امروزه غرب خود را پرچمدار علم و پژوهش مى داند. درحالى که بجز چهار قرن اخیر، که شاهد موفقیت هاى علمى در غرب هستیم، پیش از این، بالغ بر هزار سال قلمرو وسیع تمدن اسلامى، مرکز تفکر و دانش و بسیارى از شهرها، قطب علمى و آموزشى جهان و ظهور نخبگان و اندیشمندان مسلمان بوده است. این پژوهش با رویکرد تحلیلى و توصیفى تبیینى بر آن است تا نقش مسلمانان را در کشف اسرار آفرینش در علم نجوم، و چگونگى انتقال آن به اروپاییان بررسى نماید. یافته هاى پژوهش حاکى از آن است که منجمان مسلمان با الهام از آموزه هاى دینى، اقدام به بناى رصدخانه هایى با تجهیزات کامل نجومى، طى قرون 3 10ق در بغداد، دمشق، مراغه، سمرقند و استانبول نمودند. منجمان مسلمان به نظریات نوینى، بر خلاف نجوم بطلمیوسى دست یافتند و آنچه در قرون 16 و 17 توسط کوپرنیک، گالیله و کپلر مانند قانون اینرسى، بیضویت مدارها، جاذبه عمومى مطرح گردید، قرن ها قبل توسط منجمان مسلمان ارائه شده بود که به نوعى سرقت علمى از سوى غرب به شمار مى رود.
یکی از مهم ترین بحث ها بین هگلیان جوان و شارحان هگل این است که دین در نظام فکری و فلسفی هگل چه جایگاهی دارد و آیا او در طول حیات فکری خود رویکرد واحدی به مقوله دین داشته است.
در این نوشتار تبیین میشود که: اولاً دین در نظام فکری ـ فلسفی هگل جایگاه ویژه ای دارد و از ضروریات حیات اجتماعی بشر بشمار میرود؛ ثانیاً نمیتوان به سادگی او را فیلسوفی ملحد و خداناباور قلمداد کرد؛ ثالثاً، اگرچه ایجابیت دین یهود و مسیحیت، موجبات انحراف فکری عمیقی را در پیروان آنها فراهم آورده است، نباید ادیان الهی و وحیانی، به ویژه دین مبین اسلام را نیز دینی ایجابی، عقل ستیز و معارض با آزادی و حقوق شهروندی دانست.
الاهیات افلاطونی به مثابه بخشی از نظام فکری او تابع مؤلفه هایی است که کل پیکره اندیشه های او را تحت تأثیر قرار داده است. وی، همان گونه که در حوزه هستی شناسی و متافیزیک، با توجه به میراث هراکلیتی و پارمنیدسی خود، دو ساحت عقلی و حسی را مطرح می کند، در حوزه الاهیات نیز از یک سو قلمرو متعالی را مطرح می کند که در آن می توان ویژگی هایی نظیر ثبات، و حتی گونه ای مشابهت با صفات نظام های الاهیاتی ادیان، یافت. اما برای اعمال نفوذ و تبیین تغییرات به خدایانی نیاز دارد که در قلمرو جهان متغیر ایفای نقش کنند. از این رو الاهیاتی ناظر به ساحت این جهانی یا حلولی شکل می گیرد. بدین ترتیب ثنویت معهود و مألوف افلاطون در هستی شناسی و معرفت شناسی، در الاهیات نیز رخ می نماید. مدعای این مقاله این است که دمیورژ و خیر را می توان دو روی یک سکه دید و دمیورژ را صورت شخصی تر و انضمامی تری برای خیر برتر و متعالی قلمداد کرد.