آموزة "عملیات پیشدستانه" با هدف دگرگونی در ساختار رژیم های حاکم بر منطقه، تحت پوشش مبارزه با تروریسم پس از 11سپتامبر2001 در دستور کار واشنگتن قرارگرفت که حمله به افغانستان سرآغاز آن بود. پیروزی زود هنگام و سقوط طالبان موجب شد تا با وجود مخالفت های همه جانبه، عراق در یک ائتلاف نمادین اشغال گردد. واقعیات، ابهامات ژئوپولیتیکی صحنه عراق و واکنش منفی بازیگران باعث شد تا فضای منطقه ای و جهانی به گونه ای شکل گیرد که سراب سیاست "امپراتوری جویانه" آمریکا به فرآیند معطوف به چندجانبه گرایی مبدل گردد. اکنون با گذشت 5سال از این عملیات و تحمل خسارات بیش از انتظار، دکترین مزبور و اقدامات اعمالی در فرایند"دموکراسی سازی" و "امنیت سازی" فاقد مطلوبیت های مورد انتظار بوده و موجب تصاعد بحران امنیتی در عراق و منطقه گشته است. هدف نوشتار حاضر تحلیل این روند می باشد و به نظر می رسد، سیاست تعامل سازنده بین ایالات متحِده و ج.ا.ایران راهبرد اساسی برای برون رفت از این بن بست و برقراری ثبات و امنیت پایدار در منطقه می باشد که به دلیل ذاتی بودن نظام سلطه، تحقق این امر دور از انتظار است.
تحولات عمیق منطقه از نظر زمان و سرعت، واشنگتن را شگفت زده کرده است. سرعت و شدت تغییر در هریک از کشورهای منطقه نیز حکایت از نوع ساختار داخلی و میزان مداخله خارجی در این کشورها دارد. گفته می شود: لیبی محل تجلی دکترین اوباما خواهد بود. سؤال اساسی در این مقاله این است که این تحولات چگونه سیاست خارجی دولت اوباما را در قبال منطقه شکل می دهد. پاسخ به این سؤال در قالب این فرضیه مطرح می شود که سیاست دولت اوباما در قبال این تحولات بر پایه ایدئولوژی آرمانگرایی واقعگرا و الگوبرداری از دکترین بیل کلینتون در بوسنی است.
با توجه به روند افزایش بهای نفت در ماههای گذشته و پیش بینی افزایش تقاضای جهانی در دهه های آینده، وابستگی نفتی یکی از چالش های بزرگ اقتصاد جهان به شمار می رود. افزایش بهای نفت بسته به میزان وابستگی اقتصاد به نفت، هزینه های سنگین بر جامعه تحمیل می کند. هرچه درجه وابستگی به نفت بیشتر باشد، تکانه ها و نوسانهای قیمتی آسیبهای بیشتری به اقتصاد میزند
اهمیت حیاتی انرژی در رشد و شکوفایی اقتصاد ملی و بین المللی باعث شده تا نفت بهعنوان یکی از عناصر اصلی سیادت جهانی مورد توجه قدرتهای بزرگ قرار گیرد. بخشی عمده از این رقابتهای جهانی نفت در منطقهی خلیج فارس روی داده است. در آستان? قرن بیست و یکم و حملات یازده سپتامبر، نفت بیش از پیش به یکی از ارکان سیاست خاورمیانهای آمریکا تبدیل شد؛ به نحوی که دغدغههای مربوط به نفت خلیج فارس به همراه مبارزه با تروریسم، جلوگیری از گسترش سلاح های کشتار جمعی و مناقشهی اعراب و اسرائیل مجموعهای بسیار درهم تنیده را ایجاد کرد که در قالب استراتژی امنیت ملی ایالات متحده متجلی گردید. مقال? حاضر درهم تنیدگی نفت خلیج فارس و استراتژی امنیت ملی آمریکا در دوران نومحافظهکاران را بررسی میکند.
مفهوم "منع اشاعه "به سیاست ها و اقدام هایی اشاره دارد که در سطوح ملی و بین المللی در جهت اعمال نظارت و کنترل بر جریان انتقال سلاح های کشتار جمعی و تکنولوژی های پیشرفته ی مربوط شکل می گیرد. بر این مبنا، این مفهوم از ارتباط ماهوی خاصی با ترتیبات چند جانبه ی ناظر بر صدور تکنولوژی برخوردار است، نهادهای بین المللی که از بعد نظری در چارچوب "نظریه ی رژیم های بین المللی امنیتی " معنا مییابد. در این نوشتار، ضمن آشنایی با ویژگی نظری و کارکردی ترتیبات یاد شده، به ویژه کوکوم، ان پی تی، ام تی سی ار و وسنار سعی می شود جایگاه ترتیبات مزبور به عنوان عناصر اصلی رژیم جهانی منع اشاعه در سیاست خارجی(امنیتی) آمریکا (در دوره های جنگ سرد و بعد از آن) مورد بررسی قرار گیرد.