نقد کهن الگویی که برگرفته از آرای روان شناسانه ی کارل گوستاو یونگ است، در دوران معاصر از روش های مدرن نظریه ی نقد ادبی تطبیقی بر پایه ی نقد روان شناختی به شمار می رود که توجه بسیاری از منتقدان معاصر را به خود جلب کرده است. این گونه ی نقد ادبی در پی یافتن ارتباطی میان ذهن نویسنده و ساختار کهن الگویی است. کهن الگو، صورت نوعی موجود در حافظه ی ناخودآگاه بشری است که در ابعاد متعدد زندگی افراد در قالب افکار، اعمال و رفتار های گوناگون بروز می کند. کهن الگوی کودک به منزله ی یکی از انواع کهن الگو ها، خود، قابلیت تقسیم به انواع دیگری دارد و به بررسی جنبه های مختلف کودکی درون افراد می پردازد. نویسندگان در مقاله ی حاضر به بررسی این کهن الگو در داستان های دو تن از نویسندگان مشهور ادبیات عربی و فارسی یعنی کامل کیلانی و صمد بهرنگی می پردازند و تلاش می کنند تا جنبه های مختلف بازتاب کهن الگوی کودک را در آثار این دو بررسی نمایند و بدین نکته دست یابند که کهن الگوی کودک در بسیاری از داستان های آنان بروز یافته است. نتایج این تحقیق نشان می دهد بسیاری از جنبه های مختلف کهن الگوی کودک در قصه های دو نویسنده، نزدیکی و همسانی اندیشه ی آنان را بازمی نماید و داستان های آنان می تواند تجلّی بخش روحیات و زندگی فردی و قومی آنان باشد.
این مقاله به نقد کهن الگویی سفر قهرمان در داستان ماهی سیاه کوچولو ، اثر صمد بهرنگی می پردازد. کمپبل، برای کهن الگوی سفر قهرمان سه مرحله در نظر گرفته است: عزیمت، جدایی و بازگشت. او معتقد است که رشد کهن الگوها در روان فرد، مستلزم گذر از این مراحل است. پیرسن، از شارحان نظریه ی کمپبل، اعتقاد دارد که در طی این سه مرحله، دوازده کهن الگو در روان فرد فعال می شوند. در مرحله ی عزیمت، معصوم، یتیم، جنگجو و حامی، در مرحله ی تشرف، جوینده، ویرانگر، عاشق و آفریننده، و در مرحله ی بازگشت، حکمران، ساحر، فرزانه و لوده فعال می شوند. این داستان را می توان شرح فرآیند فردیت ماهی سیاه کوچولو، دانست. او در این روایت، قهرمانی است که با تأثیر پذیرفتن از سخنان حلزون پیر و با بیان نارضایتی خود از گردش های بی هدف و تکراری در جویبار، به امید رسیدن به دریا، پا در راه سفر می گذارد و در طول راه، زمینه ی رشد و تحقق کهن الگوها را در خود فراهم می کند تا سرانجام بتواند به دریا که نمادی از ناخودآگاه اوست برسد و با آنیما دیدار کند. پایان یافتن نمادین داستان، سبب شده است تا مرحله ی بازگشت قهرمان و در نتیجه کهن الگوی «ساحر» در حرکت قهرمان آشکار نشود.