شهرنشینی در ایران دوره ساسانیان تحول و تکامل شگرفی یافت. اگرچه شهر و شهرنشینی در این دوره ریشه در دوره های گذشته داشت، اما شهر ساسانی هم از نظر کالبد شهری و هم از نظر کارکرد دوره ای از تحول و توسعه و تکامل را تجربه کرد و بخش هایی به آن افزوده شد. تحول شهر ساسانی معلول عواملی چند بود که در مقاله حاضر از چهار منظر عوامل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مؤثر در این تحول مورد بررسی قرار گرفته اند؛ از این رو هدف این پژوهش تبیین ویژگی های تاریخی و تحلیل عناصر اصلی جامعه شهری در عصر ساسانی از منظر نقش و تأثیر روند سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بر شکل گیری و تحول الگوی شهرنشینی و مناسبات جامعه شهری است. بررسی این مسأله از راه تبیین و روش تحلیلی تاریخی نشان می دهد که شهر ساسانی با حوزه سیاسی و نظامی و حکومت مرکزی وابستگی و پیوستگی عمیق تری نسبت به گذشته یافت. همچنین جامعه شهری و کالبد شهر ساسانی تحت تأثیر جهان بینی، آموزه های دینی و آرمان های اجتماعی آن دوره قرار داشت.
چنگیز در آغاز سده ی هفتم هجری حکومت جوان و نیرومندی را در مغولستان بنیان و در سال 624 ق به هنگام مرگ، امپراتوری پهناوری را به میراث نهاد . او با تدبیر در انتخاب جانشین، حفظ یکپارچگی امپراتوری و پیگیری برنامه ی جهانگشایی را به جانشینان خود سپرد. با این وجود ، به سبب ماهیت و ساختار امپراتوری مغول، مسأله ی جانشینی و تصادم منافع و قلمرو اولوس های مغولی امپراتوری چنگیزی را پس از او گرفتار چالش های درونی ساخت . انتقال فرمانروایی از شعبه ی اوگتای به شاخه ی تولوی در خاندن چنگیز، تحول مهم و پرابهامی در تاریخ مغول بود که به عنوان نقطه ی عطفی در تاریخ امپراتوری مغول شناخته می شود. این پژوهش، با روش توصیفی و تحلیلی و بر پایه ی مطالعات کتابخانه ای به بررسی این تحول مهم می پردازد و نخست نقش و جایگاه تولوی را در امپراتوری چنگیزی، و بازتاب دعاوی و امتیازات سیاسی او را در تاریخ نویسی دوره ی ایلخانی بررسی می کند، سپس به تکاپوهای سیاسی خاندان تولوی تا پایان فرمانروایی گیوک (644 ـ647ق) می پردازد . بخش پایانی مقاله، برآمدن منگوقاآن بر تخت فرمانروایی امپراتوری مغول را به عنوان برآیند فرایندی پیچیده بررسی می کند و جایگاه این تحول را به عنوان نقطه ی عطفی در تاریخ مغول، تبیین می سازد.
کورش بزرگ با غلبه بر ماد، لیدیه و بابل، شاهنشاهی هخامنشی را تاسیس کرد. جانشینان وی، مخصوصاً کمبوجیه و بعد داریوش توانستند آن را از شرق تا رود سند و در غرب تا مدیترانه و رود نیل گسترش دهند. برای اداره بهتر این شاهنشاهی داریوش کشور را به ساتراپی های متعدد تقسیم کرد که این تقسیمات درکتیبه داریوش در بیستون منعکس شده است.
در این مقاله تلاش شده است با استناد به کتیبه بیستون ومقایسه آن ها با سایر کتیبه هاو منابع دیگر مانند منابع یونانی، عبری و نیز یافته های باستانشناسی و دانش زبانشناسی محدوده جغرافیایی هر یک از ساتراب های هخامنشی مشخص گردد. در پایان نیز سعی شده است تا علل بعضی از تغییرات در تعداد، محدوده جغرافیایی و جایگاه سیاسی ساتراپ ها در سایر کتیبه هابااستفاده ازروش تحقیقات تاریخی تحلیل گردد.