مهمترین دیدگاه پلنتینگا این است که اعتقاد به خداوند در عین اینکه اعتقادی است کاملاً معقول و منطقی ولی به هیچگونه استدلال عقلی نیاز ندارد. یعنی از اعتقادات واقعاً پایه است؛ برخلاف دلیلگرایان ـ الاهیات عقلی ـ که میکوشند بر وجود خداوند برهان اقامه کند و بر این باورند که هیچ دینی مقبول نیست مگر آنکه معقول باشد و هیچ دینی معقول نیست مگر آنکه توسط قراین و دلایل تأیید شود. آنان اعتقاد دارند که به جز اولیات و وجدانیت که اعتقاد واقعاً پایه هستند، دیگر اعتقادات آنگاه ارزش عقلانی دارند که به اعتقادات یاد شده بازگردند. پلنتینگا معیار و مبنای یاد شده را ناتمام دانسته و نقضهایی را بر آن وارد کرده است. سپس معیار دیگری را در تشخیص اعتقادات پایه پیشنهاد میکند و آن اینکه: هر اعتقادی که در قبول آن به دلیل نیاز نباشد، اعتقاد پایه است. پلنتینگا بر اساس روش یاد شده، اعتقاد به خدا را برای فرد دیندار اعتقاد پایه میداند. زیرا اگر فرد دیندار اعتقاد پایه میداند. زیرا اگر فرد دیندار دریابد که اعتقاد او از سنخ اعتقاداتی است که پذیرش آنها منوط به استنتاج آنها از سایر اعتقادات نیست، اعتقاد وی، اعتقاد واقعاً پایه خواهد بود. در ادامه نقدهای مطرح بر این نظریه، طرح و بررسی شده است.
امروزه, فلسفه اسلامى, با توجه به پیش رفت علوم, نیازمند آن است که در حرکتى پویا خود را به روز و کارآمد نماید تا نشان دهد که در پاسخ گویى به پرسش هاى جدید نیز تواناست. به نظر مى رسد که فلسفه اسلامى مى تواند بیشترِ پرسش هایى را که در حوزه هاى گوناگون فلسفه ـ در دنیاى امروز ـ مطرح است, پاسخ دهد. اما وظیفه تبیین این پاسخ ها و طراحى آنها بر اساس مبانى فلسفه اسلامى برعهده پژوهش گران این حوزه است. این مقاله کوشیده است تا با بررسى یکى از مقولات فلسفى نوین; یعنى فلسفه هنر و زیبایى شناسى در نظام فلسفى ملاصدرا, گامى نو در پاسخ به پرسش هاى جدید فلسفى برداشته و روشى را براى بازسازى اندیشه هاى فیلسوفان اسلامى در حوزه هاى جدید فلسفه, ارائه نماید.