فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲٬۸۶۱ تا ۲٬۸۸۰ مورد از کل ۱۴٬۷۰۹ مورد.
حوزههای تخصصی:
هستی و نیستی، حیات و ممات را در مقابل و درواقع تعامل با هم قرار داد و از پسِ همه این ها ارزشمندیِ زندگی را به رخ کشاند.
در جریان کووید ۱۹ برخی بیماران که پیش ازاین به شدت درگیر افکار و اعمال وسواسی بودند، میزان کمتری از این درگیری روانی را تجربه کردند. برخی از مراجعان که سال ها و با حدت و شدت دچار افسردگی بودند، حجم کمتری از آوار غم و خمودگی بر سرشان آوار شد.
برخی بیماران که به طرز وحشتناکی با حملات پانیک مواجه بودند، به میزان چشمگیری از تجربه سهمگین احساس «قریب الوقوع بودن مرگ» رهایی یافتند.
آنچه نگارنده بر آن انگشت تأکید می نهد این است که بخش مهمی از «حال بد» ما را احساس «گسستگی و غریبه بودگی» ما به وجود می آورد. این احساس ناخوشایند و آزاردهنده، هم در تعامل «ما با خود ما» و هم در تقابل «ما با محیط» ساخته می شود.
اتفاقی که در بازه کرونا حادث شده این است که «تظاهر» تعادل بیرونی برهم خورده است و آدمیان حدی از دیسترس و ناامنی و حرمان و ترس را به طور مداوم و روزانه تجربه کرده اند، که پیش ازاین غریب می نمود.
برای نخستین مرتبه عموم مردم ازجمله اطرافیان بیماران به «تجربه زیسته» نزدیکانِ رنجورِ خویش نزدیک شدند و به اصطلاح پرتواتر «با کفش های ایشان اندکی از مسیر زندگی را پیمودند».
شاید برای اولین بار خانواده بیماران توانستند حس گزنده و هیجان های تخریب کننده و فرساینده ایشان را درک کنند. برای اولین بار از تحلیل های ساده انگارانه درباره بیماری دست برداشتند و تأمل و توقف کردند بر نگاه آمیخته به توهین و تحقیری که بر بیماران اعصاب و روان روا داشتند.
به نظر می رسد بستگان بیماران از موضع «دانای کل» پایین آمده اند و توانسته اند به طور نسبی نگاه همدلانه و همراهی کننده ای با مبتلایان داشته باشند؛ چه آنکه وقتی خود به بیماری کرونا مبتلا شدند و حس کردند که «انگ کرونایی» بودن تا چه میزان طردکننده و تحقیرکننده است، شاید به میزان رنجی که استیگمای «روانی بودن» و «دیوانه بودن» برای بیماران مغفول و مظلومِ حوزه ذهن و شناخت ایجاد کرده است، پی ببرند.
تجربه مذکور کمک می کند تا در اذهان همگان میان «بیمار» و «بیماری» فراق و شکاف ایجاد شود و انسان به ما هُوَ انسان به بیماری به مثابه بیماری فروکاسته نشود.
در جریان شیوع ویروس کووید19 گویی شاهد روان درمانی به وسعت جامعه جهانی بودیم: صورتکان مغرور و کم مایه متوجه عمق آسیب دیدگی خود شدند.
کووید بار دیگر بر جهان پروانه وار ما تأکید کرد و به چشم نادیده نگر آدمیان عیان ساخت که همه ابنای بشر سرنشینان و هم سرنوشتان یک کشتی هستند.
خطرناک تر از کرونا
حوزههای تخصصی:
ولی من فکر کنم مهم تر از همه این ها دولت ها بودند. ذات دولت ها با کنترل گرایی پیوند خورده است. اصلاً دولت ها برای چه ایجاد می شوند؟ آن هایی که توجیه می کنند چرا باید دولت ها وجود داشته باشند، می گویند به دلیل شکست بازار است؛ یعنی در مواقعی فرایندهای طبیعی امکان ایجاد برخی امکانات یا الزامات را ندارند؛ درنتیجه باید دولتی به وجود بیاید که آن الزامات و امکانات را ایجاد کند. اولین نکته درباره حضور دولت ها این است که باید مالیات بگیرند تا مخارجشان را تأمین کنند. مگر مالیات چیزی به جز کنترلگری داوطلبانه است؟ دولت ها برای اینکه بتوانند هزینه هایشان را تأمین کنند، مجبورند از طریق زور، اجبار و کنترلگری کارهایی بکنند. به مرور در دولت ها ساختارهایی هم ازلحاظ انسانی و هم ازلحاظ سازمانی ایجادشده که انگار هرچه کنترل بیشتر باشد، برایشان مطلوبیت بیشتری ایجاد شده و منافعشان بیشتر تأمین می شود.فکر می کنم اگر نظام پولی و مالی تغییر بکند، دلیلش کرونا نیست؛ ممکن است دلیل آن 50 علت دیگر باشد. کرونا اهرم شده یا تلنگری زده است که یک اتفاقی بیفتد.ما دو کلمه خیلی زیبا داریم که ازنظر من یکی، می تواند خیلی خطرناک و دیگری، خیلی مفید و جذاب باشد: عدالت و آزادی. عدالت، کلمه زیبایی است که مثل یک شمشیر، خیلی ها را زیر خودش می گیرد. ما هنوز نمی دانیم آسیب کرونا چقدر است؛ ولی بسیاری از کسب وکارها تعطیل شدند، کسب وکارهایی که ممکن است هیچ گاه نتوانند احیا شوند. کسب وکارهایی که شش ماه تعطیل باشند ممکن است تا ده سال دیگر نتوانند خودشان را ترمیم کنند.نکته کلیدی که می خواهم روی آن دست بگذارم، این است که هیچ کسی اجازه ندارد کسب وکار دیگران را به بهانه اینکه من صلاح می بینم، من می فهمم، تهدید و مجبور به تعطیلی کند؛ ولی این رویه در دنیا عادی شده است؛ اینکه عده ای می گویند اسم ما دولت است، اسم من استاد دانشگاه است، اسم من مدیر است و من می فهمم، من خیلی بیشتر از شما می فهمم، من صلاح زندگی مردم را می دانم.
کرونا و مسئولیت های بشر دوستانه
حوزههای تخصصی:
باوجود پیامدهای ناگوار فراوان کرونا برای زندگی بشر، می توان آن را آزمونی بی همانند برای بشردوستی در جهان کنونی دانست. گ ف تم ان بش ردوست انه برخلاف گفتمان حقوق بشر، به جای حقوق، بیشتر بر مسئولیت تأکید می کند و در حوادث و رویدادهای هولناک و فاجعه آمیز دولت ها، نهادها و افراد را به انجام وظایف بشردوستانه فرامی خواند.
مسئولیت معادل responsiblity است و انجام تعهد را تضمین می کند؛ ازاین رو با آن همراه است. هر شخص یا نهادی که از انجام تکلیف و تعهد خود شانه خالی کند، نسبت به آن مسئول شناخته می شود. مسئولیت دولت اصلی، فراگیر در حقوق بین الملل و از قدمتی به اندازه آن برخوردار است. تبار این مفهوم را می توان جنگ عادلانه دانست که به موجب آن هردولتی حق توسل به جنگ به عنوان آخرین چاره برای استیفای حق خود در برابر دولت دیگر را دارد؛ همچنان که دولتی که جنگ ناعادلانه به راه اندازد، وظیفه دارد به دولت زیان دیده خسارت بپردازد (Mashood A. Baderin, Manisuli Ssenyonjo,2010, p397). بنابراین مسئولیت دولت، خلاصه این اصل ساده و حیاتی است که هر اشتباه قانونی، مسئولیت حقوقی در پی دارد. بر این اساس، مسئولیت دولت برای اقتدار و اثربخشی قوانین بین المللی ضروری است.
در تحلیل مفهوم مسئولیت پیش از هر چیز، توجه به دو جنبه بازنگرانه یا گذشته نگر و آینده نگرانه آن اهمیت دارد: در بعد نخست، مسئولیت به اعتبار انجام عمل مجرمانه و نقض قانون معنا پیدا می کند. از این نظر مسئولیت به معنای نقش داشتن در اقدامی زیان بار و درنتیجه مسئول بودن درخصوص جبران آن است. وجه آینده نگرانه مسئولیت، نشان دهنده وظایفی است که دولت ها در برابر حقوق بین الملل برعهده دارند؛ ازاین رو معنای آن با تعهد یکسان است.
با تحلیل کاربردهای مسئولیت در گفتمان بشردوستانه، می توان چهار مفهوم را از یکدیگر تفکیک و بازشناسی کرد. به بیان دیگر، در پاسخ به این پرسش که مسئولیت این کار با کیست؟ می توان از چهار نوع مسئولیت سخن گفت: علیت و پاسخ گویی، منصب اداری و وظیفه، توانایی و نوع دوستی و درنهایت وظیفه اخلاقی بنیادی نسبت به دیگران (itoma & Bystrom, in Mills &Karp, 2015, p25).
ایمانوئل لویناس (1906-1995) فیلسوف اخلاق معاصر، اخلاق را بر بنیاد تقدم دیگری بر خود استوار می دانست. بر پایه دریافت او، مسئولیت امری اخلاقی است و جایگاهی بس فراتر و بنیادی تر از سه مفهوم پیشین دارد. این مسئولیت نامشروط، فروناکاستنی و مطلق است؛ زیرا بنیادی است که سوژه به عنوان عاملی که می تواند شرط، وظیفه و مرزبندی برقرار کند، بر آن استوار است. به بیان دیگر، ش رط ک ام ل خود بودن، مسئولیت نامحدود نسبت به دیگری است. این امر مستلزم آرمان های بلندپروازانه نیست، بلکه به معنایی عمل گرایانه، کارهایی را تعیین می کند که در شرایط خاص لازم است برای کمک به دیگری انجام شوند (bid, p33-34).
مرگ، ترس و تغییر
حوزههای تخصصی:
با زاده شدن انسان، ترس نیز زاده می شود و احساس ترس می تواند در تمام طول حیات یکی از مهم ترین فاکتورهای شکل دهنده حیات انسانی باشد. این پارادوکس سازنده، نوع نگاه انسان به حیات را با دگرگونی مواجه کرده؛ کما این که تاریخ بشر نیز ناشی از این احساس، شکل های گوناگونی به خود گرفته است. در این میان بزرگ ترین ترس ها، ترس از پایان حیات یا همان مرگ است. مرگ ما را تمام وکمال احاطه می کند؛ نه تنها ما را، بلکه هرچیزی را که در ماست در طوفان و گرداب خویش فرومی برد و پس ازآن موجودیت هر چیزی را که احاطه کرده است، نفی می کند. این همان عامل ترس بزرگ است که درعین رازآلود و وهم آلودبودن، زندگی بشر را تحت تأثیر خود قرار داده است.مرگ و ترس ناشی از آن وجهی پارادوکسیکال به خود می گیرد؛ زیرا در نهاد خود زایندگی و زیستن و حیات را هم حامل است. حیات و میل به زیستن درگرو مرگ و گریز از آن، تغییر و تحول را به دنبال دارد؛ ازاین روست که ترس منشأ ایجادکردن، زایندگی و خلق است؛ نمونه این تضاد حیات است. جهان پس از کرونا، جهانی بحران زده است که منشأ آن را مرگ و ترس بزرگ ناشی از آن ایجاد کرده و بدون شک منشأ تغییرات اساسی در معرفت شناسی و اپیستمولوژی انسان خواهد شد. به زعم «لارس اندرسون»، دامنه و گستره ترس و وحشت در مقایسه با گذشته بیشتر شده است. ترس و مرگ می تواند ناشی از شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هر زمانه ای تأثیرات خود را داشته باشد و باید اذعان داشت جهان انسان ایمن با جهان انسان ترس خورده متفاوت است. می توان گفت ترس، مرگ و احساس ناشی از آن، بنیان کل تمدن بشری است. ترس به تکوین همه ارزش هایی که مردم دوروبرشان ساخته اند، کمک کرده و شتاب بخشیده است. در یک نگاه پارادوکسیکال به دنبال مرگ، زایندگی اتفاق می افتد و از دل آن تغییر که نمادی از وجود هستی انسانی و اراده اوست، هر تهدیدی به حیات ناخودآگاه، ت م ام ی س اح ت ه ای موجود زیست انسانی را دچار تغییر و تحول می کند؛ همان گونه که مرگ از ابتدای هستی انسان به عنوان مهم ترین چالش او بوده و باعث و منشأ شدن های بسیاری شده و چنانکه اشاره شد حتی اندیشه های سیاسی را پی افکنده است.
تحلیل و بررسی معجزه به مثابه معضل شر از دیدگاه جیمز کلیر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
معضل شر و مسئله ی معجزه، از مسائل فلسفه ی دین است که در غرب و شرق موجب پیدایش انواع چالش های جدی گردیده است. کلر معجزه را به مثابه ی معضل دانسته است و آنرا به منزله ی مسئله سوم شر مطرح ساخته است. کلر دو هدف کلی را برای معجزه ازهم متمایز می سازد:برخی معجزات معرفتی و برخی دیگر عملی هستند. به باور کلیر، احتمال وقوع معجزات به هر دو معنای مسئله ی شر را تقویت کرده و با توجه به صفاتی همچون قادر و عالم مطلق و نیک-خواهی محض خداوند آن را به یک معضل تبدیل می کند. ازنظر متکلمین مسلمان اولا معجزه از جهت خرق عادت هر چند با روش مرسوم علوم تجربی نوین وفهم متعارف که گاهی ازآن به قوانین طبیعت تعبیر میشود، قابل تبیین نیست، ولی با این وجود اینکه مدعی شود معجزه باید قانونی از قوانین طبیعت را نقض کند، آنگونه که در تلقی متفکران جدید مغرب زمین رایج بوده است، ضروری به نظر نمیرسد، زیرا معجزه صرفا با قوانین علوم تجربی وبا تجربه عادی وروزمره انسان مخالف است، نه اینکه خارج از قانون وقواعد عقلی-فلسفی باشد. ثانیا، معجزه حجت عمومی خداوند است و آن نه تنها برای فرزانگان سودمند است، بلکه برای همگان مفید وحجت آن غیر قابل انکار است.
نسبت بین خودآگاهی و آگاهی به غیر در فلسفه ارسطو و ابن سینا(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن تابستان ۱۳۹۹ شماره ۸۲
109 - 134
حوزههای تخصصی:
دیدگاه ابن سینا در مورد خودآگاهی با دیدگاه ارسطو متفاوت است. بر اساس نظر ارسطو فاعل شناسا نمی تواند آگاهی بی واسطه ای به خود داشته باشد، بلکه همواره به واسطه علم به شیء دیگر به خود علم پیدا می کند و چون مبدأ علم در فلسفه ارسطو علم به اشیای مادی و محسوس است، اصولاً شناخت انسانی بر این اساس و مبتنی بر این مدل شکل می گیرد و از این جهت حقیقت «خود» نیز که همواره همراه با ادراک اشیای مادی و ملازم با آنها درک می شود، امری مکانمند و زمانمند است. این در حالی است که از نظر ابن سینا حقیقت «خود» از راه نوعی شهود بی واسطه درونی و صرف نظر از هر گونه ادراک حسی قابل وصول است و دقیقاً این همان نکته ای است که ابن سینا در انسان معلق در فضا در صدد بیان آن است. اگر بخواهیم دیدگاه ارسطو و ابن سینا در مورد خودآگاهی و نسبت آن با آگاهی به غیر را با دیدگاه های رایج در فلسفه ذهن معاصر مقایسه کنیم، باید بگوییم دیدگاه ارسطو در مورد خودآگاهی بیشتر با آن نوع خودآگاهی که در فلسفه ذهن از آن با نام خودآگاهی مرتبه اول یا پیشا تأملی یاد می شود، سازگار است؛ در حالی که ابن سینا ضمن پذیرش این معنا از خودآگاهی به نوعی خودآگاهی مرتبه بالاتر یا تأملی نیز قایل است.
تأثیر فرهنگ بر ادبیات و برخی دلالت های معرفت شناختی آن(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن تابستان ۱۳۹۹ شماره ۸۲
159 - 186
حوزههای تخصصی:
دو مقوله «فرهنگ» و «ادبیات» از مهم ترین عناصر نرم افزاری حیات آدمی اند و مبحث مناسبات و تعاملات آن دو از مباحث اساسی «فلسفه فرهنگ» از سویی و «فلسفه ادبیات» از سوی دیگر است. مسئله این نوشتار بررسی چگونگی تأثیر فرهنگ بر ادبیات و برخی دلالت های معرفت شناختی آن از رهگذر کاربست روش مطالعه عقلی و فلسفی است. این مقاله ادعا دارد با فرض اختیار یک تلقی از تلقی های متعدد این دو مفهوم، تأثیرگذاری فرهنگ بر ادبیات در چارچوب علل اربعه وجود شی ء قابل بررسی است. اتخاذ این روش آشکار می کند در عین استقلال مفهومی فرهنگ و ادبیات، فرهنگ بر علل وجودی و ماهوی ادبیات تأثیر مستقیم می گذارد و نتیجه آنکه هر فرهنگی ادبیات متناسب خود را می پروراند؛ هرچند این پرورده که از عناصر فرهنگ تغذیه کرده، باعث بالندگی و تقویت و تحکیم آن فرهنگ شود. در این میان «بینش»، «گرایش»، «منش» و «کنش» به عنوان موضوع ادبیات از سویی و مؤلفه های فرهنگ از دیگرسو مهم ترین نقطه تلاقی این دو عنصر است و این تأثیر دارای دلالت های معرفت شناختی قابل توجهی است.
متافیزیکِ وجود، در مقدمه ی شرح قیصری بر فصوص الحکم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۸۲
7-22
حوزههای تخصصی:
همواره یکی از مهمترین دغدغه های اهل فلسفه و عرفان اسلامی، تأمل در خصوص وجود و انحاء و مراتب آن بوده است، تا آنجا که ایشان، وجود مطلق را موضوع اصلی نظام فکری خود معرفی می کردند. در عرفان ابن عربی و اخلاف او بویژه داود قیصری نیز کلیدی ترین موضوع، وجود است، تا آنجا که فهم خداشناسیِ مکتب ابن عربی در سایه ی وجودشناسی آن، امکان پذیر است. قیصری در مقدمه ی شرح خود بر فصوص الحکمِ ابن عربی، وجود را چونان حق و حقیقت قلمداد می کند و تلقی متافیزیکیِ سنتی از وجود صرفاً چونان کلی ترین و انتزاعی ترین مفاهیم را نمی پذیرد بلکه علاوه بر این، وجود را واقعی ترین حقیقت و معنی بخش همه ی موجودات تلقی می کند. از سوی دیگر، این حقیقت، یعنی وجود، را نه محدود به طور عقل و ظرف وجود ذهنی می داند و نه صرفاً متعین در ظرف وجود خارجی، بلکه آن را فراتر از طور عقل و ظرف ذهن دانسته و بر این باور است که وجود چونان حق و حقیقت، جز برای خداوند، بر کسی معلوم نیست. در جستار حاضر، بر آنیم تا با توجه به نوشته های عرفانی قیصری بویژه در مقدمه ی شرحش بر فصوص الحکم ، به تبیین های متافیزیکیِ او از وجود و تلقی اش از آن، به مثابه حق و حقیقت توجه کنیم و نشان دهیم که نظام وجودشناسانه ی قیصری در تلقی خاصی که از وجود ارائه می کند، به مانند دیگر عرفای مسلمان، چون ملاصدرا، از نظام متافیزیکیِ سنتی، بویژه در قالب ارسطوییِ آن، فاصله می گیرد.
تبیین نسبت بین شعور موجودات مادی و استکمال آنها از نظر ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۸ بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۱
105 - 125
حوزههای تخصصی:
در این نوشتار، با توجه به دیدگاه های فلسفی ملاصدرا، به بررسی مناسبت علم و کمال جویی موجودات مادی می پردازیم. ملاصدرا با اثبات «شوق هیولی به صورت» و ارائه نظریه «حرکت جوهری» و همچنین اشاره به سریان «عشق» در کائنات؛ صفحه ای بدیع از تکاپوی هستی به سوی منزل مقصود به نمایش می گذارد و شوق و حرکت و عشق موجود در مجموعه هستی را همراه و قرین علم توصیف می کند که باعث استکمال عمومی و گسترده موجودات (مادی) و ارتقاء درجه وجودی آنها و رهسپاری هدفمند به سوی «کامل مطلق» (واجب تعالی) می شود. همچنین ملاصدرا با تأثیرپذیری از آیات قرآن و کلام عرفا، مناسبت مابین اجزاء هستی و غایت کمال طلب آن ها را روشن می سازد و با نگاه توحیدی خود، تفسیر آیاتی نظیر «الا الی الله تصیر الامور» را این می داند که همه هستی از جانب حق است و به سوی حق تعالی در حرکت است. پی بردن به عالمانه بودن حرکت و شوق و عشق در مسیر استکمال (در موجودات مادی) رویکرد و جهان بینی ما را در قبال آفرینش متحول می سازد.
جایگاه «اوبودگی»: چگونگی مطرح شدن خدا نزد امانوئل لویناس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال دهم بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲۴
179 - 205
حوزههای تخصصی:
لویناس از تصور «نامتناهی» یا خدا نزد دکارت به مثابه ی امری که ناشی از اندیشه ی «من اندیشنده» نیست، بسیار بهره برده است، ولی آن را در راستای نظام اخلاقی خود باز تقریر می کند. این که باز تقریر لویناس از برهان دکارت تا چه حد می تواند برهانی اخلاقی در جهت اثبات وجود خدا باشد، و همچنین این که اساساً خدا چه جایگاهی در فلسفه ی وی می تواند داشته باشد، مسائلی هستند که در این مقاله به آن ها پرداخته شده است. از سویی دیدگاه لویناس درباره ی خدا قابل انفکاک از فلسفه ی او نیست. وی فلسفه ی خود را با نقد تاریخ فلسفه ی غربی مبنی بر نادیده گرفتن گرفتن غیریت دیگری شروع می کند. سپس بامعنای خاصی که بر مفهوم سوبژکتیویته بار می کند، می کوشد مسیری اخلاقی به سوی «دیگری» بگشاید؛ مسیری که در آن غیریت «دیگری» به رسمیت شناخته شده باشد. این گونه به نظر می رسد در این مسیر تنگناهایی وجود دارد که لویناس سعی کرده است با طرز تلقی ویژه ی خود از خدا و جعل واژه ی «اوبودگی» برآن ها فائق آید. این مقاله تلاشی است برای پرتوافکنی بر چگونگی سیر لویناس در جهت رسیدن به مفهوم خدا یا «اوبودگی»؛ و این که تا چه حد می توان این سیر را برهانی اخلاقی بر وجود خدا تلقی کرد.
جنسیّت نفس بر اساس دیدگاه های رایج در مورد پیدایش نفس انسانی در فلسفه اسلامی(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزههای تخصصی:
در این پژوهش پس از بیان تفاوت جنس و جنسیّت به تبیین نظریات فلاسفه در مورد چگونگی پیدایش نفس انسانی می پردازیم و در ادامه مسئله جنسیّت نفس را با توجه به نظریه روحانیه الحدوث و جسمانیه الحدوث بودن نفس تحلیل می کنیم. بر اساس نظریه روحانیه الحدوث، خاستگاه جنسیّت فقط در جنس، مطرح بوده و در نفس، جایگاهی ندارد؛ از این رو نفس به لحاظ ذات مجرّد خود، فاقد ویژگی های جنسیّتی است و فقط در مقام فعل با توجه به وضعیت های مختلف بدنی، کارکردهای جنسیّتی خاص خود را دارد. اما بر اساس نظریه جسمانیه الحدوث بودن نفس و با عنایت به برخی از اصول فلسفی حکمت صدرایی می توان به این تحلیل دست یافت که نفس متشکل از بدن و ویژگی های جسمی زنانه، با نفس متشکل از بدن و ویژگی های جسمی مردانه، به لحاظ گرایش های جسمانی، روانی، عاطفی و شناختی متفاوت است و براین اساس، جنسیّت امری هویتی است و تفاوت جنسیّت زن و مرد به حاق وجود آنها باز می گردد. بنابراین همان گونه که از نظر پزشکان و روان شناسان، زن و مرد به لحاظ جسمانی و روانی و عاطفی متفاوت بوده و براساس متون دینی نیز زن ومرد حقوق متفاوتی دارند، به لحاظ فلسفی نیز نفس زن و مرد گرایش های نفسانی خاص خود و متناسب با بدن زنانه و مردانه را خواهند داشت.
بازسازی منطق و متافیزیک هگل در منطق جدید: دیدگاه گراهام پریست(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
اندیشه فلسفی دوره اول زمستان ۱۳۹۹ شماره ۱
61-77
حوزههای تخصصی:
در این مقاله سعی می کنیم که منطق و متافیزیک هگل را در قلمروی منطق جدید بازسازی کنیم. گراهام پریست مدعی است که می توان منطق هگل را با خوانشی فراسازگار از منطق جدید که به دوحقیقت باوری موسوم است، تطبیق کرد و او حکم به دوحقیقت باوربودن (Dialetheist) هگل می دهد. در این مقاله، ابتدا گزارش پریست را از دیالکتیک و تناقض دیالکتیکی هگل توضیح می دهیم و سپس دلایل او را له مدعای بالا بررسی می کنیم. برای اینکه بتوانیم مقایسه ای میان دوحقیقت باوری و منطق هگل داشته باشیم، به اختصار و به صورت غیرفنی معناشناسی (Semantics) یک منطق دایالتیک (Dialetheic) را توضیح می دهیم. در انتها با ایجاد یک پرسش و نقد، سعی می کنیم ادعای پریست را به چالش بکشیم یا دست کم راه را برای بازگشایی مجدد مسئله باز کنیم و به این نتیجه برسیم که منطق و متافیزیک هگل را نمی توان با منطق فراسازگارِ دوحقیقت باورانه مدل کرد.
وحدت مفهومی صفات واجب الوجود نزد ابن سینا و بررسی نقد ملاصدرا بر این نظریه(مقاله ترویجی حوزه)
حوزههای تخصصی:
بررسی ذات و صفات واجب الوجود از اصلی ترین بحث های الهیات بمعنی الاخص است. به ویژه در جهان اسلام به دلیل تصریحات متون دینی و فرهنگ حاکم، فلاسفه بیشترین اهتمام خود را در راستای حل مسایل این موضوع صرف کرده اند. نحوه ی ارتباط صفات با ذات و با یکدیگر از لحاظ مفهوم و مصداق یکی از این مسایل است. ابن سینا به عنوان یکی از استوانه های فلسفه ی اسلامی در مبحث اتحاد مفهومی صفات واجب الوجود با یکدیگر نظریه ای را طرح کرده که در میان دیگر فلاسفه پذیرفته نشده است. پس از وی ملاصدرا در صدد مخدوش کردن نظریه ی ابن سینا برآمده است و دیگران نیز به تبعیت از وی زبان به انتقاد از ابن سینا گشوده اند. ما در این مقاله سعی در تبیین روشن نظریه ی ابن سینا داریم تا ملاحظه گردد که آیا انتقاد ملاصدرا بر این نظریه صحیح است یا خیر؟
درآمدی بر نظریه شهود عقلی استاد یزدان پناه(مقاله ترویجی حوزه)
حوزههای تخصصی:
«شهود عقلی» در فلسفه و حتی عرفان نظری دارای کاربردهای گسترده و اثرگذار است. کاربرد این نظریه در فلسفه و ذیل مبحث تحلیل فرآیند ادراک تبیین می شود و بر اساس آن نقدهایی که از حیث معرفت شناختی بر نظریه علامه طباطبایی (ره) وارد است، بر این نظریه راه ندارد. «شهود عقلی» با تبیینی که در این مقال از نظر خواهد گذشت، از نوآوری های استاد یزدان پناه به شمار می آید که پرداختن به همه ابعاد آن مجالی وسیع و تحقیقی جامع را می طلبد.
بازخوانی انتقادی نظریه قیام حلولی ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
هستی و شناخت جلد هفتم پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۲
103-120
حوزههای تخصصی:
مقاله حاضر به بررسی انتقادی نظریه قیام حلولی پرداخته و در صدد است تا حد امکان تبیین روشن تری از آن ارائه نماید. در این راستا ابتدا به بررسی ماهیت نفس و رابطه آن با قوای خود پرداخته و ضمن تحلیلِ مقوله ادراک از منظر ابن سینا، کاستی های این نظریه تبیین می گردد. بر همین اساس به نظر می رسد نظریه قیام حلولی ابن سینا که مبتنی بر حصول صور و انطباع آن ها در نفس است، با چالش هایی جدی روبروست. بر اساس مبانی ابن سینا، برای تحقق ادراک حسی از حیث کیفیت و نیز نحوه حصول صورت در قوای حسی، نمی توان وجهی سازوار و معقول یافت؛ چرا که کیفیت انطباع و نیز ایجاد صورتی شبیه صورت محسوس و فرآیند دقیق آن، به نحو ایجابی و واضح ذکر نشده و علاوه بر آن، با توجه به آنکه در این نظام، مساله نفسِ مجرد و نیز ارتباط آن با قوای مادی، فاقد تبیینی روشن و منسجم است، لذا حصول صورت ادراکی برای نفس و حلول آن در نفس نیز قابل تبیین نمی باشد. بنابراین به نظر می رسد نظریه ادراکِ مبتنی بر قیام حلولیِ ابن سینا از انسجام و سازواری لازم برخوردار نبوده و در تبیین چگونگی حصول ادراکات حسی، خیالی و عقلی برای نفس، فاقد کارآمدی لازم است.
تبیین و تحلیلی انتقادی بر رابطه «مرگ اندیشی» با «معنای زندگی» در فلسفه کرکگور(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال هفدهم تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲ (پیاپی ۴۳)
235 - 258
حوزههای تخصصی:
کرکگور از پایه گذاران مکتب اگزیستاسیالیسم و از جمله کسانی است که از سویی با رویکردی انتقادآمیز به مبادی مسیحیت موجود و از سوی دیگر، با نقدی بنیادین بر روش عقلانی در حوزه «دین»، مشتاقانه در پی یافتن معنای شورمندانه ای برای زندگی است. از منظر وی زندگی معنادار سخت پیچیده در زندگی دینی و به عبارتی حیات و ممات انسان در سپهر ایمانی است و دقیقاً در همین راستا بوده که وی جست وجوگری واقعی برای به چنگ آوردن بن مایه اصیل و معناداری برای حشر و نشر در حیاتی نو و بالنهایه کسب ایمان شورمندانه به خداست. او با تأملی مؤمنانه و با غور در اندیشه ای عمیق معطوف به «مرگ» در سه ساحت استحسانی، اخلاقی و دینی دست یازیده تا سرانجام در یک سیر دیالکتیکی استعلایی به سپهر ایمان دینی برسد که در آن سپهر، فرد فقط در ارتباط با امر مطلق و به تعبیر خودش «یکه در برابر یکه» به سر برده و در بالاترین کمال معناداری زندگی که همانا مرحله زندگی اصیل یا اگزیستانسیالیستی است، در ساحل امن ایمان متعبدانه بسان قهرمان تراژیکش حضرت ابراهیم(ع) آرام گیرد. مقصود این خامه ضمن تبیین و تحلیلی انتقادی بر اندیشه فیلسوف متأله دانمارکی در نسبت سنجی میان دو جوهره مذکور، در این نکته بنیادین است که «مرگ اندیشی» بشر، تنها رهاوردش می تواند صرفاً امکان و ظرفیتی برای وصولش به ساحت دینی باشد و در حقیقت دستیابی و چنگ زدن به ارزش ها و فطرت الهی (که به ودیعه در ماهیت انسان به امانت نهاده شده) است که می تواند بن مایه های اصیلی را برای کرکگور به ارمغان بیاورد. نکته ظریف دیگر اینکه رویکرد او به «جعل معنا» در تبیین مقصود از معنای زندگی به جای «کشف معنا» می تواند رویکرد سلطه جویانه ای برای انسان معاصر رقم بزند، چنانکه تاریخ سیطره طلبانه انسان جدید، گواهی صادق بر این مدعاست..
بررسی دیدگاه ملاشمسای گیلانی در مورد علم خداوند(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال هفدهم تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲ (پیاپی ۴۳)
279 - 296
حوزههای تخصصی:
ملاشمسای گیلانی، یکی از چهره های درخشان و نامدار سده یازدهم هجری، در مکتب فلسفی اصفهان است که همچون بسیاری از بزرگان حکمت در عصر خودش، از جمله ملاصدرا و میرداماد، در تمسک جستن به آیات و روایات، برای اثبات مباحث فلسفی، دستی توانا داشت. او که از شاگردان نامی میرداماد بود، بیشترین تأثیر را نیز از او پذیرفت و سبک مشاییان و مبنای فکری آنها را از محضر او آموخت. ملاشمسا در برخی از مباحث فلسفی از قبیل: اصالت وجود، حرکت جوهری، علم پیشین خداوند و علم خداوند به ذاتش، با بسیاری از حکمای بزرگ (به ویژه رئیس بزرگ ترین مکتب عصر خود یعنی ملاصدرا) به مخالفت پرداخت و گاهی نظریات منحصر به فرد و مخالف با آنها بیان کرده است. ملاشمسا در زمینه رابطه صفات ذاتی با ذات، همچون معتزله، مشاییان و ملاصدرا قائل به عینیت صفات ذاتی با ذات است. او در حوزه علم پیشین خداوند به موجودات، قائل به قسم سومی (نه حصولی و نه حضوری) بود که همان ذات بحت و بسیط خداوند است و وجود موجودات را در تبیین علم خداوند، لغو و بی اعتبار می داند، ملاشمسا، علم خداوند به ذاتش را حضوری اقوی می داند و کاربرد علم اجمالی به معنای مشهور نزد حکما را در مورد خداوند جایز نمی داند که مقاله حاضر به روش کتابخانه ای در صدد ایضاح دیدگاه ملاشمسا در حوزه علم خداوند است.
ارتباط وجودشناسی، جوهرشناسی و الهیات در فلسفه ارسطو و بررسی تفاسیر جدید آن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال هفدهم تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲ (پیاپی ۴۳)
297 - 315
حوزههای تخصصی:
چیستی موضوع فلسفه از زمان ارسطو محل بحث بوده و در مقاطع بعدی تاریخ حکمت مشاء نیز استمرار داشته است. چنانکه اختلاف دو چهره برجسته مشاء جهان اسلام یعنی ابن سینا و ابن رشد در این زمینه به روشنی مشهود است. این بحث در نیمه دوم سده بیستم به ویژه در ارسطوپژوهی حوزه آلمانی زبان از نو گشوده شد که آیا نزد ارسطو، تنها یک علم فلسفی نخستین وجود دارد، که به دو نام الهیات و وجودشناسی یا جوهرشناسی نامیده می شود، یا اینکه آنها هر دو در کنار هم هستند و اگر این گونه است نسبت آنها با یکدیگر چگونه است. در این مقاله با مروری بر نظر ارسطوپژوهان جدید در مورد مسئله بالا، به این نتیجه می رسیم که الهیات تحقق نهایی جوهرشناسی است. به این معنا، ما از الهیات به عنوان «سنگ بنای» نظریه فلسفی در معنای جوهرشناسی یاد می کنیم. خط فکری مذکور متضمن این مطلب است که مفاهیم بنیادین بسط یافته در جوهرشناسی ارسطویی نیازمند یک الهیات هستند و خداوند، در عین حال به عنوان علت ماسوی که یکی از «اصول و علل» است، یک «طبیعت خاص» هم محسوب می شود. با چنین فرضی، شخصی که بر طبق کتاب گاما، به عنوان یک جوهرشناس، در جست وجوی علل و اصول اوسیا است، در عین حال یک الهیدان هم خواهد بود.
بررسی نظر نصر حامد ابوزید در تأویل و نقد آن بر اساس دیدگاه علامه طباطبایی (ره)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال هفدهم بهار ۱۳۹۹ شماره ۱ (پیاپی ۴۲)
1 - 22
حوزههای تخصصی:
تأویل از جمله مهم ترین واژه هایی است که شیعه و معتزله از ابتدا تاکنون، برای فهم آیات الهی به آن توجه کرده اند. اهل حدیث، همواره به تأویل نگاهی منفی داشته اند و گاهی آن را بدعت پنداشته اند و مفسران آنها از تأویل اجتناب کرده اند و دور بودن از آن را درست دانسته اند. در عصر کنونی ابوزید از متفکران معتزلی، راهکار فهم درست قرآن را تأویل می داند؛ وی بر این اعتقاد است که با تأویل می توان امروز با قرآن ارتباط برقرار کرد و زندگی قرآنی داشت و در جهان امروز به قرآن حیات مجددی داد. در این نوشته با روش توصیفی – تطبیقی دیدگاه ابوزید درباره تأویل را بر اساس نظر علامه گزارش و نقد می کنیم. نتایج نشان داد آنچه او تأویل می خواند، با آنچه طباطبایی تأویل می داند به لحاظ معنا و مفهوم اختلاف شگرفی دارد. طباطبایی «تأویل» را تلاشی برای دستیابی به معارف عمیق قرآن می داند که الفاظ را یارای بیان آن نیست؛ ولی ابوزید تأویل را عصری کردن فهم قرآن می داند. البته شاید بتوان وجه جمعی برای آن دو پیدا کرد و آن اینکه با فهم عمیق قرآن، می توان مسائل امروز و فردای بشر را حل کرد.
حقوق طبیعی از دیدگاه جان لاک و مرتضی مطهری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
موضوع حقوق طبیعی از بحث های مهم و قدیمی در اندیشه متفکران و فیلسوفان بوده است. اولین سؤال این است که مفهوم و جایگاه حقوق طبیعی در نزد مطهری و جان لاک چیست؟ دیدگاه های این دو حکیم درباره چهار موضوع مهم حقوق طبیعی (آزادی، عدالت، مالکیت، حقوق بشر) و اختلافات و اشتراکات آن ها چیست؟ در این مقاله تلاش شده است که مبانی این دو متفکر در زمینه حقوق طبیعی و حقوق بشر بررسی شود. همچنین در این مقاله به مبانی این دو متفکر نیز پرداخته می شود و درباره مبانی آن ها، که خداشناختی است یا انسان شناختی و یا هر دو، بیشتر می نویسیم. در ادامه، افتراقات و اشتراکات این دو حکیم را که متعلق به دو سنت فلسفی هستند، در مورد حقوق طبیعی و حقوق بشر و تأثیرات و پیامدهایی که می تواند در جامعه بشری داشته باشد، بیان می کنیم. در نتیجه گیری مقاله خواهیم دید که اختلافات دو حکیم و دو سنت فلسفی می تواند به ارائه دو مسیر متفاوت برای تکامل و پیشرفت بشریت منجر گردد.