اگر قلمرو ظواهر، ژنه را مسحور می کرد همان گونه که شور او برای تئاتر موید این نکته است، اما از سر تفنن نبود که او شخصیت های دراماتیک خود را از واقعیت تهی ساخت تا هویتی دیگر را که از قبل ظاهر خویش به دست آورده اند، به آنها ببخشد.
قصد ژنه حرکتی نظام مند در جهت تهی سازی واقعیت بود که همان گونه که میشل کرون متذکر می شود، شخصیت هایی را شکل می دهد که میتوان آنها را «خلاهای منسجم» نامید. به عبارت دیگر ظواهری به وجود می آیند که در هنجارهای روانشناختی نه در تقلید از واقعیت هیچ گونه وجه مشترکی با شخصیت دراماتیکی که تماشاچی عادت به دیدن آن روی صحنه دارد، ندارد.
تشدید این ظواهر در نمایشنامه ها یکی از شیوه هایی است که به ژنه امکان داده است تا تئاتر سنتی را ساختارزدایی کند.
روحیه اشرافی که در قرن هفده و هجده در فرانسه بسیار رایج بود با «رفتار متمایز و ممتاز» طبقات اجتماعی برجسته مشخص میشود. علاوه بر نگاه حسود و انتقادآمیز که اساس زندگی اجتماعی این دوره را تشکیل می دهد و پایین دست بودن دیگر اقشار جامعه را به تصویر میکشد، تمسخر و لذت از انجام کارهای بد از دیگر خصوصیات روحیه اشرافی است. والمون و مادام دو مرتوی در کتاب روابط خطرناک اثر لاکلو، دو نمونه مهم از این شخصیتهای اشرافی بدجنس در ادبیات فرانسه کلاسیک هستند. در این مقاله به بررسی ادبیات بدی در ادبیات فرانسه قرن هفده و هجده خواهیم پرداخت.
اتوبیوگرافی، بنابر تعریف، روایتی است تکصدایی و اول شخص که در آن، نویسنده زندگی خود را شرح میدهد و پیرو قراردادی ضمنی با خواننده، واقعیتها یا دست کم بخشهایی از آن را بازگو میکند. اما ژرژ پرک و ناتالی ساروت، دو نویسنده نامی و نوآور فرانسه در عرصه رمان، در اتوبیگرافی شان، روایتی دوصدایی از کودکی خود ارایه میدهند؛ ساروت، در کودکی، راوی اول شخص را وامیدارد تا از خلال گفتوگویی درونی، پرده از روی نقاط تاریک و توهماتی که بازگویی هر خاطره ای با آن آمیخته است بردارد؛ ژرژ پرک، در کتاب W یا خاطره کودکی، که ظاهرا اتوبیوگرافی است، از کودکی خود دو روایت عرضه میکند: نخست واقعی و دوم، سراسر تخیلی؛ ابتدا چنین بنظر میرسد که روایت دوم ارتباطی با کودکی راوی ندارد، اما در ادامه میبینیم که به شکل تمثیلی، بازگوی وقایع زندگی اوست. افزون براین، هر دو کتاب به دروغهایی اشاره دارند که دو راوی در داستان خود میگنجانند؛ این روند با قرارداد ضمنی راستگویی منافات دارد. در این مقاله برآنیم تا با تحلیل تطبیقی این دو اثر، نشان دهیم اتوبیوگرافی که باید اصولا یکصدایی باشد چرا دوصدایی است، کارکرد صدا یا روایت دوم در این دو، به مثابه فرامتن (métatexte) چیست و نقش تخیل در فرآیند دشوار بازیابی خاطرات، برای غربال کردن راست و دروغ و همچنین شرح چگونگی شکلگیری نوشتار چیست.