فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲٬۵۴۱ تا ۲٬۵۶۰ مورد از کل ۱۴٬۷۰۹ مورد.
حوزههای تخصصی:
ارسطو به سبب روش فلسفی در شناخت طبیعت و برهانی کردن گزاره های طبیعی، همواره به دنبال به دست آوردن نتیایج ثابت و مابعدالطبیعی از روابط جهان هستی بود. به همین دلیل، ویژگی هایی همچون ابطال پذیری جزء ماهیت طبیعیات نبود. با تحولات علمی اروپا، این نگرش فلسفی به جهان تغییر کرد و آن را گویای واقعیت جهان نمی دیدند و فلاسفه همگی تلاش کردند تا روش مشاهده و فرضیه و استقراء را به عنوان روشی کارآمد در شناخت طبیعت معرفی کنند؛ زیرا این روش تجربی می توانست حقیقت جهان خارج را توصیف کند. بدین سان، نگاه فلسفی و مابعدالطبیعی به طبیعت جای خود را به نگاه تجربی و ابطال پذیر علوم تجربی داد. همچنین، علاوه بر تمایزاتی که در تحولات شناخت طبیعت ایجاد شد، روش و غایت طبیعیات به روش و غایت جدیدی در علوم تجربی تبدیل شد. این تمایز عمده در نگاه به طبیعت، پیامدهای بسیاری در پی داشته است. در این نوشتار به این تمایزات و تحولات می پردازیم.
دیالکتیک زیبایی در اندیشه افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ایده زیبایی بی شک یکی از مفاهیم اساسی در فلسفه افلاطون است و حتی می توان آن را هم پای ایده خیر و واحد دانست که همانند آن ایده ها، نقش اساسی در نظام دیالکتیکی افلاطون دارد. جهت گیری دیالکتیکی این ایده با پرسش سقراط از خود زیبایی در محاوره هیپیاس بزرگ شروع می شود و هر چند هیپیاس از عهده پاسخ او برنمی آید اما از یک سو دلالت های متنوع معنایی این مفهوم آشکار می شوند و از سوی دیگر، فهم این ایده از سطح انضمامی به سطح انتزاعی کشیده می شود و بر این مبنا است که دو سیر دیالکتیکی صعودی و نزولی در محاوره هم نوشی شکل می گیرند. سیر صعودی از بدن های زیبا به سمت خود زیبایی است و سیر نزولی از خود زیبایی به جهان جسمانی برای زایش افکار و اعمال زیبا است. شخصیت محوری در این دو سیر سقراط است که ویژگی سرکش و خلاف عرف و عادت او هم مایه تمایزش از دیگران می شود و هم این که به او توانایی پیمودن این دو سیر را می دهد. به این جهت است که او با وجود زشتی ظاهر، درونی پر از نقوش زیبا و خدایی دارد و زایش این نقوش زیبا توسط او با زبان و لوگوس او است که به تایید آلکیبیادس، تاثیری عمیق بر قلب و روح مخاطبانش می گذارد. بنابراین، هدف مقاله حاضر پی گیری این مسیر دیالکتیکی در اندیشه افلاطون از پرسش اولیه در مورد زیبایی تا زایش زیبایی است.
نگاهی انتقادی به معرفت شناسی فضیلت به روایت لیندا زاگزبسکی: چند ایراد اولیه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در قرائت لیندا زاگزبسکی از معرفت شناسی فضیلت عناصر بسیاری در کنار هم قرار گرفته اند. در این نظریه ترکیبی -اگر نگوییم التقاطی- زمینه برای طرح ایرادات بسیار است. در این مقاله، پس از ارائه تقریری بسیار مختصر از لبّ نظریه معرفت شناسی فضیلت زاگزبسکی، چهار ایراد درباره آن مطرح شده که از این قرارند: فضیلت و باورِ برآمده از مسیری که زاگزبسکی ترسیم می کند در همه موارد شرط لازم و کافی برای حصول معرفت نیست؛ تفکیک میان فضایل طبیعی و اکتسابی و نقش هر کدام از آنها در کسب معرفت در نظریه زاگزبسکی به روشنی تبیین نشده و قابل مناقشه است؛ جایگاه عامل و باورنده در نظریه زاگزبسکی به مثابه فاعل و دارنده شناخت، از منظر اعتمادگرایانه و طبیعی گرایانه محض قابل مناقشه است؛ از منظر علوم تجربی و همچنین فلسفه مبتنی بر آزمون، فضایل و رذایل و فهرست آنها به شکلی دیگر تبیین می شود؛ و نهایتاً این که جایگاه انگیزه کسب معرفت و همچنین رانه هایی که به حصول معرفت منجر می شوند قابل مناقشه است.
The Position of Sense in Ibn Sina's Epistemology (The Empiricism of Avicenna)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۰ شماره ۳۶
344 - 356
حوزههای تخصصی:
Philosophers consider sense as a means for true cognition. In spite of the fact that Islamic philosophy are generally regarded as rational philosophy, it does not mean that they do not assume epistemological value for sense. To some of them, including Ibn Sina, sense is extremely important. In the present article, I argue that the role of sense in Ibn Sina's epistemological system is very significant although the I would not consider Ibn Sina as an empiricist in the sense that Hume is in the Western philosophy. Rather, I consider Ibn Sina empiricism similar to the theory of Locke. It is due to the fact that Ibn Sina considers the human mind as a tabula rasa with no actual data at the birth. It is believed that with sense the knowledge begins. In addition, in this study, by taking into the account of both empirical and rational criteria (in Ibn Sina's epistemological system), it is ultimately accentuated that in the most cases, Ibn Sina's tendency is found to be more toward empiricism. In another part of the paper, the role of sense in the realm of the concepts and affirmation (sensory and rational) is explained. It is concluded that sensory conceptions are the outcomes of sense. Other ideas (concepts) are mediated by sense; sensory affirmations immediately come from sense and in rational affirmations, sense plays a role as an introduction. In sum, this is the explanation of Ibn Sina's statement: "Whoever has no sense will have no knowledge"
بررسی انتقادی دیدگاه بورکهارت درباره نگارگری ایرانی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جاویدان خرد پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۴۰
89 - 118
حوزههای تخصصی:
سنت گرایان یکی از جریان های فکری تأثیرگذار در عرصه هنراسلامی به شمار می آیند. تیتوس بورکهارت، از جمله چهره های شاخصی است که با رویکردی حکمی و عرفانی به تفسیر نگاره های ایرانی دست زده است. دامنه و گستره بحث وی به لحاظ زمانی، از دوره ایلخانی آغاز شده و تا نیمه دوم قرن شانزدهم ادامه می یابد. حال، پرسش نوشتار آن است که آیا با تفسیر وی می توان به درک درستی از نگاره ها رسید؟ هدف از پژوهش حاضر در وهله نخست، فهم دیدگاه بورکهارت و در نهایت، درک نگاره های ایرانی است. بنا به نتایج مقاله، نظرگاه وی در سه عرصه عدم واقع نمایی، ترسیم عالم خیال و اعیان ثابته با چالش هایی همراه است که نگارنده به طرح و بررسی آن خواهد پرداخت. روش تحقیق این نوشتار توصیفی، تحلیلی و انتقادی است و ابزار گردآوری اطلاعات کتابخانه ای است. رویکرد مقاله تحلیلی منطقی و تاریخی است و نسبت به رویکرد عرفانی به نحو همدلانه است.
بررسی نقدهای علامه جعفری بر قاعده ها ی «مُعطِی الشَیءِ لایَکُونُ فاقِداً لَه» و «بَسیطُ الحَقیقَه کُلُّ الأشیاءِ»(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
قبسات سال بیست و ششم بهار ۱۴۰۰ شماره ۹۹
75 - 91
حوزههای تخصصی:
در میان قواعد فلسفی، دو قاعده «معطی الشیء لا یکون فاقداً له» و «بسیط الحقیقه کلّ الاشیا و لیس بشیء منها» به ویژه در مباحث الهیات از جایگاه ویژه ای برخوردارند. فلاسفه به طور عام از قاعده نخست در تبیین سنخیت بین علت و معلول استفاده می کنند و ملاصدرا از قاعده دوم در اثبات وحدت شخصیه وجود بهره می گیرد. علامه محمدتقی جعفری که با تقریر هایی از وحدت وجود مخالف است و سنخیت را در عرصه ماورای طبیعت نمی پذیرد، به نقد دو قاعده فوق پرداخته است. ما در این مقاله انتقادهای ایشان را به این دو قاعده بررسی می کنیم و پس از بازشناسی خطاهای او در فهم این قواعد و قلمروهای آنها به این نتیجه می رسیم که آنها قادر به نفی دو قاعده مزبور نیستند. آزمودن قواعد فلسفی در عرصه طبیعت و خلط امور معرفت شناختی و وجودشناختی از مهم ترین خطاهای اوست. این مقاله با استفاده از روش تحلیلی و با اتکا به آرای ملاصدرا به نقد اندیشه علامه جعفری پرداخته است.
الهیات سلبی در حوزه هستی شناسی صفات الهی در اندیشه شیخ صدوق و سعدیا گائون یهودی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
نظریه «الهیات سلبی» بهمثابه نظریهای مهم و پرطرفدار در حوزه خداشناسی، در کنار دیدگاههایی نظیر «نظریه زبان نمادین»، «اشتراک لفظی»، «اشتراک معنوی» و «الهیات تمثیلی» مطرح است. این پژوهش تقریر، مقایسه و ارزیابی الهیات سلبی در حوزه هستیشناسی صفات الهی در اندیشه ابوجعفر محمدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه قمی مشهور به «شیخ صدوق» (۳۰۶ ۳۸۱ق) اندیشمند مشهور امامی وسعدیا بن یوسف گائون مشهور به «سعدیا بن یوسف فیومی» (883-943م)، الهیدان برجسته یهودی است. پژوهش حاضر با روش توصیفی-تحلیلی به تحلیل عقلانی این دو دیدگاه پرداخت. به باور این دو شخصیت، نظریه زیادت صفات بر ذات الهی در سایه بساطت و ترکیبناپذیری ذات الهی صحیح نیست. سعدیا نظریه سلبیانگاری صفات ثبوتی را در خصوص صفات حیات مطرح نمود، در حالیکه شیخ صدوق این نظریه را با انگیزه توجیه نظریه عینیت صفات با ذات الهی مطرح نمود. براساس یافته های پژوهش پیش رو «غفلت از مؤلفههای نظریه عینیت»، «ناسازگاری درونی نظریه نیابت» و «لزوم ثبوت مقابل صفات کمالی» مهمترین آسیبهای این دو دیدگاه است.
آیا تارسکی مفهوم عام نتیجه ی منطقی را فراچنگ می آورد؟(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر به این مسأله می پردازد که آیا تعریف تارسکی از مفهوم نتیجه ی منطقی در مقاله ی دوران سازش «درباره ی مفهوم نتیجه ی منطقی» (1936) چنان که مدعای این مقاله است مفهوم عام نتیجه ی منطقی را فراچنگ میآورد یا نه. برای آن-که دریافته شود رویکرد غالب به نتیجه ی منطقی در زمان تارسکی (مفهوم نظریه برهانی نتیجه) چه خللی داشت که او را به کوشش برای ارائه ی تعریف جدیدی از نتیجه منطقی سوق داد، نخست رویکرد نظریه برهانی به مفهوم نتیجه ی منطقی را معرفی و ناکارآمدی آن را از نظر تارسکی بررسی خواهیم کرد، سپس دو تفسیر از مفهوم نتیجه ی عامِ مد نظر او را بیان خواهیم نمود. تفسیر نخست از مفهوم عامِ نتیجه نزد تارسکی آن مفهومی است که همه ی انسان های معمولی و غیرمتخصص در فلسفه، منطق و ریاضیات در زبان روزمره بکار می برند؛ تفسیر دوم آن است که مراد تارسکی از مفهوم عام نتیجه آن مفهومی است که برای اهل فن یعنی منطق دان و ریاضی دانان «عمومیت» دارد و در روش اصل موضوعی بکار رفته است. ما از تفسیر دوم دفاع می کنیم و ضمن بررسی توصیفی- تحلیلیِ تعریف پیشنهادی او از این مفهوم و ارائه ی مثالی از آن در نهایت نتیجه می گیریم که کوشش تارسکی برای فراچنگ آوردن مفهوم عام نتیجه قرین موفقیت بوده است.
شگردهای فکرورزی در داستان های فرهاد حسن زاده بر پایه نظریه لیپمن (مطالعه موردی: داستان های گروه سنی الف، ب و ج)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
فکرورزی در نگاه صاحب نظران برنامه «فلسفه برای کودکان» مهارتی آموزشی است که فکرورزی کودکان و نوجوانان را با شرایط تحت کنترل فراهم می آورد و داستان ابزاری چند وجهی است که می تواند توانایی شناختی، عاطفی و اجتماعی کودک را غیر مستقیم پرورش دهد. پژوهش پیش روی چگونگی بسندگی و بسامد گونه های فکرورزی فلسفی خلّاق، مراقبتی و انتقادی را در داستان های کودکانه گروه «الف، ب و ج» فرهاد حسن زاده و توانش و قابلیت پرورش فکرورزی فلسفی آن ها را در کودکان بر پایه برنامه فبک در انگاره لیپمن با رویکردی توصیفی- تحلیلی بررسی کرده است. دستاورد پژوهش نشان می دهد، بسندگی و بسامد فکرورزی فلسفی خلّاق در داستان های مورد مطالعه با مولفه های استدلال و آزمون نگری، نوآوری در رفتار بیشترین بسامد را در این مهارت دارد. تفکرورزی انتقادی با مؤلفه دیگر اصلاحی و حساسیت به متن و تفکر مراقبتی با مؤلفه رشد مهارت تفکر مسئولانه در رده های بعدی هستند. وجود این مؤلفه ها و نیز تکنیک زبانی و ادبی داستان ها سبب توانش و قابلیت ایده های عمل گرایانه «اجتماع پژوهشی» برنامه فبک در قصه های مورد پژوهش است.
طراحی الگوی خلاقیت موقعیتی مبتنی بر رویکرد تربیت تأملی (مورد مطالعه: برنامه فلسفه برای کودکان)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف از پژوهش حاضر طراحی الگوی خلاقیت موقعیتی مبتنی بر رویکرد تربیت تأملی بود. رویکرد مقاله حاضر کیفی است و جهت طراحی الگوی خلاقیت موقعیتی از روش داده بنیاد براساس رویکرد اشتراوس و کوربین (1998) استفاده شد. جامعه آماری پژوهش حاضر جهت مصاحبه مقدماتی و شناسایی متون معتبر در زمینه خلاقیت موقعیتی شامل صاحبنظرانی می شد که در حوزه تربیت تأملی و خلاقیت دارای سابقه آموزش و تالیف منابع درسی بودند. این امر منجر به شناسایی منابع معتبر تربیت تأملی، مکتب عمل گرایی و فلسفه برای کودکان و متون قابل استناد یوس شد. یافته های تحقیق نشان داد که «ارتباط و پیوند، تجربه به مثابه جریان، یکپارچگی درک جهان و جامعه مادگی» به عنوان پدیده محوری بر مبنای شرایط علی «ساماندهی موقعیت و عمل در موقعیت» و از طریق راهبردهای «تحریک انگیزی، تفکر زایشگر، تاکید بر امور متضاد، یادگیری از طریق پایداری، تغییر و بازسازی محیط و گشودگی بیان» و با در نظر گرفتن «زیباسازی زندگی و عوامل اجتماعی و کالبدی» (به عنوان زمینه ی الگو) محقق می شود و منجر به تحقق «توجه به جنب ه های ع اطفی آم وزش، خلاقیت یکپارچه، تقویت خودارزیابی و انگیزه مشارکت بالا» می گردد.
اثبات وابستگی بقای بدن عنصری به روح بخاری از منظر حکمت اسلامی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
پژوهش های عقلی نوین سال ششم پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۱۲
113 - 133
حوزههای تخصصی:
یکی از مهمترین مسائل حوزه علم النفس، تکون جوهر نفس و تعلق آن به بدن عنصری از حیث حدوث و استکمال است که به موجب آن، نفس و بدن، واجد تفاعلی دوسویه می شوند. واسطه این تعلق، روح بخاری است که خلیفه نفس است و تأثیر و تأثر نفس و بدن از طریق آن صورت می گیرد. یکی از مهمترین این آثار، مسئله حیات و دوام موجودیت بدن است که به صورت بالعرض از جدول وجودی روح بخاری به بدن افاضه می شود. بدن عنصری از سنخ نشئه طبیعت بوده و در جوهر، سیّال و متجدد است و هر جسم سیّالی ذاتاً مرده فناپذیر است، بنابراین چون روح بخاری در تعلق نفس به بدن، واسطه در ثبوت است، بقای بدن نیز وابسته به ثبات آن خواهد بود. با این وصف، آیا می توان بقای بدن عنصری را با حفظ ثبات در روح بخاری تضمین نمود؟ مقاله حاضر پژوهشی تحلیلی- توصیفی است که از منظر حکمت اسلامی به این پرسش پاسخ می دهد و اثبات می نماید در صورت اعتدال و ثبات روح بخاری، چیزی که بالذات مرده و فناپذیر است، به یمن وجود این واسطه بالعرض، واجد حیات و بقا می شود.
ارزیابی فرجام شناسی یورگن مولتمان در الهیات مسیحی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال دوازدهم پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲۷
283 - 313
حوزههای تخصصی:
یورگن مولتمان، الهی دان پروتستان، تحت تأثیر جنگ های جهانی و دیگر حوادث سیاسی و اجتماعی قرن بیستم، به این نتیجه رسید که خوانش سنتی از آموزه فرجام جهان نمی تواند بستر مناسبی برای تحقق امید مسیحی به این امر باشد، زیرا نسبت به سازوکار موجود حاکم بر جهان بی تفاوت است. بر اساس دیدگاه مولتمان، خدای پدر، فرزند خویش را برای اصلاح این سازوکار فرستاد ولی قدرتمندان جهان وی را به صلیب کشیدند. با وجود این، خداوند با رستاخیز مسیح، آنان را ناکام گذاشت. به باور مولتمان، با تکیه بر عهد جدید می توان سازوکاری برای جهان (سازوکار موعود) در نظر گرفت که بستر مناسبی برای تحقق امید مسیحی برای فرجام جهان باشد. این سازوکار دارای مؤلفه هایی است که با تکیه بر آن ها می توان به نیاز انسان معاصر پاسخ گفت. لذا فرجام شناسی مولتمان زمان مند، زمینه مند و شمول گراست. این فرجام شناسی در رویکرد خویش نسبت به نقد فرجام شناسی سنّتی، جامعیت متعلّق امید، شمولیت امید، صورت بندی اجتماعی پراکسیس امید و جایگاه مفهوم آینده در امید تاریخی، نوآوری های منحصربه فردی در الهیات مسیحی قرن بیستم داشته است. با وجود این نکات، تردید در ایجاد امید روان شناختی، ناسازگاری میان آموزه روح القدس و خصلت شگفتی امید مسیحی، تردید در توفیق روش شناختی تخیل الهیاتی، ابهام در سازوکار درهم کنش زمان خطی و زمان ابدی و ابهام در چگونگی تأثیر این امید در رفتار مؤمنان، این تفسیر از امید مسیحی را در محل تردید قرار می دهد.
ارزیابی انتقادی تقلیل گرایی در مدل های وحدت علم نیگل و اپنهایم-پاتنم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
216 - 241
حوزههای تخصصی:
وحدت یا عدم وحدت علم یکی از مسائل مهم فلسفی در قرن بیستم بوده است. یکی از مهم ترین پاسخ ها به مسئله وحدت علم از سوی تقلیل گرایان پیشنهاد شده است. مقاله پیش رو بر دو نمونه برجسته از چنین رویکردهایی متمرکز شده است. نمونه اول از جنبش فلسفی پوزیتیویسم منطقی و نمونه دوم از جنبش های فلسفی پساپوزیتیویستی انتخاب شده است. نشان داده ایم که تقلیل های علی الادعا موفق در علم، موجب پیدایش این ایده شده است که پاسخ مسئله وحدت علم از طریقِ تقلیل امکان پذیر است. سپس استدلال کرده ایم که رویکرد تقلیل گرا اساساً ناکارآمد، نابسنده و نادرست است. تقلیل گرایی ناکارآمد است زیرا به ساده سازی مفهومی و هستی شناختی کمک نمی کند. نابسنده است زیرا اولاً تنوع هستی شناختی فعالیت های علمیِ اساساً متفاوت را پوشش نمی دهد، و ثانیاً پاسخ مناسبی به نیازِ تبیینی در خصوصِ چرایی بنیادی بودنِ یک لایه هستی شناختی و معرفت شناختی نسبت به سایر لایه ها را ارائه نمی دهد. تقلیل گرایی غلط است زیرا اولاً با تاریخ تحوّل نظریه هایی علمی سازگار نیست؛ ثانیاً رابطه بین شواهد و نظریه ها را به درستی توضیح نمی دهد؛ ثالثاً طبق استدلال فودر از عهده مشکل تحقق پذیری چندگانه برنمی آید؛ رابعاً طبقِ استدلال فایرابند اگر قیاس ناپذیری نظریه های علمی درست باشد آن گاه امکانِ هر نوع ارتباط از جمله ارتباط تقلیلی منتفی است. شکستِ تقلیل گرایی نشان می دهد مدل هایی از سنخ مدل های نیگل و اپنهایم-پاتنم پاسخ مناسبی برای مسئله وحدت علم فراهم نمی کنند. لذا پیشنهاد می شود که پاسخ مسئله وحدت علم از طریق رویکردی غیرتقلیل گرا، دنبال گردد..
گفتمان بصری پست مدرنیستی در آرای لیواتار با نگاهی به آثار دوشان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
450 - 468
حوزههای تخصصی:
جریان اندیشه پست مدرنیستی در اواسط قرن بیستم جوانه زده و تا به امروز رشد کرده و تکامل یافته است. ژان فرانسوا لیوتار (98-1925) فیلسوف فرانسوی نوعی حساسیت بصری پست مدرنیستی را در برابر حساسیت گفتاری مدرنیستی می نشاند. او دارای اندیشه های انتقادی است و شیوه های نوینی را برای نقادی وضعیت فکری و فرهنگی معاصر در حوزه های مختلف سیاسی، اجتماعی و هنری ارائه می دهد. ملاک های کلی حقیقت و کذب، به شدت در چهارچوب نظری اندیشه لیوتار مسئله دار هستند و نمی تواند آن ها را مسلم و یقینی بپذیرد، اما در فقدان چنین قواعدی به دنبال اندیشه و عملی مسئولانه است. این فیلسوف پست مدرن، با نگاهی به آثار دوشان به بزرگداشت دیدن و چشم و حساسیت بصری در وضعیت پست مدرن می پردازد. لذا در این مقاله که به شیوه توصیفی تحلیلی و با مطالعه منابع کتابخانه ای صورت گرفته است، در وهله نخست به مرور چیستی گفتمان زبانی مدرنیستی در تفکرات لیوتار پرداخته خواهد شد و در مرحله بعد حساسیت بصری پست مدرنیستی در تفکرات وی مورد کنکاش قرار می گیرد و از این رهگذر ضمن بررسی آثار دوشان به ارائه قرائت جدیدی که لیوتار از امر والا مطرح می کند، خواهیم پرداخت که منجر به تعریف جدیدی از امروالا خواهد شد و می توان آن را والای پست مدرنیستی لیوتاری نام نهاد.
نقش محوری زمان در تفسیر اونتولوژیک هایدگر از فلسفه کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
709 - 740
حوزههای تخصصی:
زمان در تفسیر اونتولوژیک هایدگر از کانت چه نقش و جایگاهی دارد؟ تفسیر هایدگر از فلسفه کانت، تفسیری بحث برانگیز و متفاوت از جریان تفسیرهای معمول از فلسفه او است. هایدگر در پرتوی فهم معنای وجود به تفسیر کانت می پردازد و قصد دارد پروژه کانت را به معنای کلی، یک پروژه اونتولوژیک قلمداد کند. حال، ما با توجه به پرسش اصلی این مقاله، درصدد هستیم تا نقش محوری زمان را در تفسیر هایدگر از کانت نشان دهیم، نقشی که به گمان ما، خط اصلی و رشته پیونددهنده دیدگاه های هایدگر در باب کانت است و بدون درنظر گرفتن آن، فهم چگونگی تفسیر هایدگر از کانت، چندان راه به جایی نخواهد برد.
اصول معنا شناختی تأویل در حکمت صدرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
وجودشناسی به ویژه نظریه وجودشناختی زبان و معنا از نظر صدرالمتألهین بر منطق تأویل او مؤثر است و در مواردی مصحح آن به شمار می رود. در منظر صدرا، همه چیز و حتی زبان و حروف، دارای حقایق برتر و ملکوتی هستند و زبان، در حقیقت والای خود، امری عینی و نحوه ای از وجود است. این ارتباط تا آنجایی است که وجودشناسی و معرفت شناسی به هم پیوند می خورند و عالم هستی نیز، از منظری عین کلام تلقی می شود. صدرالمتألهین از طرفی به زبان نگاه وجودی دارد و از طرفی عالم را متناظر با کلام و زبان می داند. انسان با تفسیر و بیان معنای عالم، آن را توسعه و تفصیل می دهد، و معانی تأویلی را کشف می کند. معنی در فلسفه صدرا، در عین آن که امری مشترک است و قابلیت همگانی شدن دارد، دارای لایه های مختلفی است که همه به یک حقیقت متعالی می رسند. فهم از معنی نیز دارای مراتب است و عمیق ترین مرتبه فهم، فهم حضوری است. در معنی و فهم، مراتب مادون اشارات و معداتی برای مراتب مافوق که همان تأویلند، محسوب می شوند. در این مقاله اصول معناشناختی تأویل در حکمت صدرا ، با روش توصیفی تحلیلی استنتاج شده و هدف آن نشان دادن منطق تأویل های صدرا، از بعد زبانی است.
جایگاه هستی شناختی ذات الهی از دیدگاه حکمت متعالیه، عرفان و صوفی نمایان و نقد و بررسی آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تبیین ساحت ذات الهی از پیچیده ترین و جنجالی ترین مسائل کلامی، فلسفی و عرفانی است. پژوهش پیش رو با روش توصیفی تحلیلی به این پرسش پاسخ می دهد که حکمت متعالیه، عرفان و صوفی نمایان ذات الهی را در کدامین جایگاه هستی شناختی مستقر می دانند. سپس با بررسی دیدگاه های یادشده به داوری آنها می نشیند. حکمت متعالیه تا آنجا که به تشکیک وجود پایبند است، ذات الهی را برترین رتبه نظام تشکیکی می داند که به جهت سلب قیدهای مراتب پایین «وجود بشرط لا» نامیده می شود. «وجود بشرط لا» به سبب تقید به سلب، تعین ویژه ای از هستی است که عروض آن بر هستی، نیازمند «سلب» یادشده است. ازاین رو نمی تواند به منزله ذات بی نیاز حق قلمداد شود. صدرالمتألهین با گذار از تشکیک، مانند عارفان، ساحت ذات را وجود نامحدودی ورای تشکیک و محیط به آن می داند؛ اما صدرا با پیروی از عبارات قیصری تعبیرهای یکسانی از ساحت یادشده ندارد. صوفی نمایان، با دریافتی نادرست از سخن عارفان، ذات الهی را «وجود لابشرط قسمی» و ساری در اشیا گرفته اند؛ در نتیجه پنداشته اند: ذات حق تحقق بالفعلی ندارد و با دگرگونی اش در اشیا تحقق می یابد. ازاین رو برای تحقق خارجی اش نیازمند اشیاست. صدرالمتألهین و حکیم سبزواری این دیدگاه را به سختی نقد کرده اند. اختلاف نگاه عارفان، حکیمان و صوفی نمایان درباره ذات الهی، پیامدهایی دارد که بررسی آنها تصور دقیق تری از دیدگاه های یادشده به دست خواهد داد.
فعل «است» در درباره عبارت ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در این مقاله فعل بودنِ «است» (εστί) در درباره ی عبارت ارسطو و و دلالت هایی که وی صراحتا به «است» نسبت می دهد، بررسی می شود و در موارد متعددی دیدگاه برخی مفسران ارسطو، از جمله آمونیوس، بوئتیوس، فارابی و آکویناس تقریر و نقد می شود. از این رو، ابتدا تعریفِ ارسطو از فعل، از جمله مهمترین ویژگیِ آن، «افزون نشانگریِ زمان»، بررسی می شود. در واقع، «است» به دلیلِ داشتنِ این ویژگی فعل است و به این ترتیب اولین دلالتِ «است» هم روشن می شود. در ادامه درباره ی دو دلالتِ دیگرِ «است» یعنی «افزون نشانگریِ ترکیب» و «تعیین صادق» و رابطه ی این سه دلالت با یکدیگر بحث می شود. و سرانجام نتیجه گرفته می شود که از نظر ارسطو «است» (ثلاثی) یک امر مقولی را نشانگری نمی کند، بلکه فقط افزون نشانگرِ ترکیب است. و با توجه به اینکه «است» افزون نشانگرِ زمان است، می توان گفت که از نظرِ ارسطو در درباره ی عبارت «است» (ثلاثی) افزون نشانگر ترکیب زمان مند است.
جایگاه دیگری در ساخت گشایی سوبژکتیویته و اخلاق: لکان و لویناس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال یازدهم بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۲۶
131 - 162
حوزههای تخصصی:
دغدغه و هدف اصلی در این مقاله بررسی و مقایسه جایگاه مفاهیم سوبژکتیویته، دیگربودگی و اخلاق در اندیشه لکان و لویناس است. نحوه مواجهه این دو متفکر به موضوعات مذکور با نقد و به چالش کشیدن سوبژکتیویسم عقلانی و اخلاق فلسفه مدرن همراه بوده است. بر همین اساس مرکززدایی از سوژه خودبنیاد، تقدم دیگری در شکل گیری سوبژکتیویته و بازتعریف اخلاق از جمله مبانی مشترکی است که در ارائه خوانش جدید آن ها از سوژه راهگشا بوده است. با این وجود لکان و لویناس در تلاش برای تبیین معنای دیگری، دلیل برتری آن بر سوژه و همچنین بازتعریف اخلاق تفاسیر، بینش ها و نتایج متفاوتی اتخاذ کرده اند. مدعا و یافته اصلی این نوشتار این است که نقطه گسست لکان و لویناس در پرداختن به دو وجه متفاوت دیگربودگی است که به خوانش متفاوتی از سوبژکتیویته و اخلاق نیز انجامیده است. لکان به توصیف و تبیین ساختاری می پردازد که دیگری در آن به انقیاد سوژه می پردازد و لویناس تمامیت خواهی امر همان را عامل سرکوب و نفی دیگری قلمداد می کند. چنین نگرشی آن ها را به دو نوع اخلاق مجزا نیز رهنمون ساخته است. از یک سو هسته بنیادی اخلاق نزد لکان امر واقع است که در آن امر بیکران میل همواره به شکل اختلالی در ساحت نمادین بروز می کند و خلأ و تضادهای واقعیت را افشا می کند. از سوی دیگر بنیاد اخلاق لویناس مسئولیت پذیری تقارن ناپذیر سوژه در معرض چهره دیگری است که در آن التزام و تعهد به دیگری مقدم بر هر اختیاری است.
وسواسِ ذهنی: تحلیلی بر اساسِ مفاهیمِ کینه توزی و بد وجدانی نزد نیچه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال یازدهم بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۲۶
251 - 278
حوزههای تخصصی:
وسواسِ ذهنی عبارت است از افکاری ناخواسته که خارج از مهارِ فردِ مبتلا و به طورِ مکرّر در ذهن پدیدار می-شوند و ایجادِ اضطرابی نامعمول می نمایند. فرد، در واکنش، دست به اعمالِ وسواسی می زند که دافعِ اضطراب و چونان تمهیدی مراقبتی می نمایند، حال آن که فاقدِ تأثیری پایدار و، در حقیقت، نوعی حمله به خویش اند؛ این اعمال نه برخاسته از اراده ای معطوف به درمان، که برآمده از اراده ای معطوف به تخریب اند. وسواسِ ذهنی عموماً به عنوانِ بیماری یا اختلالی روانی شناخته می شود و از چشم اندازی روان پزشکانه یا روان شناختی موردِ بحث قرار می گیرد؛ امّا در این مقاله، با رجوع به آراءِ نیچه و با مدد گرفتن از مفاهیمِ «کینه توزی» و «بد وجدانی» -مفاهیمِ کلیدیِ تبارشناسیِ اخلاق- تحلیلی فلسفی از وسواسِ ذهنی ارائه می شود. بر مبنایِ این تحلیل، بنیادِ وسواس نیروهایی غریزی است که چون نمی توانند در بُرون تخلیه شوند، به درون جهت برمی گردانند و خود گناه کار پنداری را در حکمِ وسیله ای برای خودآزاری به کار می بندند.