فرخی یزدی دلسوخته ای است که جان و دل فدای آزادی و استقلال کرده و با روغن احساس، چراغ حریت را پر فروغ ساخته است.
شاعر ستم ستیز یزدی، جان مایه های سخن خود را وامدار مردم شهری است که از دیرزمان «دارالعباده اش» خوانده اند و خو گرفته با فرهنگی است که ریشه در اسلام و ایران دارد.
صاحب این قلم بر آن است در این مقاله به بنیان های دینی جاری در اشعار فرخی اشاره کند و تا آنجا که ممکن است سرچشمه های زلال آن را بازشناساند. از این رهگذر مسائلی چون خداشناسی، معاد شناسی، توجه به پیامبران و اولیای الهی، معارف قرآن و اخلاق دینی در اشعار فرخی یزدی بررسی شده است. هر چند نویسنده معتقد است اینها دغدغه های فکری فرخی نبوده که فراوان و همواره خودآگاه بر زبان و قلمش جاری شود، ولی همان اندک نیز نشان از پشتوانه های فرهنگ خودی دارد که در وجود آزادمردی چون او ریشه دوانیده و درخت اندیشه اش را باور کرده است.
پرسش اصلی مقاله بررسی شیوه تعامل بهار با مساله « سنت و تجدد » بوده است . مرحوم ملک الشعرای بهار فقط یک شاعر نبود . علاوه بر تحقیقات ادبی و شاعری ، فعالیتهای سیاسی - اجتماعی نیز در راس امورش قرار داشت . یک خصلت برجسته دیگر بهار که او را از اقراتش متمایز می کرد ، مطالعات بسیار گسترده اش بود در تاریخ و فرهنگ ایران که در نتیجه آن ، مسائل و مشکلات تاریخی فرهنگ ایران را عمیقاَ شناخته بود . بهار متعلق به دوره ای است که فرهنگ ایران در حال گذار از سنت به تجدد است . «دوره های گذرا » همیشه پرالتهاب بوده و معمولاَ فرهنگ در این دوره دچار افراط و تفریط می شود ...