چکیده
این مسئله که نفوس چه انسانهایى بعد از مرگ باقىاند و اینکه آیا آن نفوس تعین خود را از دستخواهند داد و به یک نفس کلى تبدیل خواهند شد یا اینکه کثرت خود را حفظ خواهند کرد، مورد توجه فارابى، ابنسینا و صدرالمتالهین بوده است . در این مقاله که موضوع اصلى آن تحلیل و بررسى آراى این سه حکیم درباره این دو موضوع است، پس از جمعآورى و بررسى آراى آنها درباره دو موضوع مورد نظر این نتیجه به دست آمده است که فارابى نفوس برخى از انسانها را فانى مىداند، اما دو حکیم دیگر نفوس تمام انسانها را باقى مىدانند . در این مقاله پس از نقد و بررسى سه دلیلى که ابنسینا براى اثبات بقاى تمام نفوس اقامه کرده و اشکالهاى صدرا به آنها، ثابتشده است که هیچکدام از اشکالهاى صدرا به ادله ابنسینا وارد نیست .
درباره اتحاد و اتصال نفوس به یکدیگر بعد از مرگ و تشکیل نفس کلى، معلوم شده است که به خلاف نظر برخى محققان، فارابى قائل به نفس کلى، به طورى که نفوس تعین و تعدد خود را از دستبدهند، نیست .
درباره اتحاد و اتصال نفوس انسانى با عقل فعال از نظر ملاصدرا، پس از تحلیل و بررسى آراى او درباره تعقل، این نتیجه به دست آمدهاست که صدرا نیز نفس کلى را قبول ندارد .
سهروردی و کانت، به عنوان دو فیلسوف از دو مکتب فلسفی متفاوت، هر کدام اندیشمندانی بزرگ و صاحب نظرانی نامآور در حوزة فلسفی خویش هستند. این دو فیلسوف با فاصلة زمانی بیش از شش قرن در موضوع هستیشناسی، تا اندازهای نظراتی همانند دارند، هر دو وجود را امری اعتباری و منحصر به نسب و اضافات و روابط میدانند که بودن آن در گزارهها، تنها بیانکنندة نسبت موضوع ومحمول گزارهها است که نه چیزی بر موضوع میافزاید و نه چیزی از آن میکاهد.
دقت در نظرات سهروردی به ویژه در مسألة نور ولوازم آن، ما را نسبت به آن چه گفته شد به تردید واداشته و وی را از کانت جدا میسازد و او همان گونه که ویژگیِ یک حکیم اشراقی است، هستیشناسی شهودی را ارائه میکند.