فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۳٬۵۶۱ تا ۳٬۵۸۰ مورد از کل ۱۴٬۷۰۹ مورد.
حوزههای تخصصی:
در برابر تفسیر سنتی از تراکتاتوس ، که مطابق آن گزاره های بی معنای تراکتاتوس به دو دسته بی معنای گمراه کننده و بی معنای روشنگر تقسیم می شوند، در دهه 1980 تفسیر جدید درمانگرانه (ضدمتافیزیکی) از تراکتاتوس شکل گرفت که به مخالفت با این ایده مرکزی تفسیر سنتی پرداخت و گفت اولاً تراکتاتوس میان گزاره های بی معنا هیچ تفکیکی قائل نمی شود و همه بی معناها را بی معنای محض می داند و در یک دسته قرار می دهد، ثانیاً هدف تراکتاتوس نه انتقال یک معرفت نظری، بلکه القای یک بینش عملی است. جیمز کونانت، به عنوان یکی از مهم ترین چهره های این نوع از تفسیر، معتقد است که ویتگنشتاین متقدم و کرکگور به نحوی بنیادین همسو هستند و تراکتاتوس را باید کاملاً هم راستا با کتاب آخرین پی نوشت غیرعلمی کرکگور در نظر گرفت و فهمید. در این مقاله، ضمن توضیح برخی از مهم ترین مفردات تفسیر درمانگرانه از تراکتاتوس ، دیدگاه کونانت در مورد خوانش کرکگوری از ویتگنشتاین متقدم را بیان خواهم کرد، که مطابق آن ویتگنشتاین و کرکگور قول به «حقایق بیان ناپذیر» را ناسازگار می دانند و آن را همچون نوعی بیماری تلقی می کنند که باید به درمان آن پرداخت. در پایان نیز به ارزیابی این تفسیر از ویتگنشتاین متقدم خواهم پرداخت و نشان خواهم داد که اولاً این تفسیر در درک مراد ویتگنشتاین از «بی معنا» به خطا رفته، و ثانیاً به آن معنایی که خود این تفسیر به مفهوم «بی معنا» نسبت می دهد نمی تواند پایبند بماند.
اخلاق در سیاست، پیامد معرفت شناسی مدرن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۳۹۸ شماره ۲۹
89-108
حوزههای تخصصی:
این جستار با بررسی انواع مفروض رابطه اخلاق و سیاست، مسأله تقلیل پذیری امر سیاسی به اخلاق کلاسیک را مورد بازبینی قرار می دهد. از این رو پس از کاویدن معرفت شناسی کلاسیک، به نقد پیش فرض های آن می پردازد. سپس به این نتیجه می رسد که هرچند اندیشه مدرن معرفت شناسی را دیگرگون ساخته است اما در رهانیدن اخلاق از پیش فرض های ناب گرایانه به جا مانده از دوران متافیزیکی ناکام مانده است. چراکه معرفت شناسی مدرن با تاریخی دانستن مفاهیم از جمله اخلاق و سیاست از ناب گرایی و اصول مطلق فاصله گرفته است. درحالی که اخلاق کلاسیک در جست وجوی امری ناب هم چنان به دنبال فهرستی از خوب و بدهای از پیش تعیین شده می گردد. در این میان ماکیاولی از اولین کسانی است که لزوم بازنگری در نظام ارزش ها و منطبق ساختن اخلاق با معرفت شناسی مدرن را تشخیص داد. وی ادعا می کند که اخلاق جدید، نه تنها قابل فروکاستن به چند اصل ازپیش موجود نیست، بلکه به عنوان یک برساخت تاریخی، خودش را در موقعیت های مختلف بازتولید می کند. در واقع دستیابی به این اخلاق جدید، در سایه پذیرش شر و سازگاری با طبع زمانه ممکن می گردد. به این ترتیب سیاست نیز فرصتی می یابد تا به هدف اصلی خود یعنی کمینه کردن خشونت بپردازد. پژوهش حاضر ایده «اخلاق در سیاست» را به عنوان اخلاق خاص سیاست ورزی مدرن معرفی می کند.
نسبت نفس و معرفت(نقد علم حصولی) با تاکید بر انتقادهای سهرودی از مشائیان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۳۹۸ شماره ۲۹
261-278
حوزههای تخصصی:
مساله نفس از دیرباز توجه اندیشمندان مختلف را به خود معطوف داشته وموجب پیدایش عقاید گوناگون درباره آن شده است. این پژوهش در قسمت نخست به بیان نظرات فارابی و ابن سینا در مورد «تعریف» پرداخته و سپس انتقادات سهروردی بر فلسفه مشائی را در این زمینه بیان نموده ودر پایان به بیان دیدگاه سهروردی می پردازد. زیرا شناخت نفس و مظاهر و تجلیّات آن اساس و مایه شناخت موجودات به شمار می رود. بعنوان ضرورت انجام می توان گفت نفس ما به چه طریقی به شناخت می رسد؟ مشایین قائل به شناخت اشیاء از طریق مشخص کردن حد ورسم آنها می باشند. سهروردی دیدگاه آنها را مورد نقد قرارداده واینگونه تعریف ها را نادرست می داند و دیدگاه تازه ای برمبنای هستی شناسی خود که مبتنی بر نور است ارائه می دهد.به اعتقاد وی نفس بدلیل نور بودنش نزد خود، ظاهر است ونور هر چقدر که نورانیتش بیشتر باشدخود آگاهی بالاتری دارد.او روشهای استدلالی وعلم حصولی را برای بدست آوردن معرفت کافی ندانسته وشناخت شهودی را لازمه آن می داندو با برابر دانستن نفس با نور به بیان دیدگاه های خودش می پردازد.
معناشناسی علامه حلی از مفاهیم حسن و قبح اخلاقی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال نهم پاییز و زمستان ۱۳۹۸ شماره ۲۳
277 - 301
حوزههای تخصصی:
معناشناسی مفاهیم اخلاقی، بداهت و تعریف پذیری یا تعریف ناپذیری آنها از زمره مباحث فلسفه تحلیلی اخلاق است. در این مقاله تلاش کرده ایم تا با تکیه بر معناشناسی فیلسوفان تحلیلی اخلاق معاصر از مفاهیم اخلاقی، دیدگاه علامه حلی را به عنوان یکی از متکلمان امامیه که بیش از دیگران به مباحث فلسفه اخلاق پرداخته است، توضیح داده و بررسی کنیم. اگرچه علامه حلی مانند آدامز از فیلسوفان تحلیلی اخلاق معاصر، مفاهیم خانواده «ارزش» را از مفاهیم خانواده الزام «تفکیک» نکرده است، ولی مانند جورج مور مفاهیم اخلاقی را بسیط و در نتیجه، غیر قابل تعریف حدی می داند. البته، برخلاف مور که تنها مفهوم خوب اخلاقی را غیرقابل تعریف می داند، اولاً هر دو مفهوم «خوب» و «بد» یا حسن و قبح را بدیهی و غیر قابل تعریف می داند، ثانیاً به مدد مفهوم «استحقاق ستایش و نکوهش» از آنها تعریفی رسمی ارائه داده و معتقد است که این نوع تعریف، منافاتی با بداهت آنها ندارد. همچنین، وی همچنین مفاهیم «خوب» و «بد» اخلاقی را از خوب و بد زیبایی شناختی جدا کرده و تا حدودی، به تمایز جان لاک میان کیفیات اولیه و ثانویه نزدیک شده است.
ادراک، معیار تبیین رابطه نفس و بدن در فلسفه برگسون(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی بهار و تابستان ۱۳۹۸ شماره ۱۷
25 - 46
حوزههای تخصصی:
ساختمان فلسفه برگسون به دو بخش مجزای حقیقت و مجاز یا روح و ماده منقسم می گردد که در واقع با توسل به قوه شهود هر دو یکی هستند اما با رجوع به هوش، شبح این دوگانگی بصورت سوبژکتیو بر ذهن ما متبادر می گردد. به عقیده برگسون ماهیت ذاتی تمام اشیاء عالم هستی همان دیرند است که تنها با توسل به معرفت شهودی بصورت ابژکتیو قابل ادراک است. اما هوش از درک آن عاجز بوده و لذا دوگانگی روح و ماده را بر ذهن تحمیل می نماید. با توسل به شهود، دیرند در عالم هستی در سیر صعودی، روح را و در سیر نزولی، ماده را می سازد. یعنی هر دوی روح و ماده از یک جوهر واحد به نام دیرند انتشاء می یابند اما در عین حال دو واقعیت ابژکتیو مجزا می باشند. برگسون رابطه نفس و بدن را بصورت تجربی با توسل به نظریه ادراک خویش تبیین می نماید. بدین نحو که ادراک را شامل دو جریان ادراک محض و یادناب می انگارد که بدلیل عدم سنخیت این دو جریان با یکدیگر نقطه ای دو رویه را در این معادله به نام یادمانده-نمود مفروض می گیرد که بدلیل داشتن خصوصیت حسی-نفسانی قادر است میان ادراک محض و یادناب پیوند برقرار سازد. در هر صورت از آنجا که برگسون دغدغه هستی شناختی دارد، لذا تبیین وی از رابطه نفس و بدن به کمک یادمانده-نمودها، از این منظر، نتوانست در حل این معمای پیچیده به توفیقی فراتر از دستاورد دکارت نائل آید.
واکاوی جایگاه«مرگ» در اندیشه مولانا و فلسفه وجودی و دلالت های برآمده از این دو دیدگاه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر با به کارگیری روش تحلیل محتوای کیفی به واکاوی متون و پژوهش های بین المللی در ارتباط با مرگ پرداخته است. از کلیه منابع چاپی و الکترونیکی در دسترس مبتنی بر اهداف و سؤالات پژوهش برای جمع اوری اطلاعات استفاده شد. تجزیه وتحلیل اطلاعات با بکارگیری نظام مقوله بندی قیاسی انجام شد و در فرایند آن ابتدا با کدگذاری باز مؤلفه ها احصاء و سپس با حذف همپوشانی و دسته بندی موارد، نتایج محقق شد. هدف کلی از انجام تحقیق واکاوی جایگاه مرگ در اندیشه مولانا و فلسفه وجودی و دلالت های برآمده از این دو دیدگاه بود. نتایج بدست آمده در مقوله هایِ مرگ به مثابه یک حقیقت و مسلم ترین امکان ها، به مثابه تعالی طلبی، به مثابه اندیشه ورزی، به مثابه رهایی، به مثابه شادی، به مثابه آزمون، به مثابه غلبه بر ترس، به مثابه کنترل امیال، به مثابه تغییر و تحول تقسیم بندی گردیدند. بنابراین می توان گفت که مرگ به عنوان پایان زندگی نیست و می تواند به عنوان یک پل و گذر از یک دوره زندگی و ورود به دوره دیگر زندگی باشد. بنابراین می توان مرگ را به عنوان یک گام از زندگی تلقی نمود.
بررسی و تحلیل انتقادی دلیل اثبات هیولا و مبانی آن نزد فیاض لاهیجی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
لاهیجی در تمامی کتاب های فلسفی و کلامی خود از میان هشت برهان بر اثبات هیولا تنها به برهان وصل و فصل اکتفا کرده است. استحکام این برهان نزد فیاض به حدّی است که بر خلاف دأبش در شرح تجرید بر سر این مسأله از دیدگاههای خواجه فاصله پیدا می کند. وی نقد خواجه را به چالش کشیده است. با وجود آنکه خواجه در کتب فلسفی اش مؤید هیولا است در کتاب تجرید مخالف وجود هیولا است. لاهیجی علت مخالفت خواجه را تبیین کرده است که در این نوشتار به آن پرداخته شده است. این مقاله بر اساس قاعده «الحد و البرهان یتشارکان فی الحدود» دلیل، سپس مبادی تصوری و تصدیقی فیاض در اثبات هیولا را توصیف دقیق و تحلیل انتقادی کرده و نشان داده است مخالفان هیولا از دو قیاس مقاومت و قیاس معارضت در انکار هیولا بهره برده اند. در باره قیاس مقاومت اطلاعات کافی وجود دارد، اما در قیاس معارضت، پژوهش فیاض در بررسی و نقد آن مغتنم و جزء تحقیقات پیشرو در این زمینه است.
عدم به مثابه علت در فیزیک ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
از مسائلی که در دوران باستان ذهن بسیاری از متفکران را به خود مشغول داشته بود، مسئله تغییر، کون و فساد و نقش مبادی در این فرایندها بود. مواضع برخی فیلسوفان نخستین به تناقضاتی هم چون انکار حرکت و هرگونه تقرر در موجودات منجر شده بود؛ اما ارسطو طبیعت را در معرض حرکت می داند و با وجود اینکه ماده و صورت را به عنوان مبدأ و علت اصلی هرگونه ایجاد و تغییری در نظر می گیرد، همچنین عنصر سومی با عنوان «عدم» را نیز برای تغییر و کون و فساد در طبیعت ضروری دانسته و از این طریق معمای قدیمی فوق را حل می کند. چنانکه مشهور است، ماده و صورت در میان علل چهارگانه ارسطو قرار دارند ولی علیرغم مطالب صریح درباره عدم، این مورد جزو علل نیست؛ درحالی که بررسی نقش آن نشان می دهد که می توان آن را نیز به مثابه نوعی علت در نظر گرفت، زیرا زمینه را برای ایجاد و تغییر اشیاء فراهم می آورد. در این مقاله می کوشیم با بررسی نقش عدم در طبیعت نشان دهیم که بدون آن پیدایش و تغییر در موجودات ممکن نیست و در واقع نوعی علت است.
اصالت روح: از منظر قرآن، فلاسفه اسلامی و عالمان معاصر غربی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
از قدیم مساله دو بعدی بودن انسان، یعنی واجد جسم و روح بودن او، مورد مناقشه بوده است. در عصر جدید که فلسفه تجربه گرائی حاکم گردید، بیشتر این نظر رایج شد که اصالت با ماده است و روح و حیات ناشی از فعل و انفعالات ماده هستند. در دهه های اخیر تعداد رو به افزایشی از محققان معتقدند که ذهن (شعور یا روح) مادی است ، اما علم امروز نمی تواند مساله شعور انسانی را توضیح دهد، و این به دلیل پیچیدگی ذهن است. اما علم آینده آن را توضیح خواهد داد. بعضی دیگر، مثلاً پوپر، علیرغم اعتقاد به مادی بودن شعور، آن را به دلیل اینکه یک سیستم پیچیده است ، هیچوقت قابل توضیح برحسب فعالیتهای مغز نمی دانند. اما ، از نظرعده ای از سرآمدان علم معاصر شعور مادی نیست و آنها آن را هیچوقت قابل توضیح به وسیله علم تجربی نمی دانند. از گروه اخیر ، عده ای شعور را افاضه خاص خداوند تلقی می کنند. متاسفانه اظهارات جالب بعضی از سرآمدان علم معاصر در مورد شعور، در دهه های اخیر، کمتر به محیط ما منتقل شده است. در این مقاله سعی می شود تا مروری بر برخی از تحولات اخیر و رویکردهای مختلف نسبت به مسئله شعور و روح از منظر حکمای اسلامی و عالمان معاصر غربی صورت گیرد.
برهان نظم و تکلیف مضاعف متکلم در قبال آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در میان براهین متعددی که برای اثبات وجود خدا اقامه شده، برهان نظم از جهاتی ویژه است. از یک سو اکثریت قاطع دینداران به همین برهان استناد می کنند و از سوی دیگر متون دینی، به ویژه متون اسلامی، بارها این برهان را مطرح و مردم را به توجه به آن دعوت کرده اند. بنابراین متکلم نمی تواند با این برهان مانند دیگر برهان ها برخورد کند. او می تواند از کنار هر برهانی بگذرد و آن را نپذیرد؛ اما اگر برهان نظم را نپذیرد، اولاً باید جایگزینی برای ارائه به توده های مردم پیدا کند و ثانیاً باید از متون دینی دفاع کند که چرا با ارائه یک برهان مخدوش مردم را فریب داده اند. نکته عجیب اینکه در حالی که متون مقدس اسلامی بسیار بیشتر از متون مسیحی به این برهان توجه داشته اند، عالمان و الاهیدانان مسیحی بیش از عالمان مسلمان به این برهان توجه و از آن دفاع کرده اند. به نظر می رسد در تاریخ فلسفه و کلام اسلامی به این برهان توجه لازم نشده است. در عصر جدید در غرب کسانی مانند دیوید هیوم و کانت اشکالات مهم متعددی به این برهان وارد کرده اند که بررسی شان نشان می دهد که آن ها مسلّم نیستند و نمی توانند برهان نظم را از ادامه حیات بازدارند و از اعتبار بیندازند.
تأملی بر علم الهی در حکمت سینوی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مسأله علم الهی با زیرمجموعه مسائل مرتبط به آن، یکی از دشوارترین مسائل فلسفی است که شیخ الرئیس نیز در آثار متعدد خود به تبیین و حل معضلات آن پرداخته است. دیدگاه ابن سینا به خصوص درباره مسأله علم الهی به جزئیات متغیر مورد نقد و ایرادت فراوان و حتی اتهام و تکفیر او از سوی اندیشمندانی همچون غزالی انجامیده است. این مقاله برآن است که با تأملی دوباره و براساس مبانی فلسفی ابن سینا به تبیین دقیق دیدگاه او بپردازد. مهم ترین مبنای شیخ الرئیس تمایز متافیزیکی وجود و ماهیت است. در این مقاله ابتدا به طرح مبنای شیخ و تفاوت آن با دیدگاه معتزله پرداخته شده است، سپس با بررسی دیدگاه او درباب علم الهی در سه مرحله علم ذات به ذات، علم بماسوا و علم به جزئیات، نظریه نهایی شیخ با توجه به آثار متأخر او که مهم ترین آن التعلیقات است ارائه شده است. براساس نظر نهایی از آنجا که خدواند مبداء هستی، فعلیت محض و کل الاشیاء است، علم او به خود و بماسوا و همینطور جزئیات علم حضوری است و فاعلیت او بالرضا است.
جایگاه تجربه زیسته از منظر فلسفه بدن در فرایند طراحی و خلق مکان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۳۹۸ شماره ۲۶
25-52
حوزههای تخصصی:
با اوج گیری پیشرفت های انسان در عصر انقلاب فناوری دیجیتال، تصویرگرایی در تمام ارکان زندگی اصالت یافته است. این امر در فرایند طراحی و خلق فضا و فرم معماری به نحوی گسترش یافته که دیدن تصاویر سه بعدی از پروژه، برای قضاوت و ساخت آن کفایت می کند. غفلت از سایر حواس موجب تقلیل سطح ادراک و آگاهی انسان از فضای ساخته شده گشته است. بنابراین می توان پرسید: بدن چه نسبتی با فضا دارد و چگونه به آن پیوند می خورد؟ تجربه زیسته چه جایگاهی در فرایند خلق مکان دارد؟ در این پژوهش بر مبنای فلسفی تفسیرگرایی در پژوهش و با رویکرد کیفی به پرسش های تحقیق پاسخ داده شده است. نتایج بحث نشان می دهد مؤلفه های سازنده فرایند طراحی و خلق مکان، زمانی اصالت وجودی می یابد که مبتنی بر «ابعاد وجودیِ ازلی-ابدی آدمی» ازجمله «تجربه زیسته» او «صور خیالین محفوظ در حافظه بدن مند» و «خاطرات جمعی و فردی» وی باشد. در ترسیم مدل فرایند طراحی، ارائه راه حل های مسأله طراحی می باید پس از فهم دقیق برنامه عملکردی، سایت، برنامه ریزی فیزیکی، بی درنگ عزیمت خود به عالم خیال، خیال بین الاذهانی، اسطوره ها و معنای استعاری حضور انسان را که در ضمیرناخودآگاه خود حسب تجربه زیسته اش نهفته دارد، آغاز کند.
تلفیق متافیزیک بوهمی و صدرایی برای تبیین فعل الهی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مکانیک کوانتم گرچه نظریه ای برای توضیح پدیده های فیزیکی بود ولی فیزیک دانان را با پدیده هایی مواجه کرد که باورهای رایج متافیزیکی آن ها را به چالش می کشید. لذا تفسیرهای مختلفی از مکانیک کوانتم ارائه شد که ناشی از برداشت های فلسفی متفاوت از مکانیک کوانتم بود. در میان این تفاسیر، تفسیر دیوید بوهم با توجه به ویژگی های خاصی که دارد برای اهداف الهیاتی ظرفیت های قابل توجهی دارد. در این مقاله ظرفیت های فلسفی و الهیاتی این تفسیر را در تلفیق با دیدگاه های هستی شناسانه ملاصدرا برای تبیین فعل الهی بررسی خواهیم کرد. در این مقاله نشان خواهیم داد تصویری که فلسفه صدرا از نحوه فاعلیت الهی ارائه می کند می تواند بستر مناسبی برای درک پیامدهای فلسفی و الهیاتی مکانیک کوانتم فراهم کند. علاوه بر این نشان خواهیم داد که تفسیر بوهم از مکانیک کوانتم قرابت های مهمی با فلسفه صدرا دارد و تلفیق این دو می تواند درک جدیدی از فاعلیت الهی در اختیار ما قرار دهد. هدف نهایی این مقاله آن است که این تلفیق را به صورت یک مدل پیشنهادی ارائه کند.
ماهیت زبان در اندیشه سوسور و فارابی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
سوسور با نقد جریان های تاریخی – تطبیقی پیرامون زبان، نقطه عزیمت تفکر خود را بررسی مختصات و عناصر درون زبانی قرار می دهد. از نظر وی، وجه تحقق یافته و پویای زبان نمی تواند ماهیت حقیقی آن را نشان دهد. بنابراین باید به وجه ایستای زبان و یا، بنیادهای همزمانی زبان توجه عمیق داشت. سوسور تحت تأثیر معرفت شناسی کانت حدود قلمرو زبان را از طریق لانگاژ، لانگ و پارول از هم متمایز می کند و ابژه انضمامی و یا به نحوی ساحات تقرر زبان را به لانگ محدود می کند. فارابی در سنت فلسفه اسلامی در نسبتی بسیار نزدیک با سوسور، به تاملات زبان شناسانه پرداخته است. وی مطالعات زبان شناختی خود را با برداشتی تازه از روابط میان زبان و منطق آغاز می کند و با ریشه یابی واژه نطق از منطق، خاستگاه منطق را به سمت زبان سوق می دهد. در تلقی فارابی، نطق وجه بنیادین و عام زبان است. وی سه ساحت زبان را به نفس ناطقه، نطق درونی و نطق بیرونی تلخیص می کند که نطق درونی محل تقرر عناصر زبانی تعیین شده است. صرف نظر از این مساله؛ در نشانه شناسی، روابط میان دال و مدلول نیز در نسبتی متناظر با لفظ و معقول، به شکل قراردادی مطرح شده است. مقاله حاضر با بررسی ساحات سه گانه زبان در اندیشه سوسور می خواهد نشان دهد این تلقی ساختارگرایانه تلقی تازه ای نیست. قرن ها پیش در سنت فلسفه اسلامی نیز، فارابی به چنین تاملاتی پرداخته است. تلقی فارابی با تقسیم بندی نشانه های زبان به دو بخش الفاظ و معقولات و تقسیم سه گانه ساحات زبان، تلقی تازه ای در زبان شناسی است که به نوعی آغاز سیر مطالعاتی تازه در حیطه زبان شناسی اسلامی است.
نقش بدن زیسته در عینیت بخشی به اعیان از منظر مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تبیین مرلوپونتی از قصدیت عملی به مثابه قصدیتی تنانه و متحرک راه را برای بیان معنای جدیدی از تقویم و عینیت می گشاید. تحلیل او از چنین قصدیتی، ابزاری ملموس و پیشاتأملی، اما معنادار و تنانه برای داشتن جهان و اعیان قصدی فراهم می آورد. مرلوپونتی بر این باور است که آگاهی به واسطه خصلت قصدی خود روی به سوی اعیان خود در جهان دارد. اعیان آگاهی اموری مشخص و متعین نیستند، بلکه در حوزه ای قرار دارند که خود ذاتاً معنادار است و این معنا در مواجه سوژه با آن منکشف می شود. آگاهی برای مواجهه با اعیان از بدن به منزله نظرگاه خود بهره می گیرد. بر این اساس، مرلوپونتی آگاهی را در بدن قرار می دهد و بدن را سوژه- بدنی محسوب می کند که در جهان پیرامون خود حضور دارد و از طریق تجربه ادراکی با اعیان در تماس است. آنچه در طی این تجربه آَشکار می شود نوعی درک پیشاتأملی از جهان محسوس به منزله جایگاه حیات عملی است. سوژه همواره به واسطه بدن خود در درون جهانی که در آن تحقیق و عمل می کند جای دارد و در مواجهه تنانه با اعیان نامتعین، به آنها عینیت می بخشد. این تعین بخشی به واسطه قصدیت جنبشی و وحدت تألیفی بدن روی می دهد. در این مقاله درصدد هستیم تا نقش بدن در این تعین بخشی را بیشتر برجسته نماییم.
تأثیرات باور به حرکت جوهری بر ساحت امیال و خواسته های روان انسان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های هستی شناختی سال هشتم بهار و تابستان ۱۳۹۸ شماره ۱۵
95 - 114
حوزههای تخصصی:
باور به حرکت جوهری و به عبارتی سیالیت جهان یکی از باورهای کلیدی در جهان نگری ملاصدرا است. این باور آثاری بسیار پردامنه هم در اخلاق و هم در روان ما آدمیان دارد. اگرکسی به حرکت جوهری باور داشته باشد هر سه ساحت ذهن وی دستخوش تغییر می شود و این باور بر هر سه ساحت تأثیرات عمده ای می گذارد. در این مقاله قصد داریم تأثیرات باور به حرکت جوهری را در ساحت امیال و خواسته های روان آدمی با رویکردی پدیدار شناختی و با روش شهودی و درون نگرانه مورد بحث قرار دهیم. از آن رو که باورهای آدمی احساسات و عواطف را متأثر می کند و احساسات و عواطف با برهم کنش بر باورها امیالی را در انسان شکوفا می سازد. بنابراین باور به حرکت جوهری، امیالی را در انسان پدید می آورد که مهمترین آنها عبارتند از: حریص شدن به لذات و به عبارتی دم غنیمتی و کامجویی در برخی انسان ها؛ بی میلی و بی رغبتی به لذات دنیوی و به عبارتی گرایش به زهد و میل به استکمال خویشتن در برخی دیگر.
محوریت نظام نمادشناسی افلاطون در بازخوانی هستی شناختیِ ارتباط موجودات با خدا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال شانزدهم بهار ۱۳۹۸ شماره ۱ (پیاپی ۳۸)
91 - 109
حوزههای تخصصی:
افلاطون واژه نماد را به صورت آشکار در مباحث فلسفی خود به کار نبرده است، اما با تدقیق در آثار وی بر اساس اصل حکایت گری نماد از امر نمادینه شده و نوع نگاه وی به هنر و اثر معرفتی آن، می توان به معنای نماد در تفکر فلسفی وی پی برد. اهمیت نظریه ایده که مرکز ثقل نظریه های هستی شناسی افلاطون است، در مفهوم شناسی نماد نقش محوری ایفا می کند، به طوری که رابطه نماد و امر نمادینه شده بر پایه رابطه سایه یا تصویر با اصل و بهره مندی سایه از اصل استوار است. تدقیق در معنای بهره مندی نیز معنای ظهور را دربر دارد که اساس ارتباط نماد و امر نمادینه شده محسوب می شود. بنابراین تحلیل معنای نماد در مستندات افلاطون مؤید این مطلب است که در مراتب جهان هستی نیز روابط نمادین حکمفرما هستند؛ چنانکه محسوسات نماد ایده ها و ایده ها نماد اصل خیر (خدای نظام فلسفی افلاطون) هستند. این پژوهش با ابتنای بر روش تحلیلی - توصیفی و واکاوی آثار افلاطون، جایگاه خدا در هستی و نوع روابط موجودات با او را، با محوریت نظام نمادین تبیین می کند و آشکار می شود که خدا اصل وحدتی است که هیچ گاه نماد چیزی قرار نمی گیرد و شناخت و توصیف ذات او، صرفاً از طریق شناخت نمادها حاصل خواهد شد.
تحلیل رابطه انسان و خدا در دین زرتشتی بر اساس رویکرد پدیدارشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال شانزدهم بهار ۱۳۹۸ شماره ۱ (پیاپی ۳۸)
133 - 156
حوزههای تخصصی:
یکی از مسائل مهم در حوزه تحقیقات دینی، تبیین ماهیت و کیفیت رابطه انسان و خداست، به ویژه که در بسیاری از ادیان، سعادت نهایی انسان در گرو برقراری ارتباط صحیح با خداوند دانسته می شود. در این زمینه، آیین زرتشتی با رویکرد خاصی که به خدا، نظم عالم، جایگاه هستی شناختی انسان و اخلاقیات دارد، دیدگاه پیچیده ای در این خصوص دارد و به جوانب مختلفی درباره رابطه انسان و خدا پرداخته است. این پژوهش با هدف بررسی و تحلیل رابطه بین انسان و اهوره مزدا و با تأکید بر متون اوستایی و پهلوی در صدد پاسخگویی به چیستی و چگونگی این رابطه است. از این جنبه، پژوهش حاضر با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با مطالعه کتابخانه ای سامان یافته است. با توجه به یافته های پژوهش، می توان گفت که در آموزه های زرتشتی، مهم ترین نوع رابطه بین انسان و خدا، رابطه وجودشناختی و تکوینی محسوب می شود. در بستر چنین رابطه ای است که انسان باید نسبت معرفتی خود با خدا را قوام بخشد و در چارچوب دیانت زرتشتی، پرستش خداوند و زیستن بر طبق قواعد راستین دین را سرلوحه زندگی خود قرار دهد تا بتواند آن گونه نسبتی را با خداوند برقرار کند که هم مؤید اَشه/aŝa (نظم راستین و اهورایی عالم) هم سبب زوال اهریمن و هم موجب سعادت اخروی فرد مؤمن باشد. بنابراین، می توان گفت که در آموزه های آیین زرتشتی آن گونه که در متون اوستایی و پهلوی ظهور و بروز یافته است، رابطه تشریعی و سعادت شناختی/ فرجام شناختی انسان با خدا، در ذیل رابطه وجودشناختی/ تکوینی معنا پیدا می کند.
تعقّل و اندیشیدن در باب مسائل ایمانی: مقایسه دیدگاه علامه طباطبایی و گابریل مارسل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در این مقاله قصد داریم تا جایگاه تعقّل و اندیشیدن درباب مسائل ایمانی را از دیدگاه علامه طباطبایی و گابریل مارسل بکاویم . جایگاه و کارکرد عقل در مسائل ایمانی همواره مورد توجه فیلسوفان و اندیشمندان بوده است و نقشی سرنوشت ساز در تعیین مسیر الهیات داشته است . علامه طباطبایی و گابریل مارسل نیز توجه ویژه ای به مسائل ایمانی و تعقّل و جایگاهِ آن در مورد این مسائل داشته اند . مارسل، در مواجهه با پیچیدگی های مسائلِ ایمانی به نقد نوع اندیشیدن در مورد این مسائل می پردازد و نوع جدیدی از اندیشیدن را مطرح می کند که جزئی و شخصی است و برای درک حقایق ایمانی کارساز است . از نظر مارسل، تفاوت میان مسائل ایمانی و منطقی ماهوی است و اندیشه انتزاعی ویژه مسائل منطقی است ، اما علامه طباطبایی با مستقل دانستن عقل در درک حقایق ، قلمرو این اندیشه را بسیار گسترده تعریف می کند؛ به طوری که اندیشه ایمانی ذیل اندیشه عقلی قرار می گیرد . ایشان با ذاتی و قطعی دانستن حجیّت عقل ، منزلت عقل را بسیار والا برمی شمارند و بر خلاف مارسل ، قائل اند که تفاوت مذهب و فلسفه ، روشی است و این دو هدفِ مشترکی را دنبال می کنند که همان درکِ حقایق است . روشِ این مقاله ، بیان دیدگاه این دو فیلسوف، در این زمینه و سپس مقایسه آنها با یک دیگر است .
از آن خودسازی و فلسفه ژیل دلوز: جستاری درباره ارتباط تفکر و ضد افلاطون گراییِ دلوزی با هنر مدرن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۳۹۸ شماره ۲۶
83-101
حوزههای تخصصی:
جستار حاضر تلاشی است برای نشان دادن چند پیوند احتمالی میان نحوه تفکر دلوز و شیوه کار هنرمندان مدرن و پست مدرن. این قیاس در بستر ضد افلاطونگرایی دلوزی تعریف و تبیین می شود تا ببینیم که آیا می توان نسبتی برقرار کرد میان تلاش دلوز برای ضدیت با افلاطون گرایی، خواست او مبنی بر ایجاد یک شیوه تفکر جدید، و آنچه هنرمندان مدرن در عمل انجام داده اند یا خیر؟ در این مسیر پس از تعریف بعضی مفاهیم و نشان دادن اهمیت و کارکرد آنها در هنر مدرن، سعی خواهیم کرد رد پای همان مفاهیم را در اندیشه دلوزی نیز بیابیم. سپس ضدیت دلوز با افلاطون گرایی را با تکیه بر مفهوم وانموده یا سیمولاکروم تبیین خواهیم کرد و به انتقاد بدیو به افلاطون گرایی دلوز نیز به طور مختصر جواب خواهیم داد. در نهایت نیز نشان خواهیم داد که دلوز با تکیه بر این ضدیت و در واقع با استفاده از فرایند هایی فکری که متأثر از نوع مواجهه هنرمندان پست مدرن با موضوع کار خویش است، راه سومی را برای اندیشیدن به دنیای پر از تصویر معرفی می کند؛ راهی که نه رأی به بازگشت و ارتجاع می دهد و نه همچون بودریار آدمی را یکسر در جهانی آخرالزمانی که از تصاویر آگنده است به حال خود وامی نهد.