هرگاه نهاد دولت ضعیف شود، روحانیت از مرجعیت دینی وارد مرجعیت سیاسی و اقتصادی میشود و جلوههای این ورود، در جامعه رخ مینماید. در این صورت است که جنبش نوگرایی و اصلاحات (نظیر پروتستانیتسم) از درون این نهاد و بیرون از آن، پدید میآید تا از زیادهطلبی و اقتدار غیر عقلانی رهبری دینی در جامعه جلوگیری کند.
آقای دکتر گلشنی در این گفتوگو به موضوع رابطه علم و فلسفه پرداخته است. وی معتقد است که روش علم و روش فلسفه تفاوت دارد ولی هر دو دسته دانشمندان و فیلسوفان اظهارات ناظر به حوزههای یکدیگر نیز دارند. دانشمندان مفروضات عام فلسفی دارند و نمیتوانند آنها را از طریق روشهای علمی اثبات یا نفی کنند. به نظر آقای گلشنی علم بومی معنادار است ولی به این معنا نیست که علم جهانی نداریم.
این دو مجموعه که حاصل سخنرانی جان هیک در سال 2002 در بریتانیا است، به تبین سه قرائت انحصارگرایی دینی، شمولگرایی دینی و پلورالیسم دینی میپردازد. وی 60 سال پیش آنگاه که دانشجوی رشته حقوق بوده است، به دلیل عدم آشنایی با سایر ادیان و نیز عدم ملاقات با افرادی از سایر ادیان، معتقد به انحصارگرایی دینی بوده است. اما در پایان و هم اینک با وجودی که با باور قلبی به مسیحیت میزید و معتقد است که این دین پایدار، با دوام در حوزه رشد معنوی است، اما در عین حال، به سایر ادیان و صاحبان آنان آزادی عمل داده، به رسمیت شناخته و معتقد است که دیگر ادیان را نباید رقیب یا دشمن فرض کرد؛ چرا که این ادیان واکنشهای متفاوت انسان از حقیقت الاهی بوده که برگرفته از فرهنگ انسانی است. و بدینسان وی به پلورالیسم دینی معتقد میشود.
میشل فوکو (1984-1926) که یکی از متفکران پر نفوذ عصر ما بود، با مرگش در 1984 خلایی پر نشدنی در صحنه روشنفکری به وجود آورد. کمتر تفکری در قرن کنونی به قدر او در تاریخ و فلسفه و ادبیات و علوم اجتماعی و حتی روانپزشکی تاثیر گذارده است. دید تازه ای که او در نتیجه داد و ستد فکری با پیشینیانش مارکس، نیچه، فروید و سارتر نسبت به مساله دانش و قدرت، عینیت و ذهنیت و شناخت و تکوین تاریخی و نقش اجتماعی این مفاهیم ایجاد کرد، اساس معرفت سیاسی را در غرب تکان داد و اندیشه نقاد را به قالبی مستقل از آرمانشهرها و ایدئولوژی های سیاسی ریخت.فوکو تعریفی تازه از قدرت ارایه می دهد، در تعبیر وی قدرت چیزی نیست که در تصاحب فرد یا افراد خاصی قرار گیرد بلکه همگی ما در خدمت قدرت هستیم و قدرت در همه جا وجود دارد. بنابراین نباید قدرت را تنها در اشکال رسمی آن (دولت، هیات حاکمه) جستجو نمود، زیرا قدرت در خرد ترین اجزای جامعه و ظریف ترین روابط انسانی وجود دارد (میکرو فیزیک قدرت). برخی منتقدان بر این باورند که فوکو مفهومی فراگیر از قدرت را ارایه می دهد و اگر قدرت در همه جا باشد دیگر بود و نبود آن فرقی نمیکند و اصولا مقاومت در برابر آن امکان پذیر نیست. هدف این نوشتار این است که برخلاف استدلال فوق احتجاج کرده و امکانات رهایی بخش و ظرفیت های مقاومت در آثار و زندگی او شناسایی نمود
دکتر گلشنى وضعیت دین در جهان غرب را چنین ترسیم مىکند که بنیانگذاران علم نوین متدین بودند و سپس این اندیشه پیدا شد که با پیشرفت علم جاى دین گرفته خواهد شد. منشأ تعارضات میان علم و دین دخالتهاى نابجاى اصحاب آنها در حوزه یکدیگر است و واقعاً میان این دو تعارضى نیست؛ زیرا علم در طول دین است و آیات الهى در پرتو علم بهتر شناخته مىشود. نویسنده به رد نظریهاى مىپردازد که علم و دین را به جهت زبانشان متعارض مىدانند و ویژگىها و جایگاه زبان را در عرصه فهم و معرفت بیان مىکند و در نهایت به ترسیم جایگاه علم در جهان معاصر مىپردازد و اینکه بسیارى از دانشمندان اکنون دریافتهاند علم نیازمند به دین است نه تنها از آن رو که نمىتواند خودش را کنترل کند، بلکه بدان جهت که بسیارى سؤالات است که در علم بدون پاسخ مىماند.
با پیدایش خلافت و سلطنت از درون مجموعه ای از نیروهای محلی و معارض، به عنوان مهمترین نهادهای قدرت سده های میانه، آمیزه ای از دین توجیه گر سیاست شکل گرفته بود. این آمیختگی، اندیشمندان مسلمان را بر آن می داشت تا با هدف باز تفسیر وضعیت موجود، از منظری التفاتی به موضوع بنگرند. غزالی برخلاف نظریه پردازان یا فلاسفه سیاسی که در صدد طرح و پیگیری مواضع آرمانی خود هستند، در مقام یک اندیشه ورز سیاسی برآن بود تا با ارزشیابی و شناخت کافی شرایط پیرامون خویش، طرحی درافکند تا در پرتو آن امکان کاربردی ساختن دین در عرصه سیاست فراهم آید.تحولات سیاسی معاصر وی و شکل گیری نظام سیاسی با زیرساخت ایرانی (سلجوقیان) که از امکان اِعمال حاکمیت مستقل از دستگاه خلافت اسلامی (عباسیان) برخوردار گشته بود، ضرورت برخورداری از چارچوبی مشروع و مقبول، به منظور حکمرانی جدای از آموزه های نهادینه شده پیشین در فضای حاکمیت اسلامی را اقتضا می کرد. به طور قطع، این مهم از عهده آن دسته از فقیهانی که به دلیل تشتت های بی شمار ناشی از رقابت های فرقه ای از یک سو و رواج و غلبه برداشت نقلی صرف از دین متاثر از روند تقلیدگونه حاکم از سوی دیگر، از واقع بینی فاصله گرفته بودند، خارج بود.غزالی به عنوان اندیشمندی که نظام فکری منسجم و قاعده مندی دارد، از «سعادت» به عنوان هدف غایی آفرینش نام می برد و همه اندیشه های خود را با هدف تامین سعادت برای انسان منسجم می کند و با جمع میان اصول و مبانی اندیشه سیاسی خود از یک طرف و واقعیتهای اجتماعی و ساختار قدرت سیاسی زمانه از طرف دیگر، طرحی نو در می افکند. در این راستا وی ازآرمان خواهی، به واقع سیاسی گذار کرده و اندیشه سیاسی خود را بر مبنای تحلیل سلطنت و قدرت و مشروعیت آن بر پایه دین مداری سامان می دهد. براساس آنچه در مرور تحلیلی اندیشه سیاسی غزالی حاصل می آید، او نه در پی سیاسی کردن دین، بلکه خواهان دینی کردن سیاست بوده است؛ چه آنکه زمانی که دین سیاسی می شود، ناخواسته مورد استفاده دنیاداران سیاستمدار قرار می گیرد و زیرکانه ازآن برای تثبیت موقعیت خویش بهره می برند، اما آنگاه که سیاست رنگ دین به خود می گیرد، روح معنویت و انسانیت در آن دمیده می شود.
آقای سروش در این سخنرانی، که در قم ایراد شده است، مقایسهای میان مکتب معتزله و مکتب اشاعره دارد و ویژگیهای عقلانیت هر یک را برمیشمرد. به نظر ایشان معتزله به عقلگرایی اروپایی و اشاعره به تجربهگرایی اروپایی نزدیکاند. در مکتب معتزله، قول به علیت، کلیات، عدل عقلی، حسن و قبح ذاتی، وجود اغراض در افعال خدا، جایز نبودن ترجیح بلامرجح و... نشانههای عقلگرایی و از بالا دیدن امور است. در مکتب اشاعره نفی علیت، نامگرایی، عدل تجربی، نفی حسن و قبح ذاتی، نفی غرض در افعال خدا، جواز ترجیح بلامرجح و... نشانههای تجربهگرایی و از پایین دیدن امور است.
بررسی رابطه میان انسان و سیاست از دغدغه های اصلی در فلسفه سیاسی به شمار می رود. ادبیات مربوط به سوژه (فاعل شناسا) به طور عام و سوژه سیاسی به طور خاص، دامنه بسیار گسترده ای را در علوم اجتماعی و انسانی در برمی گیرد، اما مهم چگونگی تبدیل سوژه به سوژه سیاسی در این ادبیات، به ویژه ادبیات قرن بیستم است. در این مقاله به سوژه سیاسی یا ساحت سیاسی سوژه و تحول معنایی و مفهومی آن می پردازیم؛ تصوری سیاسی و فلسفی از سوژه که اشاره به رابطه انسان و سیاست دارد؛ این حقیقت که شخص انسانی (همان سوژه شناسا و فاعل دکارتی و کانتی)، تحت تاثیر امور مطلقی مانند قدرت، فناوری، پدرسالاری، رسانه ها و... از هویت اصلی خود دور شده است.این امر که از منظر مکاتب مختلف پردازش شده درصدد پاسخ به این سوال است که سوژه انسانی و فاعل شناسا چگونه و از طریق چه مکانیسم هایی در قرن بیستم و پس از آن به ویژه پس از 11 سپتامبر 2001، به سوژه سیاسی تبدیل شده است. در این راستا، نظرات و دیدگاه های مکاتبی چون آنارشیست ها، فمینیست ها، اگزیستانسیالیست ها، و متفکرانی چون فوکو، مارکوزه، لوکاچ، آلتوسر و بودریار، بررسی می شوند. در واقع هدف این نوشتار، اندیشه شناسی سیاسی در این زمینه است.
بحث جمهوریت و نقش مردم و حکومت اسلامى به این پرسش باز مىگردد که «ملاک مشروعیت در اسلام» چیست؟ آیا مشروعیت همان مقبولیت است یا به معیارهاى دیگر باز مىگردد؟ از نظر نویسنده، مشروعیت خواه در زمان پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و ائمه اطهارعلیهم السلام و خواه در عصر غیبت به نصب از طرف خداوند باز مىگردد و مردم در مشروعیت هیچ نقشى ندارد. ولى در تحقق و استقرار حکومت اسلامى، مردم نقش صددرصد داشته و تمام تأثیر مربوط به کمک مردم است.
در این گفتوگو آقای نوایی ضمن طرح مسائل مختلف فرهنگی در ایران و مقایسه آن با غرب به علت پیشرفت علوم در غرب اشاره و به سابقه و اهداف حضور بیگانگان در ایران و شکلگیری و تأثیرات فرهنگی دارالفنون از آغاز تا افول و علل آن پرداخته و در مورد کتابهایی که درباره امیرکبیر و انقلاب مشروطه سخن گفته و به تأثیرپذیری خود از ادوارد براون در نوشتن کتاب بابیّت اشاره دارد.
مسأله رابطه مدرنیته و اسلام یکى از مباحث مهم روزگار ماست. نگارنده در مقام بررسى این مسأله، ابتدا به ارائه تعاریف مفاهیم کلیدى بحث، مانند مدرنیته، مدرنیسم، مدرنیزاسیون و... مىپردازد و سپس، به اجمال، دیدگاه برخى از اندیشمندان معاصر را در باب تعارض یا سازگارى تجدد با اسلام بررسى مىکند. در ادامه، به مبانى چهارگانه مدرنیته با عنوان مبناى معرفتشناسى، اومانیسم، مبناى اقتصادى و مبناى دینى اشاره شده، چنین نتیجه گرفته مىشود که با نظر به این مبانى، میان مدرنیته و اسلام نوعى ناسازگارى وجود دارد.
در این مقاله بنیان های فکری «بنیادگرایی اسلامی» مورد بررسی قرار می گیرد. در حقیقت سئوال اصلی آن است که بنیادگرایی اسلامی چیست و دارای چه مؤلفه ها و گزاره هایی است. بنا بر فرضیه نویسنده بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک ایدئولوژی، دارای مؤلفه ها، گزاره ها و بنیان های فکری ـ سیاسی خاصی است که آن را از سایر ایدئولوژی های رایج در قرن بیستم همچون لیبرالیسم، سوسیالیسم، ناسیونالیسم و مانند آن جدا می کند. بنیادگرایی اسلامی به رغم تعدد و تنوع اش در عرصه نظر و عمل در دنیای اسلام، بنیان های فکری و سیاسی مشترکی دارد که عبارتند از: جامعیت و شمولیت دین اسلام؛ پیوند میان دیانت و سیاست؛ لزوم بازگشت به اصول و مبنای دین اسلام؛ برقراری حکومت اسلامی؛ و عمل گرایی و داشتن برنامه و راهبرد عملی برای گذار از وضع نامطلوب غیراسلامی به وضع مطلوب اسلامی. به این معنا نویسنده بنیادگرایی را مترادف با «الاصولیه» در برداشت اسلام گرایانی چون یوسف قرضاوی، راشد الغنوشی و حسن البنا می داند و به بررسی نسبت آن با مفاهیمی چون «بیداری اسلامی» و «اصلاح طلبی دینی» می پردازد. بر این اساس بنیادگرایی اسلامی تفسیری جدید و مغایر با قرائت مدرنیته از روابط میان انسان، خداوند و جامعه ارائه می دهد تا سعادت دنیوی و اخروی بشر را تأمین کند.