در حال حاضر توجه به انسان شناسی و نقش آن در شکل دادن آرای سیاسی متفکران و فیلسوفان بخش مهمی از پژوهش های حوزه اندیشه سیاسی را به خود اختصاص داده است. یکی از برجسته ترین متفکران حوزوی که آرای سیاسی اش فضای سیاسی کشور را متأثر کرده، آیت الله محمدتقی مصباح یزدی است. سؤال اصلی، که پژوهش حاضر قصد دارد به آن بپردازد، این است که انسان شناسی مصباح یزدی چه تأثیری بر نظم سیاسی مطلوب از نگاه وی داشته است؟ طبق فرضیه مقاله، مصباح یزدی در چهارچوب فلسفه اسلامی و مشخصاً فلسفه متعالیه به ارائه انسان شناسی دینی فلسفی مبادرت ورزیده و سپس بر اساس نوع نگاه خود درباره انسان و عقل، به ضرورت وحی و نبوت و از دریچه آن به رابطه دین و سیاست پرداخته است. برای بررسی این فرضیه از روش هرمنوتیک فلسفی هانس گئورگ گادامر، یعنی توجه به نقش پیش فهم ها و پیش فرض ها در فهم متن، استفاده شده است. یافته های پژوهش نشان می دهد که نقص انسان و عدم کفایت عقلی او برای تأمین سعادتش در نظر آیت الله مصباح یزدی، راه را برای حکومت ولایی در اندیشه ایشان باز نموده است.
در این گفتوگو به پارهاى از ویژگىهاى ایرانیان اشاره شده و تأکید شده است که ایرانى براى ادامه حیات خویش باید با حفظ هویت ایرانى خویش، آن را کارساز کند و این کارساز کردن از طریق افکندن طرحى نو در اندیشه امکانپذیر است؛ یعنى باید در نحوه تفکر مردم تغییرات پایهاى ایجاد کرد.
رهیافت فوکویی با خارج شدن از مسئله دولت و کاوش در آن بر پایه ی حکومت مندی، مسیر جدیدی از تحقیق درباره ی ماهیت دولت و اجزای تحلیلی آن را مطرح کرده است. فوکو با ابداع مفهوم «حکومت مندی» علاوه بر ترجیح تمرکز بر کردارهای حکومتی به جای نهادها در نظریه ی سیاسی، روند دخالت ذهنیت ها در کردارهای حکومت را به نمایش می گذارد و با این کار پرده از تحولی در ذهنیتِ حکومت در عصر جدید بر می دارد که امروزه ابعاد ویژه ای یافته است. به طور کلی از نگاه فوکو، دولت یک پدیده ی اختراعی است که از سویی به «عقلانیت های حکومتی» به عنوان بُعد فکری و از سویی دیگر به «فنون حکمرانی» به عنوان بُعد کرداری مرتبط می شود. علاوه بر این «سامانه های حکومتی» را نیز به عنوان بُعد نهادی دولت می توان به این دستگاه تحلیلی افزود تا ارائه ی تحلیل سه بُعدی «دولت» (عقلانیت، کردار، نهاد) از دیدگاهی انتقادی به نحوی تکمیل شود که کاربست آن، دامنه وسیعی از حکمرانی های لیبرال و غیرلیبرال را شامل شود.
به نظر آقاى پیمان نقد جریان روشنفکرى ضرورى است و موجب پیشرفت آن مىشود. از نظر ایشان جریان روشنفکرى از نقد گریزان است؛ زیرا تولید اندیشه ندارد و در عمل نیز نمىتواند به آنچه مىگوید پاىبند باشد و سخت خودمحور است و براى کسب قدرت تلاش مىکند.
مطالعات پسا استعماری مجموعه ای از ره یافت های نظری است که، با تأکید بر پیامدهای استعمارگرایی، به تحلیل گفتمان استعماری می پردازد. از جهتی، نقد پسااستعماری در پی فهم موقعیت کنونی از طریق بازاندیشی و واکاوی و تحلیل انتقادی تاریخ استعماری گذشته است که بیش از آن که درباره هند، افریقا، امریکای لاتین، خاورمیانه، و اروپا باشد، دربرگیرنده خیال پروری ها و سرهم بندی ها و دریافت های یک جانبه غربی دربارة «غرب» و «شرق» است. به طور کلی، مطالعات پسااستعماری تلاشی متن محورانه در جهت وارونه سازی چشم انداز غربی به دیگریِ غیرغربی است. دامنه وسیع موضوعات مورد علاقه مطالعات پسااستعماری را از نظریه و نقد ادبی تا مطالعات اقتصاد سیاسی و پژوهش درباره حکومت های استعماری و مسئله هویت و مطالعات فرهنگی در بر می گیرد. این امر باعث ابهامات و مناقشاتی در برخوردهای نخستین مخاطبان و پژوهشگران با این حوزه از مطالعات شده است و تدقیق در رویکردهای این مطالعات ضروری می نماید. مقاله حاضر بر آن است تا به این سؤال پاسخ دهد که ماهیت و ادعای مطالعات پسااستعماری چیست و چه رویکردهای درون مطالعاتی دارد. در پاسخ به این سؤال، سعی می شود از ره گذر بررسی مطالعات پسااستعماری و رویکردهای متضاد آن به شناخت هر چه صحیح و دقیق تر این حوزه مطالعاتی دست یابیم.