به نظر آقای جلال الدین فارسی آزادی واقعیتی است که مخصوص وجود انسان است و نوعی شدن و کیفیتی از بودن است که تنها در جایی معنا مییابد که امکان اسارت وجود داشته باشد. ایشان هشت نوع آزادی را در چهار محیط درونی، طبیعی، اجتماعی و بینالمللی برمیشمارد. تعریف آقای فارسی از آزادی به گونهای است که پارهای مفاهیم دیگر، همچون استقلال، را نیز دربرمیگیرد.
نویسنده مقاله که از طرفداران اندیشههای دکتر شریعتی است،بر آن است که تنها جریان فکریای که میتواند اسلام حقیقی را به توده مردم بشناساند، روشنفکری دینی است. وی هفت ویژگی اساسی برای روشنفکری دینی برمیشمارد: دگراندیشی؛ مسئولیت؛ میهندوستی؛ سیاست و دیانت را عین یکدیگر دانستن؛ ارتقای فرهنگی تودهها؛ شناساندن اسلام حقیقی و بدعتزدایی از آن؛ اعتقاد به مردمسالاری.
نویسنده در این مقاله ابتدا مؤلفههاى مدرنیته را بیانکرده است، و سپس در مقایسه این مؤلفهها با عناصر و مؤلفههاى دین، مىکوشد تا نشان دهد میان دین و عقل مدرن سازگارى وجود ندارد .
از نظر آقاى ملکیان، مطالعهى تاریخ هر علمى براى فهم بهتر آن علم ضرورى است و این ضرورت، در فلسفه، فزونى مىیابد. به گفتهى ایشان ما نیازمند نهضت ترجمهایم و براى ما زمان تألیف فرا نرسیده است. فلسفه، به دلیل لزوم آزادىاش، نمىتواند متصف به اوصاف اسلامى، یهودى، مسیحى و... شود؛ به همین دلیل، آنچه به نام فلسفهى اسلامى شناخته شده است، در واقع، الاهیات است. البته باید پذیرفت که مواضع فلسفى، دینى و هنرى ما به سنخ روانى ما وابسته است.
به نظر آقاى شبسترى طرح مسئله رابطه ایمان و سیاست باید بدینشکل باشد که ما انسانها که سیاست هم مىورزیم، چگونه مىتوانیم ایمان بیاوریم و عمل صالح انجام دهیم، نه بر عکس، که حالت عکس آن به مسیحیت برمىگردد. بر این اساس، در تغییر به نظام مردمسالارى، بدعتى وجود ندارد و چیزى به نام مردمسالارى دینى وجود ندارد.
در این مقاله میان اسلامگرایى و مسلمانى تفاوت گذاشته شده و به تاریخچهى دو دهه حاکمیت اسلامگرایى در ایران اشاره شده است . در کنار آن، پارهاى حوادث سیاسى بیستسال گذشته بیان شده و نیز مقایسهاى میان بینش اسلامگرایى و بینش جدید غربى صورت گرفته است .
اسلامگرایى و نه مسلمانى، تفکرى است که کلیه شئون سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى را از اسلام متوقع است و در واقع یک نگرش حداکثرى به دین دارد، و نه حداقلى .