فردگرایی، یکی از ارکان شکل گیری هویت انسان متجدد درغرب است اما آنچه امروز از این مفهوم برداشت می شود چیزی نیست که بدون زمینه تاریخی و فی البداهه در طی سده های اخیر پدیدآمده باشد.این نوشتار در صدد واکاوی ریشه های تاریخی شکل گیری این مفهوم با استفاده ازرهیافت اندیشه سیاسی و بازگشت به سرچشمه های هستی شناسانه آن دردوران میانه است.بدین منظور، ابتدا به تشریح مفهوم و تعریف فردگرایی بدانگونه که در فرهنگ غربی فهمیده میشود اشاره خواهدشد.پس از آن، مقاله به سیر تحول این مفهوم از دیدگاه تاریخ شناسان اندیشه دوران میانه و ارزیابی دیدگاه های مختلفی که در این زمینه وجود دارد می پردازد.در بخش پایانی ، مفهوم اهمیت دادن به زندگی عادی دردوران جدید که می تواند به عنوان مهم ترین نقطه تمایز توجه به فردنسبت به دوران پیش از آن به شمار آید تشریح خواهد شد.
با وجود اینکه نهضت حسینی ماهیتی سیاسی و حماسی داشت، در طول تاریخ، ابعاد حماسی و سیاسی آن در میان شیعیان کم رنگ یا به عبارتی دچار تحریف و انحراف شد، به گونه ای که به یک فرهنگ مصیبت زده و عزلت نشین مبدل گشت، ولی در روند انقلاب اسلامی، نگرش عمومی مردم ایران به نهضت حسینی تغییر کرد و تبدیل به یک فرهنگ حماسی و سیاسی شد. در این میان، نقش متفکران دینی به ویژه روحانیت شیعه بسیار مهم و اساسی بود. مقاله حاضر، به چگونگی فعالیت روحانیت و متفکران مذهبی در این تغییر نگرش می پردازد و با بررسی ادبیات متفکران روحانی و روشنفکران دینی انقلاب اسلامی درباره نهضت حسینی، می کوشد تا میزان تاثیر این روشنفکران دینی را در فرهنگ عاشورا و نگرش مردم نسبت به نهضت حسینی و فلسفه عزاداری نشان دهد. در نهایت نیز به آثار این تغییر نگرش در رفتار و شعارهای مردم، اشاره کوتاهی خواهد کرد.برای تبیین این تغییر نگرش، کوشیده ایم تا از نظریه هاولند نیز که از انواع نظریه های محرک پاسخ در روان شناسی اجتماعی است، استفاده کنیم.
ابهامات زیادی که پیرامون رابطه دین اسلام با دموکراسی وجود دارد، سبب شده تا در این نوشتار با تکیه بر اصول منطقی حاکم بین این دو مقوله و فارغ از گرایشات سلیقه ای، به تبیین این رابطه پرداخته شود. اگر تعریف دین را به دو قسمت عام و خاص تقسیم کنیم و در تعریف خاص، اعتقادات و احکامی را که باید با اجزای دموکراسی سنجیده شود، منبعث از مثلث معرفتی شرع، عقل و عرف بدانیم و هم چنین دموکراسی را تنها به مثابه شیوه ای برای حکومت کردن تصور کنیم می توان ادعا کرد که بین دموکراسی به عنوان روش حکومت کردن که دارای عناصری مانند برابری سیاسی شهروندان، حکومت اکثریت، مقبولیت مردمی، تفکیک قوا و... است با دین اسلام به مثابه فلسفه زندگی و اجتماعی، روابط منطقی تساوی و یا عموم و خصوص من وجه وجود دارد.