مقالات
حوزههای تخصصی:
تحلیل محتوایی یک اثر هنری در رسانه ای به اسم سینما مورد توجه بسیاری از پژوهش ها قرارگرفته است. به دلیل قدرت تأثیرگذاری سینما در دنیای امروز، نقد فیلم به خصوص از لحاظ محتوا جایگاه ویژه ای دارد. در این مقاله هدف آن است که به وسیله دو رویکرد، مدل پروپاگاندا و صنعت فرهنگ، به تحلیل محتوایی یکی از فیلم های سینمای ایران به نام دیدن این فیلم جرم است به عنوان نمونه مطالعاتی پرداخته شود. مدل پروپاگاندا پیشنهادشده توسط هرمان و چامسکی از مدل های مطرح در دنیا برای تحلیل رسانه هاست؛ این مدل در رابطه با جهت دهی افکار عمومی رسانه های حال حاضر و چگونگی کارکرد آن هاست. تئوری صنعت- فرهنگ، اثر مشهور تئودور آدورنو فیلسوف مطرح مکتب فرانکفورت است که به نقد آثار فرهنگی و هنری با دیدی انتقادی در دنیای مدرن پرداخته است. دیدن این فیلم جرم است به کارگردانی رضا زهتابچیان و محصول سال 1397 است. در این پژوهش به تحلیل محتوایی فیلم مذکور از دید این دو رویکرد و سپس انطباق دو تحلیل پرداخته شده است. درنهایت مشخص شده است که هر دو بینش توانسته اند تحلیلی درخور از فیلم مذکور را داشته باشند و هرکدام نوری بر جنبه های تاریک فیلم مذکور افکنده اند. با توجه به تشابهات و تمایزهای در نقد هر یک از این دو رویکرد، نمی توان هیچ یک از دو رویکرد را بهتر از دیگری دانست.
سینمای عثمان سمبن : یک دیدگاه ضد استعمار در فیلم ماندابی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
سینمای امروز جهان به دنبال مطالعه و تحلیل ساختار و محتوای سینما در دوران پیش از خود است. سینما در بسیاری از زمینه ها وام دار فیلم ها و فیلم سازانی است که در دوران سینمایی خود نسبت به سایرین متفاوت عمل کرده اند. ظهور فیلم سازانی که اغلب توانسته اند در بازنمایی فرهنگ و تاریخ اجتماعی این کشورها به خوبی عمل کنند. سینمای آفریقا در خلال دهه های 1960 و 1970 میلادی با دیدگاه های متفاوت ایدئولوژیک و جهان پسااستعمار، روبه رو شد که این دیدگاه ها در زمینه های مختلف ادبی و هنری وارد شدند. سینما نیز از تحولات فرهنگی و اجتماعی جدا نیست. کارگردان های آفریقایی مانند عثمان سمبن در طی آن سال ها از این ویژگی ها و تحولات در فیلم های خود بهره بردند. این مقاله به مقوله سینمای ضد استعمار عثمان سمبن در فیلم ماندابی می پردازد. عثمان سمبن در فیلم ماندابی ، با استفاده از زبان سینما در دو جنبه محتوایی و فرم، به تصویرسازی نگرش مورد مطالعه در این مقاله می پردازد که درنهایت ویژگی های فرهنگ ضد استعمار و پسااستعمار را با استفاده از ویژگی های سینمایی به مخاطب نشان می دهد.
هملتی همواره ناممکن بررسی تطبیقی جهان های متنی در نمایشنامه های هملت و هملت ماشین با تکیه بر بوطیقای شناختی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
علاوه بر آثار پژوهشی فراوانی که درباره نمایشنامه هملت اثر ویلیام شکسپیر نوشته شده و همچنان نوشته می شود، اجراهای صحنه ای، اقتباس های ادبی، تئاتری و سینمایی بسیاری نیز از این اثر صورت گرفته است و می گیرد. معدودی از این اجراها و اقتباس ها نسخه هایی بدیل از نمایشنامه و ماجرای خون بار این شاهزاده رنسانسی را به تصویر می کشند. نمایشنامه هملت ماشین اثر هاینر مولر یکی از این آثار است که در آن بازیگری که سابقاً در نقش هملت «پشت به ویرانه های اروپا با امواج شروور می گفته» از ادامه بازی در این نقش سر بر می تابد و در قالبِ هنرمندی معترض و پرخاشگر نسخه ای عملگرا از این شخصیت ارائه می دهد. این عملگرایی یکی از «جهان های ممکن بدیل» را نسبت به متن شکسپیر به عنوان «جهانی واقعی» بازنمایی می کند. درواقع، نمایشنامه هملت ماشین از خوانش و شناختی بسیار دقیق از نمایشنامه هملت ، و نیز، برخی دیگر از آثار شکسپیر، ازجمله ریچارد سوم و مکبث ، و نیز، مطالعه نوشته های انتقادی پیرامون هملت حاصل شده است. به ویژه، رادیکالیسم و بی پروایی هملتِ مولر شباهتی بسیار با ریچارد دارد. نمایشنامه هملت ماشین حاوی تعدادی جهانِ ممکنِ جایگزین برای جهانِ نمایشنامه هملت است؛ وضعیت هایی که در آن، هملت نه شاهزاده ای در لفافه گو، درون گرا و مردد، که رک، برونگرا و عملگراست و دست به اقدام می زند. نظریه جهان های ممکن یکی از نظریه های مهم مرتبط به نظریه جهان های متن در بوطیقای شناختی به حساب می آید. این مقاله، به صورت توصیفی-تحلیلی و با بهره گیری از منابع کتابخانه ای، نمایشنامه هملت ماشین را با تکیه بر نظریه جهان های متن و نظریه جهان های ممکن بررسی کرده، نشان می دهد که جهان بازنمایی شده در نمایشنامه موردنظر بیش تر جهانی غیرممکن است زیرا بر عناصری نقیضه نما بنا می شود. از این منظر، به رغم عمل گراییِ این هملت، در این نمایشنامه نیز با وضعیتی تراژیک مواجه ایم. درحقیقت، با در نظر گرفتن گرایش های عصیانگر نسل امروز، چندان جای شگفتی نیست اگر شاهزاده دانمارکی در روزگار کنونی علیه عموی غاصب خود بشورد؛ به ویژه اگر با همتای رنسانسی اش در عصر ویکتوریا مقایسه شود. این ایده را می توان در طیفی وسیع از آثار همچون دلدادگی فدرا نوشته سارا کین و روز مرگ در داستان هملت اثر برنار-ماری کلتس نیز مشاهده کرد. با این حال، درنهایت همان خواهد شد که فورتینبراس در دربار دانمارک دید.
مطالعۀ نوتاریخ گرایانه بازنمود تاریخ و قدرت در آثار گریگور یقیکیان (مطالعۀ موردی: نمایشنامه انوشیروان عادل و مزدک و نمایشنامۀ جنگ مشرق و مغرب)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تاریخ همواره به عنوان ثبت رخدادهای گذشته تلقی می شود، اما بیش از آنکه بازتاب حقیقتی ناب باشد، روایتی گفتمانی از گذشته است. نمایشنامه و صحنه تئاتر به دلیل پیوند با سیاست، جامعه، قومیت و ایدئولوژی، بستری مهم برای بازنمایی این روایت ها به شمار می آیند. در دوران پهلوی، تئاتر به مثابه رسانه ای اجتماعی، در بازسازی حافظه تاریخی و ترویج ایدئولوژی رسمی نقش آفرین بود. این پژوهش با روش کیفی و مبتنی بر مطالعه کتابخانه ای و در چارچوب رویکرد نوتاریخ گرایانه با تأکید بر تبارشناسی میشل فوکو، به تحلیل دو نمایشنامه انوشیروان عادل و مزدک و جنگ مشرق و مغرب اثر گریگور یقیکیان می پردازد. یافته ها نشان می دهد که یقیکیان با بازآفرینی مقاطع تاریخی، تاریخ را نه به صورت بازتابی خطی، بلکه به عنوان میدان گفتمان ها و شبکه ای از قدرت و حقیقت به تصویر می کشد. این نمایشنامه ها از طریق روایت، شخصیت پردازی و آیین های نمایشی، هم نقدی بر فساد قدرت های گذشته اند و هم بازتابی از دغدغه های عدالت اجتماعی، هویت ملی و اصلاحات تدریجی در ایران معاصر. بدین ترتیب، آثار یقیکیان ضمن هم سویی ظاهری با گفتمان پهلوی، در سطحی عمیق تر به گفت وگویی انتقادی با مفهوم عدالت و سوءاستفاده از ایدئولوژی می پردازند. این پژوهش می کوشد خلأ مطالعات نوتاریخ گرایانه درباره آثار یقیکیان را پر کند و نسبت میان تاریخ، قدرت و درام در ادبیات نمایشی ایران را بازخوانی نماید.
مطالعۀ تطبیقی تعامل موسیقی و روایت در انیمیشن های موزیکال (بررسی موردی: قصه های ریرا و اِزمِی و روی)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
موسیقی به عنوان زبانی جهانی، همواره در زندگی بشر جایگاهی پررنگ داشته و آثار عمیقی بر هنرها ازجمله سینما و انیمیشن، بر جای گذاشته است. در انیمیشن های موزیکال موفق جهان، موسیقی به مثابه ابزاری فعال در پیشبرد روایت کاربرد دارد. براین اساس، بررسی نقش روایی موسیقی در انتقال مفاهیم فرهنگی اجتماعی به کودکان، اهمیت ویژه ای می یابد. پژوهش حاضر با روش کیفی، به تحلیل نقش موسیقی در ساختار روایی انیمیشن های موزیکال کودکان پرداخته و دو نمونه موفق خارجی و داخلی، مجموعه اِزمِی و روی و قصه های ریرا را به صورت تطبیقی مقایسه می کند. چارچوب نظری بینارشته ای این مطالعه، متکی بر نظریات ژانر موزیکال ریک آلتمن ، تحلیل حالات موسیقایی فیلیپ تگ و روایت شناسی مایکل تولان است. یافته ها نشان می دهند که موسیقی در قالب های ساده و قابل فهم برای کودک و با بهره برداری مناسب از پارامترهای موسیقایی، می تواند هم زمان با گره گشایی داستان و بر اساس ساختار سه پرده ای «تعلیق، اقدام، حل»، نقشی تعیین کننده در انتقال مفاهیم فرهنگی و اجتماعی ایفا کند. در اِزمِی و روی ، تعبیه یک ترانه ثابت در نقطه عطف و یک ترانه متغیر در دیگر بخش های روایت، موجب جذابیت بیشتر شده و پیوند عاطفی کودک با شخصیت ها را نیز تقویت می کند. در مقابل، قصه های ریرا باوجود جذابیت فرهنگی، به دلیل عدم استفاده از خواص دیالوگی فرم موسیقایی، کم توجهی به اهمیت طنین و تونالیته در بازگویی روایت و اتکای بیش ازحد به روایت کلامی، از ظرفیت کامل موسیقی در روایت بهره نمی برد. بهره برداری از این الگوها، مسیری موفق برای درک نقش موسیقی در انیمیشن های کودکانه ارائه کرده و به ارتقای استانداردهای تولید آثار موزیکال داخلی یاری می رساند.
بازنمایی استعارۀ مفهومی «زندگی به مثابه سفر» در آثار کیارستمی؛ نمونۀ موردی: بررسی سه فیلم «خانۀ دوست کجاست»،«زندگی و دیگر هیچ» و«زیر درختان زیتون»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
استعاره مفهومی «زندگی به مثابه سفر» یکی از بنیادی ترین ابزارهای شناختی برای درک تجربیات انسانی است که در آثار هنری و ادبی ازجمله سینما به کار گرفته می شود. این پژوهش به بررسی نشانه های زبانی این استعاره و طرح واره های تصوری نظیر حرکتی، حجمی و قدرتی در سه فیلم برجسته عباس کیارستمی خانه دوست کجاست ، زندگی و دیگر هیچ ، و زیر درختان زیتون می پردازد. بدین منظور با تکیه بر نظریه استعاره مفهومی لیکاف و جانسون (1980) نگاشت های استعاری مانند مقصد، مسیر، موانع، همراهان، راهنماها، بازگشت و سرگردانی در هر فیلم شناسایی و چگونگی ایفای نقش این الگوهای ذهنی در ساختار روایت و تصویرسازی فیلم ها بررسی شده اند. تحلیل متن زبانی فیلم های منتخب نشان می دهد استعاره «زندگی به مثابه سفر» نه تنها در ساختار داستانی و شخصیت پردازی حضور دارد، بلکه در عناصر بصری، فضاسازی و دیالوگ ها نیز به شکلی عمیق و تأثیرگذار بازنمایی شده است. همچنین فراوانی طرح واره حرکتی در مقایسه با طرح واره های حجمی و قدرتی در فیلم های منتخب می تواند نشانگر به کارگیری مفهوم حرکت و کنش فیزیکی به عنوان زبان سینمایی و استعاره ای برای جست وجوی معنای زندگی، مواجهه با واقعیت و عبور از بحران ها بوده و تماشاگر را با تجربه چندوجهی از زمان و فضا در وضعیت تعلیق و عدم قطعیت قرار دهد که حاصل نگاه فلسفی و زیباشناسانه کیارستمی به روایت و سینماست و مخاطب را وارد فرایند فعال مشارکت در تفسیر روایت و پیوند با واقع گرایی نموده و به بازاندیشی در مورد مسائل بنیادی مانند عشق، مرگ، بازسازی و جست وجوی معنا دعوت می کند.