دامنه درگیری دو ابرقدرت به تدریج بر سرزمینهایی کشیده شد که منافعی برای آنها در آن سرزمینها وجود داشت. این امر بروز پیامدهایی را در برخی از کشورها سبب شد که یکی از آنها تاثیر بر پیدایش جنبشهای استقلال طلبانه و ملی بود.
موضوع سرزمین های اشغالی فلسطین سرچشمه یکی از منازعات مستمر قرن بیستم بوده است. قضیه فلسطین برای سازمان ملل متحد و شورای امنیت همواره موضوعی بوده که صلح و امنیت بین المللی را به چالش کشانده است.
مسأله محوری مقاله حاضر، بررسی تفصیلی نقش و سیاست های شورای امنیت در قبال موضوع فلسطین و سیاستهای اسرائیل میباشد و به دنبال بررسی این مسأله است که آیا شورای امنیت در قبال این موضوع به وظیفه اصلی خود یعنی حفظ صلح بین المللی عمل کرده است یا خیر؟
در این راستا نظریه انتقادی در روابط بین الملل را مبنای کار نظری قرار گرفته است. با تکیه بر اسناد شورای امنیت و موارد وتوی ایالات متحده آمریکا این نتیجه حاصل شده است که حق وتو و سیاستهای فشار آمریکا شرایطی را مهیا کرده است که شورای امنیت نتواند به وظیفه خود در این موضوع عمل کند. بررسی قضیه فلسطین در شورای امنیت بار دیگرضرورت انجام اصلاحات در سازمان ملل و بویژه در شورای امنیت را یادآور می گردد.
رمان های دُن کیشوت و مادام بوواری از جمله آثار تأثیرگذار بر تاریخ ادبیات داستانی شمرده می شوند. در این مقاله تلاش شده با تکیه بر دیدگاه های میشل فوکو (1926-1984)، فیلسوف فرانسوی، این دو رمان مقایسه و تحلیل شود.
فوکو با تبیین سازوکار ساختار قدرت در صورت بندی سوژه، به نقد مبانی متافیزیک غربی اهتمام دارد. طرح فکری فوکو، برملا کردن معیارها و اصول بدیهی انگاشته ای است که ساختار قدرت بر آن اساس، شکل بهنجارِ زیستن را تعریف می کند. در این طرح فکری، تفسیر آثار ادبی جایگاه حائز اهمیتی دارد.
این مقاله می کوشد نحوة مواجهه و مقابلة دُن کیشوت و مادام بوواری را با فرایند بهنجارسازی در فرهنگ غربی تبیین کند و نشان دهد که این دو چگونه برای گریز از زندگی بهنجار، شیوه ای تازه از زیستن را بر مبنای ادبیات و داستان برای خویش خلق می کنند و به تعبیر بهتر با کمک گرفتن از ادبیات و جهان داستان، شکل دیگری از سوژه مندی را برای خود تعریف می کنند. در این فرایند، داستان و واقعیت و یا واژه ها و چیزها در هم می آمیزند.
مقالة حاضر بر آن است تا از سویی طرح زندگی دُن کیشوت و مادام بوواری را بر اساس مفاهیم بهنجارسازی و انقیاد فوکو تحلیل و تبیین کند و نشان دهد که ادبیات در گونه ای خاص می تواند به شکلی اصیل در مقابل ساختارهای مسلط بر زندگیِ بهنجار، بایستد و با استقرار خود به منزلة شکلی تازه و متمایز از هنجار مسلط، طرحی نو دراندازد؛ و از سوی دیگر نشان دهد که ساختار مسلط نیز در مقابل هر تفاوتی با مشخص کردن آن تفاوت به مثابة گونه ای «نابهنجاری» به کنترل، اصلاح، طرد، حبس و حذف شکل های مختلف غیریت مبادرت می ورزد.
انقلاب اسلامی ایران به عنوان یکی از انقلاب های بزرگ، تأثیرات بسیاری را از خود برجای نهاده است. تحقیق حاضر از میان بازتاب های بسیار گسترده انقلاب اسلامی، به برخی دستاوردها و نتایج سیاسی آن پرداخته است که از دو ویژگی مهم برخوردارند؛ اول اینکه این دستاوردها در ایران پس از انقلاب نهادینه شده اند. دوم آنکه چنین دستاوردهایی به گونه ای هستند که برای همه کشورهای مسلمان الهام بخش اند. پژوهش حاضر به لحاظ روش تحلیل، رویکردی کلان نگر دارد و مسئله اصلی تحقیق این است که نتایج سیاسی انقلاب اسلامی شامل چه مواردی می شود؟ یافته های پژوهش نشان می دهد مهم ترین نتایج سیاسی انقلاب اسلامی شامل استقلال سیاسی، ایجاد نهادهای سیاسی جدید، مردم سالاری دینی و وحدت گرایی در جهان اسلام است. انقلاب سبب شد رهبری دینی و رهبری سیاسی تلفیق شود و این مساله به نوعی احیای پدیده ای بود که در صدر اسلام و به ویژه در دوران حکومت پیامبر | وجود داشت."
این نوشتار به بررسی تاریخی نحوه ارتباط بین بهبود ظرفیت نظام های اقتصادی، سیاسی و توزیعی در جامعه هند در دوره پس از استقلال هند تا پایان 2005 می پردازد و سازوکارهای سازش یا عدم سازش بین توسعه اقتصادی، سیاسی و نابرابری های اجتماعی در دوره های تاریخی هند را مورد توجه قرار می دهد. مدل نظری، ترکیبی از چهار رویکرد الگوهای سازگاری، تضاد، بدبینانه و نظریه دولت توسعه گرا است و توصیف تاریخی تطبیقی و تکنیک تحلیل فازی برای بررسی شرایط علّی نابرابری های درآمدی و منزلتی به کار رفته است. نتایج نشان می دهد آنچه در جامعه هند می تواند تعامل بین توسعه و دموکراسی در راستای کاستن از نابرابری های منزلتی و درآمدی و شاخص های کیفیت زندگی را بهبود بخشد، حکمرانی خوب و ایجاد زمینه های تقویت کنش دموکراتیک از سوی جامعه مدنی و نخبگان سیاسی است.
در این مقاله با تمرکز بر تصمیمات نهاد بین المللی گروه 20 و اقدامات دولت ها برای پشت سر گذاردن بحران مالی جهانی به بررسی شکاف میان «توافقات جمعی» به عنوان ابزار دیپلماسی چندجانبه ازیک سو و «تداوم سیاست های حمایت گرایانه ملی و مرکانتیلیستی» به عنوان رویکردی واقع گرایانه مبتنی بر خودیاری و مخالف اقدامات اقتصادی چندجانبه گرایانه از سوی دیگر خواهیم پرداخت. در پاسخ به پرسش اصلی این نوشتار که قدرت های بزرگ اقتصاد جهانی تاکنون در حل بحران مالی و اقتصادی اخیر چه اقدامات و سیاست هایی را دنبال نموده اند و چرا این بحران تاکنون به فرجام موفقیت آمیز خود منجر نشده است؟ این فرضیه هدایت کننده نوشتار است که «هرچند قدرت های بزرگ اقتصاد جهانی از طریق تعاملات بین دولتی و درون سازمانی گروه 20 و سیاست های بین المللی مالی و تزریق سرمایه های لازم اعضا به بازارهای جهانی در حلّ بحران تلاش نموده اند، اما به دلیل تداوم برخی سیاست های حمایت گرایانه و ملی مرکانتیلیستی نتوانسته اند به گذار موفقیت آمیز از این بحران دست یابند». روش توضیحی ـ تحلیلی و رویکرد نظری نهادگرایی نئولیبرال، چهارچوب تحلیلی پژوهش حاضر را تشکیل می دهد. براساس این رویکرد، ضرورت همکاری های دسته جمعی و اتخاذ دیپلماسی چندجانبه گرا الگویی است که در قالب نهاد بین المللی گروه 20 به کار برده می شود و در ادامه با توجه به ضعف یا ناکارآمدی این نهاد جمعیِ عمدتاً دولتی در برابر بحران حاضر به دلیل تداوم سیاست های مرکانتیلیستی اشاراتی خواهیم داشت.