فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۴٬۶۶۱ تا ۴٬۶۸۰ مورد از کل ۱۴٬۷۳۴ مورد.
حوزههای تخصصی:
خوانش دریدا از مفهوم «اکنون» در بستر انتقادهایی که به آن وارد می سازد آشکار می شود؛ انتقادهایی که با پیش فرض انکار متافیزیک حضور همراه است. وی با قرار دادن پدیدارشناسی در ذیل متافیزیک حضور آن را جزو همان سنت رایج فلسفه غربی قلمداد می کند و راه حل رهایی فلسفه خود را از این چارچوب متداول، توجه به جنبه مقابل حضور یعنی، غیریت می داند. دریدا بر این اساس که اکنون نشان دهنده حضور است آن را نقد می کند. نقد اصلی وی به اکنون براساس دو امکان به ظاهر ناسازگار در این مفهوم شکل می گیرد. این دو امکان عبارتند از: اکنون منبسط، اکنون در حالت پیوستگی با یادسپاری و پیش نگری و دیگری اکنون به مثابه نقطه منشاء با خصلت آغازین بودنش. در این نوشتار می کوشیم تا ضمن بیان انتقادها به منظور فهم خوانش دریدا، با اشاره به حد بودن انطباع اولیه و ساختار سه پایه ای اکنون پاسخی برای آن عرضه داریم. بر اساس حد بودن انطباع اولیه و در نتیجه عدم استقلال آن از طرفین حد، تلقی آن به صورت نقطه منشاء منتفی می گردد و ادراک یک عین، ادراکی دارای دیرند خواهد بود. ساختار سه پایه ای اکنون، پیوستاری متقابل از انطباعات اولیه و یادسپاری و پیش نگری را فراهم می سازد که بر پایه ی آن هیچ انطباع اولیه ای به تنهایی (به صورت نقطه منشاء) و بدون در نظر گرفتن این پیوستگی قابل درک نیست.
رواداری در نظریه ی ST(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
کوبرروز و دیگران (2012) نظریه ای در باب ابهام پرورانده اند که طی آن مدلی برای رواداری ارائه کنند. قصد بر این است که در این مدل رواداری معتبر باشد؛ چنین نباشد که یک محمول مبهم بر هر چیزی حمل شود؛ و نیز استدلال های پارادوکس خرمن معتبر نباشند. در این مقاله استدلال خواهد شد که اولا، تحدید ایشان از اصل رواداری از آنچه در ادبیات مربوط به ابهام مورد توافق است فاصله می گیرد. و ثانیا، نظریه ایشان جمله ای قوی تر از رواداری را معتبر می انگارد؛ که این جمله مثال های نقض روشن دارد. و ثالثا، نظریه ایشان تنها می تواند رواداری را به معنای ضعیفی معتبر بداند. این نتیجه پایانی نظریه ایشان را به نظریه های غالب در باب ابهام که رواداری را درست قلمداد نمی کنند شبیه خواهد کرد.
ریاضیات، هستی شناسیِ نیستی (نقدی بر هستی شناسی آلن بدیو)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
آلن بدیو، فیلسوف معاصر فرانسوی، به تبیین گونه ای هستی شناسی مبتنی بر مفهوم نیستی پرداخته است، چارچوبی هستی شناسانه موسوم به هستی شناسی تفریقی که از کثرتی محض سخن می گوید. داعیه بنیادین این قسم هستی شناسی را تز«ریاضیات هستی شناسی است»، تشکیل می دهد که به باور بدیو تنها از طریق نظریه مجموعه ها قابل تبیین است. او می کوشد تا به یاری ریاضیات، مفهوم واحد را به طور کامل از هستی شناسی کنار گذارد. در این مقاله پس از معرفی عناصر کلیدی هستی شناسی تفریقی و بررسی اجمالی ارتباط اصول موضوعه نظریه مجموعه ها با نیستی، هستی شناسی مبتنی بر نیستی وکثرت محض مورد بررسی و نقد قرار می گیرد.
مفهوم یکه، مفاهیم تکه و نقش آن ها در تبیین اصالت وجود(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در میان فلاسفه متأخر،آراء و اندیشه های ملاصدرا به ویژه نظریه اصالت وجود، تأثیر به سزایی در مباحث فلسفه به جای گذاشت. ساختار فلسفی پیشین را دگرگون ساخت و نظام ماهوی را کنار زد و در بسیاری از مسائل فلسفی از جمله: جعل ، علیت، حرکت، وحدت، کثرت و... سخنان بدیعی را به جهان فلسفه ارائه کرد.مسئله اصالت وجود، اگرچه در آثار صدرا و تابعین وی به کرّات درباره آن بحث شده است، همچنان از زوایایی اساسی دچار ابهام است. بازخوانی دقیق مسئله ما را به این نتیجه می رساند که اصالت وجود، همسایه بلافصل گزاره اول فیلسوف بلکه تفسیر دقیق تر آن است و پذیرش هر گزاره ای غیر از اصل واقعیت، پس از آن معنا دارد. بعد از پذیرش اصل واقعیت اولین مسئله به لحاظ منطقی، «یکه» یا «تکه» دانستن واقعیت است که تقسیمی ثنائی است و شق ثالث ندارد و اصالت وجود عبارت است از یکه دانستن واقعیت و لذا متعلق اصالت، وجود مطلق است.
کارناپ و نقش وى در فلسفه تحلیلى(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
فلسفه تحلیلى را، که از اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت و تا اواسط قرن بیستم به اوج خود رسید، مى توان مبتنى بر سه رویکرد کلیدى دانست: تجربه گرایى با تمرکز بر «اصل تحقیق پذیرى»، توجه به منطق به مثابه یک ابزار، و تحلیل زبانى. کارناپ یکى از مهم ترین متفکرانى است که با تمرکز بر این سه رویکرد، نقش تعیین کننده اى در پیشرفت و کارآمدى فلسفه تحلیلى داشته است. هدف این پژوهش بررسى تأثیر متفکران بزرگى همچون فرگه، راسل و ویتگنشتاین بر «تفکر تحلیلى» کارناپ و سپس بیان تأثیر رویکرد وى بر کارآمدى فلسفه تحلیلى در سه محور اصلى آن است. در نهایت، تلاش شده است با بیان تفصیلى و نوآورى هاى وى در این سه محور، خوانش جدى ترى از فلسفه تحلیلى ارائه شود.
چگونگی جمع مبنای فیزیکالیستی علم جدید از نگاه کواین و رابطه علّی ماوراء طبیعت و طبیعت در نگاه علامه طباطبایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
علامه محمدحسین طباطبایی از فیلسوفان الهی است که از سویی به ماوراء طبیعت باور دارد و از سوی دیگر قائل به رابطه علی بین ماوراء طبیعت و طبیعت است. او در دوره جدید زندگی می کند که علم تجربی حرمت فراوان دارد. یکی از مبانی علم جدید، طبق تلقی کواین، فیزیکالیسم (خودبسنده بودن طبیعت) است. بین این دو تلقی در نگاه ابتدایی تعارض وجود دارد. طباطبایی مستقیماً به بررسی این موضوع نپرداخته است که آیا فیزیکالیسم با اصول فلسفی رایج در فلسفه اسلامی هماهنگ است یا خیر. اما در نوشته های فلسفی ایشان، در باب نحوه ارتباط طبیعت و ماوراء طبیعت دو نظر دیده می شود که از آنها می توان برای حل این مسئله مدد گرفت. اول آن که بر اساس عوالم متعدد و رابطه علی بین این عوالم، تغییرات عالم طبیعت معلول عوالم بالاتر است، اما علت قریب افعال طبیعی به صور نوعیه برمی گردد. این راه حل راه را برای امکان همنشینی علم جدید و فلسفه اسلامی هموار می کند، اما مشکلاتی دارد. نگاه دیگر ایشان آن است که نه تک تک وقایع طبیعت بلکه کلیت عالم طبیعت به جعل بسیط معلول ماوراء طبیعت است. این نگاه دوم زمینه هماهنگی مبنای فیزیکالیستی علم جدید و اصل ارتباط طبیعت و ماوراء طبیعت را بیشتر فراهم می کند، اما هنوز نیاز به ترمیم دارد تا با مدعیات دیگر فلسفی هماهنگ شود.
تحلیل مفهوم حشر در فلسفه ملاصدرا و نسبت آن با مفهوم دینی حشر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
صدرالمتألهین مفهوم حشر را در سه معنای متفاوت به کار برده است. اول، کاربرد حشر در معنای معاد جسمانی است، که به تقریر خاص ملاصدرا از این موضوع اشاره دارد و غالباً با عبارت «حشر اجساد» از آن یاد می شود. دومین معنا، کاربرد حشر به عنوان موقفی از مواقف قیامت است. بر اساس این معنا، تمام انسان ها، پیش از حساب، در مکان و زمانی واحد جمع و آماده حساب می شوند. حشر در این معنا، از نظر رتبی، بعد از بعث و پیش از حساب قرار دارد و شاید عنوان «محشر» از این معنا اخذ شده باشد. اما معنای سوم حشر رجوع موجودات به غایات و نهایات خود است. بر اساس آنچه ملاصدرا تحت عنوان حشر ارائه می کند، هر مرتبه از موجودات در یک سیر عمومی به سوی مراتب مافوق خود حرکت می کند و این روند آن قدر ادامه می یابد تا در نهایت همگی در بالاترین مرتبه وجودی جمع گردند. این مرتبه از وجود که می تواند جامع تمام موجودات باشد واجب تعالی است. لذا می توان گفت حشر به معنای رجوع الی الله است.
بررسی دیدگاه الهیات سلبی ابن میمون و قاضی سعید قمی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال چهاردهم تابستان ۱۳۹۶ شماره ۲ (پیاپی ۳۱)
311 - 332
حوزههای تخصصی:
در طول تاریخ اندیشه، مسائلی نظیر علم ما به خدا، سخن گفتن از او، راه های تقرب و اسما و صفات او، به طور عام همواره مطرح و محل مناقشه بوده است. این مسئله برخی را به سمت الهیات ایجابی و برخی را به سوی الهیات سلبی سوق داده است. طرفداران الهیات سلبی معتقدند که تنها به شیوه سلبی می توان درباره افعال و صفات خداوند سخن گفت به گونه ای که ابن میمون توصیف درست و بی نقص خداوند را صرفاً توصیف او به اوصاف سلبی می داند و از این طریق ساحت خداوند را از تشبیه به مخلوق، شرک و اسناد عیب و نقص مبرا می داند. قاضی سعید نیز به شدت با اتصاف ذات خدا به اسما و صفات مخالفت ورزیده و به سمت تنزیه محض کشیده شده است. لیکن افراط در زمینه تعالی و تنزیه و تکیه بر روش سلبی گروی، امکان هرگونه سخن گفتن معنادار و حقیقی درباره خدا را ناممکن می کند.
پاسخی به نقد سومز در مورد معناشناسی دوبعدی ضعیف بر پایه مفهوم شهود در نظریه زیست معنایی میلیکان(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن پاییز ۱۳۹۶ شماره ۷۱
83 - 115
حوزههای تخصصی:
سومز با ارائه تفسیری از معناشناسی دوبعدی و تقسیم آن به دو حالت ضعیف و قوی، کلیت تلاش معناشناسان دوبعدی برای احیای نظریه توصیفی معنا را نقد و با آن مخالفت می کند. در این مورد مشخص، نظریه زیست معنایی میلیکان به نفع اردوگاه معناشناسان دوبعدی وارد عمل می شود. بر این اساس، آنچه سومز به عنوان نیاز به صلب کردن توصیفات تثبیت کننده مرجع مطرح می کند و به معناشناسان دوبعدی نسبت می دهد، قابل پذیرش نیست و مکانیزم عمل آن مبتنی بر نظر دوبعدی گرایان به شکل دیگری است. هدف این مقاله آن است که بر اساس مدلی سه وجهی مبتنی بر نظریه زیست معنایی نشان دهد تفسیر سومز از معناشناسی دوبعدی وابستگی زیادی به مبانی نظریه ارجاع مستقیم دارد و معناشناسی دوبعدی نیازی به صلب کردن توصیفات به گونه ای که سومز مطرح می کند ندارد.
خدای تأثرپذیر و خدای تغیّرناپذیر: سازگاری یا ناسازگاری؟(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
پژوهش های عقلی نوین سال دوم بهار و تابستان ۱۳۹۶ شماره ۳
45 - 60
حوزههای تخصصی:
بنابر دیدگاه الهیات سنتی، خداوند دارای ویژگی هایی منحصر به فرد است که در مخلوقاتش وجود ندارد. در این سنت، خداوند موجود کامل حداکثری است. از جمله این کمالات، می توان به تغیّرناپذیری اشاره کرد که بر اساس آن کمالات خدا نه افزوده و نه کاسته می شود. از سوی دیگر خداوند، تأثرناپذیر نیز معرفی می شود؛ که بر اساس آن خداوند از رنج های انسان دچار اندوه نمی گردد، زیرا این امر با تغیّرناپذیری و کمالِ حداکثری خدا، که مستلزم برخورداری از سعادت لایتغیر است، منافات دارد. بنابراین تغیّرناپذیری خدا، خداباوران را از پذیرش تأثرپذیر بودن خداوند منع می کند. در این نوشتار سعی بر آن است با محوریت قرار دادن علم مطلق، این دعاوی اثبات شود که: اولاً علم مطلق خدا، می تواند شاهدی بر تأثرپذیری اش باشد و ثانیاً ماهیت علم مطلق مانع از « قبول تغیّرپذیری خدا به وابسته تأثرپذیری خواهد بود»، زیرا کمال حداکثری خدا مستلزم آن است که علم او، ذاتی و شامل تمام گزاره های صادق، از ازل تا ابد باشد. در نتیجه آگاهی و اندوهگینی او از رنج آدمی، مستلزم تغییر در خداوند نخواهد بود. به عبارت دیگر خدا به جهت علم مطلقش از ازل به رنج آدمی آگاهی دارد، پس قبول اندوه خدا از رنج ها و شرارت های آدمی نباید تغییری در او تعالی ایجاد نماید. قبول این دیدگاه نه تنها یکی از مسائل خداناباران را حل می کند، بلکه در تقویت و ترویج خداباوری نیز مؤثر است، زیرا خدایی که با مؤمنان در غم و شادی ها شریک است، شایستگی بیشتری برای پرستش دارد تا خدایی که ساکن و بی تفاوت نظاره گر رنج های آدمی ست.
استعمار و هژمونی آن: نگاهی به نظام بازنمایی غرب(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
استعمار غربی که در طی قرون متوالی، به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از تاریخ جدید غرب و تاریخ جهان بوده است، دارای مبانی فکری مسلط و هژمونی و گفتمانی غالب برای خود می باشد که نه تنها بر انگیزاننده ی عمل استعمار است، بلکه در تشدید و تداوم آن نیز تأثیر زیادی داشته است. استعمار به صورت عمیقی در رابطه با تفکری است که با ایجاد تقابل ها و تمایزات دو شقی بین خود و دیگری، با تعریف خود و دیگری، و کسب هویت از این راه، خود را در موضعی والا قرار می دهد. بر مبنای چنین رابطه ای، انسان غربی در موضعی قرار می گیرد که در تفکر مسیحی به عنوان رستگاری شناخته می شود و در دوران جدید این رستگاری دینی جای خود را به مفاهیم جدید برآمده از متافیزیک عصر جدید می دهد. بر این اساس، استعمار که به سلطه ی غربی و اروپایی بر دیگری منفی می انجامد به عملی موجه و همسو با طرح کلان تاریخی بدل می شود. در این مقاله این جنبه از استعمار با روش تحلیلی – انتقادی به بررسی گذاشته شده است. آنچه از مباحث مطرح به دست آمده، بر همسویی عمل استعمار و ایستار های آن با مبانی متافیزیکی و فلسفه ی تاریخ حاکم دلالت دارد که به معنای اثبات فرض عمده ی آغازین می باشد.
مرلوپونتی و گردش دیالکتیکی پدیدارشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ارزیابی جایگاه خاص مرلوپونتی در جنبش پدیدارشناسی به واسطه ایضاح نقش «دیالکتیک» در پی ریزی مبانی پدیدارشناسی توسط او ممکن می گردد. در این مقاله می کوشیم با روشن ساختن دریافت مرلوپونتی از «دیالکتیک» نشان دهیم که چگونه وی به واسطه این عنصر، پدیدارشناسی را بر مبنایی جدید استوار می کند. مرلوپونتی جنبش پدیدارشناسی زمان خود را دچار چندپارگی ها و تعارضاتی در مبنا و روش می دید و می کوشید تا با اتخاذ رویکردی دیالکتیکی این تعارضات را مرتفع سازد. تنها به کمک «تفکر دیالکتیکی» می توان پدیدارشناسی را به مثابه یک «پژوهش فلسفی» پایه گذاری کرد. پس از مرلوپونتی، نه قلمرو پژوهش فلسفی صرفاً بر پایه «آگاهی محض» مشخص می گردد و نه روش آن با «توصیف محض». در هم آمیختگی و «دست اندازی» آگاهی و جهان، از یک سو، و توصیف و تبیین از سوی دیگر، اجازه نمی دهد که پژوهش پدیدارشناختی را بر پایه ایده «جوهریت» یک قلمرو محدود و محصور پی گیری کنیم.
تحلیل انتقادی از دو استدلال مطهری بر جاودانگی انسان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مسئله جاودانگی در طول تاریخ معرکه آرا بوده و استدلال های مختلفی درباره آن ارائه شده است. در این پژوهش دو استدلال استاد مطهری در باب جاودانگی انسان بررسی و نقد می شود. عدل الهی و حکمت الهی دو مبنای کلامی عمده ای هستند که استاد مطهری در اثبات معاد از آنها بهره می برد. ایشان در برهان بر مبنای عدل الهی ابتدا تقریر متکلمان را بیان و نقد می کنند و در ادامه با تأکید بر صفت عدل خداوند و رابطه عینیت اعمال و کیفر معاد را اثبات می کنند. در برهان بر مبنای حکمت الهی، در یک تقریر با تمسک به مثال جنین و صفت حکمت و عبث نبودن به اقامه برهان می پردازند، و در تقریر دیگر با تأکید بر یک سلسله عواطف، امیال، احساسات و غرایز مافوق مادی که مطلق طلب هستند برهان را تبیین می نمایند. لوازم این دو برهان در این مقاله توضیح داده می شوند و در نهایت نقدهای وارد بر هر دو برهان ذکر خواهند شد. منحصر نبودن فلسفه وجودی آخرت به وصول به جزای متناسب با عمل، مصادره به مطلوب بودن ادعای صورت ملکوتی داشتن اعمال، عدم ارتباط میان فضیلت و رذیلت اخلاقی و پاداش و مجازات و طفیلی بودن آخرت در تقریر استاد مطهری، از اشکالات وارد بر استدلال بر مبنای عدل الهی است. مفروض انگاشتن خداوند و صفاتی برای او، مفروض انگاشتن جهازات بدون کاربرد در انسان، مفروض دانستن این که هر قوه ای در انسان باید بالفعل شود، از اشکالات وارد بر استدلال بر مبنای حکمت الهی است.
اراده انسان از ديدگاه فلاسفه اسلامي (ابن سينا، ملا صدرا، علامه طباطبايي، امام خميني)(مقاله ترویجی حوزه)
حوزههای تخصصی:
همان اندازه که تصديق به وجود «اراده»، در انسان امري بديهي و وجداني است، شناخت معنا و حقيقت «اراده» امري پيچيده و مشکل است. به همين دليل علي رغم وحدت نظر متفکران در وجود اراده، در تفسير و بيان ماهيت کلي آن اختلاف نظر وجود دارد. برخي از فيلسوفان اسلامي «اراده» را از کيفيات نفساني مي دانند و ضد آن را «کراهت» مي دانند. ابن سينا معتقد است اراده کردن يک چيز به معناي تصور آن چيز است و در واقع ايشان اراده را به عنوان مبداء فعل مي داند و معتقد است که تصور در متصور، ميلي را براي انجام فعل بر مي انگيزاند. مرحوم صدراي شيرازي معتقد است که اراده «شوق شديد به کسب مراد و جزء اخير علّت تامّه است». علاّمه طباطبايي اراده را کيف نفساني مي داند امّا متفاوت با کيفياتي مثل علم و شوق، و معتقد است که اراده با فعل معيت داشته و قبل و بعد از آن، نمي تواند وجود داشته باشد. مرحوم امام خميني اراده را فعلي از افعال نفس مي دانند. اراده خود پديده اي است که علت مي طلبد، ملاصدرا علّت «اراده» را، اراده و يا طبيعت انسان نمي داند چون در اين صورت منجر به تسلسل مي شود، همچنانکه ابن سينا مي گويد: «نفس مضطري است در هيأت مختار». از اين جهت، برخي به اين نکته تصريح کرده اند که علت «اراده» عوامل بيروني است.
نقش محبّت در کمال آدمی با تکیه بر آراء سهروردی و ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
سهروردی و ملاصدرا بر این باورند که بدون عنصر محبّت، کمال انسان دست نیافتنی است. از نظر سهروردی انوار سافل با محبّت و اشتیاق نسبت به انوار عالی، درصدد نیل به کمال و رفع کاستی های رتبی خود هستند. آدمی نیز با ادراک حقایق به عالم نور گرایش پیدا کرده و به نورالانوار نزدیک می گردد؛ زیرا محبّت ثمره معرفت است و هر چه محبّت به حق تعالی بیشتر شود، تقرّب به خدا و نهایتاً وصول به کمال آسان تر می شود. اما ملاصدرا با اثبات محبّت برای تمامی کائنات، بر این باور است که در هر موجود امکانی، عشق به کمال به ودیعه نهاده شده است تا بدین وسیله آن موجود امکانی، هم حافظ کمالات موجود خود باشد و هم مشتاق کمالات مفقود. از نظر وی، هر انسانی به اندازه بهره مندی از محبّت به کمال نائل می شود؛ چرا که تحوّل جوهری سالکان، یکسان و یکی نیست. از این رو، هر متحرّکی به اندازه سعه هستی خود و بر اساس محبّت، به سمتِ کمال حرکت می کند.
تأملی معناشناسانه بر «پلورالیسم معنوی» با نظر به آرای کریشنامورتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال نهم پاییز و زمستان ۱۳۹۶ شماره ۲۴
57 - 68
حوزههای تخصصی:
در غرب امروزی با عنایت به اضمحلال باورهای دینی، زوال امر قدسی، اصالت فاعل شناسا و تحقق سوبژکتیویته و از سوی دیگر، رونق معنویت گرایی جدید و افزایش قرائت های فردی از معنویت، این سؤال موجه به نظر می رسد که اگر در این شرایط پلورالیسم جدیدی قوام یابد، به چه معنا و بر چه بنیادی است. به زعم نگارنده، کثرت گرایی که از آن با عنوان «پلورالیسم معنوی» یاد می شود، بینشی در راستای حقانیت انواع قرائت های معنوی است که افراد با تجربه های درونی خویش به دست آورده اند و آن را حقیقت معنوی خود قلمداد می کنند. این نظریه در بستر دو پیش فرض شکل می گیرد: نخست اینکه حقیقت معنوی یک یافته فردی و فارغ از هرگونه توجیه بیرونی و سازمانی است. دوم اینکه برای رسیدن به چنین حقیقتی باید تمام باورهای از پیش آموخته را تعلیق کرد و با درون نگری و بر مبنای آگاهیِ خودبنیان خویش از زندگی بیرونی، حقیقت انحصاری خود را کسب کرد. پلورالیسم معنوی با نظر به آرای کریشنامورتی در باب دو پیش فرض گفته شده، همچنین با توجه به اوضاع معنوی معرفتی دوران جدید، دو نکته را تأیید می کند: نخست، صحه بر هر ادعای شخصی درباره حقیقت معنوی؛ از آن رو که حقیقت معنوی تنها از دل فردیت شخص ظهور می کند. دیگری، گسترش فزاینده قرائت های معنویت گرا؛ از آن رو که به کارگیری چنین رویکردی (نکته نخست) غیر از این را لازم ندارد.
معقول ثاني فلسفي از ديدگاه استاد مطهري(مقاله ترویجی حوزه)
حوزههای تخصصی:
تقسيم مفاهيم کلى به معقولات اولى و ثانوى از ابتکارات فلاسفه اسلام است. اين تقسيم ثمرات فراواني در فلسفه اسلامي داشته، و لغزشهاى زيادى که فلسفه غرب بدان دچار بوده به وسيله اين مباحث قابل حل مى باشد. اين مقاله در مقام بيان حقيقت معقولات ثانويه و فرق آنها با معقولات اوليه از منظر استاد شهيد مطهرى مى باشد، لذا، براى اين که درک درست و صحيحى از معناى معقول ثانيه فلسفى پيدا شود، اول، معناى معقول و بعد، کيفيت پيدايش اين تصورات کلى بيان شده، و پس از آن، فرق معقول اوليه و معقول ثانيه فلسفى مطرح شده است. در اينجا ،اصطلاح حکما در تعريف معقولات اوليه و ثانويه و ايرادات وارد بر اين نظريه، از طرف استاد مطهرى ذکر شده است. همچنين به مناسبت رابطه معقولات با مسأله شناخت و آگاهي، معضلاتي که فلاسفه غرب در مسأله شناخت به آن گرفتار شده اند مطرح کرده و در کلام فلاسفه اسلام را در اين مسأله (شناخت و علم) ذکر کرده ايم و در پايان بعد از ذکر خلاصه کلام شهيد مطهرى و نقد آن، نتيجه گيرى نهائى در اين مباحث مطرح مى شود.
Joseph de Maistre and Retributionist Theology(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز و زمستان ۱۳۹۶ شماره ۲۱
1 - 12
حوزههای تخصصی:
Joseph de Maistre is usually portrayed as Edmund Burke’s French counterpart, as they both wrote important treatises against the French Revolution. Although Maistre did share many of Burke’s conservative political views, he was much more than a political thinker. He was above all a religious thinker who interpreted political events through the prism of a particular retributionist theology. According to this theology, God punishes evil deeds, not only in the afterlife, but also in this terrestrial life; and sometimes, he may even use human tyrants as instruments of his wrath. This interpretation especially evident in Maistre’s Considerations sur la France, an early work in his philosophical career. In that book, Maistre interprets the French Revolution as divine punishment, and in that regard, his views bear some similarities to the Deuteronomist historian in the Hebrew Bible, who interpreted the destruction of Jerusalem and the Babylonian Exile, as divine punishment in retribution of Israel’s sins.
بررسی تطبیقی مسئله ذهن در اندیشه دکارت، ملاصدرا، لایبنیتس و برخی رویکردهای رایج درعلوم شناختی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی عصر جدید دکارت تا کانت عقل باوری ( قرون 16 و 17)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه ذهن
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات مکتب های فلسفی حکمت متعالیه
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلاسفه اسلامی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی معرفت شناسی
این پژوهش می کوشد تا نشان دهد اندیشه دکارت، لایب نیتس و ملاصدرا تا چه میزانی با رویکردها و نظریه های رایج و مسلط در علوم شناختی شباهت و قرابت دارد. نتایج این بررسی نشان داد که اگر چه فلسفه ذهن دکارت، ملاصدرا و لایب نیتس یک نگاه عمیق فلسفی و متافیزیکی است، اما همین نگاه عمیق، آغازی در جهت توسعه تبیین علمی از ذهن بوده که آثار و نشانه های آن را در جای جای نظریه های مطرح در علوم شناختی، به خصوص در قالب رویکرد پیوندگرایی مشاهده می-کنیم. تفاوتی که بین فیلسوفان و دانشمندان این علوم وجود دارد در روش رسیدن به ایده مدل سازی ذهنی می باشد که این مدلسازی ذهنی در فلاسفه فرایندی قیاسی – استدلالی را طی می کند، در حالی که در پژوهشهای علمی فرایند استقرایی – آزمایشی غلبه دارد. همچنین، تبیین مونادگرایانة لایب نیتس از عالم و نیز نظریة تشکیک وجود ملاصدرا، با ساختار هرمی معرفت در علوم شناختی مدرن یا پیوند گرایی شباهت انکارناپذیری دارد.
از فلسفة علم تا فلسفة علوم انسانی (درآمدی بر فلسفه علوم انسانی از نظرگاه هیدگر)(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن بهار ۱۳۹۶ شماره ۶۹
حوزههای تخصصی:
پرداختن به فلسفة علوم انسانی بدون طرح بحث از فلسفة علم امکان پذیر نیست. هیدگر هرچند به صراحت به فلسفة علوم انسانی ورود نکرده است، با توجه به ایده هایی که در باب فلسفة علم طرح کرده و نیز از طریق تتبع در مطاوی برخی آثار و درس گفتارهای وی، امکان طرح پرسش از فلسفة علوم انسانی وجود دارد. با عنایت به مناقشاتی که پدیدارشناسی هرمنوتیکی هیدگر درحوزة علم ایجاد کرده است و نیز تحلیلی که او از انسان به مثابه دازین و حیث تاریخی دازین ارائه می کند، زمینه برای طرح جدی فلسفة علوم انسانی نیز فراهم می گردد. این جستار می کوشد حلقة وصلی میان دعاوی هیدگر در باب علم به نحو عام و نسبت این دعاوی وی با علوم انسانی برقرار سازد و نشان دهد رویکرد فلسفی هیدگر در قبال علم نه تنها قابلیت تعمیم به ساحت علوم انسانی دارد، بلکه علوم انسانی را نیز با پرسش های بنیادینی مواجه می سازد. در پایان با توجه به تأملات ظریفی که هیدگر در باب هرمنوتیک و فهم و تفسیر دارد و قواعدی را که او و پیروان او برای آن بر می شمارند، نشان دادیم که چگونه این قواعد می تواند اعتبار بیناذهنی برای علوم انسانی ایجاد کند یا عینیتی برای مضامین و محتویاتی که در این سنخ از معرفت وجود دارد، بیافریند.