هستی شناسی دلوز پرداخته و با برشماری برخی ویژگی ها در نگره دلوز، او را درنهایت فیلسوف امر واحد می خواند که با تکیه بر نگاه رواقی، در آنچه واژگون سازی افلاطون خوانده ناموفق بوده و پروژه فلسفی اش دست آخر دستاوردی مگر تسلیم کثرت به واحد نداشته است. برای بدیو که یکتا رسالت فیلسوف معاصر را در گسستن از مفهوم واحد به هر ترتیب می داند، مفاهیمی چون اشتراک معنوی هستی و نیز بازگشت ابدی، صرفا به تساوی هستی و واحد خواهند رسید و حتی تفاوت در هستی شناسی دلوز در نهایت تابع"همان" و راهبر واحد خواهد بود. در این مقاله تلاش خواهیم نمود ضمن برشمردن بخشی از نقدهای بدیو در خصوص ارتباط دلوز و نگره رواقی و نیز به کار گیری مفهوم بازگشت ابدی و تلقی او از دلوز به مثابه فیلسوف امر واحد، نقدی بر نقدهای بدیو ارائه و در نهایت از هستی شناسی تفاوت و تکرار به مثابه نسخه ای مبتنی بر کثرت دفاع نماییم و نشان دهیم ریشه بنیادین نقدهای بدیو را می توان در تلقی نامنسجم او از واحد و خلط عامدانه مفاهیم اشتراک معنوی وجود و واحد دانست.
بررسی انتقادی نسبت فلسفه ذهن کانت و فلسفه ذهن معاصر با تأکید بر کارکردگرایی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن پاییز ۱۴۰۲ شماره ۹۵
41 - 79
حوزههای تخصصی:
این مقاله قصد دارد تا با بیان اجمالیِ فلسفه ذهن کانت، در بخش اول، تأثیر آن در فلسفه ذهن معاصر، و در بخش دوم، تأثیر و نسبت آن با کارکردگرایی را مورد بررسی و نقد قرار دهد. از مهمترین مواردی که در آن فلسفه ذهن معاصر متأثر از اندیشه های کانت بوده عبارت اند از: (1) لزوم وضع نوعی ساختار ضروری برای اندیشه و تجربه. (2) ارتباط میان صورت های آگاهی و خودآگاهی. (3) کنار نهادن خودِ دکارتی که ناظر به بحث کانت در نقد روان شناسی عقلانی است. (4) تفکیک حس از فاهمه در کانت پیشگام مسئله تجربه در نظریات جدید درباره آگاهی است. همچنین در بخش دوم، نشان می دهیم که اگرچه میان کارکردگرایی و فلسفه ذهن کانت شباهت هایی وجود دارد، اما روایت کارکردگرایانه بسیاری از مفاهیم اساسیِ فلسفه وی ازجمله برخی کیفیات ذهنی و معماری استعلایی آن، و توجه به هستی شناسی طبیعت ذهن را کنار می گذارد. از نظر ما، هر خوانشی از جمله خوانش کارکردگرایانه از کانت، برای اینکه اصیل تلقی شود، بایستی دارای دو شرط اساسی باشند: (1) با مهمترین آموزه های کانت که عبارت است از روش استعلایی و التزامات آن، در تعارض نباشد. و (2) زمینه تاریخی مباحث کانت و تطور زمانی مفهوم مد نظر را مورد توجه قرار دهد.
ارزش های اخلاقی و نسبت آن با عواطف در اندیشه ماکس شلر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
موضوع متافیزیک شلر، انسان و به عبارتی فرا انسان شناسی است. در این نوع انسان-شناسی با تأمل در ماهیت انسان و ارائه تصویری جامع از آن، که شامل وجوه مختلف اعم از طبیعی، عقلانی و عاطفی است، بر عواطف به عنوان عناصر پیشینی در پیدایش ارزش ها تأکید می شود، درواقع عواطف به عنوان راهی برای درک ارزش ها شناخته می شوند. از دیدگاه شلر ارزشها پسینی نیستند؛ یعنی از تجربه های خارجی گرفته نمی شوند؛ بلکه به عنوان عناصر پیشینی عاطفه شناخته می شوند، بنابراین از دیدگاه وی ما معرفت هایی با ویژگی پیشینی داریم که مربوط به حوزه عواطف هستند. می توان گفت با این دیدگاه، شلر در مقابل فلاسفه ایی چون کانت قرار می گیرد؛ زیرا نزد کانت عواطف انسان نمی توانند دارای عناصر پیشینی باشند؛ در این مقاله بعد از تبیین معرفت متافیزیکی به عنوان یکی از سه قسم معرفت از دیدگاه شلر، به تبیین ماهیت انسان و نقش معرفتی عواطف به عنوان عناصر پیشینی در پیدایش ارزشها پرداخته می شود. در این پژوهش از طریق روش اسنادی، تحلیل محتوا و توصیف گرایانه، به طرح و بررسی دیدگاه شلر پیرامون ارزش های اخلاقی و نسبت آن با عواطف می پردازیم. مدعای ما این است که براساس دیدگاه شلر اخلاق نه بر پایه ارزش هایی صرفاً صوری و عقلانی بلکه بر اساس عواطف و احساسات شکل می گیرد.
ارزیابی انتقادات معرفت شناختی سهروردی از ابن سینا در مسئلۀ ابصار(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۵ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۳۵
55 - 70
حوزههای تخصصی:
نظریۀ ابصار یکی از مباحث مهم معرفت شناختی است. افلاطون و ارسطو در این بحث، دیدگاهی ویژه ارائه کرده اند که مبنای نظریات فلاسفۀ اسلامی متأخر در این مسئله واقع شده است. ازسویی، ابن سینا به پیروی از ارسطو، حقیقت ابصار را مبتنی بر نظریۀ «انطباع صور» تشریح کرده که براساس آن، ادراک حسی را به انفعال آلت حسی از محسوس تعریف می کند. ازسوی دیگر، شیخ اشراق با ردّ دو نظریۀ خروج شعاع و انطباع، در صدد برآمد دیدگاه جدیدی را بیان کند. یعنی نمی توان براساس «خروج شعاع» و «انطباع صور» تحلیل دقیقی از ابصار ارائه کرد؛ بلکه با اشراق نفس بر امر موردمشاهده (البته به شرط مقابله) است که ابصار تحقق می یابد. در پژوهش حاضر با تتبع در آثار ابن سینا و سهروردی مبتنی بر رهیافت اسنادی و روش توصیفی و تحلیلی، میزان نوآوری و یا اصالت انتقادات سهروردی بر جنبۀ معرفت شناختی مسئلۀ ابصار ابن سینا سنجش شده است. نگارنده در فرایند پژوهش پیش رو، ضمن رونمایی از ابن سینای متفاوت و براساس تحلیل دقیق مسئلۀ ابصار، به این نتیجه رسیده است که ملاحظات انتقادی سهروردی در این بحث، ریشه در سخنان ابن سینا دارد؛ چراکه خود شیخ در برخی آثار خویش، هرچند نه به نحو تفصیلی و سازمان یافته، بلکه به نحو اجمالی به آنها توجه داشته است. به نظر می رسد زمینۀ فکری شیخ اشراق در تبیین نظریۀ ابصار را بتوان چنین ارزیابی کرد که «اشراق» در نظام فکری سهروردی متناسب با «التفات» در فضای فکری ابن سینا و جایگزین آن قابل طرح است؛ چراکه رویکرد فیلسوف مشائی در بستر علم حصولی بوده که حکمت اشراق آن را در فضای علم حضوری به اشراق تفسیر کرده است.
Rethinking The Lockean Approach to The Problem of Personal Identity(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۲ شماره ۴۵
231 - 249
حوزههای تخصصی:
The problem of personal identity among others may stem from the following question—what does be the person that you are, from one day to the next, necessarily consist of? The diachronic problem of personal identity raises question on the necessary and sufficient conditions for the identity of the person over time. The synchronic problem is grounded in the question of what features or traits characterize a given person at one time. To answer these questions, John Locke discarded the soul and the body as necessary and sufficient substances for personal identity over time. He accepted consciousness as the only criterion for personal identity; the only thing capable of remaining the same and preserving personal identity through change. Though Locke’s argument is somewhat clear and coherent but what remains vague and incoherent is embedded in the question—what exactly is consciousness? How and why should it be the basis or criterion for the determination of personal identity? Using the method of critical analysis, I argue that Locke’s choice of consciousness as the determinant of personal identity, though quite novel, is incoherent and vague. Secondly, Locke had already presumed and anticipated clearly though fallaciously the very thing he wishes to substantiate. I therefore conclude that Locke’s argument is just another way of trying to escape but inadvertently prolonging the difficulty of apparently articulating a distinction between the psychological approach and physiological approach to the problem of personal identity. However, in my submission, I propose the concept of the “other” as alternative approach— a sort of an extrinsic-intrinsic approach to the problem of personal identity.
Critical Rationalism and Post-Truth(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۲ شماره ۴۲
91 - 106
حوزههای تخصصی:
'Post-truth' has become a buzzword for numerous current crises: the fragmentation of the media landscape, the ongoing debate about 'fake news', the loss of trust in science, etc. Although these crises take place in society, it is claimed that the roots of post-truth can be traced back to the history of philosophy. Occasionally, it is asserted that Karl Popper's critical rationalism gave rise to post-truth: His rejection of verificationism has limited truth claims in the realm of science. Given the absence of infallible evidence and certainty, critical rationalism calls for challenging scientific authority. I argue that post-truth is compatible with critical rationalism from an epistemological point of view, considering that both positions are critical of certainty. However, in critical rationalism, fallibilism, responsibility, and the idea of criticism are combined, and in this respect, it offers a possible way to overcome the problems that are associated with post-truth. This treatment of the problems of post-truth results from the recognition of moral responsibility to take action on the basis of a hypothesis that remains open to revision.
Is Falsifiability a ‘Blunt Instrument’ for Modern Physics?(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۲ شماره ۴۲
298 - 316
حوزههای تخصصی:
Modern (theoretical) physics seems to be in deep crisis today as many of its core aspects are not empirically well-confirmed. Heated exchanges among physicists on the scientific status of physical theories with little or, at best, a tenuous connection to possible experimental tests is highly visible in the popular scientific literature. Some physicists (e.g., Carroll 2014, 2019; Ijjas et al., 2017) argue that science must discard empirical testability as one of its defining properties and the highly explanatory theories of present-day physics should be exempted from experimental testing, while others (e.g., Ellis & Silk 2014) spot in these arguments (for softening the testability or falsifiability requirement for modern physics) a dangerous tendency to undermine science. The philosopher of science who naturally draws most attention in these current debates is Karl Popper (1902-1994). His views, however, are often misrepresented in these debates. The prime objective of this paper is to explain how a more enlightened perspective on the ongoing debates can be obtained by a careful scrutiny of the Popperian criterion of falsifiability. As a first step in achieving this objective we will analyze the two major (conceptual) failures on which the current controversies rest. Our next step will be examining the controversial string theory to see whether the criteria of falsifiability is a ‘blunt instrument’ for determining its scientific status.
بررسی میزان پرداختن به اهداف کلی برنامه فلسفه برای کودکان از دیدگاه لیپمن در مطالعات اجتماعی پایه پنجم و ششم ابتدایی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تفکر و کودک سال ۱۴ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۲ (پیاپی ۲۸)
113 - 141
حوزههای تخصصی:
هدف پژوهش حاضر، بررسی میزان پرداختن به اهداف کلی برنامه ی فلسفه برای کودکان است. این پژوهش بااستفاده از روش تحلیل محتوا انجام شد. برای تجزیه و تحلیل داده های پژوهش از روش آنتروپی شانون استفاده شد. نمونه پژوهش شامل کتاب های مطالعات اجتماعی پنجم و ششم ابتدایی سال 1401-1400 بود. ابزار پژوهش، فهرست وارسی مؤلفه های اهداف فلسفه برای کودکان بوده است. نتایج نشان داد، توجه به مؤلفه های اهداف فلسفه برای کودکان در کتاب مطالعات ششم ابتدایی با %53 بیشتر از توجه به مؤلفه های اهداف فلسفه برای کودکان در محتوای کتاب مطالعات اجتماعی پنجم با %47 است. بیشترین توجه به «رشد فردی و میان فردی» با %37 درصد و کمترین توجه به «پرورش خلاقیت» %7 درصد شده است. همچنین درصد توجه به اهداف مختلف فلسفه برای کودکان در محتوای کتاب مطالعات پنجم و ششم، توزیع یکسانی ندارد. «بهبود توانایی استدلال» %30، «پرورش درک اخلاقی» %11، «پرورش توانایی مفهوم یابی در تجربه» %15 را به خود اختصاص داده اند. به طورکلی کتاب مطالعات ششم، توجه بیشتری به اهداف فلسفه برای کودکان داشته است. از بین اهداف، بیشترین ضریب اهمیت، مربوط به «پرورش درک اخلاقی» و کمترین ضریب اهمیت، مربوط به «پرورش خلاقیت» است. از سوی دیگر، دو هدف «بهبود توانایی استدلال» و «پرورش توانایی مفهوم یابی در تجربه» ضریب اهمیت یکسانی دارند.
هستی شناسی فضای سایبر؛ ماهیت و مختصات(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در پرتو پیشرفت فناوری و دیجیتالی شدن اطلاعات، قلمرو نوینی از وجود (هستی)، که از آن به "فضای سایبر" تعبیر می شود، به دست انسان مدرن گشوده شد که در عین بنیاد داشتن در جهان مادی، به گونه ای موازی در کنار آن جریان داشته و زیست جهان دومِ انسانِ معاصر را رقم زده است. تأمل در باب این که این فضا چه جایگاه و شأنی در عالَم هستی دارد و ویژگی های هستی شناختی آن کدامند، از بایسته های پژوهشیِ روز به نظر می رسد. هستی- شناسی فضای سایبر که از سنخ مطالعات نظری این حوزه است، می تواند نقشی تعیین کننده در شناسایی، ذهنیت و سو گیری فکری و رفتاری ما در تعامل با این فضا ایفا کند. پژوهش حاضر با روش کتابخانه ای و با رویکرد فلسفی و عقلی، به تبیین سنخ وجود فضای سایبر و مهم ترین مختصات هستی شناختی آن پرداخته است. یافته های پژوهش حاضر عبارتند از: اشیاء موجود در فضای سایبر، اولاً "واقعی "اند، نه موهوم و خیالی؛ ثانیاً از سنخ "وجود عینی" هستند؛ ثالثاً هویتی "مثالی گونه" دارند و رابعاً از سنخ وجود "حقیقی" هستند، نه اعتباری. همچنین ازآنجاکه امروزه فضای سایبر، قلمروهای پیشینِ وجود را درنوردیده و بر آنها سیطره یافته، این فضا همچون "واقعیت حاد" رخ نموده است. همچنین اهم مختصات هستی شناختی فضای سایبر عبارتند از: دیجیتالی بودن، ابدیت نسبیِ زمانی، گسستگی مکان از زمان و طرح مسأله فضای بی مرز، حافظه مجازی، فرامتنی یا هایپرتکست بودن، شبکه ای و تعاملی بودن.
اصل علیت و مسأله خلقت در نگرش ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های مابعدالطبیعی سال ۴ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۷
۲۴۸-۲۲۳
حوزههای تخصصی:
از آنجا که ابن سینا تحت تاثیر منابع دینی به خلق و ایجاد قائل است و علت ها را علت های ایجادی و وجودی اشیاء می داند؛ بنابراین بحث از علت ایجادی، مختص ابن سیناست و در رتبه نخست مسائل مهم فلسفی و عقلی قرار دارد. ابن سینا نیز، به عنوان فیلسوف عقل گرا به ابتکارات جدیدی از جمله اینکه علیت بر مدار وجود است، پرداخته است. در همین راستا، وی با اثبات تمایز وجود از ماهیت، مدل جدیدی از رابطه خدا و جهان را مطرح ساخته است. او معتقد است از طریق کشف رابطه علیت می توان ارتباط خالق و مخلوق را مطرح نمود. وی، از میان علل، علت فاعلی را که کارش هست کردن از نیستی است، برتر از علل چهارگانه معرفی نموده است. ابن سینا در تبیین رابطه خدا و جهان معتقد است، خداوند به عنوان علت العلل بر جهان هستی حاکم است. به طوری که هستی به عنوان معلول و ممکن، هم در وجود و هم در عدم، نیازمند به یک مرجح بیرونی است که علل العلل نام دارد. ابن سینا بر این باور است که در جهان هستی واجب الوجود بالذات، ضروری الوجود است. او نه تنها مناط احتیاج معلول به علت را وجوب بالغیر یا همان امکان وجودی در تعبیر صدرا می داند، بلکه به ارتباط وجودی علت با معلول تاکید ورزیده است، به طوری که علاوه بر فیلسوفان مسلمان، فیلسوفان غرب نظیر آکویناس نیز، معتقد به وجود فاعل ایجادی هستند، که از طریق اصل علیت با جهان ارتباط دارد.
نظریه ترکیبی برون گروی-درون گروی توجیه از دیدگاه ویلیام آلستون(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های مابعدالطبیعی سال ۴ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۷
۴۴۵-۴۰۹
حوزههای تخصصی:
یکی از مناقشاتی که همواره در توجیه باورهای معرفتی وجود داشته است، مسأله برون گروی و درونگروی در توجیه است، گروهی از فیلسوفان به برون گروی و برخی به درونگروی معتقدند، آلستون در این زمینه مسأله توجیه را کنار می گذارد و به جای آن، به مباحث معرفتی می پردازد. پرسش اصلی این است: آلستون چه دیدگاهی درباره توجیه دارد؟ دستاوردهای این پژوهش عبارتند از: 1- آلستون با تحلیل برون گروی و درونگروی در توجیه باورها، معتقد است برای توجیه آنها به هر دو حالت نیاز است. 2- از دیدگاه وی لازمه توجیه، درجه ای از آگاهی است. 3- و اینکه دقیقاً به چه چیزی باید دسترسی داشت و این دسترسی به چه درجه ای باید باشد، آنچه بدان دسترسی داریم و در حکم توجیه گر است، دارای دو بعد درون گرایانه و برون گرایانه است، یعنی توجیه گر از یک منظر در حکم مبنای باور است (بعد درون گرایانه) و از منظر دیگر در حکم مودی به صدق (برون گرایانه) است.
تأملی دوباره در «حکایت ذاتی» و «حکایت شأنی»(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن زمستان ۱۴۰۲ شماره ۹۶
71 - 102
حوزههای تخصصی:
بسیاری از فلاسفه بر این باورند که در علم حصولی، حکایت مفهوم یا صورت ذهنی از محکی خود، ذاتیِ صورت ذهنی است؛ به این معنا که اولا خاصیت حکایت گری را نمی توان از مفهوم یا صورت ذهنی جدا کرد و ثانیا هر مفهومی صرفا با یک محکی خاص ارتباط دارد، و به اصطلاح، هر چیزی را نشان نمی دهد. اما برخی بر این باورند که نظریه «حکایت ذاتی» صحیح نیست و نظریة درست در زمینة حکایت گری علوم حصولی، دیدگاه مرحوم علامه مصباح یزدی (ره) است که با عنوان «حکایت شأنی» شناخته می شود. در این نوشتار، با بررسی دو دیدگاه مزبور نشان داده ایم که اولا اشکالاتی که نسبت به «حکایت ذاتی» مطرح شده-اند، صحیح نیستند، ثانیا نظریة «حکایت شأنی» - دست کم بر اساس برخی خوانش های ارائه شده – نه قابل دفاع است و نه با مبانی دیگر علامه مصباح یزدی (ره) سازگار است.
ردّ چشم اندازگرایی نویی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۲ شماره ۴۴
634 - 655
حوزههای تخصصی:
بنا به چشم اندازگرایی نویی، اعیان پایه ای تجربه ادراکی ویژگی های چشم اندازی منظره، در تمایز با ویژگی های واقعی آن، هستند. این مفهوم از چشم اندازگرایی قرابتی با آموزه های نظریّه داده حسّی دارد. این قرابت، نتیجه پذیرش ایده اصلی نظریّه داده حسّی توسّط نویی است: ویژگی های چشم اندازی به لحاظ ادراکی پایه ای هستند. با این حال نویی با اصلاح بنیادین این ویژگی های چشم اندازی تلاش کرده است تا از نظریّه خود برابر مشکلات متعدّد نظریّه داده حسّی حفاظت کند. ویژگی های چشم اندازی نویی عینی هستند نه ذهنی. نشان داده می شود که این اصلاح کارا نیست. استنتاج «آنچه ما می بینیم چشم اندازی از یک منظره است» از «ما آن منظره را از یک چشم انداز خاص می بینم» ضرورتاً صادق نیست. هم چنین این چشم اندازگرایی با پدیدارشناسی متعارف تجربه ادراکی ناسازگار است. در تجربه ادراکی متداول ویژگی های چشم اندازی دیده نمی شوند؛ بلکه آنها در نهایت با تمرکز و تمرین تشخیص داده می شوند. در نهایت این که شواهد تجربی نیز چشم اندازگرایی نویی را رد می کنند.
On the Univocity of Rawls’s Difference Principle(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۲ شماره ۴۵
60 - 71
حوزههای تخصصی:
A double ambiguity has been charged against Rawls’s difference principle (DP). Is it Maximin, Leximin, or something else? Usually, following A. Sen, scholars identify DP with the so-called Leximin. One argues here that one has to distinguish 1° the Leximin, 2° the Maximin (as rule of justice formally analogous to the maximin rule of decision), represented by the figure in L of the perfectly substitutable goods, and 3° the genuine DP. When the augmentation of inequality benefits the worse off, only Pareto-strong improvements are permitted. Leximin would also permit Pareto-weak improvements too (after the first maximum D), where only the richest improves: from (2, 3) to (2, 5), say. This is forbidden by DP. With two classes, unlike Maximin, DP has no curve of indifference and is always decisive, as Leximin is. For undecisive Rules of Justice, which admit indifferent curves, I propose to add a lexically secondary rule, to break ties. That move is able to clarify the links and the differences between on the one hand Maximin alone, with its typical indifference curves in L, and on the other hand, the DP properly understood and the Leximin, which both have no indifferent curves. With two classes of persons (best off/worse off), DP appears more egalitarian than Leximin, because it's secondary rule is MinIn (Minimization of Inequality). But the intuition behind the distinction is that it cannot possible “fair” that only the best off improves in a productive social cooperation.