مفاهیم پیشینی که هم در فیزیک نیوتنی برای توصیف اشیاء تجربه پذیر و هم در مابعدالطبیعه متعالی برای توصیف اشیاء تجربه ناپذیر به کار گرفته می شوند، از نظر کانت فقط بر اشیاء تجربه پذیر (=پدیدارها) قابل اطلاق هستند و اطلاق آن ها بر آن سوی حوزه تجربه ممکن(=اشیاء فی نفسه)، روا نیست. کانت از این دیدگاه خود به ایدئالیسم استعلایی تعبیر می کند و آن را موجد انقلابی در فلسفه که با انقلاب کپرنیکی در علم هیأت قابل مقایسه است می داند. کانت می کوشد در چارچوب فلسفه انتقادی، برای انقلاب معرفتی خود در فلسفه استدلال کند. در این نوشتار کوشش ما بر آن است نشان دهیم که اولاً، از مقدمات استدلال کانت (بر فرض صحت آن ها) نمی توان ایدئالیسم استعلایی را نتیجه گرفت و ثانیاً، انقلاب کپرنیکی کانت، دیدگاهی در چارچوب فلسفه انتقادی نیست بلکه نوعی مابعدالطبیعه متعالی به شمار می رود.
در این مقاله، یک بحثی تطبیقی میانه دو فیلسوف، یکی متعلق به حوزة تحلیلی
و دیگری به حوزة ایده آلیسم آلمانی، در مسألة بنیاد و آغاز فلسفه، انجام می گیرد. تعهد
و تمرکز مقاله بر ""ویتگنشتاین"" بیش از ""هگل"" خواهد بود. دشواری و در عین
حال جذابیت بحث از آن روست که دو فیلسوفِ مورد مطالعه، ماهیت فلسفه، روش و وظایف آن را متفاوت می نگرند و دارای موضوع، غایت و مسألة کاملاً متغایرند. دو فیلسوف درمعقولاتی مانند ماهیت اجتماعی زبان، زبان خصوصی، دیگری، میل، شکل زندگی، ذات گرایی، افلاطون گرایی، دکارت گرایی، کل گرایی، شک و یقین، باورِ نامدلل،
جهان بینی، عامل بودن سوژه، توصیف و تبیین، خردباوری و سوژه محوری مدرن، فهم و. . . مورد مقایسه و تطبیق قرار می گیرند. اما همة این موضوعات، همواره معطوف به نگاه دو فیلسوف به مسألة بنیاد و آغاز فلسفه انجام می شود. ازجمله محورهای اصلی تشابه، آگاهی عرفی یا گفتمان اجتماعی، نفی هرگونه معیار خارج از آگاهی یا گفتمان اجتماعی و لزوم وجود «دیگری» در هر دو فیلسوف است. دیگری در بنیاد فلسفه، هر دو فیلسوف چونان مقومی اصلی و غیرقابل فقدان حضور دارد. فعل و عمل نیز در پایه و اساس هر دو فلسفه همان اهمیت و محوریت را دارد. بدون آگاهی و گفتمان عرفی و اجتماعی و در غیاب دیگری و با فقدان فعل و عمل اساس و بنیاد هر دو فلسفه محلی از اعراب ندارد. ازجمله محورهای تفاوت نیز ذات گرایی، کلیت گرایی، رویکرد توصیفی و تبیینی است. در پایان به اشاره، چند محور برای نقد و ارزیابی پیشنهاد می شود.
(فرانتز فون بادر (1765- 1841( که از مهم ترین فیلسوفان دورهی ایدئالیسم و رمانتیسیسم آلمان بود، اصلیترین وظیفهی زندگی خود را پایان بخشیدن به سیطرهی اصالت عقل مدرن در فلسفه میدانست. کانون نقد او، انسان محوری و خودمداری فلسفهی رنه دکارت بود که در گزارهی مشهور Cogito ergo sum (میاندیشم، پس هستم) جلوه گر میشد. بادر افزون بر این، امانوئل کانت و دیگر فیلسوفان ایدئالیسم آلمانی را که دست کم اندکی در اصالت عقل دکارتی جذب شده اند به نقد میکشد.
اشاره خواهیم کرد که بادر چگونه به حکمت الهی یاکوب بوئم، فلسفهی پاراسلسوس، عرفان مایستر اکهارت و اندیشه های بسیار دیگری میپردازد که انسان محوری و خودمداری اصالت عقل مدرن را به چالش میکشند و گزارهی Cogitor ergo sum (من <از سوی خدا> اندیشیده میشوم، پس هستم) را در مقابل Cogito ergo sum (میاندیشم، پس هستم) قرار میدهند. انسان تنها زمانی میتواند خدا را بشناسد که خدا او را به عنوان انسان بشناسد. به سخن دیگر، بادر نشان میدهد که اگوی انسانی نه بنیان فلسفه، بلکه صرفا جزیی وابسته به خداست.
کانت"" با آگاهی از دشواری هایی که معرفت شناسی عقلی مذهبان و به دنبال آنها تجربی مذهبان به بار آورد، راه تازه ای را در فلسفه پیش گرفت و به جای اینکه از روش به دست آوردن معرفت یقینی آغاز کند، از امکان معرفت یقینی آغاز کرد. او از تحقیق در روش شناخت یقینی که وجهة همت عقلی مذهبان بود، منصرف شد و در نتیجه، از حدود معرفت شناختی فراتر رفت و به جای آن به جستجو برای تأسیس بنیانی برای معرفت شناختی پرداخت و این مهم را با روش استعلایی به انجام رسانید. روش استعلایی که به طور عام رسیدگی به شرایط پیشینی امکان معرفت یقینی را محور تحقیق خود قرار داد، اگرچه کاستی های معرفت شناختی را برطرف کرد، اما به نوبه خود به نقاط ضعفی مبتلا بود که بی درنگ اعتراض پیروان کانت را برانگیخت و باعث شد تا در عین وفاداری به او، پیمان شکنی کنند و درعین نزدیکی با وی، فاصله بگیرند. ""فیشته"" روش استعلایی را به دیالکتیک متحول کرد و ""شوپنهاور"" با بازگشت مجدد به بارکلی روش استعلایی کانت را ویران نمود. این نوشتار به چگونگی گذار شوپنهاور از روش استعلایی کانت می پردازد و نشان می دهد که شوپنهاور اگرچه شرایط استعلایی کانت را می پذیرد ولی با استدلال های استعلایی کانت -که کانت مدعی است از منابع محض سوژه استعلایی بدست آورده است- مخالف است، همچنین شئ فی نفسه و ابژه تمثل را نیز به چالش می کشد و نهایتاً شیوه مستقیم بارکلی را در ایده ئالیسم تجربی برمی گزیند.