یقین، که از آن به قطعِ در باور تعبیر می شود و از بالاترین عیار آگاهی بهره مند است و جایی برای هیچ گونه احتمال رقیب باقی نمی گذارد، همواره در کانون دغدغه های تاریخ پژوهان بوده است.یکی از مسئله های مهم پیش روی تاریخ پژوهان در حوزه ی معرفت تاریخی، امکان یا عدم امکان شناخت یقینی معرفت تاریخی است؛ به گونه ای که این پرسش همچنان در پی پاسخ های شایسته ی خود است. این مقاله می کوشد با تکیه بر روش توصیفی تحلیلی، به شناخت مفهوم معرفت، به معنای عام، و معرفت تاریخی به معنای خاص، روی آورد و سپس با ایضاح مفهوم و ماهیت یقین نشان دهد که آنچه در معرفت تاریخی دست یافتنی است، یقین روان شناختی است؛ چه، مفاد و محتوای معرفت تاریخی، به حیث ماهیت خاص خود، نمی تواند راه را به سوی یقین منطقی (معرفت شناختی) بگشاید و آن را محقق سازد
مقاله حاضر تلاشی است در مسیر حل مسئله ارتباط قانونمندی جامعه و تاریخ با آزادی انسان. برخلاف دو نظریه جبرگرا و تاریخ نگر یا مخالفان قانون مندی حیات جمعی، این دو امر نه تنها هیچ گونه تعارضی با یکدیگر ندارند بلکه ارتباط دو سویه با هم دارند. به منظور اثبات این ادعا پس از بررسی مفاهیم تحقیق، مفهوم قانون مندی جامعه و تاریخ بررسی شده است، سپس نسبت آزادی با قانون مندی تاریخ،ذیل قوانین تکوینی و قواعد اجتماعی، مورد تحلیل قرار گرفته و تصویر دقیقی از رابطه فوق بیان شده است. در این نوشتار به محدودیت های اجتماعی در مسیر اعمال آزادی مانند خصلت مشروعیت اخلاقی، شی وارگی و درونی شدن اشاره شده است. علاوه بر آن به روش های اثرگذاری فرد بر جامعه و تاریخ نیز پرداخته شده که در این مورد به دو مسیر تغییر در «ایده آل ها و اهداف» و «کنش و پیامدهای آن» پرداخته شده است.
با توجه به این که هایدن وایت در جامعه علمی ما و به خصوص میان اهل تاریخ متفکر نسبتاَ ناشناخته ای است؛ شناسایی و معرفی او می تواند مقدمه ی واجبی برای احیانأ فاصله گیری از وی و نقادی او باشد. ما در این مجال ناگزیریم که هر دو کار را انجام دهیم، هر چند که در ابتدا، تمرکز روی شناسایی و معرفی وایت قرار می گیرد. وایت اکنون در سن ۸۷ سالگی به سر می برد و از دهه ی۵۰ سال های ۱۹۵۴ و ۱۹۵۵ تا اکنون مشغول نوشتن است. ابتدا برای اینکه موقعیت هایدن وایت را در منظومه ای کلی ببینیم، می توان از آن چیزی شروع کرد که خود او حذر داشت؛ یعنی تقابل های دو قطبی که خود وایت به نحوی در این تقابل قرار گرفته و می توان از یک منظر به چالش کشیدن تاریخ نگاری را بر مبنای نوعی تقابل میان دو مبنای معرفت شناختی-روش شناختی دریافت.