فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۵٬۰۴۱ تا ۵٬۰۶۰ مورد از کل ۱۴٬۷۱۷ مورد.
منبع:
پژوهش های عقلی نوین سال اول بهار و تابستان ۱۳۹۵ شماره ۱
37 - 61
حوزههای تخصصی:
صدق یکی از مباحث فلسفی، منطقی و معرفت شناختی است که احکام معرفت شناختی و هستی شناختی مهمی دارد. در بُعد معرفت شناختی مبناگرایان معتقد هستند صدق، مطابقت قضیه با واقع است. اما مسئله مهم در بُعد معرفت شناختی، کیفیت احراز صدق و در بُعد هستی شناختی، بررسی حقیقت صدق است. در این مقاله نشان داده ایم، در بُعد معرفت شناختی، صدق نظریات وابسته به قواعد استنتاج و درستی مبادی برهان، بالاخص اولیات است؛ زیرا سایر بدیهیات نیز بر اولیات ابتنا دارند. اما اولیات بدیهی الصدق هستند و در عین حال بر اساس اصل امتناع تناقض صدقشان آشکارسازی می شود. بر این اساس نتیجه گرفته ایم که صدق اصل امتناع تناقض آشکار ترین صدقی است که نیاز به آشکارسازی ندارد و در حقیقت به این نتیجه رسیدیم که صدق در بُعد هستی شناختی به معنای مطابقت است و مطابقت به این معنا می باشد که هرگاه قضیه بر فرض محال از ذهن به خارج منتقل شود، عین واقع خواهد بود و اگر واقع بر فرض محال به ذهن انتقال یابد، همان قضیه خواهد بود. نفس الامر به معنای عام، مطابق قضیه است که بر اساس اصالت وجود عقل در دو مرحله به اضطرار آن را اعتبار می کند.
تحلیل « نور خدا بودن آسمان و زمین» در اندیشه های کلامی، فلسفی و عرفانی
حوزههای تخصصی:
از جمله آیات الهام بخشِ قرآنی که عالی ترین حقایق را در لطیف ترین عبارات بیان فرموده، آیه شریفة «الله نورالسموات والارض، مثَل نوره کمشکوه فیها مصباح...»( نور/35) است. صدرِ این آیه شریفه به بیان این حقیقتِ راقی که خدا نور آسمان ها و زمین است، و ذیلِ آن به بیان مثالِ نور خدا پرداخته است. عالمان و مفسران در مقام تفسیر و تبیین صدرِ این آیة شریفه حدود دوازده رأی ارایه کرده اند. با بررسی این آراء و نیز ارجاع برخی از آنها به یکدیگر، می توان به چهار رأی عمده دست یافت: اول، خدا منوِّر آسمان ها و زمین است؛ دوم، خدا هادی اهلِ آسمان ها و زمین است؛ سوم، خدا وجودِ وجودها است؛ و چهارم، خدا ظهورِ آسمان ها و زمین است. هریک از این آراء با برخی مبانی کلامی، حِکمی و عرفانی سازگار است. ما در این مقاله به طرح هریک از این آراء با نظر در مبانیِ کلامی، حِکمی و عرفانی آنها پرداخته و آنگاه با نقد و بررسیِ تطبیقی آراء، رأی ارجح را که به تبیینِ اخیر ارجاع می شود، ارایه می نماییم.
طبیعت گرایی خوش بینانه و معناداری زندگی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
نظریه های معنای زندگی را در یک تقسیم بندی کلان و اجمالی می توان به دو دسته دیدگاه های طبیعت گرا و غیرطبیعت گرا افراز کرد. یکی از اشکالات همیشگی وارد بر دیدگاه های طبیعت گرا ناتوانی آنها در حل معضل پوچی است؛ طبیعت گرایی خوش بینانه عنوان ایده ای است که مدعی شده بر مبنای پیشرفت های علمی و دستاوردهای فناورانه می توان، در عین پای بندی به طبیعت گرایی، از معضل پوچی رهایی یافت. در این مقاله، با تأکید بر دیدگاه های لئو تولستوی و تامس نیگل درباره معضل پوچی، طبیعت گرایی خوش بینانه، بر مبنای دیدگاه دن ویجرز، با یک صورت بندی استدلالی تقریر می شود. همچنین، به منظور داوری درباره کارآمدی طبیعت گرایی خوش بینانه در رهایی یافتن از معضل پوچی، مبانی و پیشفرض های معناشناختی، معرفت شناختی، و انسان شناختی آن از جمله جعل گرایی، علم گرایی و فیزیکالیسم مورد بررسی و واکاوی قرار می گیرد و نشان داده می شود که این دیدگاه، بر خلاف ادعای مطرح شده از سوی ویجرز، قابلیت حل معضل پوچی را ندارد، بلکه مؤیدی بر ناتوانی طبیعت گرایی در حل معضل پوچی است.
تحلیل علیت نزد هیوم و مقایسه آن با آراء مرتضی مطهری در باب علیت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی عصر جدید دکارت تا کانت تجربه باوری انگلیسی (قرن 17)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلاسفه اسلامی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی هستی شناسی علت و معلول
علیت در فلسفه غرب و فلسفه اسلامی در دو حوزه مابعدالطبیعه و طبیعیات مطرح می شود. اما در فلسفه اسلامی به تبیین مابعدالطبیعی علیت اهمیت فراوان داده شده. در غرب با فلسفه تجربی و انتقادات هیوم و در نهایت با فلسفه کانت که معرفت متافیزیکی را امکان ناپذیر اعلام کرد، تبیین و تحلیل مابعدالطبیعی علیت به کنار می رود هر چند به طور کامل از بین نمی رود. به تبع آن اثبات خداوند از طریق اصل علیت نیز خدشه دار می شود. اما در فلسفه اسلامی و بویژه فلسفه صدرایی این اصل به اعتبار و قوت خود پابرجاست. در این مقاله ابتدا به تحلیل مفهوم علیت از نظر استاد مطهری و هیوم ، سپس به بررسی تفاوت های دیدگاههای این دو متفکر در این خصوص و در پایان به جمع بندی و نتیجه گیری این دیدگاهها پرداخته ایم. استاد مطهری بر مبنای اصل رکین اصالت وجود و با عنایت به مباحث متفکران غربی نگاهی نو به حکمت متعالیه افکنده و به اثبات عقلی اصل ضرورت و سنخیت علی معلولی پرداخته و آن را اصلی واقعی و خارجی می داند اما هیوم با تبیین تجربی اصل علیت تیشه به ریشه اصل ضرورت و سنخیت زده و علیت را امری ذهنی تلقی می کند. در عین حال به پاره ای از انتقادات هیوم در باب علیت طبیعی نمی توان پاسخی در خور داد و این اشکالات همچنان چشم به راه پاسخ های جدید است.
معانی وجود در اندیشه ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
موجود نخستین اصل شناخت و به طریق اولی، موضوع مابعدالطبیعه است. لفظی که در وجودشناسی ابن سینا به تبع ارسطو نقش کلیدی دارد ، «موجود» است. موضوع فلسفه « موجود به ماهو موجود و عوارض ذاتی آن» است. مفهوم «موجود» مفهوم عامی است که حاکی از مطلق واقعیت است و تنها مفهومی است که دربرگیرنده همه چیزهاست. از نظر ابن سینا می توان موجودی را در خارج تصور کرد که صرف وجود و بدور از ماهیت است (خداوند)؛ می توان موجودی را در خارج در نظر گرفت که مرکب از «وجود» و «ماهیت» است (مخلوقات). بنابراین ابن سینا با مفهومی به عنوان «موجود» سروکار دارد که از اصل واقعیت حکایت می کند و می تواند ماهوی و غیر ماهوی باشد. درباره خداوند «وجود محض» است و درباره مخلوقات مرکب از وجود و ماهیت و «موجود» است. بنابراین وجود در اندیشه ابن سینا در پنج معنا بکار می رود: وجود خاص؛ وجود اثباتی؛ فعل وجود دادن؛ فعل بودن و وجود رابط. وجود یا به معنای اسمی بکار می رود بر سرشت اشیاء و موجودات اطلاق می شود (وجود خاص) یا به معنای عام دلالت دارد که صفت مشترک میان موجودات است ( وجود اثباتی) یا به معنای «فعل وجود دادن » است که دررابطه با وجودبخشی خداوند به مخلوقات بکار می رود یا به معنای «فعل بودن» است به معنای عارض بودن وجود بر ماهیت که در آن منشأیت آثار خارجی مدنظر است یا در حمل میان موضوع و محمول به صورت رابط لحاظ می شود. در این نوشتار ضمن گذار از موجود به وجود، معانی پنج گانه وجود را بررسی می کنیم.
منشأ لذت از اثر هنری نزد مولانا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۴ پاییز و زمستان ۱۳۹۵ شماره ۲
123 - 142
حوزههای تخصصی:
در میان آثار حکما و فلاسفه مسلمان به «منشأ لذت از اثر هنری» و «منشأ زیبایی» اشاره شده است. این بحث کما بیش در فلسفه غرب نیز تکرار شده است. در این بحث فلاسفه تلاش دارند منبع الهام زیبایی به هنرمند و چرایی و چگونگی درک زیبایی توسط مخاطب اثر هنری را بررسی کنند و زمینه بحث از «کیفیت درک زیبایی» را فراهم آورند. در این زمینه دو نظر اصلی مطرح شده است؛ نخست فیثاغورس و فیثاغورسیان بر این اعتقادند منشأ زیبایی هنر، حکایت کردن آن از افلاک است. این نظر که «محاکات از افلاک» نام گرفته است فواصل موسیقی را برابر فواصل افلاک از خورشید می داند و لذت از هنر را حاصل درک هارمونی موجود در افلاک می داند. در نظریه دوم حکیمان مسلمان معتقدند که زیبایی هنر به دلیل محاکات از زیبایی های بهشت است. قائلان نظریه «محاکات از عدن» معتقدند انسان به دلیل حضور در بهشت زیبایی های بهشتی را چشیده است و زیبایی های مادی این دنیا تداعی کننده همان زیبایی ها برای او هستند و در واقع این تداعی است که برای انسان لذت بخش است. مولانا به عنوان متفکر مسلمان هر دو نظریه را بیان می کند و ظاهراً طبق شواهدی که در ادامه آمده است از نظر دوم دفاع می کند.
نسبت میان حرکت اشتدادی نفس و تعالی روح در اندیشه ملاصدرا و هگل
حوزههای تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه دین
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی عصر جدید کانت تا ابتدای دوره معاصر نهضت رمانتیسیسم (اواخر قرن 18 - اواسط قرن 19)
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات مکتب های فلسفی حکمت متعالیه
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلاسفه اسلامی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی هستی شناسی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام دین پژوهی فلسفه دین
در این نوشتار تلاش شده است تا مراتب صیرورت نفس در اندیشه ملاصدرا، به عنوان یکی از مهم ترین اندیشمندان اسلامی، و مراحل بسط و تجلی تاریخی روح در منظومة فلسفی هگل را مورد بررسی قرار دهیم. چنانکه میدانیم، ملاصدرا با طرح نظریة حرکت جوهری قصد آن را دارد تا در درجة نخست صیرورت موجود در عالم طبیعت را به ساحت مابعدالطبیعه تعمیم داده و همة موجودات عالم را دارای حرکتی هدفمند، مستمر و اشتدادی به سمت کمال مطلق معرفی کند. ثانیاً، تلاش می کند با استناد بر این نظریه، موضوعاتی چون تجرد نفس، معاد و نظایر آن را به اثبات برساند؛ که ما در این نوشتار تنها از منظر نخست به این مقوله پرداخته ایم. از سوی دیگر، در میان فیلسوفان برجسته غربی، اندیشة دیالکتیکی هگل، که اساساً کلِّ تاریخ را عرصه تجلّی دمادم و اشتدادی روح مطلق، به معنای خاص آن، می داند؛ قرابت نزدیکی با این دیدگاه و رویکرد عرفانی حکمای مسلمان دارد.
از این رو، در این نوشتار ضمن بررسی معنا و مراد ملاصدرا از ""تعالی نفس""، و هگل از ""تجلی روح""، به استفاده جدالی آنها از این دو مقوله در ساحت عین و طبیعت و همچنین ذهن و آگاهی اشاره خواهد شد. در پایان به وجوه افتراق و اشتراک آنها در باب این سیر جدالی و بسترهای فکری- فلسفی تحقق هر یک اشاره خواهیم نمود. با تأکید بر این نکته که کلید گشایش هر دوی این نظام های فلسفی، مقولة حرکت یا صیرورت مستمر دیالکتیکی است که گاه مواقف آن را در ساحت نفس به نظاره می-نشینیم و گاه در ساحت طبیعت.
تحلیل مواجهه الهیات تومیستی ژیلسون و ماریون با وجودشناسی هیدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در این نوشتار رویکرد ژیلسون و ماریون به وجودشناسی هیدگر تحلیل می گردد. در ادامه سعی می شود که علاوه بر بزرگ نمایی کردن جنبه های مختلفی از اندیشه هیدگر که مورد توجه ماریون و ژیلسون قرار گرفته است، آراء این دو متفکر نوتومیست مورد مقایسه قرار گیرد. ماریون به عنوان نوتومیست معاصر تحت تأثیر آرای ژیلسون است. نقطة اتصال این دو متفکر نوتومیست این است که بخشی از دیدگاه های خود را در تقابل با وجودشناسی هیدگر مطرح می کنند. هرچند آنها مواجهه انتقادی با هیدگر دارند ولی در برخی مواضع از او متأثر شده اند. ماریون به پیروی از هیدگر شعار پایان متافیزیک را سر می دهد ولی برخلاف هیدگر معتقد است که آکویناس انتوتئولوژیست نیست. این در حالی است که ژیلسون راه برون رفت از مشکلات مدرنیته را مابعدالطبیعه ای می داند که مبدأ و غایت آن فعل محض هستی باشد و از این جهت وجودشناسی آکویناس را اصیل ترین مابعدالطبیعه می انگارد. ماریون به تبعیت از ژیلسون معتقد است که رویکرد ماهوی دنزاسکوتوس و دکارت به وجود، موجب نگرش نهیلیستی در دورة معاصر شده است و برای رفع این مشکل باید به دلالت های تنزیهی که مندرج در آنالوژی آکویناس است، توجه کرد تا زمینه برای تجدید نوعی الهیات سنتی که فارغ از مفاهیم متافیزیکی باشد، فراهم شود.
بررسی رویکرد هاریچ به انتقادات کریپکی بر تئوری کاربردی معنی داری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف اصلی این مقاله بررسی و تحلیل استدلال های هاریچ در مقاله «معنی، کاربرد و صدق» است که در مجله Mind در سال 1995 منتشرشده است. وی در این مقاله به دفاع از ایده ویتگنشتاین، یعنی تئوری کاربردی معنی ، در مقابل استدلال هایی برآمده که علیه این رویکرد ارائه شده اند. تمرکز هاریچ خصوصاً بر انتقادهای کریپکی است. کریپکی در کتاب مشهور خود با عنوان ""دیدگاه ویتگنشتاین درباره قواعد و زبان خصوصی"" سعی دارد نشان دهد کاربرد نمی تواند ارائه دهنده معنی باشد. مفهومی که کریپکی به نقد آن می پردازد تمایل گرایی است. او معتقد است معنای یک واژه نمی تواند معادل با تمایلات یا قابلیت های انسان برای کاربرد آن واژه باشد. هاریچ استدلال کریپکی را نادرست می داند. برای این منظور ابتدا دو تفسیر قوی و ضعیف از مقدمات استدلال کریپکی ارائه می دهد و سپس به نقد هر دو می پردازد. از نظر او لازمه استدلال کریپکی در تفسیر قوی پذیرش رویکرد انبساطی به صدق است و چنین رویکردی باطل است. در تفسیر ضعیف نیز مثال کریپکی نادرست است. پس از بررسی انتقادات هاریچ بر کریپکی انتقادات وی مورد ارزیابی قرار گرفته است.
مبانی نظری فهم قرآن ازنظر علامه طباطبایی(ره) و مقایسه ی آن با آرای کلادنیوس، شلایرماخر و هیرش از هرمنوتیست های کلاسیک(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه دین
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات مکتب های فلسفی حکمت متعالیه
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلاسفه اسلامی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام دین پژوهی فلسفه دین
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تفسیر و علوم قرآن تفسیر قرآن کلیات روش های تفسیر و تأویل
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تفسیر و علوم قرآن تفسیر قرآن کلیات مفسران و تأویل گران شیعی
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی الهیات فلسفی
قرآن کتاب هدایت و برنامه ی زندگی انسان است. فهم صحیح و معتبر آیات قرآن لازم و ضروری است. مقاله ی حاضر با رویکرد توصیفی تحلیلی به بررسی مبانی نظریه ی تفسیری علامه طباطبایی درخصوص فهم و تفسیر قرآن می پردازد تا مبانی نظریه ی تفسیری ایشان را آشکار نموده و آن را با آرای برخی هرمنوتیست های کلاسیک مقایسه نماید . یافته های این پژوهش نشان می دهد که علامه باتوجه به مبانی فهم خود که از بینش قرآنی او ناشی می گردد، هرمنوتیک خاصی برای قرآن دارد. ازسوی دیگر، هرمنوتیک کلاسیک به رغم تفاوت با نظریه ی تفسیری علامه، شباهت هایی هم با آن دارد. دانشمندانی چون کلادنیوس، شلایرماخر و هیرش، همگی بر نیت و قصد مؤلف در کشف مراد متن اعتقاد داشته اند که این امر، نظریات این دانشمندان را ب ه دیدگاه علامه در مقوله ی فهم قرآن نزدیک می گرداند. ازنظر نگارنده، نظریه ی « تفسیر قرآن با قرآن» علامه، به رغم برخی تفاوت ها، با آرای هرمنوتیک کلاسیک شباهت زیادی دارد.
آیا پایه های اخلاق عقلانی اند؟ نقدی بر نگرش گنسلر در باب عقلانیّت اخلاقی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در قلمروی اخلاق، از طرفی مناقشات فراوانی در جریان است، و از طرفی، رسیدن به اجماع نهایت اهمیّت را دارد. هری جی. گنسلر سعی می کند با الگوبرداری از منطق صوری، اصولی صوری را در اخلاق بازشناسد و طرحی را برای عقلانیّت اخلاقی پی افکند تا اخلاق را بر عقلانیّت مبتنی سازد و راهی به سوی این اجماع باز کند. به نظر می رسد که این تلاش، در عین سودمندی، قرین توفیق نیست: اولاً، دعوی استنتاج قاعدة زرّین بر اساس اصولی صوری و برآمده از عقل محض و پیشین، و بنابراین مقبول همگان، پذیرفتنی نیست. ثانیاً، هیچ تقریری از قاعدة زرّین دقیق و خالی از هر نوع عیب و ایراد و کاستی نیست، وثالثاً، این قاعده برای حلّ اختلافات مهمّی که در اخلاق وجود دارد کارآیی ندارد. قاعدة زرّین برای اخلاق بسیار اساسی است، لکن با همة ابهام هایی که در آن هست؛ ابهام هایی که اختلافات در اخلاق را ممکن می سازند.
جعل معنا از نگاه سارتر و نقد و بررسی آن بر اساس مبانی شناخت گرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
جعل و کشف معنا دو دیدگاه بنیادین در معنای زندگی هستند که هر کدام موافقان و مخالفانی را به خود اختصاص داده اند. سارتر با تبیین وجودِ فی نفسه و وجودِ لنفسه، و همچنین مفاهیمی همچون امکان ناضرور، آزادی و فردیت، ابتدا جهان را از هر معنایی تهی می کند و سپس برای استعلای خویش و همچنین عدم انفعال، در پی جعل معناست. بنابراین، در این حوزه، سارتر را می توان یک ناشناخت گرا و سوبژکتیویست خواند و از این رو انتقادات مربوط به این دو نحله به سارتر نیز تعلق می گیرد. برای نمونه، سارتر با سوبژکتیو دانستن معنا امکان هر گونه داوری معرفتی را درباره صدق و کذب دیدگاه اخذشده از بین می برد. در عین حال، به نظر می رسد، با توجه به مبانی معرفتی ناشناخت گرایان و سوبژکتیویست ها، می توان از قوت این نقد کاست. همان طور که می دانیم، تأکیدِ سارتر و سایر اگزیستانسیالیست ها بر جعل و یا کشف معنا شدیداً وابسته به فرد و ساختار سوبژکتیو اوست. بنابراین به نظر می آید با توجه به بنیان های فلسفی سارتر، نقدهای مبتنی بر شناخت گرایی بر سارتر وارد نباشد.
سهم صور خیال، اراده و عقل در حصول مفهوم عقلی با تکیه بر فلسفه ی نفس ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تبارشناسی و فهم دقیق آرای بسیاری از فیلسوفان در باب ادراکات، بدون توجه به نظریه ی عقل ارسطو، به خصوص در باب چگونگی حصول مفهوم عقلی، ممکن نیست. این نوشتار در تلاش است با تکیه بر بازخوانی متن آثار ارسطو و نیز محورقراردادن نفس شناسی ارسطو، تفسیری نو از مسأله ارائه کند: الف) مفهوم عقلی حاصلِ دستگاه شناختی انسان است نه قوه ی عاقله ی محض؛ ب) در این دستگاه، عامل فعلیت بخشِ معقولاتِ بالقوه نه عقل بیرونی است نه عقل درونی محض، بلکه هریک از بخش های مختلف دستگاه شناختیِ انسان (حس، خیال، اراده و عقل) به نحوی در بالفعل شدن معقول بالقوه نقش دارند؛ ج) فرایند شکل گیری ادراکات از الگوی طولی واحدی پیروی نمی کند، بلکه کارکردهای بخش های مختلف دستگاه شناختی درهم تنیده اند، به طوری که نمی توان مرز مشخصی میان قوای حسی، خیالی و عقلی و نیز میان کارکرد هایشان ترسیم کرد. از منظر ارسطو، با همان ادراکی که شیء جزئی محسوس را درمی یابیم، ذات کلی و خالص آن را نیز درمی یابیم.
نلسون گودمن: مسئلة وجودشناسانه ارزش هنر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
این مقاله به بررسی مسئله وجودشناسانة ارزش هنر در فلسفة نلسون گودمن می پردازد، به عبارت دیگر، این مسئله که ’ طبق نظریه شناخت گرایی گودمن، روابط میان ویژگی (های) ارزشمند یک اثر هنری با خود آن اثر از چه نوع است؛ در وهلة اول، از طریق بررسیِ (1) انواع روابط میان ویژگی های ارزشمند اشیاء با خود آن ها، (2) انواع روابط میان ویژگی های ارزشمند آثار هنری با خود آثار، و (3) موضع گودمن دربارة مسئلة دستوری ارزش هنر، مقدمات حل مسئلة فوق را فراهم می کند. و در وهلة بعد، معلوم می سازد که گرچه گودمن در مسئلة دستوریِ ارزش هنر یک شناخت گرا شمرده می شود، و موضع شناخت گرایی در مسئله ی وجودشناسانة، یک موضع ضدذات گرایانه است، اما چنین نیست که ضدذات گراییِ او دقیقاً واجد همان مؤلفه هایی باشد که شناخت گرایی بدانها قائل است. گودمن، در این باور که ارزشِ شناختی اسناد شده به هنر، (1) متکثر است و (2) خاص هنر نیست، با شناخت گرایی هم قول است. اما در این که این ارزش (3) میان همه ی آثار هنری مشترک است و (4) رابطه میان آن با خود آثار از نوعِ درونی است با شناخت گرایی اختلاف دارد. با این حال، این اختلاف که گودمن را به موضع ذات گرایی نزدیک می کند سبب عدول وی از موضع ضدذات گرایی نمی شود، زیرا هرچند به اشتراک ارزشِ شناختی در میان همه آثار هنری قائل است، اما، این ارزشِ مشترک را خاص هنر نمی داند.
تأملی بر معنای مرگ اندیشی در فلسفة هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مقالة حاضر سعی می کند تا مسألة مرگ را از دریچة تازة هستی شناسی تودستی مورد بررسی قرار دهد. منظور ما از هستیشناسی تودستی نحوهای از مواجهه با هستنده های تودستی (هستی های ابزاری) و افقهای انضمامی حیات است که در تفکر مارتین هایدگر بسط پیدا کرده است. این هستی شناسی که به نظر ما روش خاص هایدگر در بررسی هر موضوعی است، موضوعات و افقهای حیات انسانی را در بستری عملی و درگیرانه مورد بررسی قرار می دهد. یکی از این افقهای انضمامی هستی شناسی تودستی، مرگ است که به علت اهمیت قاطع بر حیات بشر و تأثیر عظیم بر جهان بینی انسان شایسته است که مورد تحلیل دقیق قرار گیرد. برای رهیابی صحیح به مسأله مرگ در فلسفة هایدگر و نشان دادن تمایز مرگ اندیشی هایدگر و سنّت متافیزیک، مرگ اندیشی را در دو هستی شناسی پیش دستی و هستی شناسی تودستی مورد بررسی قرار می دهیم. منظور از هستی شناسی پیش دستی شیوة غالب مرگ اندیشی در سنت متافیزیک از افلاطون تا نیچه است؛ سپس مرگ اندیشی هستی شناسی تودستی را در سه دورة تفکر هایدگر بررسی می کنیم. بنابراین پرسش راهنمای سراسر این پژوهش این است که هستی شناسی تودستی یا به عبارت بهتر شیوة مواجهة عملی و درگیرانه با افقهای انضمامی به روی ما می گشاید؟ سعی می کنیم تا حد توان پاسخگوی پرسش فوق باشیم.
نقد مکتب فرانکفورت بر روشنگری، و ارزیابی آن از منظرِ ریچارد رورتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مکتب فرانکفورت یا نظریه ی انتقادی یکی از جبهه های اصلی جنبش ضدروشنگری معاصر را تشکیل می دهد. هورکهایمر و آدورنو، دو نظریه پرداز مهم این مکتب، نشان می دهند که روشنگری در فرآیندی دیالکتیکی تیشه به ریشه ی خود می زند و بنیان ارزش های خود را سست می کند. از نظر ایشان، غلبه ی عقل ابزاری، که محصول گسترش دیالکتیکی روشنگری بوده است، هرگونه مبنای عینی برای تعهد به آرمان هایی چون آزادی، برابری، و حقوق بشر را زائل کرده است. ایشان روی آوردن روشنگری و فرزند خلف آن، یعنی لیبرالیسم، به فلسفه ی پراگماتیستی را نشان از ورشکستگی فکری روشنگری می دانند. در این مقاله می کوشم پس از شرح انتقادهای ایشان، از منظر یکی از مدافعان معاصر روشنگری، ریچارد رورتی، آن انتقادها را پاسخ دهم. رورتی روی گردادن لیبرالیسم از عقل باوری و روی آوردن آن به تاریخ گرایی و پراگماتیسم را نشان از به بلوغ رسیدن روشنگری در یک فرآیند خودشکنی و خودسازی می داند. در ادامه می کوشم بر مبنای دیدگاه پراگماتیستی او نشان دهم که لیبرالیسم پراگماتیک معاصر از اتهام وادادگی در برابر وضع موجود مبرا است و توانسته است با نقد وضع موجود بر اساس اهداف و آرمان هایی که بیش از همه با هویت ها و سنت های ریشه دار ما گره خورده اند، موضعی انتقادی در برابر کاستی های آن بگیرد و راهنمایی برای تحقق وضع آرمانی در وضع موجود فراهم کند. اما تفسیر پراگماتیستی خود رورتی از لیبرالیسم نیز با نقطه ضعف هایی روبه روست که می کوشم در پایان مقاله به طور گذرا به آن ها اشاره کنم.
تمایز فضیلت از مهارت از نظر زاگزبسکی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تمایز فضیلت از مهارت از نظر زاگزبسکی *صادق میراحمدی سرپیری ** مهدی دهباشی چکیده : یکی از مسائل مورد بحث در نظریه فضیلت، رابطه بین فضیلت و مهارت است. از آنجا که فضیلت و مهارت هر دو برتری های اکتسابی هستند، تمایز بین آنها دشوار است. زاگزبسکی از پیشگامان نظریه معرفت شناسی فضیلت است که در چهار دهه اخیر مورد توجه معرفت شناسان معاصر قرار گرفته است. او تلاش می کند تا یک تبیین دقیقی از نظریه فضیلت ارائه کند به طوری که شامل همه آن چیزهایی که آنها را فضایل می نامیم، شود. یکی از مباحثی که در این راستا مورد توجه و ارزیابی وی قرار می گیرد تمایز فضیلت از مهارت است. از نظر زاگزبسکی فضیلت متمایز از مهارت است. ما همانطور که دارای فضایل اخلاقی و عقلانی هستیم دارای مهارتهای اخلاقی و عقلانی نیز هستیم. بین فضایل و مهارتها ارتباط هایی وجود دارد و مهارتها به انسان فضیلتمند کمک می کنند که در عمل نیز موثر و کارآمد باشند. با وجود این فضایل به لحاظ ذهنی مقدم بر مهارتها هستند. این مقاله با رویکردی تحلیلی- توصیفی به تبیین تماییز بین فضیلت و مهارت از دیدگاه زاگزبسکی پرداخته است.
بررسی و نقد دیدگاه معرفت شناسانه پلنتینگا(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
پژوهش های عقلی نوین سال اول بهار و تابستان ۱۳۹۵ شماره ۱
107 - 121
حوزههای تخصصی:
نظریه معرفت شناسانه الوین پلنتینگا در باب توجیه با این که اختلافاتی بسیار با مبناگرایی کلاسیک دارد، در ذیل نظریات مبناگرایانه قرار می گیرد. در این مقاله پس از معرفی مبناگرایی در باب توجیه، با اشاره به مبناگرایی کلاسیک، به انتقادات پلنتینگا علیه این نوع از مبناگرایی پرداخته ایم. در ادامه با توجه به اینکه دیدگاه پلنتینگا درباره توجیه، دیدگاهی برون گرایانه و اعتمادگرایانه می باشد، اشاره ای به این دو جریان شده و سپس نظریه مبناگرایانه پلنتینگا را برررسی کرده ایم. در پایان نقدهایی بر دیدگاه وی مطرح شده است که برخی از این نقدها متوجه وجه برون گرایانه بودن دیدگاه وی و برخی دیگر متوجه جنبه اعتمادگرایانه نظر او است.
مسئله دکارت و بررسی وجه خلاق کاربرد زبان از دید چامسکی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
دکارت استفاده از زبان و تنوع رفتار آدمی را نشانه ی تمایزی بنیادین میان حیوان-ماشین و انسان می دانست. بدیع و متنوع، فارغ از محرک درونی وبیرونی، و همچنین انسجام و تناسب با موقعیت در گفتار و رفتار آدمی توانایی های انسانی اند که هیج حیوان-ماشینی نمی تواند از عهده آنها برآید. وی منشاء چنین توانایی را اراده آزاد انسان ها که هدیه خداوندی است، می دانست. چامسکی، این سه ویژگی را تحت عنوان وجه خلاق کاربرد زبان صورتبندی می کند. وی مساله اصلی را در اینجا چرایی و چگونگی تولید یک عبارت زبانی توسط زبانگر می داند، و از آن به عنوان مساله دکارت یاد می کند. چامسکی هرچند راه حل مناسبی برای این پرسش سراغ ندارد اما وجود جوهری روحانی که دکارت مطرح کرده بود را نیز نمی پذیرد. از آنجا که این مساله پاسخ روشنی نیافته است، نقدهای موجود نیز پیش فرض هایی که توانایی امکان طرح چنین مساله ای را به چامسکی داده اند، نشانه رفته اند. هدف این مقاله بررسی بخشی از ادعاهای چامسکی است که بر این پیش فرض ها استوار است. از اینرو در این مقاله مساله دکارت را به ترتیب از منظر دکارت و چامسکی مطرح نموده ایم. و در بخش چهارم، ابتدا برخی نقدهای موجود بر امکان طرح مساله دکارت به همراه پاسخ های چامسکی را بررسی کرده و در ادامه نقدها (و پرسش هایی) که از منظر این مقاله بر امکان طرح مساله دکارت می توان وارد نمود را طرح کرده ایم.
«بدنمندی» در پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در رویکرد پدیدارشناسانه، بدن فارغ از قواعد و استدلالات عقلی، پدیداری تلقی می شود که سوژه را در معرض تجربه قرار می دهد. در این رویکرد بحث بر سر نسبت سوژه با بدن و جهان، نه بر بنیاد هستی شناسی سوژه و نه بر اساس شناخت او از جهان، بلکه بر اساس تجربه و مجاورت او با جهان است. این مقاله ضمن پرداختن به پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس، با تمرکز بر بدن و مفهوم بدنمندی، نقاط اشتراک و نیز تفاوت رویکرد در اندیشه این فیلسوفان را تحلیل می کند. پژوهش پیش رو با تکیه بر نقطه نظرات فیلسوفان ذکر شده در صدد پاسخگویی به سوالات در هم تنیده ای است که همگی بدنمندیِ سوژه گره خورده اند. در این پژوهش درصدد دانستن این هستیم که سوژه بدنمند به چه نحوی خود، جهان و دیگری را درک می کند. به اختصار می توان گفت: بدن، واسطه، وسیله و شیوه ای برای درک جهان نیست، بلکه بدنمندی وضعیت زیستن حیاتی ما در جهان و امکان زیستن اخلاقی ما با دیگری است. این مقاله با رویکرد پدیدار شناسانه، با شیوه توصیفی- تحلیلی با مقایسه نقادانه فیلسوفان، در پی پاسخ به پرسش های پژوهش است.