"در این مقاله پس از ارائه تعاریف مفهومی و مقایسهای ابعاد مختلف اندیشه، حوزههای متنوع اندیشه اجتماعی مولوی در سه مورد محور کلی طبقهبندی و تحلیل شواهد و قرائن هر یک از آنها، از دفترهای ششگانه مثنوی ذکر شده است، طرح اجمالی مقاله حاضر به شرح زیر است:
1.اندیشه اجتماعی در عرصه شناخت
1.1.تحلیل و مدارا
2.1.نیرنگشناسی
3.1.بینش روانشناختی
4.1.کاربردشناسی
2.اندیشه اجتماعی در عرصه نقد اجتماعی
1.2.نکوهش زراندوزان و چاپلوسان
2.2.نقد ریاست و حکومت
3.2.نقد مشورت با نااهلان
3.تحلیل رفتارهای اجتماعی
1.3.تحلیل و تعلیل کنشها و گرایشها
2.3.آسیبشناسی قضاوت
3.3.تحلیل تمثیلی گزافهگویی
4.3.خرافهستیزی(تحلیل و تأویل منطقی عملکرد انسان و انتساب صلاح و فساد انسان به خود وی و مردود دانستن انتساب فرافکنانه عملکرد انسان به بخت و اقبال و گردش روزگار).
5.3.تحلیل عواقب و عقبات ظلم
6.3.تحلیل ضرورت تقیه
7.3.تحلیل رفتارهای غریزی انسان
8.3.تحلیل تکفیر
9.3.تحلیل ناسپاسی مردم"
اغلب متون ادب فارسی به همت نولکشور در هند به چاپ رسیده و از این جهت حق بزرگی برگردن زبان و ادبیات فارسی دارد. چاپ کتاب و بخصوص مثنوی معنوی پیامدهای مبارکی را نیز به همراه داشته از جمله این پیامدهای خجسته مثنوی منظومی است که خود نولکشور سروده و در آن شرح مهاجرت مولوی از بلخ به روم، و چگونگی ملاقات او با عطار، آشنایی او با برهان الدین ترمذی، بر خورد او با شمس تبریزی و چگونگی سرودن مثنوی معنوی را به نظم در آورده است.
سیمای تابناک مولانا و شعر عارفانه وی در هندوستان همیشه برای منتقدین ادب و اهل سلوک جاذبه خاصی داشته و دارد. در اینجا شرح های بسیاری بر مثنوی نوشته شده و به زبانهای مختلف مانند اردو، هندی، انگلیسی، و غیره ترجمه شده است. شاعران هند در مثنوی نگاری ازو بهره برده اند. اکنون نیز فضلا و دانشوران آثار گرانبهایی در باره وی می نگارند.
علامه شبلی در شعر العجم درباره احوال و آثار مولانا بحث کرده است و کتابی به نام « سوانح مولانا روم» نگاشته است. در این مقاله کوتاه نظرات شبلی در باره ویژگی های شعری مولانا بررسی شده است.
مولانا توجه ویژه ای به مساله زبان داشته است. گفته ها و نظرات وی ضمن آنکه مبتنی بر تجربه ای شخصی در حوزه زبان (شاعری) است، شامل اصول کلی و دریافتهای قابل توجهی است که با برخی تحلیلهای فلاسفه و زبانشناسان و پژوهندگان عرصه دین و عرفان، همانندیهایی دارد. مولانا لفظ را برای القای معنی، همیشه و در همه حال نارسا می داند (لفظ در معنی همیشه نارسان)؛ همچون برخی فلاسفه و متفکران امروز. ضمن آنکه او برای زبان کارکردی دو گانه قایل است: یکی کاشف اندیشه و جان و دیگری پرده پوش اسرار و حقایق درون؛ که این نظر متناقض نما ناشی از تجربه های خود مولاناست. مانند هر عارفی او نیز در جستجوی معنی است و از آنجا که معنی مورد نظر عارف چیزی نیست که در زبان بگنجد، در نهایت به سکوت یا گفتار و بیان تمثیلی و غیرمستقیم (من چو لب گویم لب دریا بود) رو می آورد؛ سکوت و خاموشی را هم گاهی ناشی از پر سخنی می داند (من ز بسیاری گفتارم خمش) و گاهی برای پرهیز از افشای راز (تا که در هر گوش ناید این سخن) و حتی گاهی خاموشی را پرده دری می شمارد (و به ترتیب شاعری خود را توجیه می کند: در خموشی گفت ما اظهر شود) و در مقابل گفتار را پرده پوشی می شمارد (عین اظهار سخن پوشیدن است). ناخرسندی مولانا از زبان و بی اعتمادی نسبت به آن باعث شده است که او در نهایت خواهان رسیدن به مرحله ای باشد که به تعبیر خودش «اندرو بی حرف می روید کلام» و نقطه کمال را در این بداند که سالک، گفتن و شنیدن و حتی بودن را از خود سلب و به «او» نسبت دهد (هم بگو تو، هم تو بشنو هم تو باش). عطف توجه مولانا به عرفان عملی نیز باعث شده هر جا از زبان و کم و کیف آن سخن به میان آمده است، سود و زیان و آثار آن را هم مطرح کند (ای زبان هم آتشی هم خرمنی).
فوق عالم مرئى و محسوس (ناسوت)، عالم نامرئى و روحانى (لاهوت) است که دست عقل از دامان آن عالم کوتاه است و ارتباط و اتصال به آن عالم، مخصوص اصفیا و برگزیدگان حق است که انبیا و اولیا نام دارند. انبیا به واسطه عصمت و مقام وحى و رسالتى که دارند و اولیا نیز بنا به جایگاه قدسى و قربى که بر اثر موهبت الهى، تهذیب و ترویض نفس، موت ارادى و اتصال نفس ناطقه انسانى به مبادى اولیه و ارتسام از آنها در نفس انسانى برخوردارند و داشتن ایمان مستحکم و خالصانه، مصداق "الا إن اولیاء الله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون " هستند و از آنان به اذن و تأیید الهى و اثبات مراتب قرب، اعمال خارق العاده و غیر معهودى- وراى علل و اسباب ظاهرى- صادر مى شود که معجزه و کرامت نام دارد. در این مقاله، خوارق عادات (معجزات انبیا و کرامات اولیا) از دیدگاه عنقاى قاف معرفت- مولوى- در حماسه روحانى بشریت- مثنوى معنوى- مورد بررسى قرار میگیرد.
مثنوی را قرآن منظوم هم نامیدهاند. به این اعتبار که سرشار از آیات قرآن کریم است و ذهن و زبان مولوی را بیش از هر چیز قرآن شکل بخشیده است. رویکرد مولوی به آیات به چهار گونه بوده است: 1- اقتباس لفظی 2- اقتباس معنوی 3- تفسیر 4- تاویل. در این مقاله به دو گونه اخیر اشاره میشود که آیا مولوی تماما دست به تاویل زده است یا تفسیر؟ تاویل از نگاه مولوی چه شرایط و خاستگاه هایی دارد؟