امروزه یکی از عمده ترین مسائلی که صلح و امنیت بین المللی را تهدید می کند مسئله تروریسم است. تروریسم پدیده ای است که تفاوتی بین افراد نظامی و غیرنظامی قائل نمی شود بلکه اکثر اوقات با استفاده از کشتار غیر نظامیان می خواهد به اهداف سیاسی و ناعادلانه خود دست یابد. بی شک هر پدیده ای دارای علل و عواملی است و بسترهایی برای ایجاد خود لازم دارد. مطالعه در زمینه علل و عوامل تروریسم کمتر از حد نیاز صورت گرفته و آنچه هم اکنون در سطح جهان در برابر تروریسم اجرا می شود بیشتر مبارزه با سازمانها و گروههای تروریستی است که صرفاً راهکاری نظامی در مواجهه با این پدیده است. در این مقاله سعی شده است با نگاهی عمیق به بررسی ریشه های تروریسم اشاره شود و از نظرگاههای استراتژیک و روانشناختی به این معضل جهانی پرداخته شود. تروریسم و یا به کار گیری روشهای رادیکال از جانب سازمانهایی که دست به این اقدامات می زنند در صورتی به وقوع می پیوندند که راههای دمکراتیک برای مطرح کردن خواسته های این گروهها موجود نباشد و چه بسا اگر آراء و نظرات رادیکال این گروهها در فضایی دمکراتیک مورد نقد و بررسی قرار گیرد از بسیاری از افکار رادیکال خود دست برداشته و روشهای نرم تری را انتخاب نمایند. بسیاری از کشورهایی که ادعای مبارزه با تروریسم را سر می دهند زمانی با حمایت از دولت های اقتدارگرا و دیکتاتور از جمله در حوزه جغرافیایی خاورمیانه در ایجاد تروریسم و شکل گیری بسترهای رشد حرکات رادیکال نقش داشته اند. از جمله این کشورها می توان به دولت ایالات متحده آمریکا اشاره نمود
این مقاله به کالبد شکافی تاریخی واژه روشنفکری در ایران میپردازد. و در آن آغاز استعمال این واژه را شروع حکومت قاجار میپندارد. در ادامه از روشنفکرانی چون عباس میرزا قاجار، میرزا تقیخان امیر کبیر، میرزا صالح شیرازی، میرزا جعفرخان مشیرالدوله تبریزی، فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان و سید جمالالدین اسدآبادی در پیدایش روشنفکری در ایران نام میبرد و به اجمال به نقششان در تاریخ اندیشگی ایران میپردازد.
در دو دهه ی 1920 و 1930، همراه با رنسانس به اصطلاح هارلم و معرفی مفهوم سیاهی ، نژاد به عنوان عاملی مهم در مطالعات ادبی شناخته شد. نویسنده های فرانسوی زبان و آفریقایی ـ آمریکایی از آفریقا و کارائیب، با امتناع از تعریف شدن بر اساس نژاد و توسط فرهنگ سفید غالب، شروع به تعریف کردن خود و فرهنگشان در واژه های خود نمودند. پس از جنگ جهانی دوم این پروژه ی خود تعریفی فرهنگی همگام با پروژه ی خودمختار سیاسی توسعه یافت که می توان آن را در جنبش حقوق مدنی آمریکا و در تقاضای آفریقایی ها و کارئیبها برای ملیت و استقلال سیاسی یافت. چنین تعبیری نباید ایجاد شود که خود تعریفی فرهنگی و خودمختاری سیاسی در طول دو خط موازی حرکت کردند که هیچ گاه به همدیگر نرسیدند.
آقای دکتر گلشنی در این گفتوگو به موضوع رابطه علم و فلسفه پرداخته است. وی معتقد است که روش علم و روش فلسفه تفاوت دارد ولی هر دو دسته دانشمندان و فیلسوفان اظهارات ناظر به حوزههای یکدیگر نیز دارند. دانشمندان مفروضات عام فلسفی دارند و نمیتوانند آنها را از طریق روشهای علمی اثبات یا نفی کنند. به نظر آقای گلشنی علم بومی معنادار است ولی به این معنا نیست که علم جهانی نداریم.
یکی از شاخصههای تمدن مدرن، مفهوم فاخر «حق» است که معیاری برای قانوننویسی در تمام کشورها و مکاتب و مسالک شده است. البته در پس دوران روشنگری، حق در مقابل تکلیف قرار گرفت و فیلسوفان و سیاستمداران برای عقب نشاندن دوران کلیساها (سنت) تلاش کردند.