فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۴۰۱ تا ۴۲۰ مورد از کل ۲٬۲۲۰ مورد.
حوزههای تخصصی:
قصیدۀ نخست دیوان ناصرخسرو قبادیانی مهم ترین سرودۀ فلسفی دیوان اوست. او در این چکامه برخی از بنیادی ترین اصول تفکر خود را مانند یکی از حکیمان اسماعیلی، گاه به شکل پرسش و گاه اخبار، به نظم آورده است. اگرچه بر این قصیده شروحی نگاشته اند، هنوز می توان دربارۀ آن سخن گفت. روش شرح در این مقاله بر استناد به آثار منثور فلسفی خودِ حکیم استوار است. نخست ابیات و آنگاه شرح و تفسیر هر بیت در ذیل آن آورده شده است. زبان ناصرخسرو در این چکامه خالی از لغزش نیست؛ اما درکل مدخلی مناسب برای شناخت جهان شناسی او و دیگر حکیمان شیعی و اسماعیلی است. تأکید بر مفاهیمی مانند وحدت محض و تفاوت آن با وحدت متکثر، جایگاه عقل اول و ربط آن با کلمۀ امر، ربط نفس و فلک و حرکت، تمسک به تمثیل عدد و واحد، پرسش از معنای عدم و هیچیز، پرسش از ماهیت و کنش آخشیجان و تأکید بر جایگاه امام زمان، از مهم ترین سخنان او در این چکامه است.
جایگاه فاطمه أمّ علی مهد علیه در تصوف و فتوت اسلامی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
یکی از زنانی که در تاریخ و فرهنگ کهن ایران و اسلام نقش برجسته ای ایفا کرده، فاطمه أمّ علی (متوفی حدود 250 ق.) همسر احمد بن خضرویه (متوفی 240 ق.) از عارفان و فتیان قرن سوم هجری است. دربارۀ زندگی این بانوی فرهیخته اطلاعات پراکنده ای موجود است؛ اما با توجه به اینکه نام او همواره در کنار نام همسرش در تذکره ها آمده است، می توان با جمع آوری داده ها به شرح احوال و آرا و سخنان وی دست یافت و تلاش های او را برای یافتن جایگاهی درخور در تصوف و فتوت اسلامی نشان داد و ستود. نویسنده این مقاله می کوشد با تحلیل گفتمان های موجود در عصر فاطمه، افزون بر ترسیم نقش او در حمایت و یا برانداختن آن گفتمان ها، حقایق پنهان تاریخی را آشکار کند. با استفاده از نظریه انواع سرمایه های پیر بوردیو می توان به اثبات این مطلب پرداخت که فاطمه أمّ علی فرزند دختر یکی از خانواده های اشراف و بزرگان بلخ با تکیه بر سرمایۀ اقتصادی و نمادین می کوشد سرمایۀ فرهنگی درخوری برای خود فراهم آورد و با ورود به گفتمان صوفیه و اهالی فتوت به سرمایۀ اجتماعی و جایگاه اجتماعی سزاوار دست یابد. همچنین توانسته است با ورود به حلقه های تصوف و اهل فتوت در مقابل گفتمان مردسالاری روزگار خود بایستد و نگرش زن گریز حاکم بر آن را به حاشیه براند. روش این پژوهش در بخش مرکزی مقاله، شیوۀ پژوهش تاریخی است؛ در آن بخش به جست وجوی منابع درباره زندگی، احوال و آثار أم علی اقدام شده است. شیوۀ پژوهش در بخش دیگر مقاله تحلیلی توصیفی بوده و از نظریه سرمایه پیر بوردیو و دیدگاه زن مبنای والترز در چهارچوب نظری این پژوهش استفاده شده است.
بررسی ارتباط واژگانی شمس با واژگان آفتاب و خورشید در غزلیات شمس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در این پژوهش ارتباط سه واژه آفتاب، خورشید و شمس بر مبنای واژه گزینی در بن مایه های عرفانی مورد بررسی قرار گرفته است. کاربرد واژه ها در غزلیات به دو صورت بررسی می شود: مواردی برای تصویر سازی و مواردی برای توصیف شمس تبریزی. مولوی در تصویر سازی همانند دیگر شاعران از واژه آفتاب استفاده کرده است، اما در توصیف شمس تبریزی با آگاهی به پیشینه اساطیری و دینی واژه خورشید، ابتدا با بینش عرفانی، آن را با واژه شمس آمیخته و با تأویل هرمنوتیکی، واژه شمس را از حدّ نشانه به کلمه رسانده و توانسته با دو واژه خورشید و آفتاب، همسان و به عنوان یک بن مایه یا اصطلاح عرفانی ثبت نماید. با همسانی شمس با خورشید تمام ویژگی های اساطیری و عرفانی واژه خورشید در شمس ظاهر شده است. پژوهش حاضر با رویکرد توصیفی تحلیلی به این نتیجه رسیده است، همان گونه که خورشید پرستی در اسطوره دیده می شود مولوی نیز به شمس پرستی پرداخته و شمس را به عنوان خدای اساطیر نگریسته و با فنا در شمس به جست وجوی خویشتن خویش در فرآیند فردیّت رسیده است؛ این مقوله با روان شناسی یونگ قابل تفسیر می باشد، در این تفسیر شمس بهانه ای برای رسیدن مولانا به خداوند است.
دنیاهای محتمل در ساختار روایی مثنوی معنوی ( داستان دژ هوش ربا)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
دنیاهای محتمل از مبانی نظری سبکشناسی شناختی است و ریشه در فلسفه لایبنیتس دارد. درک چگونگی روایت روایتها مسأله اصلی در این نظریه است و نحوه ارتباط خواننده با روایت ادبی و تأثیر کنش و واکنش متن و خواننده را روشن میسازد. مثنوی معنو ، ی بزرگترین منبع ادب عرفانی است که مبانی عرفان عملی و نظری را دربرمیگیرد. در این جستار برآنیم، براساس نظریه دنیاهای محتمل و با روش توصیفی تحلیلی محتوا، خوانش جدیدی از این کتاب، ارائه دهیم. مولانا به عنوان کارگزار در نقش عامل انتقال داستان با باریکبینی به تولید گفتمان روایی میپردازد و دنیاهایی را در ذهن خواننده رقم میزند که عبارتند از: دنیاهای معرفتی، خیالی، مقصودی و آرمانی. دنیاهای محتمل در داستان دژ هوش ربا اگر...، « بیشتر به صورت دنیای معرفتی و در جهت آموزش نکات عرفانی است که بر اساس الگوی و کلمههایی که آرزو، حسرت » یا « نمایش داده میشود. در دنیای مقصودی مولانا از حرف ربط » بنابراین و تقاضایی را دربردارند، استفاده میکند. عشق مهمترین وسیله کشف و شهود و سازنده دنیای آرمانی مولاناست. در حقیقت این عشق است که سالک را در مسیر معرفت یاری میرساند. دسترسی به این دنیاها به صورت زمانی، زبانی، طبیعی و اشیاء است که بسامد دسترسیهای زمانی بیشتر است.
خوانش هرمنوتیکی غزلی از مولانا با تکیه بر نظریه گادامر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هرمنوتیک تلاشی برای رسیدن به معنای متن و چگونگی فهم معنا از عناصر گوناگون جهان هستی با ارائه روش های مختلف است. گادامر یکی از نظریه پردازان معاصر علم هرمنوتیک است که آرا و اندیشه های او در این زمینه، نقطه عطفی در علم هرمنوتیک نو به شمار می رود. تاریخ مندی فهم، محوریّت زبان، نقش پیش داوری ها در فهم متن، گفت وگوی متن و مفسّر و امتزاج افق های دید، اصول اساسی رویکرد گادامر است که با تکیه بر آن، می توان متون را تفسیر کرد. این پژوهش با رویکردی توصیفی تحلیلی، خوانش هرمنوتیکی یکی از غزلیات مولانا را با تکیه بر هرمنوتیک فلسفی گادامر ارائه داده است. به این منظور با تأکید بر ابیات رمزگونه و معنای حقیقی و فهم غزل، تفسیر و تأویلی ویژه نگاه خواننده عرضه می شود. نتایج این پژوهش نشان می دهد فهم و تفسیر متن همواره با حالت تاریخی و زمانی همراه است و همین موضوع در تفسیر غزل مولانا نقش انکارناپذیری دارد. بررسی کارکرد ارجاعی زبان باعث شد معانی گوناگون زبان نمادین مولانا آشکار شود؛ گفتنی است به این معانی در علم هرمنوتیک همواره توجه شده است؛ به همین سبب باور داشته اند که ورای زبان، دنیای دیگری وجود دارد که در بخش امتزاج افق های دید و گفت وگوی متن با مخاطب از آن سخن می رود. اندیشه و تفکر عرفانی مولانا باعث می شود، مفسّر و مخاطبان در آغاز نسبت به غزل او پیش داوری هایی داشته باشند که به افق دلالت های معنایی و شناختی روزگار مفسّر وابسته است؛ همچنین نشان دهنده حدود کارایی سنّت فکری و فرهنگی ای است که مفسّر در آن به سر می برد.
تبیین مفهوم وحدت در مثنوی با استعاره شناختی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
ادبیات عرفانی سال یازدهم پاییز و زمستان ۱۳۹۸ شماره ۲۱
33 - 67
حوزههای تخصصی:
وحدت از مفاهیم محوری در تفکر عرفانی است. مولانا برای تفهیم این مفهوم، همچون بسیاری از مفاهیم غامض عرفانی، از استعاره بهره برده است. در این پژوهش، استعاره های مولانا از مفهوم وحدت در مثنوی معنوی ، براساس نظریه استعاره شناختی لیکاف و جانسون، بررسی و تحلیل شده است. هدف از این مقاله آن است که با تحلیل استعاره ها و تشخیص نوع و کارکرد شناختی آن ها، دیدگاه مولانا به این مفهوم، نحوه معرفی آن به مخاطب و عوامل مؤثر در انتخاب این استعاره ها را دریابیم. ابتدا نمونه های استعاره های وحدت را استخراج کردیم و بعد به تحلیل و توصیف آن پرداختیم. مولانا در مثنوی ، از هفت کلان استعاره نور، انسان، عنصر طبیعی، شیء، مکان و ظرف، روییدنی ها و مفهوم انتزاعی استفاده کرده که اغلب استعاره ها از نوع هستی شناختی هستند. با این استعاره ها، تمام ویژگی ها و کارکردهای مفهوم وحدت، به نحوی که با اصل حفظ اسرار منافات نداشته باشد، برای مخاطب به تصویر کشیده شده است. عواملی مانند شغل خطابه و ارتباط با عموم مردم، سبک شاعری و محیط زندگی مولانا در گزینش استعاره هایی ساده، ملموس و عامیانه تأثیرگذار بوده است، اما دسته ای از استعاره ها هستند که تصویر ارائه شده از وحدت، در آن ها بسیار انتزاعی است و گویی برای محرمان و مخاطب خاص به کار رفته است، مانند «وحدت بی رنگی است»، «وحدت فکر است» و... . در این استعاره ها، تصویری که برای معرفی مفهوم انتزاعی وحدت به کار رفته، خود انتزاعی است و نیاز به معرفی دارد.
نگرش عارفانه احمد غزالی و استحاله عشق عُذری لیلی و مجنون(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی سال پانزدهم تابستان ۱۳۹۸ شماره ۵۵
293 - 311
حوزههای تخصصی:
اندیشمندان حوزه عرفان ایرانی همواره نظرات گوناگونی را در باب مفهوم عشق ابراز داشته اند که بیانگر اهمیت مقام عشق در تعالیم و آموزه های اندیشه دینی ایرانی است. احمد غزالی (520-452 ه.ق) با خلق آثار عرفانی خویش، تحولاتی چشمگیری در باب سرشت عشق پدید آورده است و در سوانح العشاق که نخسین اثر وی در ساحت عشق و به زبان فارسی است، تعابیر و تفسیرهای بدیعی از حکایت دلدادگی لیلی و مجنون ارائه نموده است. از آنجایی که داستان عشق لیلی و مجنون ریشه در عشق عُذری ادب عرب دارد، این مقاله با روش توصیفی تحلیلی، با هدف شناخت مراحل استحاله عشق عُذری لیلی و مجنون در نگرش احمد غزالی شکل گرفته و تلاش شده به این پرسش پاسخ دهد، در یک مطالعه تطبیقی، وجوه افتراق و اشتراک میان عشق لیلی و مجنون در نگرش احمد غزالی با عشق عُذری عرب چگونه تفسیر می شوند؟ بر اساس نتایج بدست آمده، عشق عفیفانه، ناسوتی، دردآور، کُشنده و بی فرجام عُذری با مبانی نظری ناب عاشقانه و عارفانه احمد غزالی مبتنی بر اتحاد رابطه عاشق و معشوق با عشق؛ به عشقی پسندیده، لاهوتی، خوشایند و امیدبخش استحاله یافته و عاملی مهم برای استکمال وجودی انسان می شود.
تجربه عرفانی در «موقعیت های مرزی» و بازتاب آن در مثنوی (مطالعه موردی حکایت های پیر چنگی و موسی و شبان)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در مطالعات اخیر، عرفان را به سه حوزه تجربه عرفانی، سلوک عرفانی و نظریه عرفانی تقسیم می کنند و درباره تقدم و تأخر آن ها نسبت به یکدیگر، آرا و عقاید مختلفی وجود دارد. گاهی مبانی نظری را مقدم بر سلوک و تجربه می دانند و می گویند تا فرد از حیث معرفتی صاحب اطلاع نباشد، به سلوک عرفانی دست نمی زند تا از این طریق تجربه عرفانی را حاصل کند و گاه تجربه را بر هر دو حوزه دیگر مقدم می دارند. صرف نظر از این بحث، این مسئله که «تجربه عرفانی» در چه موقعیت و تحت چه شرایطی به سراغ شخص سالک می آید، موضوع مهمی به شمار می رود. یکی از پاسخ های احتمالی به مسئله مذکور این است که سالک هنگامی که در «موقعیت های مرزی» قرار می گیرد - یعنی در لحظات بحرانی اعم از عجز و ناتوانی وجودی، حیرانی حاصل از آگاهی نامعهود، احساس خلأ معرفتی و بی معنایی و... - با تمام وجود به سوی نیرویی مافوق بشری و طبیعی مایل می شود و در آن احوال، چیزی را درمی یابد که از آن به تجربه عرفانی تعبیر می شود. این تجربه غیر از شور و شعف و حیرانی، موجب صیرورت شخصیت سالک و تعالی معنوی او می شود. در این جستار، دو داستان تمثیلی- نمادین «پیر چنگی» و «موسی و شبان» را با محوریت تجربه عرفانی که شخصیت های اصلی آن ها در موقعیت های مرزی از سر می گذرانند، بررسی خواهیم کرد. در هر دو حکایت، شخصیت های اصلی (پیر چنگی و شبان) در موقعیتی مرزی و به واسطه شخصی دیگر، به ترتیب، عمر بن خطاب و موسی (ع)، وارد تجربه ای نامعهود می شوند و سلوک معنوی را تا عالی ترین مدارج طی می کنند. مولانا در هر دو حکایت، بر این امر تأکید می کند که شرط وصول به مقامات معنوی، چنانکه در تصوف رسمی بر آن پای می فشارند، آگاهی پیشینی (علم تصوف) و ازسرگذراندن سیروسلوک رسمی (ریاضت) نیست، بلکه خود را در معرض (موقعیت) معنا قراردادن و اغتنام فرصت های تکرارناشونده، مایه نجات معنوی انسان است.
شاهنامه نمود حذف، غیاب یا حضور دیگری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مفهوم «دیگری» به وسیله میخائیل باختین به حوزه ادبیات و نظریه های ادبی وارد شد. باختین در میان انواع ادبی، تنها نوع ادبی رمان آن هم رمان های داستایفسکی را واجد شرایط گفت وگویی و حضور «دیگری» می پنداشت. بر همین اساس، باختین ژانر حماسی و تراژیک را همچون رمان های تولستوی فاقد خصلت مکالمه ای می داند. او معتقد است بنیاد آثار حماسی بر پایه حذف و طرد دیگری استوارست. در مقاله حاضر کوشیدیم با رویکردی سلبی و ساختارشکنانه به رأی باختین در باب آثار حماسی، نمودهای «دیگری» در شاهنامه را نشان دهیم. این نمودها را در ساحت های متفاوتی می توان بررسی کرد که عبارت اند از: 1) آفرینش شاهنامه به مثابه نمود صدایی دیگر در برابر صدای حاکم؛ 2) شاهنامه تلاقی ژانرهای مختلف در کنار هم؛ 3) نهاد پهلوانی در برابر نهاد شاهی؛ 4) ازدواج با بیگانگان. همه این مؤلفه ها گواهی بر حضور دیگری و وجود چندصدایی و گفت وشنود در شاهنامه است.
تحلیل نشانه معناشناختی کارکرد گفتمانی مقاومت اسطوره ای در داستان سیاوش
حوزههای تخصصی:
در مقاومت اسطوره ای، حضوری متمرکز شکل می گیرد که قدرتی درونی شده دارد و سوژه در نقش کنش گر گفتمانی عمل می کند. سیاوش (سوژه گفتمانی)، یکی از محوری ترین شخصیت های شاهنامه است که توانسته به چنین حضوری دست یابد؛ بدین ترتیب، او تصویر منسجمی از حضور ارائه داده که وجهی استعلایی می یابد. این حضور، سوژه را به عنوان نماد هویت بخشی در مرکز ثقل گفتمان قرار می دهد. سوژه رقیب نیز حضور خود را در ارتباط با او تنظیم می کند و در تعامل دوسویه و یا در رابطه ای تنشی با او قرار می گیرد. این تقابل و تعامل در قالب دو کلان روایت مقاومت و مماشات بروز می یابد. پرسش اصلی این است که مقاومت اسطوره ای و به تبع آن مماشات و ممارست گفتمانی در داستان سیاوش، چگونه و در قالب چه گفتمان هایی تحقق یافته است. در واقع، هدف اصلی پژوهش پیشِ رو، تحلیل نشانه معناشناختی چگونگی تحقق مقاومت اسطوره ای و تأثیر آن در شکل دهی به هویت و ارزش است. پژوهشِ حاضر با روش توصیفی تحلیلی نشان دهنده آن است که سوژه با راهبردهای مقاومت اسطوره ای مانند فشاره ای و گستره ای، اتیکی، زایشی و پدیدارشناختی، از ارزش وفای به عهد و درستی دفاع می کند. سوژه رقیب نیز با صف آرایی در مقابلش، قصد دارد تا او را به مماشات وادارد؛ اما سوژه ممارست می کند و به حضور خود وجهی پدیداری و هستی محور می بخشد.
گونه شناسی منشاء مرگ در اساطیر جهان
حوزههای تخصصی:
اسطوره ها که به نحوی حکایتِ ورود عناصر مینوی (خیر یا شرّ) به ساحت انسانی هستند، مضامین متفاوتی را به تصویر می کشند و سخنان بسیاری را می توان از آن ها استنباط کرد. در این میان، اسطوره هایی وجود دارد که به منشاء اموری همچون منشاء جهان، منشاء انسان، منشاء داروها، منشاء گیاهان و منشاء حیوانات و... می پردازند، مرگ نیز بخشی از این سنخ را به خود اختصاص می دهد. اسطوره های منشاء مرگ دارای انواع گوناگون و لایه های متفاوتی هستند و در میان فرهنگ های مختلف می توان نشانه هایی از آن ها را یافت. از این جهت، تحقیق در گونه شناسی چنین اسطوره هایی می تواند راه را برای تحلیل دقیق تر اسطوره های ملل هموارتر سازد و هدف از این تحقیق نیز رسیدن به گونه شناسی اسطوره های منشاء مرگ در اساطیر اقوام و ملل مختلف است. پژوهش حاضر با روش توصیفی تحلیلی و با رویکردی تطبیقی نشان دهنده آن است که این اسطوره ها به دو نوع انسان مدار (انسان آگاهانه یا ناآگاهانه موجب ورود مرگ به زندگی می شود) و غیرانسان مدار (موجودی غیرانسانی موجب چنین رخدادی می گردد) تقسیم می شوند که هر یک از این دو گونه نیز دارای تقسیمات متفاوتی هستند.
تحلیل اسطوره شناختی آیین بلاگردانی در حدیقه سنایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
بلاگردانی یک آیین اسطورهای مذهبی است که در میان اقوام و ملل مختلف با اهداف گوناگون از دیرباز رواج داشته است. بسیاری از سنتهای اسطورهای و کهن برای دور ماندن از بلایا و یا رفع آن، روشهای مختلف بلاگردانی را توصیه کردهاند. در ادبیات کلاسیک فارسی از سنایی به عنوان یکی ازنخستین حلقههای نوآوری و گسترش مضامین و اندیشههای عرفانی، تعلیمی و حکمی نام بردهاند، اماسنایی به شهادت شمار زیادی از ابیات مثنوی حدیقهالحقیقه اش با اساطیر به خوبی آشنایی داشته و از مصادیق و فرهنگ عامهای که در روزگار وی رایج بوده است به خوبی بهره برده است. در پژوهشحاضر که به شکل بنیادی بر پایه مطالعات کتابخانهای و با روش توصیفی تحلیلی انجام شده است،سعی کردیم تا نشان دهیم سنایی در حدیقهالحقیقه صورتهای گوناگون مصادیق بلاگردانی از جملهقربانی، حرز و تعویذ، دعانویسی و دودکردن اسپند برای دفع چشمزخم را مورد توجه قرار داده است.برای روشن شدن این امر، پس از تحلیل باور بلاگردانی به تحلیل مصادیق یافتشده در حدیقه سناییخواهیم پرداخت، در نهایت نشانههای آیین بلاگردانی در این اثر مشخص و مورد تحلیل قرار گرفته است. یافتههای تحقیق حاکی از آن است که سنایی به جنبههای اسطورهای آیین بلاگردانی که اشاره نمودیم کاملاً آشنا است و توانسته به هنریترین وجه ممکن آن را در مثنوی حدیقه بهکار ببرد.
پژوهشی در غزلیات منسوب به مولانا در دو جُنگ کهن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
اهمیت دیوان کبیر در تاریخ ادبیات فارسی موجب شده است نسخ متعددی از این اثر سترگ به دست ما برسد. درعین حال برخلاف مثنوی به دلایلی متعدد هنوز متنی منقح و تفسیری جامع از کلیات شمس در دست نداریم. هنوز غزلیاتی با نام مولوی هست که در نسخ چاپی ملاحظه نمی کنیم و برعکس، حجم قابل توجهی از غزلیات درج شده در کلیات، به طور قطع از مولوی نیست. با بررسی توضیحاتی که مصححان دیوان شمس درمورد انتخاب نسخه های مورد نظر خود داده اند درمی یابیم که جنگ ها مطمح نظر آن ها نبوده است؛ درحالی که در این مجموعه های شعری، غزلیات متعددی با نام مولوی یا با عنوان شمس تبریزی آمده است. به نظر می رسد جمع آوری این غزلیات می تواند در تصحیح و تکمیل چاپ های بعدی از کلیات به کار آید؛ هرچند در صحت انتساب بسیاری از آن ها به مولوی می توان تردید کرد. در این مجال، ضمن معرفی غزلیاتی که با عنوان «شمس تبریزی» یا «مولوی» در دو جنگ «3528» دانشگاه تهران و «13609» کتابخانه مجلس شورای اسلامی آمده است، مشخص شد برخی غزلیات در این دو جنگ با اختلافاتی اندک در دیوان شمس دیده می شوند و برخی از دیگر از نظر تعداد ابیات مختلف هستند. درعین حال پاره ای از غزل های این دو جنگ، اشعار شیعی در تصحیحات موجود از غزلیات دیوان شمس نیامده است. تعدادی از این غزل ها به دلیل تشابه در تخلص «خموش» یا «شمس» با اشتباه کاتبان به نام مولوی یا شمس در این دو جنگ اشعار شیعی وارد شده اند. تعدادی دیگر از غزلیات نیز به تتبع و تقلید از مولوی سروده شده اند، اما ویژگی های زبانی و محتوایی آن ها نشان می دهند که متعلق به مولوی نیستند.
طرح واره عمودی (نزولی/ صعودی) در منطق الطیر عطار(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
ادبیات عرفانی سال یازدهم پاییز و زمستان ۱۳۹۸ شماره ۲۱
119 - 144
حوزههای تخصصی:
زبان شناسی شناختی با بررسی روابط میان ذهن و زبان به کشف معنا می پردازد و با بررسی طرح واره های تصویری و کشف انگاشته ای میان حوزه ذهنی و عینی، شناخت تازه ای از سوژه به دست می دهد. طرح واره حرکتی، طرح واره ای تصویری است که در آن، انسان از تجربه حرکت خود و پدیده های متحرک برای پدیده های ذهنی، ساختار مفهومی متحرک و محسوس می سازد. منطق الطیر به دلیل ماهیت تعلیمی عرفانی بر بنیاد سفر مرغان و زبان نمادین، قابلیت بررسی براساس طرح واره حرکتی را دارد. این طرح واره بر اهتمام عطار برای بازگشت به اصل دلالت دارد. پرسش مقاله این است که مصادیق و اهداف حرکت نزولی و صعودی در منطق الطیر چیست و عطار با طرح سفر مرغان، درصدد تبیین کدام مسائل عرفانی است. عطار اصل نزول آدمی را مثبت می داند و نتیجه آمیزش روح و جسم، یعنی آدمی را «اعجوبه اسرار» می خواند. مقصود او از طرح واره نزولی، تشریح موانع و ضرورت گذر از آن ها و منظورش از طرح واره صعودی، تبیین اهمیت و اصالت بازگشت به اصل است. مهم ترین شرط سیر صعودی «رهایی از خود» است و بدترین نوع سیر نزولی، تنزل صفتی است که به دنبال آن، انسان قوه درکش را از دست می دهد. سیر صعودی از عقل به عشق، مستلزم درگذشتن از دنیا و آخرت و دل بستن فقط به حق است که با «عشق» ممکن و به وحدت منتهی می شود. هریک از طرح واره های نزولی و صعودی می توانند با حرکت کمی و کیفی تبیین شوند.
پیکرگردانی اساطیر در خسرو و شیرین نظامی
حوزههای تخصصی:
روایات و داستان های کهن و عامیانه، یکی از مناسب ترین بسترها جهت تجلّی و ادامه حیات ایزدان و امشاسپندان و ایزدبانوان به صورت پیکرگردانی شده است. با توجه به منبع اصلی منظومه خسرو و شیرین که روایات محلی بوده است، می توان بازتاب چهره ها و شخصیت های اساطیری ایران باستان را در این منظومه یافت. این پژوهش با روش توصیفی تحلیلی/ تطبیقی به بررسی شخصیت های منظومه خسرو و شیرین چون: هرمزشاه، خسروپرویز، مهین بانو، شبدیز و گلگون، شیرین و شاپور و مقایسه آن ها با امشاسپندان: وهومن، اشه وهیشته، خشئره وائیریه، سپنته ارمئیتی (سپندارمذ)، هئورتات و امرتات، ایزدبانو آناهیتا و ایزد باد پرداخته است. نتیجه این پژوهش آن است که شخصیت های اشاره شده، وجوه مشترک قابل توجهی با نمونه های کهن خویش دارند. همچنین این منظومه بستر مناسبی جهت ادامه حیات ایزدان، ایزدبانوان و امشاسپندان کهن ایرانی فراهم کرده است و بایسته است بیش از یک منظومه غنایی صرف مورد توجه و مطالعه قرار گیرد.
تحلیل نقش آرا و آثار خواجه محمد پارسا در طریقت نقشبندیّه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
از سدۀ هفتم هجری، در تصوّف دوره ای نو آغاز شد که به دو دسته شدن متصوّفه انجامید؛ گروهی به اصول و مبانی عارفان پیشین پایبند ماندند و گروهی دیگر به سبب رویکرد به فلسفه و کلام و تمایل به برخی اعتقادات شیعی، سنّتی نو در عرفان پایه ریزی کردند که امروزه به سنّت دوم عرفانی شهرت یافته است. درپی این دگرگونی ها طریقت نقشبندیّه به مثابه مولود طریقه خواجگان، در قرن هشتم هجری با خواجه بهاءالدین نقشبند بخارایی در فرارودان تأسیس شد و در قرن های نهم و دهم هجری به بزرگ ترین دستگاه تصوّف در ایران تبدیل شد. در این پژوهش به روش تحلیلی و با ابزار کتابخانه ای سعی شده است جایگاه خواجه شمس الدین محمد بخارایی، ملقّب به خواجه پارسا در ترویج این طریقت نشان داده شود. برپایه تحقیق، چنین فهمیده شد که خواجه پارسا به دو طریق جذبه و سلوک، تحت تعالیم خواجه نقشبند پرورش یافته است و در طریقت نقشبندیّه به جایگاهی رسیده که بهاءالدین محمدْ مقصود از ظهور خود را تربیت وی دانسته است. پارسا پس از علاءالدین عطار، خلیفه دوم نقشبندیّه خوانده می شود؛ اما در ترویج مبانی و تعالیم نقشبندیّه، نقشی مهم تر از وی بر عهده داشته است. یکی از خطوط برجسته فکری در تعالیم مشایخ و طریقۀ نقشبندیّه بزرگداشت و محبّت نسبت به بزرگان و خلفای این طریقت و ارج نهادن به جایگاه و منزلت رفیع آنان است که در آثار و مکتوبات عارفان آن به وضوح آشکار است. از دیگر دستاوردهای این پژوهش عبارت است از: اثبات تربیت مریدان به همّت خواجه پارسا؛ پی بردن به فراهم کردن مقدمه ارتباط پیروان و مشایخ نقشبندی با صاحبان قدرت و سیاست به وسیلۀ وی؛ آگاهی از اینکه خواجه پارسا نخستین کسی است که با تألیف آثار مهمی مثل فصل الخطاب ، قدسیّه و تحقیقات ، مبانی و تعالیم این طریقه را تبیین و تثبیت کرده است.
مطالعۀ ساختار و موضوع و طرفین گفت وگوی انتقادی در تذکره الأولیا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
گفت وگو یکی از مهم ترین ویژگی های تذکر ه الأولیا ی عطار است. در آغاز هر ذکری، گفت وگو و پرسش و پاسخ دیده می شود و اغلب نخستین اتفاقی که به تغییری در اندیشه و زندگی فرد انجامیده است، در قالب گفت وگویی انتقادی یا مکالمه ای انذاری دیده می شود. با توجه به اهمیت مکالمه در این اثر، پرسش های این پژوهش چنین است: چه اشکال، گونه ها و موضوعاتی در گفت وگوهای تذکر ه الأولیا دیده می شود؟ طرفین گفت وگوهاچه کسانی هستند و در برابر مخالفان چه برخوردی صورت گرفته است؟ روش تحقیق تحلیلی توصیفی است؛ بدین معنا که اشکال و ساختارهای گفت وگو و نیز محتوای مکالماتْ در یک صد شاهد بررسی شده است. این پژوهش نشان می دهد افزون بر نقد اولیا بر یکدیگر، میان اولیا و دگردینان، زنان، کودکان، اصحاب قدرت و افراد ناشناس، مکالماتی برقرار شده و خودانتقادی نیز یکی از اشکال گفت وگو بوده است. این مکالمات را می توان از نوع مباحثه و گفت وگو، مناظره و دیالکتیک دانست. نقد گزاره های مثبت نوعی ساختارشکنی ایجاد کرده است. ساختار شکنی و غیرمنتظرگی از مهم ترین وجوه این مکالمات است که براساس قاعدۀ «تلقی سائل بغیر ما یطلب» و «اسلوب الحکیم» قابل بررسی است و اهداف تربیتی اثر با این شیوه های بلاغی سازگار بوده است. عارفان غالباً لایه های درونیِ اندیشه ها و رفتارها را در نظر داشته اند و همین نیز علت کوتاهی و بی نیازی گفت و گوها از مجادلات طولانی بوده است. درواقع در گفت وگو آن کسی که لایه درونی تر رفتار یا اندیشه را دیده، برگ برنده را در اختیار داشته است. دقت در طرفین گفت وگوها نشان می دهد اولیا در برابر کودکان، زنان و افراد ناشناس، غالباً در موضع نقدشده، در گفت وگو با حکام در موضع ناقد و در گفت وگو با دگردینان در موضع مداراکننده بوده اند.
هم زیستی صداها در خوانشی از یک داستان مثنوی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
«داستان شخصی که در عهد داوود (ع)شب و روز دعا می کرد که مرا روزی حلال ده بی رنج»درظاهر، داستانی نمادین است که مولوی در پایان داستان، از رمزها پرده برمی دارد و سخن آخر را مانند یک راوی مؤلف محور بیان می کند. کیفیت گفت وگوها و روند منطقی آنها و نیز لایه های درونی و بیرونی بخش های داستان گویای آن است که در پس این داستان نمادین، هدف دیگری نیز نهفته است که آن را باید از متن بیرون کشید. پرسش اصلی پژوهش این است که اگر هدف مولوی از این داستانْ رسیدن به یک نتیجه اخلاقی مشخص (کشتن نفس) است، پس آن گفت وگوهای درازدامن در باب «جهد و توکل» برای چه بود. پاسخ احتمالی ممکن است این باشد که این داستانِ به ظاهر یکپارچه دو بخش دارد که در بخش اول، مسئله جهد و توکل مطرح می شود و بی آنکه به نتیجه مشخصی برسد پایان می یابد؛ این امر گویای همنشینی مفاهیم جهد و توکل در بافت داستان است. در بخش دوم، موضوع نفس و مبارزه با آن مطرح می شود تا به این آموزه اخلاقی برسد که «گاو نفس را باید کشت».
همانندی خویشکاری المپ نشینان یونان و آفریدگان اهورا مزدا در سه هزار سال نخستین آفرینش(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
اسطوره واکنشی است از ناتوانی های انسان در مقابله با درماندگی ها و ضعف های او. عناصر و شخصیت های اسطوره ریشه در واقعیت هایی دارند که در طی زمان تغییر و تحول می یابند و همان گونه که فرهنگ ها با هم آمیخته می شوند؛ اسطوره ها نیز با هم می آمیزند و اسطوره های جدید می سازند و گاهی اسطوره ها در سرزمین های مختلف با نام های متفاوت و خویشکاری یکسان ظهور می یابند. پژوهش حاضر از نوع تحلیلی تطبیقی است بر پایه داده های کتابخانه ای، که با هدف اثبات وجود همانندی در خویشکاری اساطیر ایران و یونان و نیز بیان علت آن نگاشته شده است. در این پژوهش، با توجه به یافته های به دست آمده از خویشکاری اسطوره های دو سرزمین یونان و ایران، تطبیق آن ها با یکدیگر و اثبات وجود تشابه در وظایف آن ها؛ فرضیه یکسانی تفکر نوع بشر در هزاره های آغازین بررسی می شود و در بخش نتیجه گیری بیان می گردد که از آنجا که اسطوره حاصل تفکر بشر و برگرفته از سرشت آدمی است؛ بدیهی است که تشابهاتی میان اسطوره های سرزمین های مختلف دیده شود، هر چند که نام و توصیف مردم این سرزمین ها از یک پدیده فرازمینی، متفاوت از هم باشد و نیز تفاوت های موجود میان اسطوره ها را می توان متأثر از شرایط اجتماعی هر سرزمین در زمان خلق آن اسطوره دانست.
بررسی «ورجمکرد» در مقایسه با نمونه های برجسته آن در اساطیر ایران و جهان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی سال پانزدهم زمستان ۱۳۹۸ شماره ۵۷
123 - 144
حوزههای تخصصی:
بدون شک بزرگ ترین معمای ناگشوده، مرموز، غریب و رعب آور برای انسان، معمای مرگ است. انسان، همواره خواستار جاودانگی و بی مرگی بوده و هست. یکی از روش های اقناعی که وی برای دستیابی به آرامش نسبی در برابر این پدیده مرموز در پیش گرفته، خلق فضاها و مکان هایی انتزاعی است که مرگ را به آن راهی نیست؛ دژها، ورها، کاخ ها و باغ های بهشت سانی که از یک سوی اشباع کننده حسرت او در بازگشت به بهشت از دست رفته هستند و از سوی دیگر او را در دایره ای امن و نفوذناپذیر در برابر مرگ قرار می دهند و آرامش خاطرش را فراهم می کنند. «ور جمکرد» از برجسته ترین مکان های اساطیری نزد ایرانیان باستان است که به تقلید و الگوبرداری از «کاخ میترا» ساخته شده است. این مکان، نمونه های بسیاری در اساطیر ایران و سایر ملل دارد که مهم ترین وجه اشتراک میان آن ها بی مرگی و جاودانگی برای کسانی است که به آن وارد می شوند. علاوه بر این، وجوه اشتراک دیگری نیز میان این ساختمان های اساطیری وجود دارد که در این پژوهش به روش تحلیلی تطبیقی به آن پرداخته شده است.