در این مقاله نویسنده با اشاره به مؤلفههای معرفتشناسانه و هستیشناسانه نظام فکری در گذشته، چنین نتیجه گرفته است که به نظر پیشینیان، دانش دینی تولید و توجیهکننده قدرت بوده است؛ درحالیکه به نظر نویسنده با دست برداشتن از آن مبانی سنتی، میتوان گفت: این قدرت است که هر دانشی، از جمله دانش دینی را سامان میبخشد.
بنیادگرایى و مدرنیتهاى که در جامعه آمریکا نهادینه شده است، هردو، با گرایشى ارزشمدار و تمامیتگرا، بقاى خویش را مرهون وجود «دشمن» مىبینند و، در وجود یکدیگر، دشمن مطلق و مطلوب یکدیگر را مىیابند. اقتدار و نفوذ بنیادگرایى، پدیدهاى گذراست و در آمریکا نیز نظام ارزشى مسلط، با چالشهاى جدى، مواجه است. با این همه، هیچ کدام از این دو تحول، امکان تلاقى دو طرز برخورد یکسره متفاوت با مدرنیته را کاهش نمىدهد.
مقالهى حاضر در واقع به معرفى کتاب الاسلام و أصول الحکم از على عبدالرازق اختصاص دارد که اخیراً با نام اسلام و مبانى قدرت به فارسى ترجمه شده است.(1) وى از نخستین نویسندگانى است که در دنیاى عرب نظریه جدایى دین از سیاست را مطرح کرد. او بر این عقیده است که حکومت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم جنبهى استثنایى دارد و قابل انتقال به دیگران نیست. نویسندهى مقاله، ضمن موافقت با سکولارگرایى عبدالرازق، معتقد است که حکومت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم هم، جنبهى عرفى و دنیوى داشته است.
نویسنده در این مقاله، نخستبه سه شکل حکومت اشاره مىکند و مىگوید شکل حکومت اسلامى باید دموکراسى باشد . در ادامه مىکوشد نشان دهد که گوهر دین، اخلاق و معنویت است و حکومت دینى باید در پى گسترش اخلاق و معنویتباشد، نه شکل خاصى از دین .
به نظر نویسنده، مردمسالاری دینی راه به جایی نمیبرد و چارهای جز تن دادن به اصول دموکراسی وجود ندارد. وی معتقد است تنها راه جمع میان مردمسالاری و دین این است که بگوییم صدای مردم، صدای خداست، و هر چه مردم در امر حکومت خواستند، همان خواست خداست.