بررسی حیات اجتماعی ایران در روزگار ایلخانان یکی از مواردی است که کمتر توجه پژوهشگران را به خود جلب نموده. علت این مهجوری هم از یک طرف، برخی دشواری های موجود در مسیر انجام چنین بررسی هائی است. از دیگر سو، جاذبه ی دیگر عرصه ها می باشد. از این روی کوشش خواهد شد تا در این مختصر با مطالعه ی متون تاریخی و برخی از مهمترین متون ادبی دوران ایلخانان و روزگاران نزدیک به آن از طریق بازخوانی توصیف های موجود در متون، ضمن آگاهی به گوشه ای از آداب و رسوم اجتماعی رایج در این روزگار، مدخلی نیز برای مطالعه در حیات اجتماعی ایران در دوران ایلخانان به ویژه در زمینه ی تاثیرات متقابل فرهنگی بین ایرانیان و مغولان گشوده شود.
امیربهادر (سپهسالار بعدی) از کسانی بود که ــ از روی ایمان، و نه وابستگی به سیاست خارجی ــ با مشروطه وارداتی مخالف بود. شهامت و ثبات عقیده و وفاداری او ــ به قول مورخ الدوله سپهر ــ حتی مورد تصدیق دشمنانش، قرارداشت.1 دکتر قاسم غنی «راجع به مرحوم امیر بهادر جنگ، مکرر شنیده» است «که مرحوم کمال الملک او را به صفات پسندیده صدق، صفا، صمیمیت، وفا، حفظ قول و عهد میستود و میفرمود مردی بود که رنگ خارجی نگرفته بود. پایبند به سنن و آداب بود، عقیده و صدق و صفا داشت؛ و او را بر بسیاری از معاصرین خود برتری میداد.»2 پس از ترور شیخ فضلالله (شب 16 ذیحجه 1326) در بازجویی از ضارب وی (عبدالکریم دواتگر) معلوم شد نام امیر بهادر نیز در لیست ترور بوده است.3 معالوصف، امیر بهادر «با وجود آنکه» میدانست «در کمین او هستند و در استنطاق عبدالکریم [دواتگر] هم محقّق شد، باز چهل و یک منبر [عزای سالار شهیدان را] پیاده و پای برهنه به رسم همه ساله خود، رفت.»4
در نیمه دوم سده هفتم هجری/ سیزدهم میلادی تاریخ سیاسی ایران، دولت مغولی ایلخانان شکل گرفت. از همان آغاز مناسبات نه چندان دوستانه ایلخانان با همسایه غربی شان، دولت ممالیک مصر، باعث نضج گرفتن گروه های فراری و پناه جویی از جانب طرفین گردید.در این میان دسته هایی که از سمت قلمروی ایلخانان به سوی مصر می گریختند در منابع عربی با عنوان وافدیه و مستامنین معرفی شدند یکی از مهم ترین امواج پناه خواهان، وافدیه اویراتیه به سال ( 695 ه/ 1296 م) هستند.نوشتار حاضر بر آن است تا موضوع وافدیه اویراتیه را با هدف بررسی چگونگی عصیان، مخالفت، علل فرار و جایگاه و موقعیت این گروه در قلمرو ممالیک با بهره گیری از روش تحقیق تاریخی و نگاهی توصیفی و تحلیلی به این مقوله مورد بررسی قرار دهد.
Though it is widely assumed that Sunni Islam does not have an equivalent to the Christian ecclesiastical hierarchy, Shii groups such as the Medieval Ismailis did have an organised teaching, spiritual, and temporal hierarchy. Evidence gathered from primary sources shows that this Ismaili 'ecclesiastical' hierarchy is strictly intertwined with the Ismaili interpretation of Neoplatonic cosmology as well as with the political authority of prominent medieval Ismaili dynasties.
It is widely accepted by scholars in Islamic studies that there is no ecclesiastical hierarchy in Islam or, in other words, that there is not one hierarchical body which can legislate in matters of religion and the authority of which is undisputed among Muslims. There are experts in religious matters, the 'ulama`, with their theological and legal specializations. However, these are only individuals, and no matter how highly esteemed they are, they do not represent a full body. Even when Muslim scholars have presented elaborations of Islamic creeds, it is understood that they are no more than individual formulations of belief, not official ones. This assumption perpetuates a myth: the myth of one, static, uniform and united Islam. This is the Islam that many Sunnis would like to believe exists, and the Islam that several Western scholars find more convenient to study. Recent introductory books on Islam have just started to include chapters which reflect a more accurate story: there is not one Islam, there are several Islams, or to put it more moderately, there are several interpretations of Islam. There is the mystical way, with its hierarchy of spiritual masters and angels, there is popular Islam with its hierarchy of saints, and there is Shii Islam. Even though Shiism represents only 10% of the total Muslim population, it is nevertheless very active, articulated and in itself composite. This paper examines the authority of the ""ecclesiastical"" hierarchy, that is the teaching, spiritual and temporal hierarchy, in Medieval Ismailism. My aim is to establish a relationship between this hierarchy and the cosmological doctrines of Medieval Ismailism. Even though Ismailism is not the only Shi'i group in Islam to exibit both an ecclesiastical hierarchy and a related cosmological structure (medieval Druze and Nusayri groups are two further examples), it has been chosen here because of the high degree of sophistication and the clarity in which these doctrines have been expressed.
تشکیل حکومت صفوی در آغاز قرن دهم هجری با ظهور قدرت ازبکها در ماوراء النهر و گسترش امپراتوری آسیایی عثمانها در غرب قلمرو صفویان، همزمان شد. در این میان سیاستهای مذهبی صفویان در جهت ترویج تشیع به عنوان مذهب رسمی، زمینه مناسبی برای ازبکان و عثمانیهای گسترش طلب فراهم ساخت تا ادعاهای ارضی و سیاسی خود را در پناه اختلافات دینی توجیه کنند. از این روست که در این دوره، در کنار درگیریهای سیاسی و نظامی، ما با انبوهی از نوشته-های رسمی و غیر رسمی علیه سیاستهای مذهبی صفویه و گسترش به اصطلاح ادبیات ردیه نویسی روبه رو هستیم. آنچه در این مقاله بررسی خواهد شد، یکی از مسایلی است که در همین گونه از نوشته ها مطرح شده و در تاریخهای رسمی صفویه در قرن دهم و اوایل قرن یازدهم ه. اطلاعی از آن داده نشده است. ماجرا از این قرار است که شاهان صفوی متهم می شوند به اینکه رعایای خود را ملزم ساخته اند به هنگام بار یافتن نزد شاه، بر او سجده کنند. در این مقاله اطلاعاتی که در منابع دست اول علیه این اقدام و یا در توجیه آن آمده است، مطرح می شود. سپس سعی خواهیم کرد سرنخهایی برای یافتن خاستگاه رسم سجده بر شاه در دربار صفوی بیابیم. در این میان، نظریه ای که در پی تایید آن خواهیم بود، این است که سجده کردن بر انسان در اصل آیینی برای تعظیم شخصیتهای انسانی، در میان ترکان آسیای مرکزی بوده، که قزلباشها آن را از آسیای صغیر با خود وارد دربار صفوی کردند و جزو رسوم باریافتن نزد شاه قرار گرفت.