یکی از داستانهای مثنوی که مثنوی پژوهان و مولوی شناسان به دلایل گوناگون بدان اهتمام ورزیده اند داستان پادشاه و کنیزک است و نوشتن ده مقاله در این سده که هفت مقاله آن مربوط به دهه هشتم(1370تا1380ه ش ).است نمونه ای از این رویکرد می باشد.در این مقاله، نگارنده ضمن نقدو تحلیل ومقایسه تطبیقی مقاله های فوق و دلایل ضعف و قوت آنها به قرائت و بازخوانی جدیدی از داستان، دست یازیده که در مقالات گدشته بدان اشاره نشده است.تحلیل و نگاه نویسنده به داستان نه نگاه عرفانی ، اخلاق پزشکی، روان پزشکی، دینی ، نمایشی و جامعه شناسی که براساس روش ترکیب تداعی آزاد (Free Association) والتزام به رعایت اصول گفتگوی سقراطی است که طبیب الهی بر خلاف طبیبان دیگر به آن مقید و پایبند است.
شخصیت یکی از عناصر اصلی داستانپردازی است و انواع مختلفی دارد که یکی از آنها شخصیتهای تاریخی است. در داستانهای مثنوی از اشخاص تاریخی زیادی یاد شده است، اما همان طور که حکایات تاریخی با «گزارشهای تاریخی» و گزارشهای تاریخی با «رویدادهای تاریخی» فرق دارد، شخصیتهای تاریخی مثنوی نیز با شخصیت داستانی آنها متفاوت است. یکی از این اشخاص، ابراهیم بن ادهم، سرسلسله عرفای خراسان است که حکایت ترک امارت او بسیار مشهور است. اگرچه درباره پیشینه زندگی ابراهیم ادهم اطلاعات تاریخی چندانی در دست نیست در بعضی از داستانهایی که از منطقه آسیای میانه به دست آمده است، حکایاتی درباره سابقه تاریخی زندگی وی می توان یافت، اما این حکایت بیش از سایر حکایات مربوط به او با خیالپردازیهای راویان در آمیخته است؛ چنانکه درباره حکایت ترک امارت او نیز روایات گوناگونی وجود دارد که خود قابل تقسیم به سه گروه اصلی «اشتر، رباط و صید» هستند. این سلسله روایات اگرچه از نظر حوادث با هم متفاوت است از نظر آغاز و انجام حکایت و خط سیر کلی حوادث آن با هم یکسان است. مولانا از بین این سه روایت، روایت جستن اشتر را برگزیده و در مثنوی نقل کرده است. از بین سایر کسانی که این روایت را نقل کرده اند و از نظر زمانی و فکری به مولانا نزدیکترند، می توان از عطار و شمس و سلطان ولد یاد کرد. روایات این چهار نفر (1+3) اگرچه از نظر شباهت در یک گروه قرار می گیرد در عین حال از نظر چگونگی داستانپردازی و بخصوص چگونگی پیش بردن گفتگوها با هم متفاوت است که نتایج نقد و بررسی آنها نشان می دهند شیوه حکایت پردازی شمس از شیوه روایت سه نفر دیگر قویتر و با اصول داستانپردازی سازگارتر است.
پیش ازمولانا نظریه ی آرمان شهر توسط فلاسفه ی بزرگ یونانی و اسلامی از ابعاد گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود و جنبه های مختلف آن به روشنی و با دقتی ستودنی بررسی وباز نمایی شده بود. مولانا که میراث دار اندیشه ها ی پیشینیان بود و خود نیز صاحب تفکراتی خاص برای بهبود بخشی به نحوه ی زیستن انسان ها می باشد،در سراسر مثنوی به صورت پراکنده و در بحث های غیر منسجم اندیشه های آرمان شهری خویش را مطرح کرده است. مقاله ی حاضر به منظور ترسیم خطوط این اندیشه و تبیین نظریه ی مولانا در باره ی یک جامعه ی آرمانی که توانایی ایجاد بستری مناسب برای بهره گیری انسان ها از لذت های حقیقی زندگی را دارد،نوشته شده است.روش پژوهش حاضر کتابخانه ای است واطلاعات به دست آمده، به شیوه ی تحلیلی- توصیفی ،طبقه بندی وارائه گردیده است.
"قصه ی دقوقی یکی از داستان های دفتر سوم مثنوی است. در این قصه، مولانا داستان عارف صاحب کرامتی را نقل می کند که خواستار دیدار مردان حق است و سرانجام به خواست خود دست می یابد، اما در ادامه، دعای دقوقی برای نجات سرنشینان یک کشتی طوفان زده باعث می شود تا مردان حق بار دیگر در حجاب غیاب پنهان شوند.
در این نوشته، داستان دقوقی صرف نظر از معنای رمزی و عرفانی آن، با استفاده از نظریات ساختارگرایانی که به ویژگی های ساختاری روایت ها توجه کرده اند مورد بررسی قرار گرفته است. این روش با مباحث زبان شناسی ساختگرا ارتباطی تنگاتنگ دارد و اساس کار در این شیوه فروکاستن و تجزیه ی متن به کوچکترین عناصر سازنده ی آن و دقت نظر در روابط و چگونگی سازمان بندی این سازه ها است.
بر این اساس، متن به دو پی رفت (دو حکایت فی نفسه مستقل) اصلی تقسیم شده است و هر پی رفت از لحاظ نوع و روابط گزاره ها (اجزای سازنده ی) آن و نیز، طرحی که به آن انسجام می بخشد بررسی شده و به عواملی که به انسجام و سازمان بندی گزاره های متن لطمه می زنند، اشاره شده است و در آخر، ویژگی های کلامی و زمانی روایت مورد توجه قرار گرفته اند.
"
امروزه اهمیت و تاثیر نظریه ها و اندیشه های ادبی و فلسفی، روان شناختی، جامعه شناختی در بازنگری و بازخوانی و نقد متون ادبی مشخص و آشکار است. پژوهشگران و منتقدان ادبی، با توجه به این دیدگاه ها و نظریه ها، در تحلیل، تفسیر، خوانش و واکاوی متون عرصه های تازه ای را در حوزه پژوهش و نقد می گشایند. با این رویکردها می توان خصایصی را که در قرایت های سنتی و تکراری متون از دید خواننده و منتقد پنهان مانده برجسته و نمایان کرد. در این مقاله سعی شده است مفهوم دعا و ملحقات و وابسته های مفهومی - تصویری آن از جنبه ساختار شکنی در مثنوی مولوی بازنگری شود. هر گفتار و نوشتاری به منظور انتقال پیام به مخاطب و برقراری ارتباط با اوست. اما مولوی پیامش را به صورت طبیعی و آشنای گفتار و بر پایه ساختاری مبتنی بر عادت های زبانی و ذهنی خواننده بیان نمی کند. او شالوده انتظارات و تصورات خواننده را با تداعی معانی و تصاویر و نقل از داستانی به داستانی و از اندیشه ای به اندیشه ای دیگر فرو می ریزد (? پورنامداریان، ص 86). در نگرش سیال و قاعده گریز مولوی، توالی منطقی داستان و ترتیب زمانی وقایع رنگ می بازد. هر داستان و هر مجموعه ای از معانی خواننده را به دنبال خود به داستان و مجموعه معانی دیگر می برد. دعا در ذهن مولانا، با نگرش چند وجهی و درهم تنیده او هر لحظه نمودی دیگر می یابد. در بافت کلامی مولانا، دعا، همچون دیگر مفاهیم، در بازی بی نهایت دال و مدلول و در نسبیت و تعلیق معنا و تفسیرپذیری شکل می گیرد. در این مقاله مفهوم دعا در نگاه نظام ستیز مولانا و در مثلث قضا و بدا و دعا بازنگری و واکاوی می شود، و در این بازنگری، از جمله در سلسله سبیت؛ رابطه سلبی دعا و رضا، دعا و شفاعت گری؛ ضرورت بر لب آوردن دعا، آداب و شرایط دعا کردن، رضا به نداده ها، که جلوه هایی به ظاهر متفاوت و متباین دارند - در مد نظر قرار می گیرد.