استعاره ی مفهومی (Conceptual metaphor) پنجره ای برای شناختِ نظام فکری نویسنده است. بر اساس این نظریّه تمرکز یک نگاشتِ (mapping) استعاری در ذهن، موجب گسترش ذهنیّت فرد، آفرینش استعاره های مشابه و در نهایت اصالت سبک فردی می شود. از سوی دیگر در انتساب بسیاری از رباعیّات به خیّام، هم چنان ابهام وجود دارد. نگارندگان این پژوهش برآنند تا از این نظریّه در شناخت اصالتِ رباعیّاتی که محمّدعلی فروغی و قاسم غنی در کتابِ رباعیّات خیّام، آن ها را سروده ی خیّام دانسته اند، استفاده کنند. نتایج حاصل از پژوهش گویای آن است که در مجموعِ 178 رباعی این کتاب، 15 نگاشتِ استعاری بنیادین دیده می شود. مقایسه ی استعاره های مفهومی در 66 رباعی اصیل و 112 رباعی منسوب به خیّام نشان می دهد که 6 نگاشتِ استعاریِ سفر، راز، محفظه، فرصت، دگرگونی و ساختار، در هر دو گروهِ رباعیّات، بالاترین بسامد را داراست و می توان رباعیّاتی را که دارای استعاره های مفهومی مرتبط با این نگاشت ها هستند، به مرز اصالت نزدیک تر دانست. 4 رباعی نیز از 112 رباعی منسوب، در هیچ یک از زیر شاخه های این 15 نگاشت قرار نمی گیرند و انتساب آن ها به خیّام درست به نظر نمی رسد. مقایسه ی مضمونِ این 4 رباعی با نظام فکری خیّام و نیز جست وجوی آن ها در دیگر منابعِ مربوط به خیام این نظر را تأیید می کند.
بررسی اصالت متون مختلف ادب فارسی با استفاده از الگوهای علمی و چارچوب های مشخص، می تواند از طرفی، معیاری واحد برای داوری دربارة اصالت این متون به دست دهد، و از طرف دیگر، بسیاری از این متون را که هنوز اصالتشان مورد تردید است از بلاتکلیفی خارج کند. رباعیات خیام از جملة آثاری است که علی رغم پژوهش های فراوانی که دربارة آن انجام شده است، هنوز بر سر آن اختلاف بسیاری وجود دارد و تعداد رباعیات اصیل این شاعر هم چنان نامشخص است. از این رو، در مقالة حاضر کوشیدیم تا با به کارگیری الگویی زبان شناختی، و با استفاده از روشی توصیفی-تحلیلی و آماری به بررسی و مقایسة 20 رباعی اصیل و 20 رباعی منسوب به خیام از منظر ساخت موضوعی بپردازیم، و پس از تجزیه و تحلیل داده ها دریافتیم که ویژگی رباعیات اصیل خیام سادگی بیش تر و استفادة کم تر از ساخت های پیچیده است، در حالی که رباعیات منسوب گرایش بیش تری به پیچیده گویی و استفاده از ساخت های نشان دار دارند. بدین ترتیب، با توجه به تفاوت قابل توجه دو پیکره از منظر ساخت موضوعی، به این نتیجه رسیدیم که رباعیات منسوبی که در مقالة حاضر بررسی شده اند، دست کم از این منظر، متعلق به خیام نیستند.
در میان متفکرانی که درباره مسأله «گذر زمان» تأمل جدی کرده اند و بر تمرکز بر لحظه تأکید ویژه ای داشته اند؛ بودا و خیام از اهمیت و جایگاه خاصی برخوردارند. در این پژوهش ابتدا مبنای اندیشگی این دو متفکر را درباره زمان و جهان بررسی کرده ایم و سپس با توجه به عناصری مانند مرگ، بیماری، زوال، حیات پس از مرگ، رنج و لذت و ... به تبیین دیدگاه بودا و خیام از لحظه پرداخته ایم. در تبیین عوامل رویکرد خیام و بودا به لحظه یا دم و دلایل پاسداشت آن و تفاوت های نگره ای این دو به مسأله زمان، باید گفت که خیام به گریز از آگاهی در بستر لحظه باور دارد تا از فکر فرجام لحظه و عاقبت کار آدمی بگریزد؛ لذا دیدگاه وی با لذت گرایی پیوند می یابد؛ اما تبیین بودا از لحظه ژرفا و عمق بیشتری دارد و با دیدگاه وی نسبت به آگاهی، شناخت و کلیت هستی پیوند می خورد. همچنین حاصل پژوهش حاضر نشان می دهد که اگرچه هر دو به تقلیل مرارت و کاستن رنج معتقدند، تفاوت نگاه آنها به رنجی که از گذر زمان و ناپایداری آنات ناشی می شود، باعث شده که آنان نسبت به شیوه کاهش این ر نج مواضع متفاوتی اتخاذ کنند.