در این نوشته نخست سه دیدگاه مختلف درباره ارتباط فلسفه ورزی و دینداری مطرح می شود : عدم تداخل این دو، تداخل ناسازگارانه آنها، و تداخل سازگارانه آنها. سپس به خدمات متقابل این دو به یکدیگر، که البته فقط در چهارچوب دیدگاه سوم قابل طرح است، پرداخته می شود، و از میان آن خدمات، شش خدمت مورد بحث واقع می شوند : سه خدمت دین داری به فلسفه ورزی، و سه خدمت فلسفه ورزی به دینداری. سه خدمت دینداری به فلسفه ورزی عبارتند از اینکه دینداری : نقش تکمیل گری برای فلسفه ورزی دارد؛ زمینه ساز فلسفه ورزی است؛ و نقاط ضعف فلسفه ورزی را آشکار می کند و سه خدمت فلسفه ورزی به دینداری عبارتند از اینکه فلسفه ورزی : به عقلانی سازی دین کمک می کند؛ زمینه ساز دینداری است؛ و آزاداندیشی دینی را توسعه و تعمیق می دهد.
یکی از مسایل مهم در حوزة فلسفة ذهن معاصر، مسألة «اذهان دیگر» است که امروزه با دو رویکرد معرفت شناختی و مفهومی از آن بحث می¬شود. در این مقاله پس از توضیح صورت مسأله در دو رویکرد یاد شده و مروری بر تاریخچة آن، بر مسألة معرفت شناختی اذهان دیگر متمرکز شده، به بررسی یکی از پاسخ¬های ارایه شده به آن یعنی راه حل تمثیلی خواهیم پرداخت. مبنای اصلی این پاسخ آن است که ما می¬توانیم با تعمیم استقرایی حالات ذهنی خود به دیگران، باور به اذهان دیگر را موجه سازیم. پس از بیان برخی روایت¬های ابتدایی و تکمیلی این راه حل، ایرادات عمده¬ای که بر آن وارد شده است بررسی می¬گردد. البته ادعای نهایی این مقاله آن است که با دغدغة ارائة توجیه معرفت¬شناختی برای اعتقاد به اذهان دیگر، درجة احتمالی که از تمثیل مورد بحث حاصل می¬شود به حدی است که برای توجیه معرفتی این باور کفایت می¬کند.
«آزادى» را می توان از مفاهیمى دانست که علی رغم سوءاستفاده های بسیار از آن، همچنان به عنوان واژه اى مثبت در فرهنگها و جوامع مختلف و در تضارب افکار و اندیشه های بشری و با الفاظ متفاوت رواج دارد و همگان بیش از هر چیز دیگر به آن تعلق خاطر دارند و براى نیل و وصول به آن عزیزترین سرمایه های خویش را تقدیم می کنند. با تمام علاقه ای که بشر به این مفهوم بلندمرتبه دارد، این مفهوم در مقام ثبوت (وجود اختیار در انسان) و در مقام اثبات (قلمرو اختیارات و آزادی بشر در جامعه) همچنان در هاله ای از ابهام برای متفکران حوزه های مختلف باقی مانده است. این مقاله ضمن استناد به گوهر عقل انسانی به عنوان دلیل اختیار وی تنها عقل را عقال آزادی انسان می داند و بر این اساس و با رویکردی فلسفی و کلامی به بررسی معنی اختیاربشردرخلقت و آزادی و قلمرو آن درجامعه می پردازد.
مکاتب اخلاقی کلاسیک، به ویژه نظام اخلاقی افلاطون، با مشخصه «سعادت گرایی» شناخته می شوند. آموزه بنیادین «سعادت گرایی» این است که مطلوب نهایی انسان، نیل به سعادت است و همه فعالیت های آدمی در پرتو این هدف والا، ارج و قرب پیدا می کنند. معمولا گفته می شود که فضیلت اخلاقی، راه رسیدن به سعادت را هموار می کند؛ اما نسبت میان این دو نیازمند بررسی دقیق تری است.در این مقاله، دو مدل برای ترسیم نسبت فضیلت و سعادت از منظر افلاطون ارایه شده است. بر اساس مدل یکسان انگاری، فضیلت و سعادت بر یکدیگر منطبق بوده و عین هم تلقی می شوند. در حالی که بر اساس فرضیه کفایت، فضیلت و سعادت دو عنصر جدا از هم هستند که کسب یکی (فضیلت) مقدمه دستیابی به دیگری (سعادت) است. در آثار افلاطون، مویداتی برای هر دو فرضیه فوق یافت می شود، ولی هیچ کدام از آنها، به تنهایی، قادر به تبیین نگرش وی نسبت به این مساله نیستند. برای فهم موضع افلاطون در این خصوص، می بایست به تلفیقی از این دو مدل، دست یافت.