فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۱٬۹۲۱ تا ۱٬۹۴۰ مورد از کل ۱۴٬۷۷۹ مورد.
حوزههای تخصصی:
حافظ رجب بُرسی صاحب کتبی مانند مشارق انوارالیقین، مشارق الامان، الدرالثمین، الفین و چندین اثر دیگر است. او بیشتر به اندیشه های خاص امام شناختی مبتنی بر ذکر فضائل و مقامات تکوینی اهل بیت علیهم السلام شناخته می شود. اطلاعات ما از زندگانی او اندک است. او را از عالمان قرن هشتم و نهم دانسته اند. کَفعَمی دهه ها پس از مرگ بُرسی نخستین بار از او یاد کرده است. ورود او به آثار ترجمه نگارانی همچون افندی و شیخ حرّ، سی صد سال پس از دوره زندگانی اش رخ می دهد. همه آنانی که در مورد بُرسی قلم زده اند وجود تاریخی او را امری مسلم انگاشته اند. سوال اصلی این پژوهش آن است که آیا می توان ابهامات مطرح در وجود تاریخی او را برطرف کرد؟ هدف ما از این پژوهش طرح این ابهامات و ارزیابی آن هاست. بر اساس یافته ها، هیچ نامی از مشایخ و استادان، شاگردان، مباحثان و فرزندان او وجود ندارد. هیچ معاصری نیز از وی یاد نکرده یا ردّیه ای بر او ننگاشته است. بُرسی از کسی به صورت مستقیم روایتی نقل نکرده است. روش پژوهش، توصیفی تحلیلی بوده و به شیوه کتابخانه ای صورت گرفته است. نتیجه آن که ابهامات در مورد وجود تاریخی او به قدری است که می تواند مورد توجه قرار گیرد.
بررسی روند دگرگونی خودآگاهی مدنظر ارسطو در آرای ابن سینا و آکوئیناس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال دوازدهم پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲۷
449 - 476
حوزههای تخصصی:
در فلسفه مشائی، دو دیدگاه درخصوص خودآگاهی به چشم می خورد؛ دیدگاهی که خودآگاهی را به چیزی جز ذات فاعلِ شناسا مشروط می کند و رأیی که می گوید به محض پیدایش ذات فاعل شناسا، بی هیچ قیدی، خودآگاهی نیز ایجاد می شود. معمولاً خودآگاهیِ مشروط به ارسطو نسبت داده می شود و مخالف جدی وی نیز ابن سیناست که ذات انسانی و خودآگاهی را جدایی ناپذیر می داند. آکوئیناس که از طرف داران خودآگاهی مشروط است، سعی می کند با تمایزگذاری میان خودآگاهی استعدادی و بالفعل، در عین التزام به دیدگاه ارسطو و مشروط کردن خودآگاهی به تجربه حسی، از ابهام ها و ایرادهای دیدگاه او بپرهیزد و مزایای دیدگاه سینوی (از قبیل حفظ شهود و منظر اول شخصی و حفظ هویت وجودشناختی شخص) را حفظ کند؛ اگرچه وی در این ترکیب کردن، از ابهام های دیدگاه ارسطو می کاهد، اما به دلیل شکافی که میان ناآگاهی موجود در خودآگاهی استعدادی و آگاهی در خودآگاهی بالفعل هست، نمی تواند مزایای دیدگاه سینوی را حفظ کند و از سد ایرادهای شیخ بگذرد.
اخلاق سیاست گریز؛ گفتگو با دکتر محمدمهدی مجاهدی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
حوزههای تخصصی:
در مورد اخلاق و چیستی آن و چگونگی نسبت آن با زندگی مدنی و سیاسی، ما باید از این پرسش شروع کنیم که «مؤلفه قوام بخش جامعه و سیاست چیست؟» جامعه و سیاست گرد چه محوری قوام می گیرد و می گردد؟ کدام محور است که وقتی سست می شود، قوام و داوم جامعه، سیاست و مدنیت ما به خطر می افتد؟ به تعبیر دیگر، باید نسبت سیاست و اخلاق را در منشأ سیاست و اخلاق بکاویم، یعنی بپرسیم که منشأ سیاست و اخلاق چه نسبتی با هم دارند؟در تاریخ اندیشه های سیاسی اجتماعی، وقتی به دورترین نقاط آغازین برگردیم، می بینیم که ایده ای دنیاگریزانه از سعادت و نجات شکل گرفت. بر اساس این ایده، سعادت و نجات در درون جامعه غیرممکن است و نه تنها در درون جامعه بلکه بر روی کره خاکی غیرممکن است. به تعبیر دیگر گویی وجود ما در وضعیتی تراژیک و دردناک شکل گرفته است. مطابق این باور کهن، آدمیزاد در حالی بر روی کره خاکی به دنبال سعادت و نجات می گردد که اساسا سعادت و نجات بر روی کره خاکی به دست نمی آید.از دوران یونان باستان تا امروز یک خط فکری برجسته و درخشان پیگیری شده است که نشان می دهد اگر شما در قبال دیگری احساس مسئولیت نکنید و برای مسئولیت خودتان، در نهایت توش و توان خود کوشش نکنید، سعادت و نجات فردی شما هم به دست نخواهد آمد.همیشه از ترازی تنزه باورانه بر فراز جامعه و سیاست می نشینیم و درباره فساد و تباهی سیاست و جامعه چنان شکوه می کنیم که گویی خودمان تافته ای جدابافته از این جامعه و سیاست هستیم. وقتی ما در آن صورت بندی رایج که صورت بندی غلطی است از بدیِ نسبت اخلاق و سیاست در جامعه خود صحبت می کنیم، منظورمان این است که دیگران دارند خطا می کنند. مسئولیت بدشدن سیاست و جامعه را همیشه به جایی بیرون از خودمان پرتاب می کنیم. گویی دیگران هستند که رابطه اخلاق و سیاست را به هم زده اند و سیاست را به فساد آلوده کرده اند. جالب این است که کسی را پیدا نمی کنید که بگوید من بخشی از این چرخه فساد هستم.یکی از علل روانی برای کناره گیری از به رسمیت شناختن مسئولیت مدنی اجتماعی و عدم تعهد به مدلولات این مسئولیت همین حس سرخوردگی ناشی از ندیدن نتایج ملموس در کوتاه مدت است؛ ولی تأکید می کنم که این یک علت روان شناختی است، نه یک دلیل اخلاقی مناسب.منظور ما خیری است که مشتقی است از مجموعه مداخلات آزادانه و عادلانه شهروندان مسئولیت شناس، برای کشف و حذف مجاری خطا از زندگی جمعی، برای اینکه بقای خود را تضمین کنند و ارتقا دهند. خیر عمومی چیزی نیست که از قبل قالب زده شود و بعد به عده ای تحمیل شود. خیر عمومی تشخیصی است که پس از به ثمر نشستن کوشش های ما به شکل ماتأخر و پسینی ممکن می شود.در مقام زندگی جمعی، یگانه اخلاق ممکن، اخلاق معطوف به خیر عمومی است. غیر از آن اساسا اخلاقی نیست. وقتی هگل ترازهای اخلاق را از هم جدا می کند، معتقد است که آن دو تراز دیگر در ذیل تراز سوم باید بگنجند. یعنی می گوید اگر آن ها هم بناست معنایی داشته باشند، باید بفهمیم که بیرون از چتر اخلاق مدنی و سیاسی نمی توانند جایگاهی پیدا کنند؛ چون به محض اینکه از محدوده این چتر بیرون بروند به اخلاق های جامعه ستیز و جامعه گریز تبدیل می شوند که شایسته ما نیست. ولی آن ملاحظاتی که ما نسبت به امانت و راست گویی و دیگر ارزش های پایه اخلاقی داریم، همه آن ها ارزش های اخلاقی زندگی ما در جامعه اند.
نسبت وجود و آگاهی در پژوهش های منطقی هوسرل(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۹ بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۱
63 - 83
حوزههای تخصصی:
این مقاله تلاش می کند ضمن ارائه نگرش محتوامحور از نظریه حیثِ التفاتی و طرح نظریه ایده آلیته معنا، نظریه دلالت و ارجاع هوسرل را بررسی و از این طریق نسبت وجود و آگاهی را ذیل مقوله «عینیت»، در پژوهش های منطقی واکاوی کند؛ چراکه نسبت وجود و آگاهی را باید در نقطه تلاقی نظریه حیث التفاتی و عینیت جست. این نقطه تلاقی در مناط صدق عینیتِ معنا قابل طرح است که به عنوان نتیجه فیصله بخش نظریه دلالت و ارجاع هوسرل عمل می کند؛ به همین دلیل، این نوشته پس از ارائه نقد هوسرل از نظریه علِّی حیث التفاتی برنتانو، نوعی خوانش قیدی از نظریه حیث التفاتی مطرح می کند که نظریه خاص حیث التفاتی هوسرل در پژوهش های منطقی است. مطابق این نظریه، همواره سوژه از منظر خود به اُبژه التفات می کند و این همان منظر قایم به تلقی سوژه خوانده می شود که مشخصه ذاتی و حقیقی حیث التفاتی است. سپس نشان خواهیم داد که نظریه ایده آلیته معنا، از نتایج ساختار سه گانه حیث التفاتی هوسرل و نگرش محتوامحور حیث التفاتی است. برخلاف ادعای این نظریه که خصیصه حقیقی و ذاتی حیث التفاتی جنبه پدیدارشناسانه آن است، نظریه ارجاع و دلالت متناظر با آن، نمی تواند شرط عینیت معنا را برآورده کند؛ بنابراین، نظریه حیث التفاتی مبتنی بر نگرش محتوامحورِ نابسنده است.
فیزیس یا فوزیس؟ (ریشه شناسی مفهوم طبیعت در علم الاساطیر و فلسفه یونانی)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
طبیعت یا فیزیس یکی از بنیادی ترین مفاهیم فلسفه یونانی است. فیزیس اصطلاحی فلسفی، کلامی و علمی است که معمولاً در زبان انگلیسی به طبیعت ترجمه می شود. این مقاله، معانی مختلف فیزیس در تمدن یونانی، از دوره اساطیر تا ظهور فلسفه در یونان را مورد بحث قرار داده و به ویژه در باب دو تلفظ مختلف فوزیس و فیزیس در ایران (با توجه به دو ترجمه متفاوت از یک متن ارسطو)، تحقیق خواهد نمود تا تلفظ دقیق آن روشن گردد. اهمیت این پژوهش در کشف ریشه های مفهومی فیزیس در یونان، پرداختن به معنای بنیادین و ریشه ای آن در سنت اورفه ای و نیز رویکرد فلاسفه پیشاسقراطی است. علاوه برآن، این نکته نیز مورد تحقیق قرار می گیرد که در اندیشه ارسطو و افلاطون فیزیس با چه مفهومی مورد توجه و کاربرد بوده است. می دانیم که در آثار ارسطو به ویژه دو اثر متافیزیک و سماع طبیعی تأملات جدی در باب مفهوم طبیعت وجود دارد و آنچه از این تأملات برمی آید تأکید بر این معناست که بین فیزیس (طبیعت) و تخنه (صناعت) نوعی تمایز وجود دارد. از دیدگاه ارسطو صناعت چیزی است که توسط انسان خلق می شود (چه نظری، چه عملی) اما طبیعت امرموجودی است که انسان در خلق آن نقشی ندارد .
بدنمندی مُدرِک به عنوان مقدمه صیانت ذات در ملاصدرا و هگل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تعریف متفاوتِ عقل گرایان و تجربه گرایان از انسان رویکردهای متفاوتی به انسان را در پی دارد. هگل با نگاه دیالکتیکی خود با کنار هم نشاندن کل و جزء در بستری کانتی– اسپینوزایی تعریفی از انسان به عنوان سوژه مدرِک ارائه می دهد که در عین اینکه به کلیت او توجه می دهد، اهمیت جزئیت و فردیت او را هم نشان می دهد. از طرفی ملاصدرا نیز برای بدن در ادراک، سهم قابل توجهی قائل است؛ زیرا نفس همه افعال خود را با واسطه بدن انجام می دهد و تحقق هیچ فعلیتی بدون استفاده از بدن امکان ندارد. هدف این پژوهش بررسی تأثیر بدنمندی مدرِک بر اصل صیانت ذات از منظر ملاصدرا و هگل است. همان گونه که بدنمندی مدرِک در نگاه هگل منجر به توجه به صیانت ذات می گردد، پذیرفتن محور نفس- بدن به عنوان مدرِک در نظر ملاصدرا نیز منجر به توجه به صیانت ذات می شود، البته با تفاوت هایی که آن هم به نوبه خود علاوه بر آثار فردی و اجتماعی در اهمیت حیات بدنی و سعادت جمعی، تغییر در نگرش به علوم انسانی را در پی دارد.
" صنعت فرهنگ" آدورنو و نسبت آن با موسیقی معاصر ایرانی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
495 - 521
حوزههای تخصصی:
ریشه تفکرات آدورنو را می توان در اعتقاد وی به نابودسازی آن دسته از ایده های فلسفی دانست که به دنبال ایجاد کلیات تغییرناپذیری در قالب نظام های فلسفی منجمد و متقن شده هستند. به عبارت دیگر، وی به دنبال نجات بخشی جزئیات دورمانده از ایده های مطلق و یکسان سازی است که خرد و کلان یا جزء و کل را به گونه ای مشابه، در خود می بلعند. آدورنو، رؤیای دست یازیدن به تفکری منظومه ای را در روش فلسفی خاص خود، تحت عنوان دیالکتیک منفی، جستجو می کند. در این روش، نااین همانی، دیگر در زیر چتر این همانی کاذب قرار نخواهد گرفت؛ چرا که سنتزسازی دیگر معنایی ندارد و حقیقت در لابه لای نفی و کشمکشی بی پایان، ردیابی می شود. لذا وی، هدف اثر هنری را در نوعی آشتی ناپذیری با هرکلیتی تعریف می کند. به باور آدورنو، این کلیت در عرصه فرهنگ و هنر با سویه ای پراگماتیک در پدیده ای تحت عنوان صنعت فرهنگ ظهور بیشتری می یابد؛ چراکه آثار هنری در مکانیزم بوروکراتیزه شده و یکسان سازی به واسطه نظام اقتصادی کالایی تولیدی، گرفتار می شوند که در آن سوژه فردی کمرنگ می شود. چنین خطری محصولات فرهنگی امروز جامعه ایرانی (به خصوص در حوزه موسیقی)، را بیش از پیش تهدید می کند؛ در این مقاله با توجه به نظریات انتقادی آدورنو و ساختار موسیقی کلاسیک ایرانی، این مسأله مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
ظهور و افول ایده «زبان ایدئال» در دو جریانِ فلسفه تحلیلی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ایده زبان ایدئال از مباحث مهم و محوری در فلسفه تحلیلی است. عمده فیلسوفان جریان نخست فلسفه تحلیلی که از فرگه آغاز و در راسل و ویتگنشتاین متقدم و پوزیتیویست های منطقی بسط یافت نه تنها از این ایده استقبال می کنند، بلکه تحقق آن را همچون هدفی اصلی و محوری دنبال می کنند. اما ایده زبان ایدئال در جریان دوم فلسفه تحلیلی، که آن نیز ملهم از آثار و ایده-های فرگه است و در مور و ویتگنشتاین متاخر بسط می یابد، رو به افول نهاد. در اینجا سعی خواهیم کرد اولا تاثیرپذیری فیلسوفان جریان نخست را در طرح و بسط ایده زبان ایدئال از فلاسفه جدید (دکارت، لایب نیتس و تجربه گرایان کلاسیک) نشان دهیم، و در ثانی توضیح دهیم که چگونه هر دو جریان مذکور –اولی در در حمایت و دومی در رد ایده زبان ایدئال- متاثر از جنبه ای از اندیشه فرگه در باب معنا و نسبت آن با مصداق بودند، و آخر این که نقش پررنگ نگاه ویتگنشتاین متاخر به مساله معنا و نیز مفهوم «شباهت خانوادگی» او را در افول آرمانی به نام زبان ایدئال وضوح بخشیم.
چرا تبیین توانایی استدلال مطابق قواعد منطقی به عنوان استعدادهای مفهومی ناکافی است؟(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
لوئیس کرول در مقاله "لاکپشت به آشیل چه گفت؟" نشان داد اضافه کردن قواعد منطق به صورت گزاره سبب ایجاد تسلسلی در استنتاج قیاسی می شود که حصول نتیجه را غیرممکن می سازد. یکی از راه حلهایی که برای این معما پیشنهاد شده استعدادی دانستن دانش منطق است؛ استعدادهای منطقی، توانایی هایی هستند که در صورت بروز شرایط مناسب، عمل مشخصی را در پی دارند. در این دیدگاه، فردی که منطق می داند، در هنگام مواجه با یک استدلال، دست به عمل می زند و استعداد خود را ظاهر می سازد و نتیجه گیری می کند. برای دفاع از این دیدگاه، گاهی منطق به مثابه بخشی از زبان جهانی، یا به مانند زبان اندیشه معرفی می شود و همانطور که زبان مجموعه ای از توانایی ها و استعدادها برای صحبت کردن است، منطق نیز توانایی برای استنتاج معرفی می شود. اما در این مقاله نشان می دهیم منطق بخشی از زبان جهانی نیست، زیرا منطق های متعدد و بیشماری وجود دارند، در حالیکه گرامر جهانی یکتا است. بعلاوه دیدگاه استعدادی به منطق، اگرچه می تواند از تسلسل کرول جلوگیری کند، اما از توضیح برخی از ویژگی های ابتدایی منطق، مانند پیشینی بودن، ناتوان است. استعدادهای ذهنی نه پیشینی هستند و نه پسینی؛ در حالیکه منطق نمونه اعلی برای دانش پیشینی است. همچنین می توانیم عمل به منطق را نه به کمک استعدادها، بلکه به واسطه دلیل و انگیزه ای که منطق برای عمل در اختیار ما قرار می دهد توجیه کنیم. بنابراین به دلیل نقصهای برطرف نشده و مهم دیدگاه استعدادی، بعلاوه وجود راه حلهای بهتر برای معمای کرول، دیدگاه استعدادی ناکافی به نظر می رسد.
محافظه گرایی پدیداری: توجیه معرفتی از طریق به نظر رسیدن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
محافظه گرایی پدیداری، رویکردی در توجیه معرفت شناساسانه است که با تکیه بر «به نظر رسیدن» و «پدیدار»، تلاش دارد نظریه ای برای توجیه درونی و غیراستباطیِ حداقل برخی از باورهای انسان را فراهم آورد. بر این اساس توجیه و عدم توجیه، رابطه ای مستقیم با وضعیت ذهنی عامل معرفتی دارد. ایده ی مرکزی این نظریه این است که اگر چیزی برای یک عامل معرفتی صادق به نظر بیاید، و هیچ دلیلی نیز وجود نداشته باشد که آن چیز آنگونه که به نظر می آید نیست، آن عامل معرفتی در باور به آن امر، حداقل به میزانی، دارای توجیه و عقلانیت است. ما در این مقاله، با نگرشی همدلانه، این دیدگاه نوین را تقریر کرده و تلاش خواهیم کرد علاوه بر تبیین مولفه های اصلی آن، که مهم ترین آن تبیین «به نظر رسیدن» به عنوان یک وضعیت ذهنی التفاتی دارای ویژگی پدیداری خاص است، مهم ترین نقدهای وارد شده بر محافظه گرایی پدیداری را پاسخ دهیم و نشان دهیم که این دیدگاه، دیدگاهی قابل توجه در توجیه و عقلانیت باورهای معرفتی به شمار می آید.
تبیین نحوه تأثیر نفس بر بدن با رویکرد فلسفه ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مسئله ارتباط نفس مجرد با بدن مادی همواره مسئله ای غامض و مورد اختلاف فلاسفه اسلامی و غربی بوده است. ملاصدرا با تکیه بر مبانی فلسفی خود ارتباط نفس و بدن را متفاوت از فلاسفه پیشین و به شیوه بدیعی بیان کرده است. اندیشمندان پساملاصدرا تبیین های متعددی از دیدگاه وی در باب ارتباط نفس و بدن ارائه داده اند. هدف در نوشتار حاضر این است که تبیین دیدگاه ملاصدرا از منظر جدیدی پردازش و توضیح داده شود تا در روشن تر شدن و فهم بهتر آن مؤثر واقع شود. بدین منظور تلاش شده است به این پرسش پاسخ داده شود که آیا از طریق تبیین چگونگی تأثیر نفس بر بدن می توان فهم بهتر و روشن تری از تبیین ملاصدرا نسبت به تعامل و ارتباط نفس و بدن یافت؟ نتایج تحقیق گواه بر این است که از نظر صدرا بدن همان نفس است و نفس، بدون هیچ مشکلی، می تواند بدن را تدبیر کند و بدن از آن متأثر شود، زیرا انسان از نشئات مختلف حسی، خیالی و عقلی برخوردار است و برای هر نشئه بدن متناسب با آن وجود دارد که از مراتب تشکیکی نفس هستند و نفس با هر یک از آن ها جوهر واحد محسوب می شوند. از این رو، صدرا در مسئله نفس و بدن یگانه انگار تلقی می شود. باور ملاصدرا به واسطه شدن بدن مثالی، روح بخاری و قوای نفس، به عنوان حدود میانی، باعث نزدیک شدن نفس و بدن و سنخیت بین آن ها می شود و برای نفس امکان ارتباط با بدن طبیعی مهیا می گردد. این نوشتار، به جهت وضوح بیشتر تبیین دیدگاه ملاصدرا در باب ارتباط نفس با بدن و همچنین در مواجهه ما در عصر حاضر با انکارکنندگان نفس و ارتباط آن با بدن، می تواند راهگشا و مفید واقع شود.
بررسی تطبیقی مبانی نظری اشاعره و حکمت متعالیه در مورد خلق از عدم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
856 - 879
حوزههای تخصصی:
از دیرباز چگونگی آفرینش و به تبع آن، نظریه «خلق از عدم» یکی از چالش های اساسی میان فیلسوفان و متکلمان اسلامی است. تفسیرها و تبیین های متعدد در این خصوص، بیشتر در شکل تقابل میان حدوث و قدم مورد بررسی قرار گرفته است. اشاعره منشأ آفرینش را از عدم «خلق شیئ از لا شیئ» می دانند و معتقدند که حوادث قبل از حدوث نه از اشیاء هستند و نه از اعیان. در این نگرش، ابتدای آفرینش هیچ است و جهان هستی با اراده و قدرت مطلقه الهی، بدون واسطه از عدم پدید آمده است. پیدایش هستی مبتنی بر نظام طولی نیست؛ بلکه موجودات جهان با اراده الهی و به طور مستقل پدید آمده اند. اراده و قدرت او هرگونه ضرورت و واسطه را در خلقت نفی می کند. مخلوقات صدور و فیضان جبری از جانب الوهیت نیستند؛ بلکه ذاتاً به اراده آزاد و اختیار خالق وابسته اند. در مقابل، ملاصدرا معتقد به حدوث زمانی و حدوث ذاتی است و با تعدیل اصطلاح خلق از عدم، بر آفرینش، از «لا من شیء» استفاده کرده است. وی حدوث عالم و خلق از عدم را با براهین فلسفی اثبات کرده و بر اساس حرکت جوهری، عالم را حادث زمانی می داند. از نظر وی جهان ذاتا متجدد است و حدوث زمانی عالم به معنی خلق جهان «با زمان» است نه «در زمان».
فلسفه میان فرهنگی از دیدگاه رام ادهرمال(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال هفدهم بهار ۱۴۰۰ شماره ۱ (پیاپی ۶۵)
31 - 58
حوزههای تخصصی:
مسئله این پژوهش، بررسی چیستی فلسفه میان فرهنگی با رویکردی توصیفی-تحلیلی از دیدگاه رام ادهرمال است که با پیشینه ای هندی به غرب سفر کرده و انجمن فلسفه میان فرهنگی را در آلمان تاسیس کرده است.وی با اتکا بر مبانی ای نظیر نسبت فلسفه و فرهنگ،دیگری فرهنگی، هم پوشانی ها، حقیقت، کثرت گرایی و تساهل، به بسط فلسفه میان فرهنگی با خوانشی شرقی پرداخته است که البتّه در عین آن که بر آمده از یک دارمای هندی به عنوان یک حقیقت و اسامی مختلف است؛ اما به فراروی از مکانمندی خود پرداخته است و کوشیده تا با نقد مرکزیت گرایی اروپایی و قوم گرایانه معکوس شرقی، از فلسفه سفیدی سخن گوید که ذاتاً فاقد رنگ و زبان و نژاد خاصی است و به تعداد فرهنگ های مختلف، ریشه های متنوّعی دارد که در هرمنوتیک چهار وجهی بین اروپائیان و غیر اروپائیان به تصویر کشیده می شود. بدین سان،فلسفه میان فرهنگی یک نگرش یا تعهّد اخلاقی است و منجر به یک سبک زندگی نیز می شود. روش او با تکیه بر منطق چند ارزشی جینیزمی، هرمنوتیک تناسبی و پدیدار شناسانه است که بر اساس ساختارهای مشترک و هم پوشان فرهنگها به تمایزات آنها نیز می پردازد و با طرح فلسفه رهایی بخش، به سمت یک گفتمان چند صدایی در جهان و بدون خود مطلق پنداری حرکت می کند و می کوشد تا با به بازخوانی فلسفه هندی در گفتمان جهانی بپردازد و همچنین، یک جامعه و جهان میان فرهنگی با وحدت بدون همسانی را جستجو می کند.
موقعیت عدم شناسی در دانش مابعدالطبیعه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۸۵
93 - 109
حوزههای تخصصی:
فلسفه اولی یا مابعدالطبیعه بنیادی ترین دانش است. نیاز همه دانش ها به مابعدالطبیعه نه فقط در سلسله طولی دانش هاست، که مفاهیم آن نیز به دانش ها وارد شده است و آن ها را از درون به خود وابسته کرده است. اصلی ترین مفاهیم مابعدالطبیعه سه مفهوم است: وجود و عدم و ماهیت (= هستی و نیستی و چیستی= بود و نبود و نمود). نمی توان بحثی از مباحث مابعدالطبیعه را بدون حضور صریح یا ضمنی این سه مفهوم تصور یا تصدیق کرد. عموماً فلسفه ها وجود و ماهیت را بیشتر کانون توجه قرار داده اند، بی آنکه به عدم توجه نکرده باشند. ازاین رو، عدم و بحث های ناظر به آن بیشتر به صورتِ استطرادی در کتاب های فلسفی مطرح شده اند. در این نوشتار می کوشیم نشان دهیم که سهم عدم در به سامان رسیدن دانش مابعدالطبیعه و مباحث آن تا چه اندازه است. پس از نشان دادن موقعیت شناخت عدم در مباحث معرفت شناسی، خداشناسی و جهان شناسی، طرح یک مابعدالطبیعه درباره عدم پیشنهاد می شود که مابعدالطبیعه وجودی و ماهوی را کامل می کند. نتیجه این پژوهش ضرورت شناخت عدم و احکام آن به دلیلِ حضور وسیع آن در مباحث مابعدالطبیعه و به تبعِ آن در سایر علوم است.
Aristotle on Ontological Pluralism(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۰ شماره ۳۶
287 - 306
حوزههای تخصصی:
Aristotle has repeatedly stated in his works that 'being has several senses'. Is this to be regarded as his pluralistic ontology, an approach that seems to be too nascent? If so, how can this newfound approach in ontology be linked to the ideas of the father of this science, i.e. Aristotle? These are the questions that the present article seeks to answer. First, we will show that Aristotle thinks of 'being' in four senses. Then, step by step he proceeds to leave different senses aside, insofar as only one sense remains: being in the sense of the figures of the categories. We argue, then, that it is better to found Aristotle's ontological pluralism upon the fourfold sorts, instead of the tenfold categories. We will provide some reasons for this preference, i.e. in defense of the fourfold sorts and against the tenfold categories. Each of these four modes of being will be discussed. Finally, a version of ontological pluralism will be provided and attributed to Aristotle: Sorting Version. According to this version of pluralism, we will demonstrate how Aristotle speaks of the ontologically fundamental structure of the world.
مبانی دین شناختی شناخت درمانی و نقد آن براساس اندیشه اسلامی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
معرفت فلسفی سال هجدهم بهار ۱۴۰۰ شماره ۳ (پیاپی ۷۱)
91-110
حوزههای تخصصی:
شناخت درمانی با استفاده از مجموعه ای از تکنیک ها، برای بسیاری از مشکلات روان شناختی و گستره وسیعی از اختلالات روان شناختی به کار می رود. اما شناخت درمانی به مجموعه ای از تکنیک ها محدود نمی شود، بلکه نظریه ای مبتنی بر مبانی فلسفی سازگار با روش های علمی می باشد. پیشگامان و محققان شناخت درمانی با صراحت از همه بنیان های فکری شناخت درمانی سخن به میان نیاورده اند، اما سیری در مباحث شناخت درمانگران گویای تاثیر مبانی دین شناختی می باشد. براین اساس، پژوهش حاضر با هدف بررسی مبانی دین شناختی در شناخت درمانی و نقد این مبانی براساس اندیشه اسلامی با تأکید بر دیدگاه های آیت الله مصباح صورت گرفته است. پژوهش حاضر از نوع اسنادی تحلیلی است. یافته های پژوهش حاکی از این است که عدم قداست دین، غیرمنطقی بودن گزاره های دینی، قابل اثبات نبودن وجود خدا، توهم بودن خداباوری، نسبی بودن گزاره های دینی، پنداشتن دین و دینداری عامل بیماری روانی، توجه به معنویتِ بدون خدا و تکثرگرایی دینی از جمله مبانی دین شناختی است که پیشگامان شناخت درمانی بدان پرداخته اند. شناخت درمانی مبتنی بر چنین دین شناسی، با پاسخ گویی به این چرایی ها و چالش های ذهنی، نشان از درمانی دارد که در چارچوب فکری و اعتقادی نامتناسب با رویکرد اسلامی می باشد. ازاین رو مبانی چنین درمانی با مبانی اسلامی که حاصل یک پارادایم الهی است ناسازگارست و انسان را به سوی حقیقت وجود خود فرانمی خواند.
معرفت شناسی واقع گرای دینی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن پاییز ۱۴۰۰ شماره ۸۷
5 - 18
حوزههای تخصصی:
«نظریه معرفت شناسی واقع گرای دینی» که مؤلف مقاله آن را ارائه کرده است، بر مقدمات و مقوِّمات چندی استوار است. این مقدمات و مقومات را در قالب اصول و انگاره های هشت گانه در این مقاله تبیین شده است. خلاصه نظریه عبارت است از: 1. «معرفت» برایند فرایندهایی است که با عناصر شش گانه زیر در پیوند است: یک) فاعل معرفت (شناخت بخش) که حق تعالی است؛ دو) وسایط و وسایل معرفت (شناخت افزارها)؛ سه) معِدّات معرفت (شناخت یارها)؛ چهار) موانع معرفت (شناخت شکن ها)؛ پنج) قابل معرفت (شناختگر/ شناسنده) که انسان است؛ شش) متعلق معرفت (شناخته) که موجودات اند. 2. تکون معرفت برایند دو فرایند «طولی- عمودی» و «عرضی- افقی» ای است که در ترابط با اطراف شش گانه پیش گفته صورت می بندد. 3. فرایند «طولی- عمودی» تکوّن معرفت، از «سپهر ربوبی» آغاز و با طی فرایند خاص و مناسب با هر یک از وسایط و وسایل معرفت، به «ساحت انسانی» تنزل می کند. 4. فرایند «عرضی- افقی» نیز- که با چهار ضلع/ عنصر مرتبط است- در ساحت بشری و متناسب با مقتضیات نشئه ناسوت و در تعامل میان عناصر چهارگانه این فرایند (عناصر دوم، سوم، چهارم، و ششم) صورت می بندد. 5. برای دستیابی به آگاهی قدسی که معرفت صائب است، باید عوامل دخیل در تکون معرفت به درستی مدیریت شوند. 6. تولید علم دینی نیز از فرایند و سازکارهای مذکور در تبیین نظریه معرفت شناسی واقع گرای دینی تبعیت می کند.
چالش عینیت و ذهنیت در نظریه هرمنوتیکی امیلیوبتی، راه کار او برای حل این چالش و نقد آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
امیلیو بتی هرمنوتیست ایتالیایی عینیت گرای نوروش شناختی قرن بیستم است. او که از مخالفان هرمنوتیک فلسفی گادامر است تلاش کرده با ادامه دادن راه شلایرماخر و اصلاح نظریه فهم متن او نظریه هرمنوتیکی جدیدی ارائه دهد که در فهم مراد مولف کارآمدتر باشد. او معتقد است؛ راه رسیدن به مراد مولف بازسازی قصد او از طریق بازسازی اندیشه هایش است. به این منظور وی به دالهای معنادار متن که توسط مولف به کاررفته اند و همین طور جنبه های روانشناختی او و شرایط زیستی اش اهمیت زیادی می دهد. با این حال، وی به دلیل تبعیت از کانت در ساختارهای ذهن قائل به نقش ویژه ذهنیتهای مفسر در تفسیر است. همین نیز سبب شده او عینیت گرای نسبی باشد و نه مطلق. او با توجه به این مشکل برای جلوگیری از ذهن گرایی مخرب در کنار توجه به محوریت مولف در تفسیر، با ضرب چهار قانون و همچنین با بر شمردن اضلاعی برای تفسیر همچون فیلولوژی، تفسیر تاریخی، تفسیر جامعه شناختی (مبتنی بر آراء ماکس وبر)، تفسیر بازتولیدی و تفسیر هنجاری تلاش کرده حدودی را برای نقش مفسر در رسیدن به مراد مولف معین نماید. با این حال به نظر می رسد او با قواعد و اضلاع مزبور نتوانسته به این چالش غلبه کند و عملا هم مولف محور باقی بماند و در عین حال نقش ویژه ای نیز به مفسر بدهد. این مقاله این چالش، راهکار او و نقدهای وارد بر راه کارهای او را بیان می کند.
نقش عوامل مؤثر در شکل گیری معرفت بر اساس دیدگاه ابن خلدون و استاد مطهری(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن بهار ۱۴۰۰ شماره ۸۵
حوزههای تخصصی:
عوامل غیر معرفتی اموری هستند که از سنخ معرفت نیستند؛ ولی در معرفت تأثیرگذارند. در این پژوهش در صدد تبیین عوامل غیر معرفتی از دیدگاه ابن خلدون و استاد مطهری هستیم. روش تحقیق در این مقاله توصیفی- تحلیلی و با مراجعه به آثار این دو متفکر و مقایسه دیدگاه آنهاست. مسئله اصلی پژوهش آن است که مهم ترین عوامل غیر معرفتی مؤثر در معرفت از دید آنها چیست و چه تفاوتی بین نگاه آنها به این مسئله وجود دارد؟ هر یک از این دور دانشمند، عواملی نظیر راحت طلبی و آسان گزینی، تعصب، جمود و تقلید و... را مؤثر در اندیشه و باور انسان می دانند و معتقدند این عوامل سهم اساسی در جهت گیری باورها و اندیشه های افراد و دانشمندان داشته است. نحوه مواجهه هر یک از این دو دانشمند با این عوامل متفاوت است. استاد مطهری به جنبه سلبی این عوامل توجه دارد و ابن خلدون به اصل تأثیر این عوامل اهمیت می دهد. استاد مطهری رویکرد انسان شناختی به این عوامل دارد؛ ولی ابن خلدون این عوامل را در بستر اجتماعی تبیین می کند.
مسأله استقرا نزد هیوم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۰ شماره ۳۴
23 - 40
حوزههای تخصصی:
هدف از این پژوهش، بررسی راه حل هیوم برای مسأله استقراست. اینکه آیا می توان با مشاهده چند نمونه جزئی درباره موارد مشابه مشاهده نشده حکم صادر کرد، مسأله ای است که همچنان یکی از بحث های داغ محافل فلسفی است. هیوم هرچند در آثارش مستقیماً به این مسأله اشاره نکرده ولی در خلال بحث از علیت به این پرسش پاسخ داده است. هیوم منشأ صدور حکم کلی با استناد به نمونه های جزئی را در روان آدمی می داند. روان آدمی به گونه ای است که پس از مشاهده مکرر همبودی اشیاء در گذشته، این انتظار در او شکل می گیرد که در آینده نیز چنین تکراری را مشاهده کند تا اینجا را تمامی مفسرین هیوم قبول دارند اما اینکه آیا هیوم فراتر از این هم نظری در مورد علیت دارد یا نه موجب بروز اختلاف بین مفسرین شده است. در این مقاله در ابتدا گزارش وفادار به متنی از علیت و به تبع آن مسأله استقرا نزد هیوم ارائه شده و در ادامه به اختصار تفاسیر متفاوتی که از علیت هیوم مطرح شده، آمده است و در آخر هر یک از این تفاسیر به اجمال بررسی شده و اشکالات هر یک به اختصار بیان شده است.