این مقاله شامل ملاحظاتی انتقادی در مورد دیدگاه رایجی است که مدعی است، از طریق در نظر گرفتن شکافی عمیق بین علم سنتی و نوین می تواند تبیینی از توسعه نیافتگی ارایه دهد. این ملاحظات انتقادی شامل روان شناسی گرایی، معضلات تاریخ نگاری، تلقی پوزیتیویستی از علم و التزام آن به نوعی تکنوکراسی است. در این مقاله به بررسی این مساله که چگونه ترکیبی از این معضلات موجب ارایه یک تبیین نامناسب و ناموجه از رابطه علم، سنت و توسعه می شود، پرداخته می شود.
دیدگاه استقلال دو حوزه علم و دین از یکدیگر بر آن است تا از یک سو به تعارض این دو حوزه معرفتی پایان دهد و از دیگر سو، بر نقش علم در اداره عرصه های غیراختصاصی دین تاکید ورزد.استاد جوادی آملی جداانگاری علم و دین را محصول تصوری ناصواب از علم و دین، و تبیین نسبت واقعی علم و دین را در گرو تعیین جایگاه عقل در درون هندسه معرفت دینی می دانند. در این دیدگاه عقل، همگام با قرآن و سنت، تامین کننده معرفت دینی است و از این رو، معرفت عقلانی و دانش علمی از قلمرو معرفت دینی بیرون نبوده و هرگز در مقابل دین قرار نمی گیرد. در این دیدگاه عقل، در برابر نقل، قرار می گیرد، نه در برابر دین. از این رو، از این منظر، علم یکسره دینی شده و چیزی به نام علم غیردینی وجود نخواهد داشت.این مقاله بر آن است تا ضمن بر شمردن ارکان، مبادی و پیش فرض های این نظریه، به کارکرد آن در تصویر علم دینی و اسلامی کردن علوم بپردازد.
تجربه دینی به عنوان یکی از موضوعات مورد توجه دین پژوهان، پیشینه کلامی و زمینه های اجتماعی روشنی در غرب و در مسیحیت دارد و روند فزونی گرفتنِ توجهات به سوی آن نیز، کاملاً قابل درک و ردیابی است. اما نضج و نمو آن در ایران همچون بسیاری از مفاهیم و مقولات دیگر، از روندی طبیعی برخوردار نبوده، بلکه از طریق تأملات صِرف آکادمیک و تبادلات روشنفکرانه به وقوع پیوسته است. این مقاله، بی آن که قصد ارزشیابی کلامیِ این مفهوم با نظر به آموزه های اسلامی را داشته باشد، تلاش دارد تا با اشاره به برخی از ریشه های کلامی و عقبه های تاریخی _ اجتماعیِ آن در غرب، توجه متألهین و فلاسفه دین از یک سو و روان شناسان و جامعه شناسان دین را از سوی دیگر، به لزوم بذل احتیاط و دقت نظر هر چه بیشتر در تشخیص و تدقیق مفهومی و تعیین جایگاه و مرتبت حقیقی آن در دین و نسبتش با دینداری جلب نماید
کلام جدید به عنوان یکی از شاخه های پربسامد دین پژوهی، امروزه جایگاهی وزین در میان اندیشمندان دینی یافته است. در این میان، مساله اصلی، پرسش از ماهیت کلام جدید است که آیا آنچه در خارج تحقق دارد، کلام جدید است یا مسائل کلامی جدید. به دیگر سخن، آیا وصف تجدد، حقیقتاً به خود کلام نسبت داده شده است، یا مجازاً؟ در پاسخ به این سؤال، دو رویکرد عمده در میان دین پژوهان وجود دارد. عده ای معتقدند کلام جدید، صورت تحول یافته کلام قدیم و استمرار آن است؛ ولی دسته ای دیگر، تفاوت آن دو را اساسی تر از آن می دانند که بتوان آنها را در طول یکدیگر انگاشت؛ بلکه باید آنها را دارای دو هویت معرفتی مستقل دانست.
نگارنده در این نوشتار، ابتدا هشت تقریر از دیدگاه یکسان انگاری ماهیت کلام قدیم و جدید و سپس دیدگاه مبتنی بر تفاوت ماهوی آن دو را نقل می کند و سپس نظریه مختار را که همان دیدگاه دوم است، تقویت خواهد نمود. به اعتقاد نگارنده، توجه به دو امر، یعنی تحول مداوم علم کلام و نیز خاستگاه غربی کلام جدید، ما را بر آن می دارد تا دیدگاه دوم را بر رویکرد نخست ترجیح دهیم.