جهان شاعر نمودِ بازپژواکی از حقیقت است که افلاطون1 بر آن ارجی نمی نهد، اما به نظر ارسطو، شاعر می تواند در کنار این بازنمایی، با توصیف و تنظیم مناسب واقعیت به ژرفای (هنری- ادبی) دست یابد که دیگر تقلید صرف واقعیت نیست، بلکه در مرتبه ای ورای جهان ملموس در تجارب عادی ما، قرار می گیرد (ارسطو، 117: 1369). به نظر می رسد، اساسی ترین وجه سخن ارسطو در کنار هم نشاندن مفاهیم تنظیم مناسب یا به تعبیر خود او «کمال صنعت» در کنار تقلید یا رونوشت برداری است که به تخییل یا محاکات2 می انجامد و در نهایت، می تواند تعریفی ویژه از مفهوم خلاقیّت یا تخیّل فرهیخته، تلقّی شود و به درستی، به همین دلیل است که در فصل نهم رسالة فن شعر، شعر از تاریخ برتر دانسته شده است. مجموعة آرای ارسطو در مورد شعر می تواند در این جمله خلاصه شود که «موفقیت در رونوشت برداری از امری عینی، آغاز و انجام هنر است» (کمپرتس، 1656: 1375).
روان شناسی به این دلیل که انسان را به تمامی در کانون مطالعة خود قرار داده است، آیینة تمام نمای علوم انسانی دانسته اند. انسان در این عرصه، موجودی چند وجهی و برخوردار از ساحت های وجودی متفاوت است و با همین جوانب متفاوت و متعدد است که یک کل را می سازد و در فرآیندی پیچیده، نشو و نما می کند. انسانی که در روان شناسی مطالعه می شود، مبنای زیست شناختی دارد؛ ولی محدود به آن نیست و از فضایی غیرمادی و غیرجسمانی در وجود برخوردار است که آن را «روان» دانسته اند. شاید با تکیه بر همین بعد وجودی دانش «روان شناسی» بنیان نهاده شد.
مسئلة «تشبیه و تنزیه» یکی از مسائل منازعه خیز و بحث برانگیز کلامی و عرفانی در تاریخ تفکر اسلامی است که با مباحث مورد مناقشة دیگری، چون مسئلة رؤیت خداوند و حادث یا قدیم بودن کلام الله، جایگاه خاصی در سیر مباحث کلام اسلامی داشته است. این مسئله در آرای عرفا، به ویژه اندیشه های ابن عربی، افراط و خصومت دو گروه تشبیه گرا و تنزیه گرا دیده نمی شود و در بستری عرفانی، آرای تشبیه گرایان و تنزیه گرایان به هم نزدیک می شود و مسئله به شکل «جمع تنزیه و تشبیه» به تعدیل می رسد.
قصة آفرینش و تلمیح به آن یا ذکر لفظ آدم یا الفاظ مشابهی مانند پدر و ابوالبشر و عناصر و شخصیت های همراه نخستین انسان، مثل حوا، شیطان یا ابلیس، بهشت، میوة ممنوعه و روضة رضوان، در آثار مختلف فرهنگ اسلامی فراوان است؛ چنانکه حافظ در بیت:
موریس مترلینگ می گوید که در زندگی بیش تر مردم چیزی جز خوردن، خوابیدن، زاد و ولد و کار وجود ندارد، ولی هنرمند از این گروه مستثنا است. او چون دیگران نمی اندیشد و چون دیگران زندگی نمی کند. هنرمند به پدیده ها چون دیگران نمی نگرد و از کنار مسائل به سادگی نمی گذرد؛ بلکه او نکته بین و نکته سنج است و پیچش موی را می بیند. گیرنده ی هنرمند قوی تر است و گاه مانند ژول ورن آینده را پیش بینی می کند.
وجهی از شعر حافظ حکمی و اخلاقی است. شعر اخلاق مدار حافظ در یکی از بی اخلاق ترین دوره های تاریخی سروده می شود، و این سخن را به استناد تاریخ عصر حافظ، گواهی اشعار خود خواجه و نوشته های طنزآمیز عبید، خصوصاً رساله اخلاق الاشرافش، می گوییم . اما بیان اصول و توصیه های اخلاقی در شعر، آن هم غزل، با دو مشکل اساسی روبرو است: اول اینکه توصیه های اخلاقی به دلیل کاربرد بسیار، دستمالی شده و کلیشه ای است و تبدیل به گزاره هایی خنثی و گاه مرده شده است و دوم نصیحت و موعظه، خواه ناخواه در مذاق شنونده و خواننده تلخ می نماید و هر کسی نسبت به آن احساس نفور و بیزاری دارد. حافظ برای زنده کردن این اصول اخلاقی و ارائه آن ها در قالب شعرش، به شگردی هنری متوسل می شود که به تعبیر فرمالیست های روسی، « آشنا زدایی » خوانده می شود. خواجه با «غرابت بخشیدن» به این گزاره های مستعمل اخلاقی آن ها را رنگ نو می زند و چون کالایی تازه به خواننده عرضه اش می دارد. یکی از وجوه عمده آشنا زدایی « طنز » است که حافظ افزون بر بهره گیری از «هنر سازه»های دیگر، از آن برای نشان دادن جامعه ی ریا زده و محفل ها و اشخاصی که باید میزان و معیار صلاح و اخلاق باشند، اما خود مظهر سالوس و دروغ و بی اخلاقی اند، استفاده می کند و در مرحله دیگر برای زنده کردن گزاره های اخلاقی سرد و بی مصرف، و رساندن آن ها به گوش مخاطب، با ترفند های گوناگون هنری، به نو کردن و برگرفتن غبار عادت از چهره هایشان می پردازد، و به قدری وجه هنری این گزاره ها، هنری، دل فریب و زیبایند، که خواننده و یا شنونده با کوشش بسیار می تواند خود را از جاذبه ی زیبایی آن ها برباید و به سطح پیام دست یابد.