چین در سالهای اخیر با نرخ خیرهکنندهای رشد کرده است، به گونهای که تنها در یک ونیم دهه گذشته، درآمد سرانه نزدیک به چهار برابر شده است. این مقاله، به تبیین منابع رشداقتصادی چین از سال 1953 تا 1994 میپردازد. گرچه در این دوره، انباشت سرمایه نقش مهمیرا در رشد اقتصادی چین بازی کرد، اما اساس! در دوره اصلاحات این افزایش سریع و مداوم دربازدهی بود که موجب رشد اقتصادی باور نکردنی شد. این منافع حاصل از بازدهی، عمدت!بازتاب اصلاحات معطوف به بازار بود، به ویژه گسترش بخش غیردولتی و دنبال کردن سیاستدرهای باز توسط چین، که موجب گسترش شگرفی در تجارت خارجی و سرمایهگذاری مستقیمخارجی شده است.
در این مقاله، متون جدید در زمینه اقتصاد سیاسی رشد را با تمرکز بر پژوهشی که ازبرخورد نوشتههای مربوط به رشد درونزا و اقتصاد سیاسی جدید توسعه یافته است، مرورمیکنیم. همچنین میزان ارتباط میان چهار متغیر کلیدی، یعنی رشد اقتصادی و انباشت سرمایه،بیثباتی سیاسی، آزادی سیاسی و نهادهای دموکراتیک، و نابرابری درآمد را مورد کاوش قرارمیدهیم.
فرایند اصلاحات اقتصادی در چین از سال 1978 شروع شد و تا امروز ادامه دارد. اینفرایند، بسیار طولانی است - کارهای فراوانی باقی است که باید انجام شود - اما دستاوردهایبزرگی طی 15 سال گذشته به چنگ آمده است و چیزهای فراوانی را میتوان از تجربه چینیهافرا گرفت. به هر حال، هدف ما، ارزشیابی جامع اصلاحات اقتصادی در چین نیست، بلکهمقصود ما، آموختن درسهایی از تجربه چینیهاست که قابلیت کاربردی در روسیه و اروپایشرقی داشته باشد، همان طوری که آنها سعی در انتقال از برنامهریزی متمرکز کمی به یکاقتصاد هدایت شده توسط نیروهای بازار دارند. چنین پیداست که چین، نمونه آشکار قابلمقایسه برای کشورهای سوسیالیستی در حال گذار میباشد، زیرا چین یک کشور سوسیالیستیبوده و خواهد بود، با این حال، به منظور انجام مقاصد ملی، اشتیاقی به در اختیار گرفتننیروهای بازار ندارد. شاید این ادعا اغراقآمیز باشد که چین گذار از سوسیالیسم را در پیش گرفتهاست، همان گونه که در کشورهای کمونیستی تجربه شد. تجربیات متعددی در مورد اصلاحاتاقتصادی روسیه و اروپای شرقی پیش از دهه 1950 وجود داشت، اما اصلاحات چینی قدمتبیشتر و تأثیر عمیقتری داشته است و از قرار معلوم، موفقتر از هر گونه اصلاحات انجام شده دردیگر کشورهای سوسیالیستی بوده است.