مولف بدون هیچ ادعایی اطلاعات محلی با ارزش فراوانی را در کتاب خود به شیوه ای تدوین نموده است که تمامی داده ها درباره رویدادهای تاریخی قلمرو طالفه میر می باشد. بررسی نظریه انتساب میرها به اتابکان لرکوچک پرداخته و نظریه انتساب میرها به بنی هاشم، مختصری از تاریخ طایفه میر و مروری بر رویدادهای تاریخی جنگ های طایفه میر و رویدادهای سیاسی میر ها و ...
«مدیریت توسعه» یکی از جدیدترین رشتههای علوم اجتماعی است که پیدایی «دیدهای میان رشتهای» موجبات ظهور و تدوین آنرا فراهم آوردهاند. رگ و ریشه نظری این دیدگاهها را میتوان در لابه لای بحثها و نوشتههای آدورنو،2 هورکهایمر،3 مارکوزه،4 و هابرماس5 که از سردمداران «دبستان فرانکفورت»6 به شمار میروند، جست. مدیریت توسعه به مثابه رشتهای مرکب و عمدتاً کاربردی، آشکارا محصول «جامعه مدنی»7 است، جامعهای که از لحاظ سیاسی و اداری «دموکراسی مشارکتی»8 را ارج مینهد. تاریخ و همچنین جامعهشناسی شهری نشان میدهند که خاستگاه و پایگاه مدنیت9 شهرها بودهاند. فراز آمدن «تمدن»10 در گرو تشکیل «نهادهای مدنی»11 است و در هر جامعه،تنها زمانی که رشد وتوسعه این نهادها به درجهای برسد که اغلب «اداره امور عمومی»12را مردم و سازمانهای غیر دولتی13 عهدهدار شوند، توانش ساماندهی تمدنی بالنده و دورانساز فراهم می آید. از منظر رشته سازمان و مدیریت، عمدهترین تفاوت بین شهر و سکونتگاههای پیشاشهر، در وجود و تعدد «سازمانهای دومین»14 است. چه در قبایل، عشیرهها، آبادیها و روستاها وجود این گونه سازمانها نادر است و اغلب امور توسط «سازمانهای نخستین»15 انجام میپذیرد. در صورتی که شهرها علاوه بر سازمانهای نخستین، تعداد زیادی از سازمانهای دومین را کنشگر و میانجی اداره امور عمومی میسازند که نظام یا ساختار اجتماعی پیچیدهای از نهادها و سازمانهای دومین را استقرار میبخشد. همین نهادها و تعدد، تنوع و غنای کمی و کیفی آنها و تداوم عملکردشان است که فرهنگ و تمدن شهر را بارور میکند. از این روست که تشکیل نهادهای مدنی را نمیتوان از شالوده شهر وجامعه مدنی جدا کرد. برای توسعه این نهادها و عملکرد هر چه بهتر آنهاست که امروزه «مدیریت توسعه» در کانون توجه جهانیان قرار گرفته است. این مقاله سرشت چند ساحتی مدیریت توسعه و کنش متقابل آن با نهادهای مدنی را مورد تحلیل و تشریح قرار میدهد. همچنین نشان میدهد که تنها در صورتی این مدیریت در نواحی شهری میتواند موفق باشد که به صورت پایدار، موزون و همه جانبه ای به اجرا درآید. در این راستا گریزی جز ساماندهی علمی سازمانهای دومین و عملکرد آنها وجود ندارد. خاصه آن نهادهایی که مسئولیت حفظ، تقویت، انتقال و تسلسل «دانایی» و فراتر از آن «فراگیری دانایی» را بر دوش میکشند.
مقاله حاضر نتیجه کاری میدانی و اکتشافی در حدود دو دهه پیش است، که با پژوهش کتابخانه ای آمیخته و پرورده شده است. در قسمت نخست نوشته، کوشیده ایم تا نوبودن بافت این نوع قالی در ایرانرا مورد بررسی قرار دهیم. با وجود محدودیت بسیار در منابع به مدارک و اسنادی دست یافتیم که نشان می دهد، حداقل بافت این نوع قالی از زمان سلجوقیان رواج داشته و اوج آن در عصر صفوی بوده است. و دنباله آن چه به صورت قالیچه یا به صورت تابلو فرش و تابلوفرش خط برجسته و ... در ملایر و قم و کاشان و اصفهان و به ویژه در تبریز تا به امروز ادامه یافته است. نگارنده در این نوشته، افزون بر معرفی قالیچه های نقش برجسته دره جوزان، به مناسبت از برخی مراکز بافت و برخی کارهای مشاهده شده در دو دهه گذشته نیز اشاراتی کرده است به امید آنکه تحقیقات بیشتری درباره قالیچه های گل برجسته و تابلوفرش های نقش بجسته ایران به کمک موزه فرش ایران و سازمان ها و وزارتخانه های مربوط به آن به انجام رسد.
معمولا برای تفکیک و بازشناخت اقوام و ملل گوناگون، به بررسی و تحلیل ارزشهای آنان مثل دین و مذهب، زبان و ادبیات، آداب و سنن و حتی نژاد و پیشینه تاریخی میپردازند. یکی از بارزترین نمودهای عینی و ذهنی شناسایی و تمییز اقوام و ملل، «پوشاک» آنان است. هنوز در کشور ما تحقیقات علمی و تحلیلهای روششناختی مناسبی در زمینه پوشاک انجام نگرفته است. این مقاله سعی دارد با اشارهای کوتاه به سرفصلهای اساسی در این زمینه، باب بحث و تفحص در ابعادی چون نمادهای پوشاک، زبان پوشاک و ادبیات آن، نشانهشناسی و هویتپردازی به خصوص هویتسازیهای ملی و قومی همراه با پوشاک را، باز کند. باید توجه داشت که مقاله حاضر رویکردی نشانهشناختی را در این روابط مد نظر داشته است.
اگرچه آشپزی را سازوکار آماده سازی خوراک های گوناگون با بهره گیری از روش ها و فنون و ابزار مختلف برای دستیابی به طعم و مزه مطلوب و قابلیت گوارش بهتر دانسته اند، لکن آشپزی مفهومی فراتر از دستور پخت و پز غذاها را دربرمی گیرد. بسیاری از عناصر جغرافیایی- تاریخی و اجتماعی در شکل گیری فرهنگ آشپزی و نظام تغذیه ای هر جامعه ای نقش دارد.
" هویت ملی، مجموعهای از گرایشها و نگرشهای مثبت نسبت به عوامل و عناصر و الگوهای هویتبخش و یکپارچه کننده در سطح یک کشور، بهعنوان یک واحد سیاسی، است. هویت ملی دارای عناصر سازنده گوناگونی چون ارزشهای ملی، دینی، فرهنگی، جامعهای، انسانی، و در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، زبانی و غیره است.
هویت ملی ایرانی نیز به انحای مختلف، دارای ابعاد و عناصر فوق هستند؛ اما مهمترین مسایل آن، وجود دو عنصر اسلامیت و ایرانیت و تاثیرپذیری آن از فرهنگ غربی است. لذا، در تاریخ معاصر ایران، چالش و بحران در عناصر هویت ملی ایرانی در این دو مولفه اساسی و رابطه آن با فرهنگ غربی بود.
استاد مطهری، بهعنوان یک روشنفکر دینی و آسیبشناس مذهبی، که دردهای جامعه را از زاویه دینی مورد شناسایی و ارزیابی قرار میداد، به طرح دیدگاههایی درباره هویت ایرانی پرداخته و از میان عناصر متفاوتی که به هویت ایرانی شکل داده است، به مذهب اولویت و اصالت بخشیده و عواملی چون جغرافیا، نژاد، زبان، سنن، فرهنگ و سایر عناصر هویتی را در درجه دوم اهمیت قرار داده است.
از نظر ایشان مهمترین عامل هویتیابی ایرانیان، گرایش آنان به دین اسلام میباشد، چرا که اسلام بواسطه خصوصیات معنوی خود، توانست به ایرانیان هویت جدیدی اعطا کند و به ایرانی بودن نیز معنای جدیدی بدهد. "
مطالعه خوراک در انسان شناسی تاریخچه ای طولانی دارد. انسان شناسی از بدو تولد خود در قرن نوزدهم دامنه گسترده ای از موضوعات را شامل شده است. از اندازه گیری اسکلت و استخوان بندی انسان ها به منظور تعیین میزان جرم زایی آنان گرفته، تا مطالعه و بررسی برده داری. به این معنا در واقع انسان شناسی نه یک رشته خاص بلکه مجموعه ای از رشته های خاص دانشگاهی است. از این رو انسان شناسی خوراک هم مانند سایر زیرشاخه های انسان شناسی موضوعی در خور توجه بوده است و این رشته نیز پا به پای رشته انسان شناسی رشد کرده است. خوراک تنها به عنوان موضوعی که ارزش مطالعه دارد مورد توجه انسان شناسان قرر ندارد بلکه یک واسطه است که دامنه وسیعی از مطالعات فرهنگی را به هم مرتبط می کند.