اعـتـقـاد به موعود، در همه ادیان مطرح بوده و عقیده مشترک همه آنها به شمار مى آید؛ و هر دین و مکتبى به تناسب فرهنگ دینى و ملى خود از موعود آخرین به نامى یاد کرده است . بـر ایـن اساس ، در آیین بودایى او را ((بوداى پنجم )) و در آیین هندو، او را ((آواتارا دهم )) گویند. در آیین زرتشت نیز از آمدن منجى و موعود آخرین خبر داده شده و او را ((سوشیانت )) یا ((سوشیانس )) مى نامند. کـتـب دیـنى یهود نیز ظهور رهبرى بزرگ به نام ((ماشیح )) یا ((مسیح )) در آخرالزمان را نـوید داده اند. آیین مسیحیت نیز آمدن دوباره حضرت عیساى مسیح به دنیا و برپایى حکومت جهانى به دست او را خبر داده است . امـا انـدیـشـه مـهـدویت و ظهور موعود جهانى در آیین آسمانى اسلام ، جایگاه و جلوه بیشترى دارد و بـا وجـود دلایـل معتبر از آیات و روایت متواتر و قطعى ، همه مذاهب اسلامى بر ظهور ((مهدى موعود)) از نسل فاطمه زهرا(س ) اتفاق نظر دارند. در این میان ، مهدى موعود در مذهب شـیـعـه ، هـم بـه دلیـل جـایـگـاه اعـتـقـادى آن و هـم بـه دلیل دارا بودن شناسنامه روشن و پرداختن به جزئیات زندگى و چگونگى ظهورش ، از اهمیت ، قطعیت و شفافیت بیشترى برخوردار است .
صهیونیسم به جنبش سیاسى ـ مذهبى یهودیان براى حضور در فلسطین و حق حاکمیت یهود بـر کـل ایـن سرزمین اطلاق مى شود، لذا مسیحیانى که به طور جدى از بازگشت یهودیان بـه فـلسـطین به عنوان ارض موعود حمایت مى کنند، مسیحى صهیونیست شناخته مى شوند. مـقـاله حـاضـر به معرفى این جریان مى پردازد که طى آن ضمن بیان تاریخچه ، مبانى اعـتـقـادى مـسـیحیان صهیونیست را به اختصار نقد کرده ، دیدگاه آنان را درباره آینده جهان بیان مى کند.
جـریان هاى سیاسى نیم قرن اخیر بخش جدایى ناپذیر تاریخ تحولات سیاسى معاصر ایـران اسـلامـى هـسـتـنـد. پـدیـده شـگـفـت انگیز انقلاب شکوهمند اسلامى ایران و هدایت هاى حـکـیـمـانـه و پیامبرگونه امام و رهبرى در دوران هاى پیدایش ، شتاب و پیروزى انقلاب و تـثـبـیـت نـظـام جـمـهـورى اسـلامـى فـرصـت مـنـاسـبـى بـراى طـلوع و افول جریان هاى سیاسى بوده و هست .
ایـن مـقـاله بـر آن اسـت تـا از نـگاه امام خمینى (ره ) و مقام معظم رهبرى (مدظله العالى ) به بـازخـوانـى وضـعـیـت ، تـفـکـر و کـارکـردهـاى مـثـبـت و مـنـفـى جـریـان هـاى سـیـاسـى قـبـل و بـعـد از پـیـروزى انـقـلاب اسـلامـى کـه هـر کدام به شکلى با انقلاب و رهبرى در تعامل یا تقابل بودند بپردازد.
سیری کوتاه بر تفکرات سیاسی ایران به ما این طور نشان می دهد که ساختار قدرت در ایران بر اساس یک نوع سلطنت مطلقه که بر تئوری «فره ایزدی» یا عطیه الهی به شخص خاص بوده شکل گرفته و این روند از دوران ایلامی تا ورود آریاییها و تشکیل سلسله های ماد و آنگاه هخامنشی ادامه داشت و فقط می توان گفت بر اثر تماس امپراطوری هخامنشی با یونانیان شیوه های غیر از حکومت سلطنتی را ایرانیان شناختنه اند. اما فقط در تاریخ، در یک منبع که تاریخ هرودوت باشد ذکر از راه آینده دربار شیوه حکومت بعد از گئومات مغ به میان می آید که با سلطنت داریوش این مبحث نیز خاموش می شود. بعد از دو هزار و سیصد سال برخورد ایرانیان با مظاهر فرهنگ جدید به خصوص شکست بسیار سخت ایرانیان در جنگهای میان ایران و روس، به آنان خاطر نشان می کند که از جرگه تمدن دور افتاده اند. لذا با ورود اندیشه های جدید تحولات عظیمی در جامعه ایران اتفاق می افتد و دوره قاجاریه دوره آغازین گذر از حالت سنتی به مدرنیت است