در این گفتوگو، محور اصلی سخن پیرامون چگونگی و بایستههای تفکر روشنفکری است و به عقیده مصاحبهشونده، مهمترین عامل و رمز و راز موفقیت یک روشنفکر، دوری گزیدن از هر گونه ایدئولوژی و گرایش فکری و سیاسی است و این مهم، گرچه به شکل خالص و محض دست یافتنی نیست، اما روشنفکر باید به قدر میسور، در سمت و سوی آن گام بردارد، تا بتواند فارغ از هرگونه وابستگی و تعلق خاطر به این و آن، به چون و چرا کردن در هر مقولهای حتّی نحوه تفکر خویش بپردازد.
سکولاریسم یکی از ویزگیهای فرهنگ، تمدن و نظامهای سیاسی جهان غرب در یکی دو سده گذشته بوده و است و بازتابهای بسیار فراوانی در حیات سیاسی و اجتماعی این گونه نظامها بر جای گذاشته و به اجمال، باعث انزوای نقش مذهب و خنثی کردن حضور عینی آن در این عرصه ها شده است. اساساً سکولاریسم در ظروف زمانی و مکانی حاکمیت کلیسا و آبای آن در قرون وسطی شکل گرفت و بستر و خاستگاه ظهور آن بر ویرانه های الهیات دگماتیک و جزم اندیش و دانش ستیز مسیحیت استوار شد و عملکرد سوء ارباب کلیسا به این روند شتاب خاصی بخشید. نوشتار حاضر تلاش دارد از دیدگاههای عام و کلی و همچنین، دیدگاههای خاص و جزئی، به عوامل پیدایی و پایایی سکولاریسم و روند سکولاریزاسیون در بستر فرهنگ مسیحیت اشاره کند و آنها را به تفکیک عوامل دینی، عوامل تاریخی، اجتماعی و سیاسی، و عوامل نظری و معرفتی تبیین کند و تأثیر این مفهوم هم پیوند با لیبرالیسم را در عرصه نظری و عملی سیاست و نظامهای سیاسی غرب بازکاوی کند.
مقاله حاضر به بررسی نظریه امام محمد غزالی و توماس هابز درباره حکومت اقتدارگرا پرداخته است. به نظر می رسد هر دو متفکر، نظریه حکومت اقتدارگرایی خود را بر اساس طبیعت و سرشت انسان پایه ریزی می کنند. غزالی با توجه به صفات چهارگانه انسان سعی دارد تا انسانی الهی تربیت کند که تحت حاکمیت حاکم الهی به کنش منفعلانه مبادرت نماید. در مقابل، هابز معتقد است که انسان ها سرشتی جنگجو و قدرت طلب دارند و در وضعیت اولیه و طبیعی بشر، جنگ همه علیه همه در جریان بوده است و انسان ها به حکم عقل، درصدد رهایی از این وضعیت هستند و بنابراین با دوراندیشی خود به تأسیس حکومتی مقتدر حکم داده اند. به نظر می رسد مسئله هر دو متفکر تا حدود زیادی یکسان است، اما شیوه پردازش آنان به مسئله متفاوت است. بدین معنا که هر دو متفکر در دوره ای پرآشوب زندگی می کردند و نیاز به امنیت سبب می شود هر دو به حکومت اقتدارگرا متوسل شوند. از سویی دیگر، هر دو متفکر برای مردم نقش انفعالی قائل هستند؛ هر چند شیوه استدلال غزالی، شرعی و هابز، عقلی است. ضمن اینکه به نظر می رسد نظریه عقلانی هابز - با پذیرش امکان شورش- راه را برای فراتر رفتن از حکومت اقتدارگرا باز می گذارد، در حالی که نظریه شرعی غزالی به بازتولید گونه ای حکومت اقتدارگرا می انجامد.
مقاله حاضر، تلاش دارد ضمن بازخوانی آرا و اندیشههای مکتب نوسلفی و بیان تفاوتهای آن با مکتب فکری وهابی، سلفی سنتی و سلفی اصلاح طلب، میزان تاثیرگذاری آن بر روند فکری تشکیلات القاعده را مورد بررسی و کنکاش قرار دهد.
پرسش اصلی نویسنده این است آرا و اندیشههای نوسلفیسم دارای چه ویژگیهایی است که توانسته بر پیکره سازمان القاعده انطباق و چسبندگی فکری ایجاد کند؟ اهمیت این شناخت برای تحلیلگران مسائل جریانهای اسلامی در چیست؟ آیا این جریان فکری، منافع جمهوری اسلامی ایران را در منطقه خاورمیانه با خطراتی مواجه ساخته و میسازد؟ بحث اصلی این مقاله است که مجموعه شرائط فکری - محیطی خود القاعده و نیروهای فکری آن در منطقه بهمراه عملکرد عنصرخارجی، در تاثیرپذیری القاعده از اندیشههای نوسلفی نقش بسزایی داشته است. به عبارت دیگر مجموعه عوامل درونی و برونی در شکلگیری فکری- ایدئولوژیک القاعده تاثیر قابل ملاحظهای داشته است.
جمع بندی این مقاله دلالت بر این دارد تشکیلات القاعده در جهان عرب و غیر جهان عرب، از اندیشهها و آرا مکتب نوسلفی تاثیر مستقیم پذیرفته و براساس آموزههای این مکتب اعتقادی، اقدامات عملی و جهتگیریهای رادیکال خود را استوار ساخته است. به عبارت دیگر، اگر تاثیر پذیری عمیق تشکیلات یاد شده از اعتقادات و اصول فکری نوسلفیسم نبود، القاعده هرگز نمیتوانست دست به چنین سطحی از خشونت در کشتن مردم بی گناه، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، بزند.
نویسنده نتیجه میگیرد که شکلگیری روند فکری القاعده تاثیر پذیرفته از اندیشهها و اعتقادات مکتب نوسلفی است و این اندیشه تا حد زیادی منافع جمهوری اسلامی ایران را در منطقه با چالش مواجه می سازد.
پـاسـداران بـرجسته انقلاب اسلامى براى خدا اخلاص داشتند. از هر فرصتى براى ذکر خـدا بـهـره مـى بردند، به نماز اول وقت اهمیت مى دادند و به قرآن مجید عشق مى ورزیدند. آنان به فهم حدیث اهمیت مى دادند، از قوانین نظام اسلامى اطاعت مى کردند، به رهبرى عشق مـى ورزیـدنـد و پـرداخـت خمس را جدى مى گرفتند. پاسداران برجسته انقلاب اسلامى در رابـطـه بـا انجام وظایف شغلى خود با جدیت عمل مى کردند. به شناسایى دقیق هدف اهمیت مـى دادنـد. بـا نـیـروهـاى خـود مـشـورت مـى کـردنـد. بـه سـؤ ال نـیـروهـا پاسخ درست مى دادند. گاه براى ثمر بخش شدن جلسات نماز مى خواندند. نـظم را جدى مى گرفتند، و در همان حال گاه با دوستان خود شوخى مى کردند. سرانجام این که در مصرف بیت المال اهل صرفه جویى و قناعت بودند. ایـنـان در رابـطـه بـا مـردم از روحـیـه مـهمان نوازى ، تواضع ، همدردى ، انفاق و گذشت بـرخوردار بوده اند. پاسداران برجسته انقلاب اسلامى همواره به خویشاوندان خود محبت مى کردند اما اجازه نمى دادند این محبت روى انجام وظیفه شان اثر منفى بگذارد. پـاسـداران بـرجـسـتـه انـقـلاب اسـلامى در رابطه با خود همواره تلاش مى کردند تا با مـطـالعـه مـداوم ، انـدیـشـه خـود را طراوت بخشند.اینان در جدالى مستمر با نفس خود قرار داشـتـنـد، نـیـازهـاى دیگران را بر نیاز خود ترجیح مى دادند و در یک سخن ، بر خود سخت گیرى مى کردند.
جورج اورول، رمان نویس انگلیسی، رمان معروف «1984» را نوشت تا یوتوپیاهای عصر خود را نقد نماید. وی که در صدد بیان و هشدار در باب آینده احتمالی توتالیتری همه جا حاضر است، در رمان خود انسانی را به تصویر می کشد که ساختارهای قدرت به شدت متصلب وی را تبدیل به سوژه ای سیاسی، یعنی تابع ساخته است. سوژه ای که به نهایت خود رسیده است. بنابراین مهم نوع نگاه اورول به انسان و تبدیل کردن آن به سوژه است. این تأکید بیش از حد اورول بر سوژ گی، انسان را متافیزیکی کرده و نظام یوتوپیایی دیگری را پیش روی وی قرار داده است. نظامی که اورول در ابتدا در پی نقد آن بوده اما خود گرفتار آن می شود. در واقع پارادوکس اورولی در همین امر نهفته است، چرا که وی در عین نقد یوتوپیا، نظام یوتوپیایی بدون سلطه را به سوژه متافیزیکی خود پیشنهاد می دهد. پارادوکسی که با نوع نگاه اورول به انسان به مثابه سوژه سیاسی شروع شد.
نویسنده، سنت را به معناى دین و تمدن دینى گرفته و به بررسى تضادهاى تجدد با سنت پرداخته است. وى جمودگرایى و التقاط را دو وجه افراط و تفریط، در برخورد با مسئله سنت و تجدد، مىداند و این مسئله را از دیدگاه شهید مطهرى پى مىگیرد.