فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۷۴۱ تا ۷۶۰ مورد از کل ۱۴٬۷۷۹ مورد.
منبع:
اندیشه فلسفی دوره ۳ تابستان ۱۴۰۲ شماره ۳ (پیاپی ۱۱)
234-225
حوزههای تخصصی:
روایت شیوه ای برای فهم امور از جمله خود انسان است. تجارب برای اینکه به فهم درآیند نیازمند میانجی ای به نام روایت هستند. روایت امکانی را برای تقریر خود فراهم می آورد که خود متصل نام دارد. خود متصل در جهان زیسته دینی متاثر از روایت های است که تجارب را شکل می دهند. جنبشی در مسیحیت به نام الهیات روایی شکل گرفت که نشان داد فهم انسان دین دار در جهان مدرن از خودش از طریق داستان های کتاب مقدس شکل می گیرد. الهیات روایی در پاسخ به مساله انسان بودن در جهان مدرن مستلزم چه شرایطی است، منظومه فکریی را طراحی کرد که مبتنی بر روایت بود .در این مقاله نشان خواهم داد که خود متصل بر پایه روایت به چه معناست و با تقریری مختصر از مکتب ییل، جان مایه مبنای روایت را تشریح خواهم کرد. در انتها با ارزیابی الهیات مذکور نقدهایی را مبتنی بر مفهوم روایت ارایه خواهم کرد.
مبانی علم سنجی در علوم انسانی و ضرورت شکل گیری مکتب علم سنجی در آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در سال های اخیر، علم سنجی نقش مهمی در سنجش و ارزیابی عملکرد پژوهشی داشته است. این علم، رشد و تکامل پژوهش را در طول زمان با مراجعه به داده های استانداردشده پژوهش های دانشگاهی به ویژه اطلاعات کتاب شناختی، تجزیه وتحلیل می کند. در واقع، علم سنجی یا همان دانش سنجش علم با ارزیابی و رتبه بندی اصولی پژوهشگران، دانشگاه ها و مراکز پژوهشی به ارتقای آنها کمک کرده و منجر به شناخت بهتر نقاط قوت و ضعف آنها می شود و نقش مهمی در سیاستگذاری عمومی و حکمرانی علمی بر عهده دارد. در این میان، جدای از مبنامندی علم سنجی و به تبع آن، امکان بومی سازی علم سنجی که در جای خود جزو مباحث مناقشه برانگیز جامعه علمی به شمار می رود، اینکه آیا علم سنجی در همه علوم از مبانی و منطق واحدی تبعیت می کند و یا باید برای علم سنجی علوم انسانی به دنبال منطق متفاوتی بود، یکی از دغدغه مندی های اصحاب علوم انسانی محسوب می شود. این مقاله، با در نظر گرفتن مفهومی عام از فلسفه و مبانی علوم و با الهام از نظریه لاکلا و موفه، از روش توصیفی و تحلیلی استفاده نموده تا از این طریق ضمن توجیه علمی لزوم استقلال نسبی علم سنجی علوم انسانی از مطلق علم سنجی، امکان شکل گیری مکتب علم سنجی علوم انسانی را مورد بررسی قرار دهد. از آنجا که شکل گیری مکتب علم سنجی علوم انسانی نیازمند ارائه تصویری عملی از آن نیز می باشد، شش سئوال کاربردی نیز در این مقاله بر اساس روش تحقیق کیفی مطرح و پاسخ های اولیه ای به این پرسش ها ارائه شده است.
بحران علم سنجی در علوم انسانی از منظر علم شناسی غیر پوزیتویستی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ارزیابی پژوهش های حوزه علوم انسانی یکی از مباحث مناقشه آمیز است. تأمل در این مناقشه نشان می دهد که مباحث مطرح شده، بیشتر جدلی و خطابی است و چارچوب های نظری و معرفتی آن نامشخص و آشفته است. تلاش ما در این مقاله آن است که این مناقشه جدلی را به سطح یک مسئله معرفتی در حوزه فلسفه علم ارتقاء دهیم تا از رهگذر آن بتوانیم آن را درست صورت بندی و فهم کنیم. در بخش اول نشان می دهیم با قطع ارتباط با خاستگاه های فلسفه علمی و غلبه نگاه پوزیتیویستی، بحران علم سنجی رخ داد. سپس نشان داده خواهد شد که فهم این بحران درگرو بازگشت به فلسفه علم با رویکرد غیرپوزیتویستی است. نقد علم سنجی رایج و برجسته کردن بحران آن بدان معنا نیست که ارزیابی پژوهش های علوم انسانی، ناممکن و دست نایافتنی است، بلکه باید پژوهش ورزی در جوامع علوم انسانی در کانون توجه قرار گیرد تا پژوهش ورزی و ارزش های جامعه علمی برجسته شود. بنابراین ارزیابی روا و دقیق پژوهش های علوم انسانی نمی تواند صرفاً با کمی سازی صرف محصولات پژوهشی محقق شود بلکه این مهم درگرو تعامل مطالعات فلسفه علم، انسان شناسی علم و جامعه شناسی علم و تاریخ علم با علم سنجی است.
بررسی و تحلیل پدیدارشناسی دین شانتپیه و ارزیابی نقادان آن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۲ شماره ۴۳
574 - 595
حوزههای تخصصی:
عموم دین پژوهان گاهی شانتپیه دلاسوسایه را بنیانگذار پدیدارشناسی دین می دانند. این پژوهش نخست به تبیین دیدگاه شانتپیه درباره پدیدارشناسی دین می پردازد و ضمن تحلیل پدیدارشناسی دین شانتپیه که در میانه فلسفه دین و تاریخ دین قرار دارد، بر این باور است نقدی که عموماً بر پدیدارشناسی دین شانتپیه شده است، خود قابل نقد است. مهم ترین نقد بر پدیدارشناسی دین شانتپیه این است که او به ذات پدیدارها و ماهیت دین نپرداخت و پدیدارشناسی او از جهت رده بندی پدیده ها و با نگاه غیرتاریخی است. این مقاله با تعمق در اندیشه های شانتپیه اثبات می کند که اینگونه نیست که شانتپیه مطلقاً به ماهیت دین اعتنایی نداشت بلکه او به ماهیت دین به شکل معینی توجه دارد و برخلاف نقدهایی که به او وارد می شود که مدعی است پدیدارشناسی وی توصیفی صرف می باشد، در حقیقت شانتپیه دو جنبه اساسی ادیان یعنی ذات و ظهورات آن را مطالعه کرده است. این جستار این نقد را مورد کنکاش قرار داده و سپس آن را ارزیابی می کند و در نهایت تمییز می دهد که منتقدان، پدیدارشناسی دین شانتپیه را با توجه به پدیدارشناسی فلسفی هوسرل می سنجند؛ در حالی که شانتپیه با تأکید بر پدیدارهای آیینی درصدد شناخت ماهیت دین و در چشم اندازی شامل، درک امر قدسی به مثابه گوهر ادیان است.
ملاحظات تاریخی درباره نظام های منطقی معرفی شده توسط حاج حسینی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۸۸
151 - 170
حوزههای تخصصی:
مرتضی حاج حسینی در ویراست دوم کتابش، طرحی نو از اصول و مبانی منطق، ادعاهایی درموردِ منطق های پیشین مطرح کرده است که به نظر می رسد برخی از آنها صحت ندارد. این مدعیات از این قرارند: (1) منطق کلاسیک میان استلزام مادی و استنتاج خلط کرده و آنها را یکی گرفته است. (2) منطق کلاسیک نظام های تابع ارزشی و غیرتابع ارزشی را تفکیک نمی کند و تفکیک نظام های تابع ارزشی از غیرتابع ارزشی از ابداعات نویسنده کتاب است و در آثار منطق دانان سابقه نداشته است. (3) فراقضیه استنتاج نادرست است، به دلیلِ اینکه رابطه مقدمات عطف مصداقی است. نشان می دهم که همه این مدعیات نادرست اند. همچنین برخی از نظام های غیر کلاسیکِ کم وبیش مشابه را با نظام های طرح شده در این کتاب مقایسه می کنم.
چیستی «گزاره های نخستین» در فلسفه ارسطو و نسبتِ آن با بدیهیاتِ شش گانه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۸۸
243-266
حوزههای تخصصی:
مسئله ی اساسیِ این پژوهش تحلیلِ ماهیّتِ گزاره های نخستین(τἀ πρῶτον : تا پُروتون) در فلسفه ی ارسطو و هدف از آن کشفِ نسبتِ این گزاره ها با بدیهیّاتِ شش گانه و نقدِ آن است. ارسطو در تحلیلِ پَسین، گزاره های نخستین را در در پاسخ به مسئله ی تسلسلِ معرفتی، مطرح می کند. این گزاره ها با دو ویژگی شناخته می شوند: 1- متعلَّقِ معرفت اند و شروطِ آن همچون کلیّت و ضرورت را دارا هستند 2- هیچ میانجیِ اثباتی ندارند. در این پژوهش آشکار می گردد نسبتِ گزاره های نخستین در فلسفه ی ارسطو با بدیهیّات دوره ی اسلامی عموم و خصوصِ مطلق است؛ بدین معنا که بدیهیّات اعمّ از این گزاره ها هستند؛ امّا از طرفی گزاره های نخستین در فلسفه ی ارسطویی اعمّ از «اولیّات» در دوره ی اسلامی هستند. ارسطو از بینِ بدیهیّاتِ شش گانه، دو دسته از آنها یعنی اولیّات و فطریّات را در ذیلِ گزاره های نخستین می گنجاند. اخراجِ محسوسات و متواترات از دایره ی گزاره های نخستین به دلیلِ فقدانِ شروطِ معرفت و اخراجِ تجربیّات و حدسیّات به دلیلِ اثبات پذیری و علّت داشتنِ آنهاست. در فلسفه ی ارسطویی سلسله ی عِلل گزاره های تجربی نمی تواند تا بی نهایت ادامه پیدا کند؛ امّا وی در بیانِ اصولِ اثبات ناپذیر طبیعت و روشن کردنِ سنخِ آنها ناکام است. همچنین عدمِ ارائه ی ملاکِ مناسبی برای تشخیصِ گزاره های نخستین از سایر گزاره ها نظامِ منطقی-فلسفی وی در بابِ ساختارِ «دانش های برهانی» را دچار چالشِ جدّی می کند.
The Experimental Philosophy or Francis Bacon’s Elenchus(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۲ شماره ۴۲
107 - 126
حوزههای تخصصی:
Critical rationalism faces difficulty in Karl Popper’s Socratic formulation: “I may be wrong, and you may be right, and by an effort, we may find the truth.” But the Socratic elenchus, using refutations, can only give us negative knowledge of general principles, which is not the wisdom we seek. Affirmatively, we can only find a collection of opinions to be coherent, which is one of many. Francis Bacon proposed an improved elenchus to find general truths. You must take up a limited topic to study, then cross-examine your evidence for and against its apparent nature. Experiments contrary to evidence and presumed knowledge are entered as self-contradictions in tables of opposition recorded in an “experimental and natural history.” Such an account highlights a challenging puzzle if the account is to be made coherent. With enough problematized evidence, a coherent reading, or a solution of the puzzle, will be unique. Being both coherent and unique, it will be the truth about that limited reality being investigated. Unlike the method of hypothesis (“Anticipating Nature”), deciphering a coherent model is “Interpreting Nature,” allowing us to find a general truth on a limited topic. Isaac Newton achieved great success using Robert Boyle’s mechanistic version of this method. Using the “experimental philosophy,” he discovered general principles of optics and astronomy.
بررسی و نقد مقاله سلز درباره عوالم پنجگانه زبانی در تبیین اتحاد عرفانی در اسلام(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مایکل آنتونی سلز معتقد است عارفان مسلمان در تبیین تجارب عرفانی خود از عوالم فکری-فلسفی، فرهنگی-شعری، قرآنی-حدیثی و کلامی تأثیر پذیرفته اند. سلز در مقاله «زبان حیرت» (1989) سعی دارد پنج نمونه از این عوالم زبانی را برجسته کند و تشابه زبان صوفیان، به خصوص در حوزه مسئله فنا و اتحاد عرفانی، با پس زمینه های سنتی-دینی آنان را نشان دهد. عوالم زبانی که سلز به آنها توجه کرده و صوفیان از آن تأثیر پذیرفته اند عبارت اند از شعر جاهلی؛ کلیدواژه ها و اصطلاحات کلامی؛ زبان حدیثی-قرآنی معراج و وصول به عرش؛ حدیث قرب نوافل و حیرت صوفیانه، که در آن تمایزات ذهن-عین، گوینده-شنونده تقریباً محو می شود؛ و نهایتاً استفاده از زبان فلسفی متأخرتر ابن عربی (دیالکتیک عرفانی) برای تبیین اتحاد عرفانی. پژوهش پیش رو بر مبنای مطالعه ای کتابخانه ای، ضمن معرفی دیدگاه سلز در مقاله مذکور، با رویکرد توصیفی-تحلیلی، به برخی کاستی های شکلی از جمله کم دقتی در ترجمه و ارجاع به نسخ کم اعتبار، و برخی کاستی های محتوایی مانند نقصان در دامنه پژوهش اشاره می کند. در کنار این اشکالات، توجه به مباحث تطبیقی بین ادیان ابراهیمی اسلام، یهود و مسیحیت، تسلط نویسنده به ادبیات عربی و شعر جاهلی، ازجمله ویژگی های مثبت این اثر است که به مؤلف در تبیین زبان تجربه عرفانی در اسلام کمک شایانی کرده است.
The Objectivity of Science(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۲ شماره ۴۵
1 - 10
حوزههای تخصصی:
The idea that science is objective, or able to achieve objectivity, is in large part responsible for the role that science plays within society. But what is objectivity? The idea of objectivity is ambiguous. This paper distinguishes between three basic forms of objectivity. The first form of objectivity is ontological objectivity: the world as it is in itself does not depend upon what we think about it; it is independent of human thought, language, conceptual activity or experience. The second form of objectivity is the objectivity of truth: truth does not depend upon what we believe or justifiably believe; truth depends upon the way reality itself is. The third form of objectivity is epistemic objectivity: this form of objectivity resides in the scientific method which ensures that subjective factors are excluded, and only epistemically relevant factors play a role in scientific inquiry. The paper considers two problems that arise for the notion of epistemic objectivity: the theory-dependence of observation and the variability of the methods of science. It is argued that the use of shared standard procedures ensures the objectivity of observation despite theory-dependence. It is argued that the variability of methods need not lead to an epistemic relativism about science. The paper concludes with the realist suggestion that the best explanation of the success of the sciences is that the methods employed in the sciences are highly reliable truth-conducive tools of inquiry. The objectivity of the methods of the sciences leads to the objective truth about the objective world.
بررسی انتقادی مفهوم جوهر نزد هیوم و تاثیر آن در شکل گیری نظریه معرفت کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های مابعدالطبیعی سال ۴ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۷
۲۲۲-۱۹۵
حوزههای تخصصی:
در این مقاله با تحلیل معنای جوهر در اندیشه فیلسوفان تجربی و به ویژه هیوم نشان خواهیم داد که نفی جوهر چه تاثیری در شکل گیری نظریه معرفت و شیء فی نفسه کانت داشته است. کانت برای حل معضل شناخت از یک طرف جوهر به معنایی که هیوم مورد انکار قرار می دهد را به شی فی نفسه تبدیل می کند، و از این طریق می کوشد تا اساس مستحکمی برای پدیدارها فراهم سازد، و فلسفه خود را از غلطیدن در ورطه ایده آلیسم مطلق رهایی بخشد؛ از طرف دیگر با انقلاب کپرنیکی جوهر را به یکی از مقولات و تعینات فاعل شناسا مبدل می سازد، و از این طریق نقش اساسی و مهم آن را در تشکیل شناسایی حفظ می کند و مسیر مطابقت عین را با ذهن هموار می سازد. بنابراین کانت به یک معنا جوهر در نزد پیشینیان را حفظ می کند ولی هیچ نقش معرفتی برای آن قائل نیست. اما می کوشد تا به معنایی دیگر نقش معرفتی جوهر را حفظ کند.
ارزیابی دیدگاه یوجین ناگاساوا درباره مسأله شر تحلیلی انتقادی بر شرّ نظام مند از منظر آگاهی بدنمند(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال ۱۳ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۳۱
137-155
حوزههای تخصصی:
«شرِ سیستماتیک» تعبیر یوجین ناگاساوا از عنوان شری است که وی در مقاله «مساله شر برای خداناباوران» از آن پرده برداری نموده است. ادعای وی این است که شر نه تنها اختصاص به بلایای طبیعی و فجایع انسانی ندارد بلکه "عالم هستی" بر شر بنا شده است. وی از مثال معروف داروین پشه ایکنیومون، برای مقصودش استفاده می کند. وجود این پشه، نشان از بی رحمی طاقت فرسا در طبیعت و شاهدی بر شر سیستماتیک در هستی دارد و در ادامه نیز او نفی خداوند را و یا لااقل انکار خیرخواهی اش را نتیجه می گیرد.در این خامه ضمن تبیین وی از «مساله شرِ سیستماتیک» به روش تحلیل محتوایی به ارزیابی آن می پردازیم. در این راستا ضمن بهره گیری از آخرین یافته های علوم شناختی و با تکیه بر "اصل شکاف تبیینی" نیگل، درصدد اثبات منطقی این بر می آییم که اساسا ما هیچ درکی از رنج میزبانان پشه ایکنیومون نداریم زیرا درد توسط ذهن که از معدات نفس می باشد، درک می گردد و ذهن هم بدنمند و بدن ها هم متفاوتند لذا راهی برای فهم درد قربانیان پشه ایکنیومون وجود ندارد و سرانجام اینکه به طریق اولی، انکار وجود حق و صفت خیرخواهی از افعال الهی نیز معقول نخواهد بود. در مقابل و به جهت همدلی با دردمندان، الهیات شبانی را به عنوان جایگزینی مناسب معرفی می کنیم که ضمن تایید درک ناپذیری درد دردمند، می توان بر اساس آموزه های این نوع الهیات، با شخص دردمند، همدلی کرد.
بررسی تفکر مراقبتی و همبسته های آن در فلسفه اخلاقی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال ۱۳ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۳۱
223-248
حوزههای تخصصی:
هدف: از این پژوهش مروری نظام مند بر کاربرد تفکر مراقبتی و همبسته های آن در فلسفه اخلاقی است.روش: روش پژوهش از نوع مطالعات مروری و کتابخانه ای است. در این پژوهش از مقالات موجود در مورد موضوع مورد مطالعه به منظور بررسی همه جانبه و نظام مند و جمع بندی مطالب استفاده شد. بدین منظور، مقالات سایت های فارسی و انگلیسی در حوزه تفکر مراقبتی، مورد بررسی و مطالعه اجمالی قرار گرفت. یافته ها: تفکر مراقبتی به عنوان جزء سوم از سه ضلعی تفکر خلاق و تفکر انتقادی در نظریه لیپمن دارای ابعاد مهمی چون تفکر مبتنی بر ارزش، تفکر مبتنی بر عواطف، تفکر مبتنی بر هنجار، تفکر مبتنی بر فعالیت و تفکر مبتنی بر همدلی و پیشروی به سوی اخلاق و زندگی خوب است که ریشه در نظریه های رشد اخلاقی نظریه پردازانی چون کلبرگ دارد و می تواند در طراحی بسته های آموزشی رشد شناختی و سطوح تفکر (از جمله رشد اخلاقی کودک و نوجوان) نیز کاربردی باشد.نتیجه گیری: تفکر مراقبتی با وجود ریشه های فلسفی آن دارای همبسته های روان شناختی و اخلاقی بسیار ساده و پراهمیتی هستند که در مجموع احساس مراقبت و همراهی و تفکر مثبت متعهدانه و مبتنی بر ارزش و عواطف و هنجارها را تشکیل می دهد.
دعا، استجابت، عدم استجابت؛ سازگار با کمال اخلاقی خداوند؟(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
قبسات سال ۲۸ تابستان ۱۴۰۲ شماره ۱۰۸
167 - 189
حوزههای تخصصی:
خداباوران در مسئله دعا با چالش هایی از جمله چالش های اخلاقی مواجه اند. ناسازگاری میان کمال اخلاقی خداوند و مسئله دعا این گونه قابل بیان است: خداوند خیر محض، قادر مطلق و دارای کمال اخلاقی است و باید هر خیری را که سبب بهبود زندگی انسان شود، عطا کند و اگر چنین نکند، خلاف کمال اخلاقی عمل کرده است. پس کمال اخلاقی خداوند دلالت دارد که دعا کارآمد نیست و اگر در مواقعی خداوند از عطای خیری دریغ کند، این امر ناسازگار با کمال اخلاقی خداوند است. روشن است به وضوح این امر با دیدگاه اکثر خداباوران و با ادعای متون اصلی سنت های دینی که بر کارآمدی دعا تأکید می کنند، در تعارض است. در مقاله کنونی به دنبال پاسخ به این پرسش ها هستیم که آیا کمال اخلاقی خداوند به عنوان یکی از صفات الهی با امکان کارآمدی دعا سازگار است؟ آیا کمال اخلاقی خداوند این اجازه را می دهد که تأمین برخی نیازهای انسانی منوط به دعا شود؟ آیا خداوندی که دارای کمال اخلاقی است، می تواند برخی دعاها را مستجاب نکند؟ اگر به سبب دعانکردن یا به سبب عدم استجابت دعا رنج و شرّی متوجه انسانی شود، آیا بروز چنین موقعیتی با کمال اخلاقی همخوان است؟ خواهیم دید هیچ یک از موقعیت های مطرح در پرسش های گذشته سبب خدشه بر کمال اخلاقی خداوند نخواهند بود. بر این اساس مقاله حاضر به روش توصیفی-تحلیلی به بررسی ناسازگاری میان کمال اخلاقی خداوند و مسئله دعا می پردازد. به این منظور نخست به انتقادهای بیسینگر که متوجه مسئله کمال اخلاقی خداوند در دعاست، پرداخته می شود؛ آن گاه تلاش می شود ناسازگاری میان کمال اخلاقی خداوند و مسئله دعا نسبت به آنچه بیسینگر گفت، گسترش یابد و به آنها پاسخ داده شود. با همین هدف چهار اشکال دیگر در نسبت کمال اخلاقی خداوند و مسئله دعا ارائه و طرح شده است.
نظام غیر تابع ارزشی حاج حسینی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
منطق پژوهی سال ۱۴ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۱ (پیاپی ۲۷)
103 - 126
حوزههای تخصصی:
مرتضی حاج حسینی در ویراست دوم کتاب خویش «طرحی نو از اصول و مبانی منطق» چهار منطق ناکلاسیک معرفی کرده است: 1. نظام تابع ارزشی، 2. نظام غیرتابع ارزشی، 3 و 4. ترکیب هایی از دو نظام نخست که طبیعتا گسترش هایی از آن دو به شمار می آیند. در مقاله دیگری، نظام تابع ارزشی حاج حسینی را بررسی کرده ام و در این مقاله به نظام غیرتابع ارزشی و گسترشی از آن خواهم پرداخت که در کتاب مطرح شده اند. در این مقاله، صرفا به نقدهای صوری-ریاضی می پردازم و نقدهای فلسفی و غیرصوری و نیز مطالب تاریخی مرتبط را به مقاله دیگری خواهم سپرد. افزون بر برخی نقدهای مشترک میان نظام های تابع ارزشی و غیرتابع ارزشی حاج حسینی مانند دور در تعریف نظام استنتاج طبیعی، فقدان نظیر برای شرط «نرمال بودن برهان ها» در سمانتیک، عدم تمامیت، و نادرستی فراقضایا، نقدهای دیگری در نظام غیرتابع ارزشی وجود دارد. نخستین نقد اختصاصی این است که بسیاری از قاعده های اصلی در این نظام به کمک دیگر قواعد اصلی قابل اثبات و در نتیجه زائد هستند و این هرچند با کتاب های «آموزشی» مناسبت دارد، اما مناسب کتاب های «پژوهشی» نیست. نقد اختصاصی دوم نظام غیرتابع ارزشی این است که قاعده ای دارد به نام «قاعده حاج حسینی» که سبب می شود تا هر متغیر گزاره ای در این نظام قضیه باشد و کل نظام بدیهی (trivial) گردد. نقد سوم اینکه با صرف نظر از قاعده حاج حسینی، برخی صور قاعده پخش پذیری در گسترش نظام غیرتابع ارزشی این کتاب، کل نظام را به منطق کلاسیک فرگه و راسل فرومی کاهد.
تحلیلی بر ملاک ارزش اخلاقی از منظر کانت با تکیه بر آرای ریچارد هِنسون و باربارا هِرمن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۲ شماره ۴۴
766 - 786
حوزههای تخصصی:
در باور کانت یک عمل تنها زمانی ارزش اخلاقی دارد که صرفاً به انگیزۀ انجام وظیفه و بدون دخالت هیچ گونه تمایل و منفعت شخصی انجام شود. وی با بیان مثال هایی در کتاب بنیاد، نشان می دهد که وجود تمایلات همسو با اعمال وظیفه شناسانه، نظیر رفتار مبتنی بر همدردی، ارزش اخلاقی عمل را زیر سؤال می برد. این نظرات به ویژه با احیای رویکردهای فضیلت محور در نیم قرن اخیر، موضوع مناقشه های بسیاری گردید. در این میان تلاش دو تن از مفسران مشهور، ریچارد هنسون و باربارا هرمن، در ارائۀ تبیینی روشنگرانه از دیدگاه کانت و پاسخ به ابهامات مطرح برجسته است. هنسون ضمن ترسیم دو مدل ابتکاری از شرایط انجام عمل، به پدیدۀ مهم تعین چندعاملی اشاره کرد و قائل به بسندگی وجود انگیزۀ ادای وظیفه برای ارزشمندی اخلاقی عمل شد. هرمن نیز با ارائۀ مدل سوم، استدلال کرد که یک عمل در صورتی ارزش اخلاقی دارد که هم وظیفه اقتضا کند و هم انگیزۀ اصلی آن فارغ از اینکه تمایل عامل را منعکس کند یا نه، انگیزۀ وظیفه باشد. در این مقاله قوت و کارآمدی این مدل ها را از رهگذر بررسی مثال های مشهور کانت می سنجیم. نتیجه آنکه تفاسیر این دو، با وجود گشایش در فهم بهتر نظریۀ وی، کمک چندانی به حل ابهامات موجود نمی کنند. ساده انگاری پدیدۀ تعین انگیزه های متعدد و مشکل توتولوژی و دور از جمله نقدهای قابل بیان در این خصوص است. نگاه جامع به اندیشۀ کانت نشان می دهد که عمل به وظیفه و بی اعتنایی به سایر تمایلات و انگیزه ها بخشی ناگزیر از فرآیند رشد منش اخلاقی آدمی است.
تأثیر تفکر اورفئوسی و فیثاغوری بر تناسخ و جاودانگی نفس در فایدون(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال ۱۹ تابستان ۱۴۰۲ شماره ۲ (پیاپی ۷۴)
193 - 215
حوزههای تخصصی:
روش پژوهش حاضر توصیفی_تحلیلی است و به بیان استدلال های جاودانگی نفس و تناسخ در فایدون و وجه تشابه و تفاوت آن ها با آموزه های اورفئوسی و فیثاغوری پرداخته می شود. در خصوص نحوه تأثیرپذیری افلاطون از این سنن، اختلاف نظر وجود دارد. برخی از مفسران معتقدند که افلاطون در بیان آموزه های فرجام شناختی خود تحت تأثیر اندیشه ی اورفئوسی بوده و برخی دیگر آن ها را متأثر از فیثاغوریان دانسته اند. تناسخ مهم ترین آموزه فرجام شناختی ست که در مورد منشأ آن اختلاف نظر بسیار وجود دارد و برخی استدلال های افلاطون نیز مبتنی بر آن است. این آموزه پرسش هایی را در پی دارد، ازجمله اینکه میان رهایی از چرخه تناسخ و الوهیت روح چه ارتباطی وجود دارد؟ و شرط ضروری این الوهیت چیست؟ در این مقاله در ضمن بیان و تحلیل استدلال های افلاطون بر پایه تفکرات فرجام شناختی اورفئوسی و فیثاغوری، به این پرسش ها و به بیان موضع خود در باب نحوه و میزان تأثیرپذیری افلاطون از آن ها می پردازیم.
مواجهه با «دیگری» و ظهور صلح بنیادین در نهادِ سوژه امپریالسیت از منظر امانوئل لویناس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۲ شماره ۴۴
807 - 823
حوزههای تخصصی:
موضوع این تحقیق، بررسی و تحلیل صلح بنیادین است که در پرتو مواجهه با «دیگری» در نهاد سوژه امپریالیست رخ می دهد. لویناس سوژه ای را به نمایش می گذارد که در راستای بنیان بهشتی زمینی خواسته هایش را بر جهان تحمیل نموده و به بلعیدن اغیار و فروکاستن آنها به خویش سرگرم است. سوژه خودکامه که هویتش را با خشونت و در ارتباط با اغیار شکل داده، با «دیگری» مواجه می شود که در برابر تمامیت خواهی او مقاومت می کند. ایده لویناس جهت پایان خشونت، ریشه در سوبژکتیویته ای دارد که غیرقابل فروکاست به آگاهی است و مسئولیتی نامتناهی بر سوژه تحمیل می کند. مواجهه با چهره «دیگری» از ابتدا صلح آمیز است. چهره، با متنبه ساختن سوژه برای صلح و همبستگی، او را بر انجام وظیفه بر می انگیزد و پیش از هر پرسش و انتخاب، سوژه را شخصا مسئول صلح با «دیگری» می کند؛ مسئولیتی که پیش از این در آن مستقر شده است و نمی تواند خود را از آن کنار بکشد. صلح موردنظر لویناس صلح بنیادین، اصیل و فراتر از صلح و جنگ متعارف است.
بررسی و تحلیل داستان «سنگ روی سنگ» هوشنگ مرادی کرمانی در پرتو نظریه «فلسفه برای کودکان» متیو لیپمن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
فلسفه برای کودکان (فبک)، برنامه ای است که با هدف گذار از تعلیم و تربیت ناکارآمد سنّتی، به ابتکار پروفسور متیو لیپمن آمریکایی، در آغاز دهه 1970 میلادی، شکل گرفت. این برنامه با ابزار داستان موقعیت های دشوار و چالشی زندگی را به کودکان ارائه می کند تا با اندیشیدن و بحث درباره آن ها، مهارت های گوناگون و ارزشمند فکرورزی را فرابگیرند و با مسائل و چالش های زندگی برخوردی سنجیده داشته باشند. در این پژوهش توصیفی- تحلیلی، با استفاده از منابع کتابخانه ای، داستان «سنگ روی سنگ»، از مجموعه داستان «تنور و داستان های دیگر» هوشنگ مرادی کرمانی، بر پایه معیارهای داستانی فبک بررسی و تحلیل شده است. مطابق نتایج پژوهش، شخصیت پردازی داستان مطلوب و باورپذیری، صرف نظر از قسمت های پایانی، قابل قبول است. داستان پیرنگی قوی و پیامی غیرتلقینی دارد و تنها ضعف آن گره گشایی انتهای داستان می باشد. در این داستان مفاهیم و چالش های فلسفی متعدد و متنوع، درونمایه فلسفیِ غیرتلقینی و برخی گفت وگوهای متناسب با فبک، مشاهده می شود. زبان داستان امروزی و مناسب گروه سنّی «د» است؛ وجود اصطلاحات و عبارات کنایی دشوار، شعر، و حجم و گفت وگوهای طولانی ضعف های آن محسوب می گردد. غالب مفاهیم و موضوعات داستان درخور فهم گروه سنی «ج» و «د» است. صحنه های خشونت آمیز داستان نیز همانند دیگر ضعف های آن، نیاز به بازنویسی دارد.
خوانشی بر «حلقه های یادگیری» وایتهد در بستر «آموزش و یادگیریِ تفکر محور» و اقتضائات آن در نظام تعلیم و تربیت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تفکر و کودک سال ۱۴ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۲ (پیاپی ۲۸)
77 - 111
حوزههای تخصصی:
هدف این پژوهش تبیین«حلقه های یادگیری» وایتهد ونقش آن در«آموزش و یادگیریِ تفکرمحور» است، که بارویکرد توصیفی وروش تحلیل مفهومی با مبنا قراردادن نظریه «آموزش ویادگیری»وی مفاهیم اصلی پژوهش را مورد تحلیل مفهومی دقیق قرارداده،ضمن استخراج مؤلفه های تربیتی، اقتضائات این نظریه را درعرصه تعلیم وتربیت تجویز می نماید وبه دوسؤال پژوهشی پاسخ می دهد1.حلقه های یادگیری وایتهدچگونه منجربه آموزش ویادگیریِ تفکرمحورمی شوند؟2. اقتضائات نظریه وایتهددرآموزش چیست؟ ابتدا نظریه ی انتقادی، سپس اضلاع مثلث یادگیری تبیین می شوند: درضلع اول «آهنگ ووزن»، درضلع دوم «مراحل رشد ذهنی» و«موزون بودن رشد»، ودرضلع سوم نقش«آزادی وانضباط»،درسه مرحله «شوق،دقت وتعمیم» تشریح می شود.شوق درمرحله ی اول حلقه ای ایجاد می کند که با اتصال به حلقه های بعدی چون گردابی تمام مراحل را به هم می پیوندد. دراین مرحله سیطره ی «آزادی» موجب ادراک درکودک می شود.درمرحله ی دوم استیلای«انضباط» بر«آزادی» موجب افزایش دقت، کشف وفهم می شود. درمرحله ی سوم استیلای«آزادی» بر«انضباط»سبب می شود کودک با تفکرمنطقی واستدلالی، آموخته هایش را به موقعیت های زندگیِ اش تعمیم دهد.درهمه مراحل نقش معلم حفظ شوق است و«آزادی وانضباط» همچون ستون های نظریه حضوردارند. این مراحل همپوشانی داشته، درفرایندی مارپیچی درحالِ تکرارند وبا آموخته های قبلی ارتباط معناداری ایجاد می کنند.اقتضائات نظریه ی وایتهد عبارتنداز:حذف ایده های راکد، نقش تشویقی معلم، تناسب رشد ذهنی کودک با مطالب درسی،خلاقیت،اخلاق محوری و شجاعت اخلاقی معلم.
نقد و بررسی اشکالات احتمالی بر اصل تناقض(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نسیم خرد سال ۹ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۲ (پیاپی ۱۷)
183 - 201
حوزههای تخصصی:
استحاله اجتماع نقیضین به عنوان ام القضایا جایگاه مهمی در نظام مبناگرایی دارد. این مقاله می کوشد با روش تحلیلی انتقادی اشکالاتی را که می توان نسبت به این اصل وارد کرد تبیین کرده، به آن ها پاسخ دهد. تردید در حکایتگری این اصل و ساختار ذهنی شمردن آن، تردید در واقع نمایی آن، تردید در مصادیق این اصل به دلیل احتمال عدم کشف برخی از شرایط تناقض، تردید در امکان تنظیم استدلال با تکیه بر این اصل به دلیل عدم وجود گزاره ای مستقل از آن و درنهایت تردید در ارجاع به این اصل در تلاش های علمی مبناگرایان، مهم ترین اشکالات در این مقام اند. هیچ یک از این اشکالات وارد به نظر نمی رسند. استحاله اجتماع حکم ذات نقیضین است، در هر ساحت وجودی که فرض شوند. تردید در واقع نمایی این اصل به شکاکیت منجر خواهد شد و علم حضوری نیز مبنای تصدیق آن است. استقرایی بودن شرایط تناقض منافاتی با بداهت خود این اصل ندارد. استدلال منحصر در قیاس نیست، ضمناً براساس برخی مبانی بدیهیات اولیه هم عرض این اصل تکثر دارند. مبناگرایان نیز در تلاش های علمی خود صرفاً در مقام اقامه برهان و صرفاً بر مبنای انحصار بدیهیات اولیه به این اصل، ملزم به ارجاع استدلال های خود به آن هستند.