بیشتر پژوهش هایی که در دهه های اخیر به جنبش مزدکی پرداخته اند، ساختار طبقاتی جامعة ایران عهد ساسانی را عامل شکل گیری تندروانة آن دانسته و این موضوع را حاصل ناکارآمدی این بافت اجتماعی می دانند؛ از این رو در صددند به این قیام صورتی منطقی و واقعی ببخشند. در این پژوهش برآنیم نشان دهیم ساختار طبقاتی جامعه ایران باستان که ریشه های عمیقی در واقعیت های جامعة ایرانی داشت، نه تنها عامل بی ثباتی و نارضایتی عمومی نبوده، بلکه مهم ترین عامل ثبات، نیرومندی ساخت و بافت اجتماعی و عنصری مهم در تثبیت و تداوم بنیان قدرت و تولید ثروت بوده است. ایده های مزدک بیشتر حاصل اندیشه هایی است که متأثر از فلاسفه ایده آلیست یونان باستان، در گفتمان گنوسیستی آسیای غربی مقارن با دوران ساسانی و کمی پیش از آن، شکل گرفته بود و ریشه هایی غیر ایرانی و نامأنوس با واقعیت های جغرافیایی اجتماعی ایران داشت. از این رو، این قیام موفق به جذب قشر نخبه و شکل دهی ساختار نوینی از جامعه و حکومت نشد و تأثیرات انقلابی و آرمان خواهانة آن عامل بسیاری از ناکامی های شورش ها و قیام ها گردید.
چنگیز در آغاز سده ی هفتم هجری حکومت جوان و نیرومندی را در مغولستان بنیان و در سال 624 ق به هنگام مرگ، امپراتوری پهناوری را به میراث نهاد . او با تدبیر در انتخاب جانشین، حفظ یکپارچگی امپراتوری و پیگیری برنامه ی جهانگشایی را به جانشینان خود سپرد. با این وجود ، به سبب ماهیت و ساختار امپراتوری مغول، مسأله ی جانشینی و تصادم منافع و قلمرو اولوس های مغولی امپراتوری چنگیزی را پس از او گرفتار چالش های درونی ساخت . انتقال فرمانروایی از شعبه ی اوگتای به شاخه ی تولوی در خاندن چنگیز، تحول مهم و پرابهامی در تاریخ مغول بود که به عنوان نقطه ی عطفی در تاریخ امپراتوری مغول شناخته می شود. این پژوهش، با روش توصیفی و تحلیلی و بر پایه ی مطالعات کتابخانه ای به بررسی این تحول مهم می پردازد و نخست نقش و جایگاه تولوی را در امپراتوری چنگیزی، و بازتاب دعاوی و امتیازات سیاسی او را در تاریخ نویسی دوره ی ایلخانی بررسی می کند، سپس به تکاپوهای سیاسی خاندان تولوی تا پایان فرمانروایی گیوک (644 ـ647ق) می پردازد . بخش پایانی مقاله، برآمدن منگوقاآن بر تخت فرمانروایی امپراتوری مغول را به عنوان برآیند فرایندی پیچیده بررسی می کند و جایگاه این تحول را به عنوان نقطه ی عطفی در تاریخ مغول، تبیین می سازد.
ساسانیان نزدیک به چهارصد سال در ایران حکمرانی کردند. آنها نیز مانند دیگر فرمانروایان دنیای باستان، مایل بودند چهره خود را ماندگار کنند. بر این اساس در این دوره نیز نقش برجسته ها و کتیبه های زیادی از پادشاهان این حکومت بر جای مانده است که نشان از اهمیت و توجه ویژه این دولت بر خلق آثاری جاودانه از خود می باشد. این نقوش برجسته ها و کتیبه ها مختلف و متنوعی که بر صخره ها و کوه ها کنده کاری شده از دو بعد قابل اهمیت می باشد؛ یکی بعد هنری که نشان از شاهکار حجاری آن دوره می باشد و دیگری بعد سیاسی آن که حاکی از تحولات سیاسی- تاریخی ساسانیان است. بر این اساس این پژوهش به دنبال بررسی رویدادهای سیاسی داخلی ساسانیان با تکیه بر نقش برجسته ها و کتیبه های این دوره می باشد.
یافته های پژوهش حاکی از آن است، با درک اهمیت و جایگاه نقش برجسته ها و کتیبه های دوره ساسانی، می توان تحولات اندیشه و مسائل فکری داخلی، فعالیت سازمان های دینی و حس زیبایی شناسانه جامعه ایران را در ادوار مختلف تاریخی شناخت، چگونگی آن ها را در سیری تاریخی مشخص کرد و اهداف سیاسی و دینی آن را نشان داد. همچنین این آثار نشان از وقایع و حوادث مهم تاریخی از جمله درگیری های داخلی بین شاهزادگان و تحولات مذهبی در دولت ساسانیان می باشد.