مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱۸۱.
۱۸۲.
۱۸۳.
۱۸۴.
۱۸۵.
۱۸۶.
۱۸۷.
نقاشی
منبع:
حکمت و فلسفه سال ۲۰ پاییز ۱۴۰۳ شماره ۳ (پیاپی ۷۹)
7 - 32
حوزههای تخصصی:
دریدا مقدمات نقد هر اثر را درون همان اثر بازمی یابد. او ایده هایی مانند حقیقت یا هویت را مختل می کند و در مقابل بر غیاب معنا تأکید می کند. مسئله مهم در حیطه زیباشناسی دریدا، موضوع پارارگون به معنای پیرامون کار است که موجب شکل گیری اثر هنری است و علی رغم بی مکان بودن جایی بین درون و بیرون کار قرار دارد. در نگاه نخست، پارارگون از تفسیر، قاب، امضاء و ... شکل گرفته است. در این پژوهش سعی بر این است که با انتخاب برخی از آثار عربشاهی به این پرسش بپردازیم که تحلیل موضوع پارارگون دریدا در حیطه نقاشی های عربشاهی به چه شیوه ای است؟ یک فرضیه این است که درون آثار عربشاهی نمادها و نقش مایه ها و بیرون آثارش منابع الهام و زمینه های تاریخی و فرهنگی می باشد. پژوهش حاضر به روش توصیفی و تحلیلی، پارارگون دریدا را توصیف و آثار عربشاهی را به صورت تصادفی انتخاب و تحلیل می کند و با تکیه بر داده های منابع کتابخانه ای نگاشته شده است. بر اساس یافته های پژوهش، با توجه به نظریه دریدا درباره پارارگون زمینه تفسیرهای متعدد، متضاد یا مخالف با هدف هنرمند و یا آثار باستانی، همچنین نقاشی های مقدماتی خود هنرمند و برخی عناصر موجود در تابلو به مثابه پارارگون و آثار نهایی در جایگاه اِرگون می باشند.
ساختارشناسی هنر میناکاری با اثرپذیری از هنر نقاشی پیکرنگاری در اشیاء تزیینی و کاربردی دوره فتحعلی شاه قاجار(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
درگونه شناسی هنر نقاشی پیکرنگاری درباری دوره فتحعلی شاه قاجار، یکی از هنرهای وابسته به نقاشی هنر میناکاری با تاکید بر بازنمایی پیکرنگاری برای نمایش شکوه شاهانه با محوریت پیکرنگاری درباری در دو بخش تزیینی و کاربردی دیده می شود. پژوهش حاضر با تکیه برنمونه های هنر پیکرنگاری درباری در مجموعه های جهانی می کوشد، میزان پایبندی هنرمند به نقاشی پیکرنگاری درباری در اشیاء این دوره را بررسی نماید.هدف از این پژوهش، مطالعه هنر میناکاری با أثرپذیری از هنر نقاشی پیکرنگاری درباری دوره فتحعلی شاه در اشیاء تزیینی و کاربردی است که تاکنون مورد بررسی مستقل واقع نشده است. پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که أثرپذیری هنر میناکاری از نقاشی پیکرنگاری درباری دوره قاجار در اشیا میناکاری این دوره چگونه دیده می شود؟روش پژوهش حاضر از منظر هدف، بنیادین است و از جنبه های أثرپذیری هنر میناکاری از نقاشی پیکرنگاری این دوره در آثار هنری را می کاود. گردآوری اطلاعات کتابخانه ای (اسنادی) و روش پژوهش، توصیفی- تحلیلی است و شیوه تحلیل داده ها، کیفی است.نتیجه پژوهش حاضر، نشان داده است که درکنار واکاوی تداوم ویژگی های نقاشی پیکرنگاری این دوره، ویژگی های بصری نقاشی پیکرنگاری درباری در دو بخش تزیینی و کاربردی با تکیه بر لوازم به جای مانده از این دوره هم خوانی داشته و در ابعاد و اندازه های کوچک قابل مشاهده است و پیوستگی هنر پیکرنگاری درباری دوره فتحعلی شاه قاجار با سایر هنرها را نشان می دهد.
تحلیل تطبیقی معیارهای موثر بر طبقه بندی هنرها در زیباشناسی کانت و دلوز با تأکید بر نقاشی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مسئله کلی تحقیق واکاوی در چیستی معیارهای موثر بر طبقه بندی هنرها در زیباشناسی کانت و دلوز به منزله فیلسوفان مطرح قرن 18 و 20 است. پرسش های تحقیق این است: دو متفکر با نحو اندیشیدن و مشی فکری متفاوت چگونه و با چه معیارهایی به نظام هنرها می نگرند؟ مطالعه معیارهای موثر بر طبقه بندی هنرها در زیباشناسی بر اساس نقاشی چه نتایجی را درباره نسبت هنرها در آرای دو متفکر آشکار می کند؟ در این تحقیق تلاش می شود به روش توصیفی-تحلیلی و رویکرد تطبیقی به پرسش ها پاسخ داده شود. نتایج تحقیق نشان می دهد مهمترین معیار نزد کانت به منزله ایده آلیست استعلایی، بیانگری ایده زیباشناختی در هنرها است. نقاشی هنری مکانی است، دریافت آن بصری است. بیانگری ایده زیباشناختی و نمادها فرصت اندیشیدن در آن فراهم می کند. با این معیار نظام سلسله مراتبی ساخته می شود که در وهله اول شعر و بعد نقاشی با مشتقاتش و سپس موسیقی قرار می گیرد. کانت بیشتر با ایده زیباشناختی به عنوان معیاری وحدت بخش به تأثیر هنرها بر مخاطب اثر هنری صحه می گذارد. دلوز به منزله ی یک تجربه گرای استعلایی مفهومی بین هنری مثل ریتم را معیار قرار می دهد. به واسطه این مفهوم و نمودار نقاشی هنری زمانمند است که بنیان مکانمندی آن قرار می گیرد. دلوز از نیروها یعنی خاصیت اشتدادی ماده و حساسیت آنها بحث می کند. دریافت اثری چنین با بدن بدون اندام صورت می گیرد. نقاشی نزد این متفکر نسبت به عکاسی و موسیقی هنری شدتمندتر و کلیشه زداتر است. به نظر او با نقاشی می توان اندیشید؛ به واسطه منطق خاص نقاشی، مفاهیم تصویری، نمودار یا نسبت نیروهایی که از دل بن بست فاجعه و متوقف شدنِ جریان سیال داده های روایی و فیگوراتیو از نقاشی بیرون می زند. دلوز با معیار ریتم، به عنوان معیار هماهنگ کننده و وحدت بخشِ کثرت ها، همزمان بر چگونگی آفرینش هنری هنرمند و قرارگیری مخاطب در میدان نیروی اثر هنری تأکید می کند. نگرش او به هنرها بر اساس نظامی سلسله مراتبی نیست.
طبیعت در آثار وارثانِ کلک بهزاد، تا طبیعت بی جان در آثار میرزابابا
منبع:
مطالعات باستان شناسی پارسه سال ۸ زمستان ۱۴۰۳ شماره ۳۰
۳۰۸-۲۸۹
حوزههای تخصصی:
دوره صفویه در ایران، مصادف است با اواخر سده 16م. در اروپا؛ دورانی که نقاشی طبیعت بی جان در هلند و به تبع آن در غرب ظهور کرد و بسیار موردتوجه هنرمندان آن مقطع اروپا قرار گرفت؛ اما باوجود حضور نقاشان هلندی در دربار صفویان، آشنا شدن ایرانیان با آثار اروپاییان، تأثیرپذیری هنرمندان ایرانی از عناصر نقاشی غربی، استقلال نسبی هنرمندان از دربار، رواج تک نگاری و ظهور طبقه متوسط و...، نقاشان ایرانی به طبیعت بی جان هیج توجهی نکردند. برای اولین بار «میرزا بابای اصفهانی» با پرده «شب یلدا» در دوره قاجار به طبیعت بی جان توجه نشان داد. در این دوره تحت تأثیر شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و متأثر از عواملی چون: تأسیس چاپخانه و پایان عصر کتاب نگاری، آشنایی با افکار عصر روشنگری، درباریانی به شدت شیفته و مرعوب تمدن غرب، آشنایی با عکاسی و... رسالت و کارکرد هنر دستخوش تحولات ماهوی شد و عناصر هنر غربی بر سنت نگارگری ایرانی فایق آمد؛ به طوری که به چالشی جالب برمی خوریم: اولین پرده طبیعت بی جان که سبکی کاملاً غربی است، به آخرین سنگر مقاومت عناصر نگارگری ایرانی بدل شد. در این نوشتار براساس روش تاریخی، توصیفی-تحلیلی و با پرداختن به شرایط فرهنگی و سیاسی دو دوره صفویه و قاجاریه بررسی می شود؛ بر این اساس پرسش های پژوهش عبارتنداز: چرا نقاشان ایرانی باوجود آشنایی با آثار غربی و تأثیرپذیری فراوان از هنر آن ها، هیچ توجهی به سبک طبیعت بی جان نکردند؟ دلایل ظهور این سبک در آثار میرزا بابا با تأخیر دو سده ای چه بود؟ با این هدف که، خط ربط میان رواج واقع گرایی و موردتوجه قرار دادن طبیعت در آثار وارثان «کلک بهزاد» در دوره صفویه که نقطه عطفی در تاریخ نگارگری ایرانی محسوب می شود، تا خلق اولین پرده طبیعت بی جان در دو سده بعد از این تحولات به دست آید.
اثربخشی آموزش شناخت اجتماعی و تعامل (SCIT) مبتنی بر نقاشی، بر همدلی کودکان دارای مشکلات هیجانی- رفتاری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
کودکان دارای مشکلات هیجانی- رفتاری دارای نواقصی در توانایی های شناخت اجتماعی از جمله همدلی هستند. آموزش تعامل و شناخت اجتماعی یکی از مداخلات موثر در زمینه مشکلات شناخت اجتماعی است. هدف این پژوهش اثربخشی این مداخله با کمک نقاشی، بر همدلی کودکان دارای مشکلات هیجانی- رفتاری بوده است. طرح پژوهش حاضر کاربردی از نوع نیمه آزمایشی است. جامعه آماری شامل کودکان دارای مشکلات هیجانی- رفتاری مراجعه کننده به مراکز درمانی بوده است. با استفاده از روش نمونه گیری در دسترس، تعداد 40 دانش آموز پسر 10 تا 12 سال انتخاب شده و در دو گروه آزمایش و گواه به شکل تصادفی قرار گرفتند. داده ها با استفاده از پرسش نامه نقاط قوت و مشکلات SDQ و پرسش نامه همدلی کودکان و نوجوانان EmQue-CA در دو مرحله پیش آزمون و پس آزمون جمع آوری شد. گروه آزمایش به مدت 12 جلسه آموزش تعامل و شناخت اجتماعی مبتنی بر نقاشی دریافت کردند. داده ها با کمک نرم افزار SPSS- 24 و روش تحلیل کوواریانس چندمتغیری بررسی شد. نتایج نشان داد که آموزش تعامل و شناخت اجتماعی به شکل معناداری همدلی شناختی و عاطفی و رفتارهای جامعه پسند را افزایش داده و همچنین مشکلات هیجانی، مشکلات ارتباط با همسالان و مشکلات کلی گروه آزمایش را کاهش داده است. یافته های این پژوهش موید نقش مهارت های شناخت اجتماعی در بروز مشکلات هیجانی-رفتاری کودکان است. چنانچه، با آموزش تعامل و شناخت اجتماعی مبتنی بر نقاشی، شاهد افزایش همدلی از یک سو و کاهش مشکلات هیجانی و مشکلات کلی این کودکان از سوی دیگر خواهیم بود
تحلیل آثار نقاشی ژان دوبوفه بر مبنای مؤلفه های اگزیستانسیالیسم سارتر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پیکره دوره ۱۳ بهار ۱۴۰۴ شماره ۳۹
56 - 71
حوزههای تخصصی:
مقدمه: اگزیستانسیالیسم یکی از مهمترین جریان های فلسفه غرب است که ژان پل سارتر با تمرکز بر هویت انسان، آزادی، تنهایی و اضطراب، نقشی محوری در توسعه آن ایفا کرده است. ایام ناامیدی پس از جنگ جهانی دوم، سال های تأثیرپذیری ویژه هنر و فلسفه از یکدیگر است. مطالعه آثار هنری خلق شده در این دوران بازتاب فلسفه را در هنر به نمایش می گذارد. افکار، اندیشه و کارهای سارتر و ژان دوبوفه حاصل سال های آمیخته با جنگ است و تأثیرپذیری هنر دوبوفه از فلسفه سارتر قابل بررسی و مطالعه است. پرسش اصلی این است: چگونه نقاشی های ژان دوبوفه را بر اساس فلسفه اگزیستانسیالی سارتر می توان مورد مطالعه قرارداد؟روش پژوهش: این تحقیق از نوع کیفی است و به روش توصیفی-تحلیلی و تطبیقی صورت گرفته، جمع آوری مطالب بر اساس منابع کتابخانه ای انجام شده است.یافته ها: مطالعه مؤلفه های اصلی اگزیستانسیالیسم مانند تقدم وجود بر ماهیت، مسئولیت فردی، بیهودگی جهان و تنهایی در نقاشی های دوبوفه نشان می دهد که این مفاهیم به طور گسترده ای در آثار او بازتاب یافته اند. دوبوفه یکی از نقاشان مهم پس از سال های جنگ جهانی دوم است که خودآموختگی را به قوانین آکادمیک هنر ترجیح داد.نتیجه گیری: دوبوفه با بهره گیری از فنون خاص خود، مفاهیم اگزیستانسیالیستی را به وضوح در آثارش بازتاب داده است و ارتباط نزدیکی میان فلسفه سارتر و نقاشی های او وجود دارد.
بررسی نقش مروارید در نقاشی های فتحعلی شاه
منبع:
مطالعات هنر سال ۳ بهار ۱۴۰۳ شماره ۱ (پیاپی ۶)
143 - 171
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر باهدف بررسی دلایل فراوانی استفاده از مروارید در نقاشی های دوره فتحعلی شاه قاجار انجام شده است و با تحلیل دقیق آثار هنری این دوره، به ویژه نقاشی های مهرعلی، نقاش باشی فتحعلی شاه، به این پرسش پاسخ داده می شود.در طول تاریخ هیچ پادشاه قاجاری مانند فتحعلی شاه خود را با انواع جواهرات به ویژه مروارید نیاراسته است. علاقه به جواهرات و استفاده از آن ها در نقاشی های فتحعلی شاه توسط مهرعلی پژوهشی بود تا به جستجوی این پرسش که علل فراوانی مروارید در نقاشی های در این دوره چه بوده و عوامل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی چه تأثیری در این روند گذاشته است. یافته های پژوهش نشان می دهد که فراوانی استفاده از مروارید در نقاشی های این دوره ریشه در عوامل متعددی دارد. دسترسی آسان به مروارید در خلیج فارس، ارزش نمادین مروارید به عنوان نمادی از ثروت، قدرت و پاکی در فرهنگ ایرانی و علاقه ویژه فتحعلی شاه به جواهرات، از جمله مهم ترین دلایل این پدیده هستند. علاوه بر این، استفاده فراوان از مروارید در نقاشی ها به عنوان ابزاری برای نمایش شکوه و عظمت حکومت قاجار و تبلیغ قدرت ایران در سطح بین المللی قابل تفسیر است. باتوجه به شواهد موجود در نقاشی ها و اسناد تاریخی، می توان نتیجه گرفت که جواهرات مرواریدنشان موجود در نقاشی ها، تا حد زیادی انعکاسی از واقعیت تاریخی هستند و نشان از ثروت و قدرت دربار قاجار دارند.