مطالب مرتبط با کلیدواژه
۴۱.
۴۲.
۴۳.
۴۴.
۴۵.
۴۶.
۴۷.
۴۸.
۴۹.
۵۰.
۵۱.
۵۲.
مابعدالطبیعه
این پژوهش به بررسی نقش فلسفه در تمدن اسلامی می پردازد. سؤال اصلی این است که «فلسفه اسلامی چه نقش و جایگاهی در پیش برد تمدّن اسلامی داشته است؟». برای پاسخ به این پرسش با استفاده از روش تحقیق گردآوری اطلاعات به شیوه کتاب خانه ای و روش تحلیلی عقلی به بررسی نقش فلسفه در تمدن اسلامی پرداخته شده است. نتیجه تحقیق حاضر عبارت است از: 1) فلسفه تعاریف متعددی دارد و اساس این تحقیق، بر مفهوم فلسفه به مثابه روشی عقلی در راستای در بررسی احکام کلی هستی قرار داده شده است؛ 2) ازجمله نقش های حیاتی فلسفه در پیشرفت تمدن، کمک به هویت سازی فرهنگی برای جامعه است؛ 3) نقش حیاتی دیگر فلسفه در زمینه تمدّن، زمینه سازی برای ساختن نظام فکری است؛ 4) سومین نقش فلسفه، مهیاساختن زمینه برای اصلاح زندگی اجتماعی از راه مقابله با انحرافات فکری؛ مانند نیهیلیسم، نسبی گرایی و شکاکیّت است؛ 5) چهارمین نقش اساسی فلسفه در تمدّن، برآوردن نیاز فطری انسان به دانستن واقعیات است؛ 6) پنجمین کارکرد اساسی فلسفه در تمدّن، کمک به ایجاد گفت وگو بین تمدن های مختلف از یک سو و بین جریان های فکری مختلف در چارچوب تمدن اسلامی ازسوی دیگر است. اگر فلسفه اسلامی به دنبال تأثیرگذاری بیش تر بر تمدن اسلامی است، باید به دنبال تأثیرگذاری در عرصه های مختلف اجتماعی، آموزشی، سیاسی و ... باشد تا نیازهای جامعه اسلامی کنونی را برآورده کند.
نمودهای عجایب نگاری در چند نسخه برگزیده از ایران عهد ایلخانی و جلایری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
عجایب نگاری، ازجمله واژگانی است که در رابطه با یک سنت ریشه دار در هنر و ادبیات ایران به کار می رود. این پژوهش با هدف دستیابی به یک سیاق مشخص در شخصیت پردازی و فضاسازی خیالی و عجایب نگارانه در هنر دوره ایلخانی، مبتنی بر رویکرد مقایسه تطبیقی میان گزیده ای از آثار شاخص هنری و متون داستانی، حکمی و دینی برجای مانده از این دوره، با استناد به مطالعات تاریخی و روش توصیفی و تحلیلی، متخذ از منابع کتابخانه ای و الکترونیکی پرداخته و درمجموع با دسته بندی نمودهای عجایب نگاری در آثار یادشده، به طبقه بندی و بررسی وجوه تشابه و تمایز میان آنها پرداخته و به پرسش: «نمودهای عجایب نگاری، در نسخه های شاخص ایران عهد ایلخانی کدام اند؟» پاسخ داده است. نتیجه حاصل آنکه سنت کاربست صور عجایب در این دوره دارای زنجیره ای پیوسته و الگومدار از عهد پیش از اسلام تا سدههای پس از ورود این آیین در ایران داشته و همین امر افزون بر اشتراک سبک شناختی بصری سبب ساز تشابهات و در عین حال تمایزات ویژه ای شده است. پژوهش حاضر، از نوع بنیادی بوده و با بررسی پژوهش های پیشین در حیطه تاریخ، ادبیات، مطالعات فرهنگی و تاریخ نگارگری ایران تنظیم شده است.
ارزیابی اثبات پذیری خدا در فلسفۀ کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
کانت در پی یافتن راهی برای واکاوی مابعدالطبیعه چهار قسم قضیه در فلسفه خود معرفی کرد که بعد از تحلیل این قضایا تنها قضایای تحلیلی پسینی را می توان به عنوان یک عنوان کلی برای همه قضایا برشمرد و راه دقیق تری برای سنجش صدق و کذب خارجی قضایا ارائه داد. با توجه به اینکه در قضایای تحلیلی پسینی، قضایای مابعدالطبیعی نیز جای دارند، صدق قضایای مابعدالطبیعی نیاز به مراجعه به عالم خارج ندارد و مابقی قضایا با توجه به اینکه محمول آنها حسی باشد یا نیاز به ارائه دلیل استقرائی باشد، صدق و کذب آنها تعیین می شود. ثمره قضایای تحلیلی پسینی در قابل اثبات شدن مابعدالطبیعه به واسطه نیازمند بودن به ادراک پسینی «وجود» می باشد و به دنبال آن اثبات پذیری خدا با قضایای مابعدالطبیعی یقینی و مطابق با واقع که احتمال خلاف واقع در آن راه ندارد.این پژوهش نگاهی تحلیلی و انتقادی به فلسفه کانت داشته و سعی شده است تا به طور زنجیر وار از قضایا و نقایص آن شروع کند تا بتواند خلل جدی را که در فلسفه کانت مانع ارائه برهانی برای اثبات خدا شده است، بیابد و نه تنها مابعدالطبیعه را امری ماورای طبیعی بلکه علمی اثبات پذیر و یقینی و بی نیاز از سنجش صدق و کذب معرفی کند.
بررسی تطبیقی موضوع مابعدالطبیعه نزد ارسطو و اسکوتوس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۱ شماره ۳۹
453 - 465
حوزههای تخصصی:
ارسطو در کتاب چهارم و ششم به موضوع مابعدالطبیعه می پردازد. وی در کتاب گاما، مابعدالطبیعه را علم کلی و موضوع آن را موجود بما هو موجود می داند و در کتاب اپسیلن، مابعدالطبیعه را همان فلسفه اولی می داند که موضوع آن موجودات الهی می باشد. بیان های وی در کتاب متافیزیک به همین دو موضوع ختم نمی شود. ارسطو موضوعات دیگری را برای مابعدالطبیعه از قبیل جوهر، جواهر مفارق را نیز مطرح می نماید و همین امر سبب سردرگمی فلاسفه و مفسران بعد از او شد. اسکوتوس در بحث موضوع مابعدالطبیعه رویکردی ارسطوئی – مشائی انتخاب می کند. وی تحت تاثیر ارسطو معتقد است که موضوع مابعدالطبیعه موجود بماهو موجود است با این تفاوت که وی الهیات و علم الهی را جزء علوم عملی در نظر می گیرد و با این تفکر از ارسطو که الهیات را، به عنوان مابعدالطبیعه به معنای خاص و جزئی از مابعدالطبیعه عام در نظر می گرفت، دور می شود. یکی از نتایج تفکر اسکوتوس در بحث موضوع مابعدالطبیعه این بود که برای او خدا اولین و تنهاترین موضوعی نیست که متافیزیسین ها باید بدان بپردازد. این نوع نگاه نتیجه اقانیم سه گانه (تثلیث) مسیحیت بر روی اسکوتوس می باشد و همین امر سبب می شود که وی مابعدالطبیعه ای را جدای از مابعدالطبیعه ارسطو برای خود رقم بزند و به سمت مابعدالطبیعه ابن سینایی روی آورد، البته ابن سینایی که مسیحی شده است. در این نوشتار سعی شده است که به روش تطبیقی به موضوع مابعدالطبیعه از نگاه ارسطو و اسکوتوس پرداخته شود به جهت بیان اشتراکات و اختلافات دو سنت یونان باستان و فلسفه قرون وسطای مسیحی.
تعریف مابعدالطبیعه بر اساس موجود بما هو موجود از دیدگاه فارابی (بر اساس کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین، البرهان، إحصاءالعلوم، أغراض مابعدالطبیعه و تعلیقات)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
آینه معرفت سال پانزدهم بهار ۱۳۹۴ شماره ۴۲
17 - 46
حوزههای تخصصی:
فارابی در آثار خود دارای سه دیدگاه در ارائه تعریف مابعدالطبیعه است که دو دیدگاه وی بر اساس موجود بما هو موجود ارائه شده و در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته است. فارابی در دیدگاهی که مبتنی بر دو کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین و البرهان است، موجود بما هو موجود را موضوع فلسفه یا حکمت می داند که مشتمل بر الهیات، طبیعیات، ریاضیات و علم سیاست و یاعلم اخلاق است. این دیدگاه که در بردارنده نوعی تفسیر خام و ابتدایی از اصطلاح موجود بما هو موجود است، ریشه در نظریات اسکندر افرودیسی در شرح مابعدالطبیعه دارد. اسکندر نیز در مابعدالطبیعه با وجودی که به نظر می رسد که در برخی موارد، تفسیر دقیقی از موجود بما هو موجود ارائه می کند ولی در نهایت، حکمت با موضوع موجود بما هو موجود را مشتمل بر اقسامی می داند که حکمت به معنای دقیق کلمه با موضوعیت موجودات الهی و نیز طبیعیات با موضوعیت موجودات طبیعی از جمله این اقسامند. دیدگاه نهایی فارابی در تعریف بر اساس موجود بما هو موجود با اندکی تفاوت، در سه اثر إحصاءالعلوم، أغراض مابعدالطبیعه و تعلیقات متمرکز است. فارابی در إحصاء العلوم که هر چند به پختگی دو اثر دیگر نیست، بر خلاف کتاب الجمع و البرهان تشخیص می دهد که مباحث موجود بما هو موجود متعلق به دانشی در عرض طبیعیات، ریاضیات و علم مدنی است و در رساله أغراض که به طور اختصاصی در آن به شرح و تبیین تعریف مابعدالطبیعه بر اساس موجود بما هو موجود و موضوع و بخش های می پردازد، این دیدگاه را به اوج خود می رساند. وی در تعلیقات، هماهنگ با رساله أغراض، به تعریف و موضوع مابعدالطبیعه پرداخته و تبیین و تفسیر دقیق تری را از اصطلاح موجود بما هو موجود ارائه می دهد.
بررسی رگه های کانتی در تفکر ویتگنشتاین اول و دوم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۲ شماره ۴۳
1 - 19
حوزههای تخصصی:
علی رغم فعالیت فلسفی ویتگنشتاین در بریتانیا و تعلق فکری وی به فلسفه تحلیلی، عناصر غیرتحلیلی نیز در افکار وی وجود دارد که این عناصر ریشه در تفکر آلمانی، به ویژه فلسفه انتقادی کانت دارد. پس می توان عناصری از افکار کانت را در فلسفه ویتگنشتاین دید. نوشته حاضر با تمرکز بر این عناصر و رگه های کانتی در اندیشه ویتگنشتاین از قبیل: نقد مابعدالطبیعه، ترسیم حدود حس و تجربه، تمایز میان گفتنی و شناختنی/ نشان دادنی، استعلایی دانستن منطق و اخلاق، مسئله علم و فلسفه و رد زبان خصوصی نشان می دهد که اولا،ً این عناصر و رگه ها نه تنها در رساله بلکه در پژوهش های فلسفی نیز قابل ملاحظه اند. ثانیاً، میان مفسرین ویتگنشتاین در این زمینه اختلاف نظر هایی وجود دارد. به عنوان مثال پیتر هکر با خوانش استعلایی رساله و پژوهش های فلسفی مخالف است و معتقد است براهینی که ویتگنشتاین ارائه می دهد نمی تواند صفت استعلایی به خود بگیرد و به طور کلی، کانت و ویتگنشتاین برداشت یکسانی از براهین استعلایی نداشتند. سرانجام با ملاحظه و بررسی مباحث مذکور، این پرسش مطرح می شود که آیا می توانیم وجود رگه های کانتی مشترک در رساله و پژوهش های فلسفی را دلیلی بر وحدت اندیشه ویتگنشتاین لحاظ کنیم. در این خصوص نیز میان مفسرین ویتگنشتاین همواره تردید هایی وجود دارد.
تفکر؛ ساحت پرسش گری، رهایی و انکشاف (بررسی دیدگاه هیدگر درباره تفکر وجودی)(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نقد و نظر سال بیست و هفتم پاییز ۱۴۰۲ شماره ۳ (پیاپی ۱۱۱)
126 - 157
بسیاری از فیلسوفان معاصر از آثار هیدگر در اندیشه خویش بهره برده اند؛ بنابراین بررسی اندیشه هیدگر و تعیین چارچوب تفکر وی راهگشای این تأثیرپذیری ها خواهد بود. چنانکه مرز میان تفکر محاسبه ای و تفکر انکشافی نشان گر این تفاوت خواهد بود. در این مقاله با روش تحلیلی، به بررسی آثار هیدگر پرداخته ایم که وی میان فلسفه ای که وجوداندیش است و فلسفه ای که به موجوداندیشی دچار شده و از وجوداندیشی غفلت ورزیده است، تمایز قائل می شود. سپس چنین تبیین کرده ایم که وی انسان را در ساحتی می بیند که با فراخوانده شدن از سوی وجود، پرسش گری می کند. پس هیدگر خود را در راه می بیند و در انتظار ندای وجود است. درنتیجه چنانکه نشان داده شده است، هیدگر اعتقاد به نوع دیگری از تفکر دارد؛ یعنی تفکری که با نوعی رهایی به دست آمده و انسان در پرتو آن در مسیرهای ناهموار اندیشیدن، به حقیقت که نوعی انکشاف و فتوح است، رسیده و با زبان شاعرانه همان را که یافته است، بیان می دارد. از این منظر، وجود با تفکر معنوی نسبت برقرار می کند و در زبان، یعنی خانه وجود سکنا می گزیند. هیدگر خود نیز بارقه ای از حقیقت را شهود کرده است.
نقش بینا سوبژکتیویته در تکوین مابعدالطبیعهٔ هگل(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جاویدان خرد بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۴۳
125 - 149
حوزههای تخصصی:
هگل دریافت که نقدهای جدی به فلسفه کانتی، فلسفه را چنان در موقعیت دشواری قرار داده است که تنها راه برای نجات شناخت آدمی از آن ها تحول در مبنای کانت است. از نظر کانت برای تأمین اعتبار شناخت، ابژکتیویته باید سوبژکتیو می شد؛ اما ناقدان او معتقد بودند که چنین چیزی عملاً منجر به گرفتاری سوژه درون سپهر خود می شود. ما معتقدیم هگل با تحول در مبنای سوبژکتیویته از رهگذر تغییر من به روح و ابژکتیو کردنِ سوبژکتیویته توانست تا ضمن غلبه بر شکاف ها و بحران های فلسفه کانتی، از متافیزیکی غیرجزمی، تاریخی و انضمامی سخن بگوید. این مقاله تلاش کرده تا نشان دهد که تحول بنیادین در مبنای متافیزیک در اصل معادل ظهور بیناسوبژکتیویته نزد هگل است. ازاین رو ادعای اصلی ما در این مقاله آن است که میان بیناسوبژکتیو شدن فلسفه و ابژکتیو شدن سوبژکتیویته نسبت کاملاً مستقیمی برقرار است؛ به طوری که میزان موفقیت و رضایت بخشی تلاش های پساکانتی در سنت ایدئالیسم آلمانی را از این زاویه می توان ارزیابی کرد
فواکه البساتین اثر حاج میرزا محمد طهرانی
منبع:
آینه پژوهش سال ۳۴ آذر و دی ۱۴۰۲ شماره ۵ (پیاپی ۲۰۳)
219 - 233
حوزههای تخصصی:
نوشتار حاضر بررسی کوتاهی است از مجموعه ای از منتخبات به عربی و فارسی که در حدود سال 1331 ه.ق. (1914 م.) در تهران توسط حاج میرزا محمد طهرانی (و. تهران، حدود جمادی الثانی ۱۳۳۹/ فوریه ۱۹۲۱)، بازرگانی فاضل که داد و ستد شکر و کتاب می کرد گردآوری و نگاشته شده بود. این دفتر موضوعات متنوعی از جمله مباحث اعتقادی، فلسفی، و اخلاقی را در برمی گیرد. این دفتر از رهگذر ارائه ی متون متنوعی که نویسنده و گردآورنده آن خوانده و شیوه های نوشتاری ای که به کار بسته، چشم انداز تازه ای می گشاید تا از آن راه بتوان به تحلیل بهتر و جامع تری نسبت به زمینه متکثر و چندلایه فکری و فرهنگی ایران در اواخر قاجاریه دست یافت.
ارزیابی علمی طبیعت گرایی هستی شناختی با تکیه بر ذات گرایی برایان الیس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
از منظر طبیعت گرایی هستی شناختی، وجود علت فراطبیعی برای جهان، در تقابل با علم است و اساساً جهان از چنین علتی بی نیاز است. ازنظرِ طبیعت گراییِ روش شناختی نیز علم و روش آن موفق ترین راهبرد و روش برای فهم ساختار جهان و روابط علّی حاکم بر آن است. با نگاه به موضوع از منظر فلسفه نظری که متعلقی جز جهان خارج ندارد، در می یابیم که علم در حیطه روشی خود سهمی محدود در تبیین طبیعیت دارد و اگر یافته های تجربیِ برآمده از آن در تعامل با مبانی متافیزیکی علم نباشد، نمی تواند نظریات قاطعی در تبیین جهان ارائه دهد و در عرصه هستی شناختی نیز تهی است. به نظر می رسد با درنظرگرفتن پیوند علم و متافیزیک می توان در راستای دفاع از خداباوری –به مثابه عنصر مکمل تبیین نظام هستی- از الهیات فلسفی بهره جُست و ورود علم به حیطه هستی شناسی را امری غیرعلمی و مغالطه آمیز دانست. «الیس» با نظر بر ذات گرایی در علم بر این باورِ واقع بینانه است که موجودات به جای اینکه بی خاصیت باشند، قوا و استعداد هایی دارند که ذات و خواص ذاتی آن ها را تشکیل می دهند و سرشت آن ها را فعال و پرخاصیت می سازند. از این ره آورد روشن می شود که طبیعت گرایی به مثابه روشی در فهم طبیعت مادی، ارزشمند است، بدون اینکه با علت ماورائی در تقابل باشد. طبیعت گراییِ روش شناختی، تلازمی با طبیعت گراییِ هستی شناختی ندارد و آنچه این دو را به هم نزدیک می کند مبانی متافیزیکی علم است که به تنهایی در الهیات و تبیین هستی شناختی طبیعت راه گشاست. در مجموع، ذات گرایی جدید با برقراری تلازم بین خواص ذاتی و هستی اشیا، بنیانی عینی و واقعی بر اثبات مبانی متافیزیکی علم بنا می کند تا الهیات نیز از آن راهی در خداباوری بگشاید.
بازنویسی برخی از متون مابعدالطبیعه ارسطو توسط ابن سینا در الهیات شفا
منبع:
الهیات سال ۵ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۹
147 - 163
حوزههای تخصصی:
مقاله حاضر به بررسی پیشینه و بنیان های ارسطویی الهیات شفا ابن سینا می پردازد. کتاب «الشفاء»، علی الاصول، بر اساس آنچه خود ابن سینا در دیباچه آن اظهار می دارد، اثری است که از سنّت مشایی سرچشمه گرفته شده است؛ کتاب الهیات شفا ارتباط و پیوندی نزدیک با مباحث علوم مابعدالطبیعی ارسطو دارد. کتاب الهیات شفا اگرچه شرح و تفسیری موبه مو بر مابعدالطبیعه ارسطو محسوب نمی شود و بیشتر حکم بازنویسی و بازاندیشی آن را دارد، اما باوجوداین ، وابستگی عمیق و انکارناپذیری به مباحث و مفاهیم بنیادین کتاب مابعدالطبیعه ارسطو دارد. در مقاله حاضر، دو مورد از چگونگی تأثیرپذیری و بازتاب اصول مابعدالطبیعی ارسطو در کتاب الهیات شفا منعکس شده است. در این پژوهش، دو متنی مورد بررسی قرار گرفته اند که ابن سینا در آن ها، بدون اینکه ارجاعی به نام ارسطو یا کتاب مابعدالطبیعه بدهد، اقدام به نقل قول از بخش هایی از مابعدالطبیعه ارسطو کرده است. من به ترتیب آن ها را «متن اول» و «متن دوم» می نامم. متون موردبحث به ترتیب در المقاله السادسه [الفصل الرابع] و المقاله السابعه [الفصل الأول] الهیات شفا قرار دارند. در حال حاضر از نقل مستقیم خود عبارات صرف نظر کرده و صرفاً به بازگوییِ آنها اکتفا می کنم. این موارد را می توان به دلایلی که در ادامه ذکر خواهند شد، بسیار بااهمیت دانست.
مابعدالطبیعه و امر سیاسی: تأملی در ایدۀ کتاب فارابی، مؤسس فلسفۀ اسلامی(مقاله علمی وزارت علوم)
مابعدالطبیعه در سرآغاز بنیادگذاری اش با امر سیاسی پیوند خورد و یا اساساً برای معقول کردن امر سیاسی شکل گرفت. مابعدالطبیعه جدای از امر سیاسی، از زندگی گسسته و به دانشی خودبسنده و انتزاعی تبدیل می شود. فارابی نیز در مقام تأسیس فلسفه اسلامی، به امر سیاسی نظر داشت و به شرایط تحقق مدینه فاضله می اندیشید. فارابی بنیادی را برنهاد که فلسفه و دین را به آسانی به یکدیگر پیوند داد. او پیامبر را فیلسوف کامل و مطلق خواند و بر حسب مقدماتی که بیان کرد، زعامت مدینه فاضله را شأن پیامبر دانست. وحدت پیامبر و فیلسوف بر اساس قداست یافتن عقل میسّر شد. به بیان فارابی، عقل در ذات خویش حقیقتی الهی است و انسان به واسطه نور عقل الهی که در نفس او بالقوه موجود است، می تواند با عقل قدسی متصل شود و به سرچشمه دانش راه پیدا کند. اما عقل ذاتاً ساحت کلیت است. کلیت فراخوان عمومی دارد و همین وجه عام بودن و در دسترس همگان بودن مفاهیم کلی، دیدگاه فارابی را به چالش می کشاند؛ چراکه پیامبران خاص و تکین اند. پیامبران به شکل اختصاصی فراخوانده می شوند. این مقاله، بر این تمایز تأکید می کند و نشان می دهد که غفلت از این تمایز، آرمان فارابی یعنی بنیادگذاری امر سیاسی را مخدوش می کند.