گشودن باب گفت و شنود عالمانه با فلسفه های مغرب زمین از طریق مباحث مقایسه ای ممکن می گردد و به نظر می رسد مقایسه در وهلة نخست باید در حیطه مبانی و مبادی صورت گیرد. در این نوشتار کوشش شده است انواع مفاهیم کلی و معقولات که از مبانی تصوری در سنت فلسفی اسلامی و کانتی می باشند، با هم مقایسه شود. ابتدا معقولات اولی با مفاهیم تجربی کانت سنجیده شده و جدای از شباهتهای ظاهری آن دو به اختلاف آنها در تبیین منشأ حصول و نحوة واقع نمایی آنها پرداخته شده است. سپس مقولات فاهمة کانت با هر یک از معقولات ثانیة منطقی و فلسفی مقایسه شده و در نهایت آنها را از نوع معقولات ثانیه فلسفی بر شمرده ایم.
هدف از این نوشتار به دست دادن فهمی روشن از مفهوم چالش برانگیز «علم زیست جهان» در کتاب بحران علوم اروپایی و پدیده شناسی استعلایی و معنای این طرح نزد هوسرل است. در این خصوص، نخست توجه به تمایز گذاری و در عین حال نسبت میان علم عینی و علم زیست جهان ازاهمیت اساسی برخوردار است و سپس درنگ بر گام های رسیدن به این علم استعلایی از جمله اپوخه علم عینی و اپوخه زیست جهان و تقلیل استعلایی اجتناب ناپذیر می نماید. کانون اصلی بحث، امکان طرح علم زیست جهان با دو رویکرد غیرتاملی و تاملی است که حاصل رویکرد نخست تحقق ساخت های مشترک زیست جهان در قالب هستی شناسی زیست جهان و دستاورد رویکرد دوم با چرخش استعلایی به زیست جهان و نحوه دادگی آن، کشف همبستگی استعلایی میان جهان و آگاهی از جهان است.
هایدگر در مقاله ی نظریه ی افلاطون درباب حقیقت ادعا می کند که افلاطون با مطرح کردن نظریه ی مُثُل، مفهوم سنتی حقیقت به مثابه ی ناپوشیدگی (aletheia) را نادیده می گیرد و آن را به مطابقت اشیا و صور مثالی فرو می کاهد. هایدگر در ضمن این تفسیر نگاهی نیز به مفهوم مثال خیر دارد. به عقیده هایدگر افلاطون مفهوم مثال خیر را بر مفهوم حقیقت تفوق داده و بدین سان آن را از جایگاه خود به زیر کشیده است. این دیدگاه هایدگر ناظر به دو وجه است؛ نخست اینکه مفهومی که افلاطون از حقیقت مراد می کند مطابقت اشیای محسوس و مُثُل است. و دوم اینکه مفهوم مثال خیر بر مفهوم حقیقت به مثابه aletheia سروری یافته است. طی این پژوهش و با بررسی آرای افلاطون درباره مُثُل و مثال خیر این ادعای هایدگر مورد بررسی قرار می گیرد. به باور ما افلاطون نه تنها حقیقت را مطابقت شیء و مثال آن نمی داند، بلکه بر اساس تمثیل خط تقسیم شده همواره از نسبت دادن صفت «حقیقی» به ساحت محسوسات امتناع ورزیده است. به باور افلاطون حقیقت نه در مطابقت شیء و مثال، بلکه در ذات خود مثال قرار دارد و اشیا می توانند از آن بهره مند گردند. از سوی دیگر چنان که در تمثیل غار افلاطون آمده و هایدگر نیز به آن اذعان دارد، افلاطون نسبت وثیقی میان سه مفهوم paideia یا تعلیم و تربیت، مثال خیر و aletheia یا حقیقت به مثابه ناپوشیدگی، قائل شده است. بنابراین مفهوم مثال خیر نه تنها به تضعیف aletheia نمی انجامد، بلکه در تناظر با آن قرار می گیرد و به نوعی آن را تثبیت می کند.