آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

نظارت، در لغت به معناى مراقبت، تحت نظر و دیده بانى داشتن بر کارى است.[1] دانشمندان علوم مختلف نیز تعاریف گوناگونى از نظارت ارائه داده و گفته اند:
«نظارت نیز مانند برنامه ریزى براى اشخاص مختلف مفاهیم مختلفى دارد، لکن منظور اصلى از کلیه طرح هاى نظارت یا کنترل، حصول اطمینان نسبت به مطابقت نتایج عملیات با هدفهاى مطلوب است.»[2]
هم چنین در علم مدیریت «ارزیابى عملکرد کارکنان» مطرح است و منظور از آن، فرآیندى است که با آن، کار کارکنان در زمانهاى معینى، به طور رسمى مورد بررسى و سنجش قرار مى گیرد.[3]
کنترل و نظارت بر عملکرد زیرمجموعه، امروزه یکى از اصول مدیریتى به شمار مى رود که نبود یا کم رنگ بودن آن، مدیریت را دچار مشکل مى کند. هِنرى فایول «Henri Fayol» یکى از دانشمندان مدیریت کلاسیک (1925 ـ 1841) عناصر اصلى علم یا فن مدیریت را در پنج چیز خلاصه کرده است: تنظیم برنامه، سازمان دهى، فرمان دهى هماهنگى و کنترل و نظارت. وى معتقد است اصل منطقى اى که این چهار اصل را کامل مى کند، اصل کنترل و نظارت است. منظور از آن، بازدید و رسیدگى به اجراى فرامین و دستورات داده شده به اعضاى سازمانى است، تا از این راه شیوه صحیح اجراى آنها دریافت گردد. براى وجود و استمرار فرآیند کنترل صحیح، باید فرآیند کنترل، سیستمى سریع و دقیق باشد تا همه امور مربوط را در سریع ترین زمان رسیدگى نماید و نارسایى ها را فوراً تشخیص دهد. سیستم بازرسى، یکى از اصول صحیح مدیریت در عملیات اجرایى واحدهاى سازمانى و نیز در کیفیت انجام امور توسط افراد است.[4]
حقایقى را که این دانشمندان بدان دست یافته اند با نظام آفرینش هماهنگ است؛ چرا که آفریدگار حکیم، اصل کنترل و نظارت را در مجموعه آفرینش منظور کرده و در باره انسان فرموده است:
«اِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَیْها حافِظٌ[5]؛
همانا هر کس مراقب و محافظى دارد.»
و «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ[6]؛
انسان هیچ سخنى را بر زبان نمى آورد، مگر این که همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى مأموریت (و ضبط آن) است.»
بنابراین، ضرورى است این پدیده میمون، در مدیریتِ رهبران الهى، جایگاه خویش را باز یابد و به طور گسترده اعمال گردد، چنان که حضرت سلیمان(ع) در حکومت بى نظیر خویش، نظارت بر پرندگان را نیز مد نظر مى داشت:
«وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِىَ لا اَرَى الهُدْهُدَ اَمْ کانَ مِنَ الغائِبینَ[7]؛
و جویاى [حال] پرندگان شد و گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمى بینم؟ یا شاید از غایبان است؟»
حضرت امام رضا مى فرماید:
«کانَ رَسُولُ الله(ص) اِذا وَجَّهَ جَیْشاً فَاَمَّهُم اَمیرٌ بَعَثَ مَعَهُم مِن ثِقاتِهِ مَنْ یَتَجَسَّسُ لَهُ خَبَرهُ[8]؛
سیره رسول خدا(ص) چنین بود که هر گاه لشگرى را اعزام مى کرد و امیرى آنان را فرمان دهى مى کرد، یکى از افراد مورد اعتماد خود را نیز با آنان همراه مى کرد تا خبرها را به طور پنهانى به آن حضرت برساند.»
امیر مؤمنان(ع) نیز با تدبیر و سازمان دهى گسترده، همه امور خرد و کلان گستره حکومتى خویش را زیر نظر مى داشت و در یک برنامه وسیع و نظارت و بررسى همه جانبه، با اشراف بر اجزاى حکومت، به اداره کشور مى پرداخت، به خصوص در باره کارگزاران حکومتى، تلاش و قاطعیت بیشترى به کار مى برد تا آنان از مدار قانون و حکم خدا خارج نشوند؛ آن گونه که اسلام طراحى کرده به اداره مملکت بپردازند.
پرداختن به فرآیند نظارت و بازرسى حکومت علوى به گونه اى گسترده و فراگیر از گنجایش یک مقاله فراتر است. ناگزیر در این زاویه دید، تنها به دورنمایى از حقایق بى شمار حکومت علوى با ترسیم موضوعات زیر بسنده مى کنیم:
انتخاب بهترین ها؛
ترسیم خطوط کلى سیاست حاکم؛
هشدار و پیشگیرى؛
اعمال نظارت و واکنش مناسب.
1ـ انتخاب بهترین ها
در دیدگاه امام على(ع) فلسفه حکومت، احیاى حق، انهدام باطل و رساندن انسان از خاک تا خداست. این آرمان والا جز با حکومت صالحان تحقق نمى یابد و بدیهى است که امام باید کارگزاران خویش را از میان بهترین ها و نخبگان انتخاب کند تا اشتباهات و انحرافات احتمالى را به حداقل برساند. از این رو، نخستین اقدام حکومتى امام پس از بیعت مردم، جابه جایى و عزل و نصب وسیع مدیران اجرایى نظام پیشین بود. امام(ع) براى انتخاب کارگزاران در رده هاى مختلف، معیارهایى را مد نظر داشت که از متن دین برمى خاست و مورد رضاى خدا و رهبر پاک نهاد اسلام حضرت محمد(ص) بود. امام سعى فراوان مى نمود که افرادى را براى مسؤولیتهاى گوناگون انتخاب کند که با معیارهاى مزبور همگون باشند. برخى از آن معیارها در عهدنامه مالک اشتر چنین بیان شده است:
1 ـ 1 ویژگى هاى عموم کارگزاران؛
اینان باید اهل تجربه، نجابت، از خانواده هاى ریشه دار و شایسته و از پیشتازان در پذیرش اسلام باشند، چرا که از نظر اخلاقى برتر، در آبرومندى سالم تر و داراى حرص و طمع مادى کمترى اند و به فرجام کارها هم بهتر مى اندیشند.
2 ـ 1 صفات فرمان دهان نظامى؛
فرمانده نظامى باید خیرخواه خدا، پیامبر و امام باشد؛ پاکدامن ترین و بردبارترین افراد باشد؛ دیر به خشم آید؛ عذر دیگران را بپذیرد؛ نسبت به ناتوانان، مهربان و بر توان مندان توانایى پرخاش را داشته باشد و درشتى بى جا او را برنیانگیزد، چنان که احساس ناتوانى مانع احترامش نگردد. هم چنین از خانواده هاى شایسته و با پیشینه اى درخشان باشد و از دلاورى، سلحشورى، بخشندگى و بلندنظرى برخوردار باشد.
3 ـ 1 صفات قاضى؛
قضات نیز باید از برترین مردم باشند؛ کسانى که امور گوناگون و پراکنده، آنان را در تنگنا قرار ندهد؛ برخورد خصمانه طرفهاى درگیر به خشمشان نیاورد؛ بر لغزش خود پاى نفشارند؛ پس از شناخت حق، پذیرش آن برایشان دشوار نباشد؛ خویشتن را در معرض آزمندى قرار ندهند؛ پیش از غور و بررسى، به فهم سطحى بسنده نکنند؛ بیش از هر کسى در شبهه درنگ کنند؛ در گردآورى دلایل، پاى بفشارند؛ از مراجعات طرفهاى درگیر، کمتر به وادى ناشکیبى درافتند؛ براى روشن تر شدن امور، بیش از دیگران صبورى ورزند؛ پس از روشن شدن حکم، از همه قاطع تر باشند؛ ثناخوانى ها به خودخواهى گرفتارشان نسازد و در نهایت با چرب زبانى، شاهین ترازوى شان به کژى نگراید.
4 ـ 1 نیروهاى اطلاعاتى؛
اینان نیز باید اهل صداقت و وفادارى باشند.
5 ـ 1 دبیران؛
این گروه نیز باید از شایسته ترین ها انتخاب شوند؛ جامع اخلاق نیکو باشند؛ با مسؤولِ بالاتر به مخالفت برنخیزند؛ در ارجاع نامه کارگزاران و پاسخ آنها کوتاهى نکنند؛ در تنظیم قراردادها سستى نورزند؛ در حل مسایل قراردادهاى امضاشده در نمانند و در برخورد با جریان ها، موقعیت خویش را نیک بشناسند.[9]
علاوه بر این موارد، امام در سخنان و نامه هاى دیگر خود معیارهاى چندى براى گزینش کارگزاران بیان کرده که بدون تردید مورد توجه ایشان بوده و همه مدیران خویش را بر اساس آنها انتخاب مى کرد. نگاهى به والیان و کارگزارانى که از سوى امام به همکارى دعوت مى شدند، خود دلیل روشنى بر حسن انتخاب ایشان است و ثابت مى کند که حجت خدا، نخبگان و وارستگان امت را در حکومت خویش برمى گزید؛ کارهاى کلیدى را بدانان مى سپرد و هیچ گاه روابط را بر ضوابط و سازش کارى را بر قاطعیت ترجیح نمى داد، چنان که در برابر پیشنهادهاى سازش کارانه با صلابت مى ایستاد و از معیارهاى خویش عدول نمى کرد، به عنوان مثال پس از بیعت مردم، طلحه و زبیر بر اثر تحریک معاویه، نزد امیر مؤمنان(ع) آمدند و از او خواستند که ولایت برخى از مناطق را به آنان بسپارد، ولى امام(ع) در پاسخ آنان فرمودند:
«شما به سهمى که خدا برایتان (در بیت المال) تعیین فرموده، خشنود باشید تا من در کارهایم اندیشه کنم و این را نیز بدانید در امانتى که پذیرفته ام تنها کسانى را سهیم مى کنم که به تدین و امانت دارى آنان واقف و از آنان خشنود باشم.»[10]
امام(ع)، گزینش ناصحیح را پیش درآمد ناکارآمدى دولت و در نهایت نابودى آن مى دانست و مى فرمود:
«یُسْتَدَلُّ عَلى اِدبارِ الدُّوَلِ بِاَرْبَعٍ: تَضْییعُ الاُصُولِ، و التَّمَسُّکِ بِالغُرورِ، وَ تَقْدیمُ الاراذِلِ، وَ تَأخیرُ الأفاضِلِ[11]؛
چهار چیز نشانه عقب گرد دولت هاست: تباه ساختن اصول، دست یازیدن به فریب کارى، پیش انداختن ناکسان و پس زدن فاضلان.»
و نیز:
«تَوَلّى الأراذِلِ وَ الاَحْداثِ الدُّوَلَ، دَلیلُ انْحِلالِها و اِدْبارِها[12]؛
دست اندازى افراد پست و نوکیسه بر حکومت ها، نشانه نابودى و عقب گرد آنهاست.»
2ـ ترسیم خطوط کلى سیاست حاکم
مرحله دوم نظارت اصولى امام، ترسیم خطوط کلى سیاست حاکم براى عموم مردم، به ویژه کارگزاران بود تا از چارچوب حکومت علوى منحرف نگردند. بدین منظور امیر مؤمنان(ع) به طور مستمر در خطبه ها، نامه ها، بخصوص در نامه هاى حکومتى، سیاست کلان حکومت خویش را تبیین مى کرد و عموم مردم و کارگزاران را از آن آگاه مى ساخت. شفافیت سیاست نظام نو، سبب مى شد که مدیران و مسؤولان به طور کامل نسبت به وظایف خویش توجیه شده، خدمات خود را با طرحهاى ارائه شده از سوى حکومت مرکزى هماهنگ سازند. برخى از سیاستهاى ارائه شده بدین قرار است:
1 ـ 2 سیاست نظامى؛
امام(ع) در نامه اى به برادرش عقیل مى نویسد:
«اما در مورد پرسش شما از رأى من در باره این نبرد خونین (نبرد با «بسر» پسر ارطاة که به دستور معاویه بر یمن غارت برد) باید بگویم که رأیم جنگ با جنگ افروزان است تا آنکه به دیدار خدا بشتابم؛ نه انبوهى مردم فراگردم بر عزتم مى افزاید و نه پراکنده شدنشان به هراسم مى افکند. هرگز مپندار که برادرِ پدرى ات، حتى اگر تمامى مردم تنهایش گذارند، در موضع ضعف و شکست قرار گیرد یا با سستى، به زور تن دهد یا مهار خویش را به جلودار فتنه بسپارد [و] یا براى سوارى غاصبى پشت دو تا کند! نه، هرگز!»[13]
2 ـ 2 سیاست جمع آورى خراج؛
امام(ع) به مأموران جمع آورى خراج دستور مى دهد که:
«در روابط خود با مردم، انصاف را پاس بدارید و در برآوردن نیازهایشان، شکیبایى ورزید که شما، ملت را خزانه داران، امت را نمایندگان و رهبران را سفیران اید. هرگز مباد! کسى را از مایحتاجش باز دارید و از رسیدن به خواستش بى بهره سازید؛ هرگز مباد که براى گردآورى خراج، پوشاک زمستانى یا تابستانى کسى را یا حیوان سوارى اى را که با آن کار مى کند [و] یا برده خدمتکارش را بفروشید؛ هرگز مباد که احدى از مردم را براى درهمى بى ارزش تازیانه بزنید و هرگز مباد که به مال و خواسته احدى از مردم، از مسلمانان نمازگزار تا اقلیتهاى در گرو پیمان، دست بیازید، مگر اسب و جنگ افزارى بیابید که در تجاوز به مسلمانان به کار گرفته شده باشد ...».[14]
3 ـ 2 سیاست مرزدارى؛
امام(ع) طى نامه اى به مرزداران مى نویسد:
«... حق است که شما نعمت خداوند را پاس دارید؛ از من فرمان برید؛ وظیفه خویش بدانید که دعوتم را بى بهانه اى پاسخ مثبت دهید؛ در خودسازى و سامان دادن به حوزه مسؤولیت خویش کوتاهى نکنید و در راه حق بى محابا خود را به امواج خطر بسپارید.»[15]
4 ـ 2 بیان فلسفه حکومت؛
امام(ع) در ترسیم خطوط کلى حکومت به گونه اى سخن رانده که گویى بى تفاوت نبودن و نظارت بر اجراى صحیح آرمانها و اهداف حکومت جزء عناصر حکومت است.
«اَما وَ الذى فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَة، لَوْلا حُضُور الحاضِرِ وَ قِیامُ الحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلى الْعُلَماءِ اَنْ لا یُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَاَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ اَوَّلِها، وَ لَاَلْفَیْتُم دُنْیاکُم، هذه اَزْهَد عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عنزٍ[16]؛
هشدارید! به آفریدگار زندگى از جوانه تا جان، سوگند، اگر چنین نبود که حضور این انبوهه مردم را حرمتى است، بودن یاوران که اتمام حجتى است و خدا را با عالمان در بى تفاوت نبودن نسبت به شکم بارگى ظالمان و گرسنگى مظلومان تعهدى است، مهار اشتر خلافت را بر کوهانش فرو مى افکندم و آخرین اشتر این کاروان را سیراب همان جام اولین مى کردم تا شما این واقعیت را به روشنى در مى یافتید که دنیایتان را پشیزى هم بها نمى دهم.»
هم چنین در نامه اى که به مردم مصر مى نویسد، علت اصرار بر خلافت و نبردهاى خونین خود و سبب فراخوانى آنان به میدان نبرد را چنین توضیح مى دهد:
«... وَ اِنّی اِلى لِقاءِ اللهِ لَمُشْتاقٌ، وَ لِحُسْنِ ثَوابِهِ لَمُنْتَظِرٌ راجٍ، وَ لکِنَّنی آسى اَنْ یَلِىَ اَمْرَ هذِهِ الْامَّةِ سُفَهاؤُها وَ فُجّارُها، فَیَتَّخِذُوا مالَ اللهِ دُوَلاً وَ عِبادَهُ خَولاً وَ الصّالِحینَ حَرْباً وَ الْفاسِقینَ حِزْباً؛ فَاِنَّ مِنْهُمُ الذَّی شَرِبَ فیکُمُ الْحَرامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِى الْاِسْلامِ، وَ اِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْاِسْلامِ الرَّضائِخُ، فَلَوْلا ذلِکَ ما اَکْثَرْتُ تَْألیبَکُمْ وَ تَْأنیبَکُمْ وَ جَمْعَکُمَ وَ تَحْریضَکُمْ وَ لَتَرَکْتُکُمْ اِذْ اَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ[17]؛
همانا من به دیدار خداوند خویش مشتاقم و با امیدوارى پاداش نیک او را مى یابم، لیکن دریغم مى آید که سبک مغزان و هرزگان این امت، بر آنان فرمان روایى سیاسى یابند، آنگاه مال خدا را چونان ثروت شخصى خویش، دست به دست بگردانند و بندگان خداى را به بردگى گیرند و شایستگان را رو در رو و فاسقان را در کنار خود و عضوى از حزب خویش بنگارند؛ چه، در میان اینان کسانى هستند که در میان شما حرام نوشیده اند و حد خورده اند و نیز کسانى که اسلام را زمانى پذیرا شدند که بر سر سفره اش نشستند. اگر این نگرانى نبود، گردآوردن و برانگیختن و سرزنش و هشدارتان را چنین فراوان و به تکرار، نمى کوشیدم و چون پا پس کشیدن و سستى تان را مى دیدم، رهاتان مى کردم.»
3ـ هشدار و پیشگیرى
مرحله سوم نظارت، هشدار و پیشگیرى از تخلف و انحراف والیان و کارگزاران بود؛ بدین گونه که پیشاپیش معیارهاى ارزیابى و نظارت کارگزاران را به طور ضمنى اعلام مى نمود.
امام على(ع) با شناخت عمیق از زوایاى روح انسان و خواهشهاى گوناگون نفسانى، به خوبى مى دانست که در رهگذر نفس امّاره، هزاران دام آشکار و نهان نهاده شده و هر لحظه بیم آن مى رود که کارگزاران را به ورطه سقوط و خیانت بکشاند. بدین منظور به صورت مستمر و به مناسبتهاى گوناگون، مدیران نظام را پند و اندرز مى داد و از در غلتیدن در فساد و تباهى (که لازمه قدرت و مکنت است) برحذر مى داشت. در این مرحله از کنترل (که مى توان از آن به تهذیب ضمن خدمت یاد کرد) امام(ع) مى کوشید لغزش و اشتباهات همکاران دولت خویش را به حداقل برساند و نقاط ضعف بخش اجرایى حکومت خویش را کاهش دهد. یادآورى چند نمونه کوتاه مناسب به نظر مى رسد:
1ـ3ـ امام در عهدنامه مالک اشتر ضمن موعظه هاى متعددى در باره حفظ جان مردم، عُجب و خودبینى، دوست داشتن تملّق، منّت نهادن بر مردم، شتاب ورزى نابجا، خودکامگى، خشم و غرور، یاد معاد و ... به مالک چنین گوشزد مى کند:
«تو را تکلیف واجب است که همواره حکومتهاى دادگستر پیشین، سنتهاى پرفضیلت گذشتگان، روشهاى پسندیده، آثار پیامبران و واجباتى را که در کتاب خداست، به یاد داشته باشى و نیز عمل ما را الگو بگیر، چنان که بر تو واجب است در جهت پیروى از آنچه در این فرمان با تو پیمان بسته ام و خود به عنوان برهانى در برابر تو بدان تکیه دارم (تا هرگاه نفس به سوى هوسهایت شتاب دهد، تو را بهانه اى نباشد) سخت بکوشى، هرچند عصمت از بدى و توفیق نیکى جز از جانب خداى متعال نباشد.»[18]
2ـ3ـ امام(ع) پس از گزینش عبدالله بن عباس به ولایت بصره، به او چنین سفارش کرد:
«در برخوردهاى روزمره و در مجالس رسمى، و نیز در مقام داورى، با مردم گشاده روى باش و زنهار از خشم که نوعى سبک مغزى شیطانى است. این نکته را بدان که هر آنچه به خدایت نزدیک کند، از آتش دورت مى کند و هر آنچه به آتش نزدیکت کند، از خدایت دور مى کند.»[19]
3ـ3ـ در نامه اى که به یکى از کارگزاران صدقات مى سپارد، مى نویسد:
«در اسرار سیاست و جنبه هاى پنهانى کارهایش، آنجا که گواه و نماینده اى جز خدا حضور ندارد، او را به تقواى الهى فرمان مى دهم و نیز، فرمانش مى دهم که مبادا در ظاهر خدا را اطاعت کند و در خلوت بدان کار دیگر پردازد! که هر آن که پیدا و پنهان و گفتار و کردارش دوگانه نباشد، از عهده اداى امانت برآید و در عبادت، توفیق اخلاص یابد و نیز فرمانش مى دهم که با مردم تندخو نباشد؛ به آنها دروغ نگوید و با تکیه بر امتیاز ناشى از مقام سیاسى خود، مورد بى اعتنایى قرارشان ندهد، که آنان برادران دینى اویند و یار و همکارش در به دست آوردن حقوق ...».[20]
4ـ3ـ امام(ع) در فرمان واگذارى اداره امور مصر به محمد بن ابى بکر مى نویسد:
«در برابر مردم فروتن باش و با آنان نرم خویى و انعطاف پذیرى پیشه کن. در برخورد با آنان گشاده رو باش و برابرى را، هرچند در نگاه و اشاره هاى تعارف آمیز، پاس دار، تا زورمندان در ظلم تو طمع نبندند و ناتوانان از عدالتت نومید نشوند؛ که خداى متعال، شما انبوهه بندگانش را از کارهاى کوچک و بزرگ و پنهان و آشکارتان مورد سؤال قرار مى دهد. پس اگر عذاب کند این شمایید که ستمکارترین اید و اگر ببخشاید این خداوند است که کریم ترین است ...».[21]
5ـ3ـ امام(ع) در آستانه پیکار صفین، به رزم آوران چنین سفارش مى کند:
«پیش از آنکه دشمن پیکار را بیاغازد، شما نبرد را آغازگر مشوید، چرا که شما ـ خداى را سپاس ـ در موضع منطقى نیرومند قرار دارید و رها کردن دشمن تا به هنگامى که خود درگیرى را آغاز کند، دلیل دیگرى است به سود شما و به زیان آنان. نکته دیگر اینکه، چون به خواست خداوند، دشمن گریزان شد، مبادا که فراریان را بکشید یا بر واماندگان بتازید و یا زخمیان را نابود کنید. زنهار! که زنان را، حتى اگر ناموستان را دشنام دادند و به فرمانده تان جسارت کردند، بیازارید و برانگیزید ...».[22]
6ـ3ـ هم چنین طى نامه اى به اشعث بن قیس (والى آذربایجان) مى نویسد:
«بى گمان کارى که به تو سپرده شده است، نه لقمه اى چرب، بلکه بارِ امانتى بر گردن تو است و در پاسدارى از آن باید سرور خویش را پاسخگو باشى. تو را نرسد که در باره ملت، خودسرانه تصمیم بگیرى یا بدون در دست داشتن سندى اطمینان بخش، به کار خطیرى اقدام کنى. بخشى از مال خداى عز و جل را در اختیار دارى که خزانه دار آنى تا به من بسپارى، بسا که من نیز برایت زمامدار بدى نباشم.»[23]
4ـ اعمال نظارت
مرحله چهارمِ نظارت، اعمال نظارت دقیق و پیگیر امام بر امور جارى مملکت، به ویژه بر عملکرد کارگزاران بود. تلاش امام(ع) در این میدان، بسیار گسترده و همراه با دقت، تیزبینى، قاطعیت و جدّیت بود. همواره مى کوشید که همه اجزاى دولت و دست اندرکاران امور، بر محور حق حرکت کنند و از چارچوب حکومت اسلامى خارج نشوند. این مهم در سایه نظارتى فراگیر و پیگیر انجام مى شده که به سه گونه صورت مى گرفت:

1ـ4ـ نظارت آشکار

این نوع نظارت در مرکز حکومت و هر جا که امام شخصاً حضور مى داشت، به طور طبیعى از سوى آن حضرت انجام مى گرفت و ایشان از نزدیک بر حسن اجراى امور اشراف کامل مى داشت، چنانکه امام(ع) سه جنگ دوران حکومت خویش را فرماندهى کرد و به طور مستقیم بر حسن اجراى نبرد نظارت دقیق داشت. در خطبه 106 نهج البلاغه به چنین نظارتى در جریان نبرد صفین اشاره شده است.
امام(ع) براى مجموعه دولت خویش نیز، شبکه بازرسى و کنترل ایجاد کرده بود و بازرسان دولتى، شبانه روز، در سراسر میهن اسلامى به طور آشکار به کنترل امور مى پرداختند و نتیجه بررسى هاى خود را کتبى یا حضورى به اطلاع امام(ع) مى رساندند. کارگزاران نیز به خوبى مى دانستند که عملکرد آنان از دید بازرسان مخفى نمى ماند و به طور مستمر به مرکز گزارش مى شود. چنین کارى به تناسب موضوع، حجم و اهمیت سوژه، بیشتر به شکل انفرادى و گاهى نیز به صورت گروهى انجام مى گرفت، چنان که امام به مالک بن کعب ارحبى (والى عین التمر) طى حکمى مأموریت داد که با مأموران تحت امر خود، منطقه وسیعى را بازرسى کند:
«اَمّا بَعْدُ، فَاسْتَخْلِفْ عَلى عَمَلِکَ، وَ اخْرُجْ فی طائِفَةٍ مِنْ اَصْحابِکَ، حَتّى تَمُرَّ بِاَرْضِ کُورَةِ السَّوادِ، فَتَسْأَلُ عَنْ عُمّالی، وَ تَنْظُرَ فی سیرَتِهِمْ فیما بَیْنَ دَجْلَةَ وَ الْغَریْبِ، ثُمَّ ارْجِعْ اِلىَ الْبِهْقُباذاتِ، فَتَوَلِّ مَعُونَتَها، وَ اعْمَلْ بِطاعَةِ اللهِ فیما وَلاّکَ مِنْها. وَ اعْلَمْ اَنَّ کُلَّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ مَحْفُوظٌ عَلَیْهِ، مَجْزِىٌّ بِهِ؛ فَاصْنَعْ خَیْراً ـ صَنَعَ اللهُ بِنا وَ بِکَ خَیْراً ـ وَ اَعْلِمْنى الصِّدْقَ فیما صَنَعتَ وَ السَّلامُ؛[24]
اما بعد، کسى را به جانشینى خویش بگمار و با گروهى از همکارانت به سوى منطقه «کورة السواد» حرکت کن و عملکرد کارگزاران را، از دجله و غریب تا بهقباذات پرسش و بررسى کن و حساب و کتاب آنها را به طور دقیق به انجام رسان. در این مأموریت که خدا به تو سپرده، به فرمان او باش و بدان که اعمال آدمیزاد براى خودش محفوظ است و در ازاى آن پاداش مى گیرد. بنابراین، راستى و نیکى را پیشه کن ـ خدا با ما و شما به نیکى رفتار کند!! ـ و در مأموریتى که به انجام مى رسانى، راستى و درستى ات را به ما نشان بده. والسلام.»
نوع دیگر از نظارت آشکار، حسابرسى و گرفتن گزارش کار مدیران بود. این کار نیز به طور مرتب انجام مى گرفت و امام از این طریق بر عملکرد آنان اشراف و اطلاع داشت. این کار به شکل عمومى و به سهولت انجام مى شد و اگر احیاناً برخى از کارگزاران سهل انگارى مى کردند، با واکنش سریع امام مواجه مى شدند. نامه امام(ع) به یزید بن قیس ارحبى، گویاى این حقیقت است:
«اَمّا بَعْدَ، فَاِنَّکَ اَبْطَأْتَ بِحَمْلِ خَراجِکَ؛ وَ ما اَدْری مَا الذَّی حَمَلَکَ عَلى ذلِکَ، غَیْرَ اَنّی اُوصیکَ بَتَقْوى اللهِ وَ اُحَذِّرُکَ اَنْ تُحْبِطَ اَجْرَکَ وَ تُبْطِلَ جهادَکَ بَخِىانَةِ الْمُسْلَمینَ. فَاتَّقِ اللهَ، وَ تَنَزَّهْ نَفْسَکَ عَنِ الْحَرامِ، وَ لا تَجْعَلْ لی عَلَیْکَ سَبیلاً. فَلا اَجِدَ بُدّاً مِنَ الْایقاعِ بِکَ، وَ اعْزِزِ الْمُسْلِمینَ وَ لا تَظْلِمِ الْمُعاهِدینَ ...؛[25]
اما بعد، تو در ارسال اموال مالیاتى کوتاهى کرده اى؛ سبب این کار بر من پوشیده است، چاره اى نیست جز اینکه تو را به تقواى الهى سفارش کنم و از اینکه با خیانت به مسلمانان پاداشت را تباه سازى و جهاد خویش را بر باد دهى، تو را پرهیز مى دهم. بنابراین، از خدا پروا کن؛ خویشتن را از آلوده شدن به حرام منزه دار؛ راه بازخواست و نکوهش مرا بر خود ببند؛ احترام مسلمانان را نگه دار و به پناه جویان مملکت اسلامى ستم روا مدار.»
هم چنین به امام گزارش رسید که نعمان بن عجلان (والى بحرین) در فرستادن اموال بیت المال به مرکز کوتاهى ورزیده؛ گویا قصد خیانت دارد. امام(ع) طى نامه اى به توبیخ او پرداخت:
«اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّهُ مَنِ اسْتَهانَ بِالْاَمانَةِ وَ رَغِبَ فِى الْخِىانَةِ وَ لَمْ یُنَزَّهْ نَفْسَهُ وَ دینَهُ، اَخَلَّ بِنَفْسِهِ فِى الدُّنْىا، وَ ما یُشْفی عَلَیْهِ بَعْدُ، اَمَرُّ وَ اَبْقى وَ اَشْقى وَ اَطْوَلُ. فَخَفِ اللهَ، اِنَّکَ مِنْ عَشیرَةٍ ذاتِ صَلاحٍ، فَکُنْ عِنْدَ صالِحِ الظَّنِّ بِکَ؛[26]
اما بعد، هر کسى امانت را خوار شمارد و میل به خیانت کند و جان و آیین خود را مهذّب نسازد، خویشتن را در سراى دنیا تباه ساخته است و آنچه را در آن سرا به دست خواهد آورد، تلخ تر، بادوام تر، سخت تر و طولانى تر است. بنابراین، از خدا بترس، تو از قبیله شایسته اى نسب مى برى. پس این گمان نیکو را در حق خویش پاس دار.»
هم چنین امام(ع) یکى از بازرسان را براى حسابرسى به سوى یکى از والیان گسیل داشت، ولى او نسبت به فرستاده امام(ع) بى حرمتى کرد و اجازه نداد که مأموریتش را انجام دهد. امام پس از آگاهى از این موضوع، طى نامه شدیداللحنى به او نوشت:
«اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّکَ شَتَمْتَ رَسُولی وَ زَجَرْتَهُ، وَ بَلَغَنی اَنَّکَ تُبَخِّرُ وَ تُکْثِرُ مِنَ اْلاَدْهانِ وَ اَلْوانِ الطَّعامِ، وَ تَتَکَلَّمُ عَلَى الْمِنْبَرِ بِکَلامِ الصِّدّیقینَ وَ تَفْعَلُ اِذا نَزَلْتَ اَفْعالَ الْمُحِلّینَ؛ فَاِنْ یَکُنْ ذلِکَ کَذلِکَ، فَنَفْسَکَ ضَرَرْتَ وَ اَدَبی تَعَرَّضْتَ ... . کَیْفَ تَرْجُو ـ وَ اَنْتَ مُتَهَوِعٌ فىِ النَّعیم، جَمَعْتَه مِنَ الْاَرْمَلَةِ وَ الْیَتیمِ ـ اَنْ یُوجِبَ اللهُ لَکَ اَجْرَ الصّالِحینَ، بَلْ ما عَلَیْکَ ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ لَوْ صُمْتَ ِللهِ اَىّاماً وَ تَصَدَّقْتَ بِطائِفَةٍ مِنْ طَعامِکَ؛ فَاِنَّها سیرَةُ الْاَنْبِىاءِ وَ اَدَبُ الصّالحِینَ، اَصْلِحْ نَفْسَکَ وَ تُبْ مِنْ ذَنْبِکَ وَ اَدِّ حَقَّ اللهِ عَلَیْکَ. وَالسَّلامُ؛[27]
اما بعد، تو به فرستاده من دشنام داده اى و او را رنجانده اى. از این گذشته، به من خبر رسیده که تو خود را با انواع عطرها و روغنهاى فراوان بخور مى دهى و غذاهاى رنگارنگ مى خورى؛ بر فراز منبر که مى شوى، چونان راستان سخن مى رانى و چون فرود مى آیى، کار اباحى گران مى کنى! اگر تو چنان باشى که گزارش داده اند، خویشتن را باخته اى و به دأب و روش من خدشه وارد کرده اى ... تو ـ هنگامى که در نعمتهاى گردآمده از اشک و آه بیوه زن و یتیم غوطه ورى ـ چگونه امید دارى که خداوند پاداش شایستگان عطایت کند؟ تو را چه مى شد ـ مادرت به عزایت بنشیند! ـ اگر چند صباحى به خاطر خدا روزه مى گرفتى و اندکى از غذایت را به مستمندان صدقه مى دادى؟ که چنین کارى سیره پیامبران و سنت صالحان است. خویشتن را اصلاح کن و از گناهت باز گرد و حق خداوند بر خود را ادا نما.»

2ـ4 نظارت پنهان

امام(ع) به نظارت پنهانى نیز سخت معتقد بود و آن را براى اصلاح امور بسیار کارساز مى دانست؛ زیرا کارگزاران اگر مى توانستند از دید بازرسان آشکار مخفى شوند یا با ظاهرسازى آنان را بفریبند و یا احیاناً با آنان از در آشتى و سازش در آیند و به لطایف الحیل ایشان را از گزارشهاى صحیحى که به زیان آنان است باز دارند، از بازرسى و گزارش بازرسان پنهان بیمناک اند و یا این بازرسان از چنین آسیبهایى در امانند. اینان با بازرسى و نظارت پنهان، بیم و هراس مدیرانى را که قصد تخلف و خیانت دارند، افزون مى کنند و این خود عامل افزایش ضریب کارى و امنیتى مسؤولان مى شود. چنین نظارتى با استخدام، آموزش و به کارگیرى نیروهاى مخصوص امکان پذیر است. این نیروها بیشتر زیر نظر بالاترین مقام یا عالى ترین مرجع تصمیم گیرنده عمل مى کنند.
امیر مؤمنان ـ صلوات الله علیه ـ چنین نظارتى را براى سلامت دولت و کارگزاران ضرورى مى دانست و بدین منظور به والیان خویش نیز دستور مى داد چنین نیروهایى را در محدوده حکم رانى خویش به کار گیرند ؛ مثلاً براى مالک اشتر مى نویسد:
«ثُمَّ تَفَقَّدْ اَعْمالَهُمْ، وَابْعَثِ العُیُونَ مِنْ اَهلِ الصِّدْقِ وَ الوَفاءِ عَلَیْهِم. فَاِنَّ تَعاهُدَکَ فِى السِّرِّ لِاُمُورِهِم، حَدْوَةٌ لَهُم عَلَى اسْتِعْمالِ الاَمانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْاَعْوانِ. فَاِنْ اَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ اِلى خِىانَةٍ، اجْتَمَعَتْ بَها عَلَیْهِ عِنْدَکَ اَخْبارُ عُیُونِکَ، اکتَفَیْتَ بِذلِکَ شاهِداً؛ فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ العُقُوبَةَ فی بَدَنِهِ، وَ اَخَذْتَهُ بِما اَصابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقامِ المَذَلَّةِ، وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِىانَةِ و قلَّدتَه عارَ التُّهمَةِ[28]؛
سپس چگونگى کارکرد کارگزاران خود را جویا شو و از یاران راست کردار و وفادار، میانشان بگمار، که بازرسى ناپیداى تو، به رعایت امانت و مداراى با مردم ناگزیرشان مى کند. پس، اگر تنى از ایشان به خیانت دست یازید و گزارش بازرسانت، از راههاى گوناگون چنین خبرى را تأیید کرد، بى نیاز از گواهى گواهان، به تنبیه اش دست بگشا و به میزان کردار نادرستش، بازخواستش کن، سپس در جایگاه خوارى بنشانش؛ داغ خیانت بر او بگذار و قلاده ننگ و بدنامى به گردنش بیاویز.»
در فراز یادشده، علاوه بر ضرورت اصل سازمان نظارت و بازرسى، بخشى از برنامه درون سازمانى آن نیز تشریح شده است. نظیر تأثیر شگرف آن بر عملکرد مدیران. همچنین از سخن بالا و سخنان دیگر امام(ع) برمى آید که شبکه اطلاعاتى پنهان در حکومت علوى به طور فعال عمل مى کرده و امام(ع) در کمترین زمان لازم، همه اطلاعات مفید را به دست مى آورد. نمونه هایى از آن آورده مى شود:
امام(ع) به قُثم بن عباس (والى مکه) مى نویسد:
«اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ عَیْنی بِالْمَغرِبِ کَتَبَ اِلَىَّ، یُعْلِمُنی اَنَّهُ وُجِّهَ اِلَى الْمَوْسِمِ اُناسٌ مِنْ اَهْلِ الشّامِ؛ العُمْىِ الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الاسْماعِ، الکُمْهِ الاَبْصارِ ... . فَاَقِمْ عَلى ما فِى یَدَیْکَ قِىامَ الْحازِمِ الصَّلیبِ، و النّاصِحِ اللَّبیبِ، التّابِعِ لِسُلْطانِهِ، الْمُطیعِ لِاِمامِهِ وَ اِیَّاکَ وَ ما یُعْتَذَرُ مِنْهُ، وَ لا تَکُن عِنْدَ النَّعماءِ بَطِراً وَ لا عِنْدَ البَأْساءِ فَشِلاً[29]؛
اما بعد، چشم من در مغرب مرا در جریان این واقعیت قرار داده که کسانى از مردم شام براى موسم حج به مکه گسیل شده اند؛ گروهى با دلهاى کور، گوشهاى کر و چشمانى فرو بسته ... . پس با آنچه در دست تو است، چونان مسؤولى پا بر جا، استوار، خیرخواه و خردمند که پیرو قدرت مافوق و فرمان بردار امام خویش است، پایدارى کن و زنهار! از دست یازیدن به آنچه در پى آن پوزش خواهند و در نهایت به هنگام کام روایى و نعمت مغرور مشو و در هنگامه رنج و سختى، به سستى و وارفتگى تن مسپار.»
معاویه این تعداد از شامیان را به مکه فرستاد تا از اجتماع انبوه حج سوء استفاده کنند و تبلیغاتى را به زیان امیر مؤمنان(ع) و به سود معاویه راه بیندازند.[30]
عبدالرحمان مسیب فزارى، نیروى اطلاعاتى امام در شام بود که پس از شهادت محمد بن ابى بکر به دست نیروهاى معاویه، بلافاصله خود را به مرکز رساند و امام را از نزدیک در جریان حوادث قرار داد.[31]
هم چنین امام طى نامه اى به سهل بن حنیف (والى مدینه) مى نویسد:
«اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنی اَنَّ رِجالاً مِنْ اَهْلِ الْمَدینَةِ خَرَجُوا اِلى مُعاوِیَةَ فَمَنْ اَدْرَکْتَهُ فَامْنَعْهُ وَ مَنْ فاتَکَ فَلا تَأْسَ عَلَیْهِ ...[32]؛
اما بعد، به من خبر رسیده که تعدادى از اهالى مدینه قصد پیوستن به معاویه را دارند؛ بر هر یک از آنان که دست یافتى از رفتن بازشان دار و بر آنان که گریخته اند، غمگین مباش.»
محمد قرشى نقل کرده که امام(ع) روزى ابوالاسود دؤلى را به قضاوت منصوب کرد، ولى در همان ساعات نخستین نیم روز، وى را بر کنار نمود. او به حضور امام(ع) شتافت و گفت: به خدا سوگند من خیانت نکرده ام و فریب نخورده ام، به چه دلیل مرا بر کنار کردى؟ امام در پاسخ فرمود: به من خبر دادند که تو هنگام داورى، بلندتر از دادخواهان سخن مى گویى![33]
نمونه هاى یادشده، نظارت امام(ع) بر امور حکومت از طریق نیروهاى ویژه اش و تصمیم گیرى و اقدام به موقع ایشان را نشان مى دهد. نکته جالب دیگرى که در سیستم نظارتى امام(ع) به چشم مى خورد، استفاده از پوشش امنیتى است؛ یعنى افرادى با پست سازمانى آشکار به خدمت مشغول بودند و در نهان، اخبار و اطلاعات لازم را به مرکز گزارش مى دادند. ابوالاسود دؤلى مدتى به عنوان جانشین ابن عباس (والى بصره) در بصره حضور داشت و امام(ع) را در جریان کارهاى ابن عباس قرار مى داد. امام(ع) در یک نامه اى در پاسخ وى، ضمن قدردانى از زحماتش، یادآورى کرد که گزارشهایش به طور محرمانه محفوظ خواهد ماند و ابن عباس از مکاتبات او باخبر نخواهد شد.[34]
هم چنین شخصى به نام ابوالکنود مى گوید: من از همکاران ابن عباس بودم. پس از آنکه وى بیت المال بصره را تصاحب کرد، به محضر امام(ع) شتافتم و او را از این جریان باخبر ساختم.[35]

3 ـ 4 نظارت مردمى

علاوه بر بازرسى هاى دقیق و نظام یافته که توسط نیروهاى رسمى حکومت انجام مى گرفت، امام(ع) از کانالهاى متعدد دیگرى نیز از عملکرد کارگزاران خویش آگاه مى شد. مهمترین آنها ارتباطات قوى مردمى بود. مردم اگر از مسؤولان منطقه اى ناراضى بودند یا مشکلات خاصى برایشان بروز مى کرد که به دست آنان گشوده نمى شد، به طور مستقیم، حضورى یا مکاتبه اى، با امام(ع) تماس مى گرفتند و از او مدد مى جستند. امام(ع) نیز براى افکار عمومى و خواست به حق مردم، ارزش مى نهاد و به آن ترتیب اثر مى داد. در اینجا به چند نمونه اشاره مى کنیم.
ـ ابن عباس در بصره، نسبت به قبیله بنى تمیم بى مهرى مى کرد و گاه آنان را مورد توبیخ قرار مى داد و یا زیان مى رساند. علت چنین کارى، حمایت و طرف دارى این قبیله از عایشه و طلحه و زبیر در جنگ جمل بود. برخى از شیعیان این قبیله از رفتار ابن عباس به ستوه آمده بودند. از میان آنان، جاریة بن قدامه نامه اى به امام نوشت و از ابن عباس شکایت کرد. امام(ع) به محض دریافت نامه وى به ابن عباس نوشت:
«به من خبر رسیده که تو نسبت به بنى تمیم، تکبر مى ورزى و چونان پلنگ درشتى مى کنى، با اینکه بنى تمیم قبیله اى است که هر گاه ستاره اى از آنان به افول نشسته، ستاره دیگرى به جایش طلوع کرده است و اینان ـ چه در جاهلیت و چه در زمان اسلام ـ خشم و دشمنى دیگران را برنتافته اند. علاوه بر این، ما با آنان هم خونى و خویشاوندى نزدیک داریم که اگر صله رحم انجام دهیم، پاداش خواهیم گرفت و اگر بدرفتارى کنیم، کیفر خواهیم دید. پس اى ابوالعباس! ـ خدا رحمتت کند ـ قدرى نرمى پیشه کن، چرا که من نیز در آنچه از نیک و بد بر دست و زبان تو مى رود، سهیم هستم. بنابراین، خوش گمانى مرا نسبت به خود پاس دار و کارى نکن که نظر من نسبت به تو برگردد.»[36]
دو نکته جالب در این نامه، پراهمیت است: یکى دیدگاه امام نسبت به عملکرد مردمى کارگزاران خویش است که هماره امید دارد آنان نسبت به مردم بهترین رفتار را داشته باشند و به گونه اى عمل کنند که ملت به طور پیوسته از دستگاه حکومت خشنود باشند و آن را حامى خود و برآورنده آرمانهایش بدانند.
نکته دیگر، احساس مسؤولیت امام نسبت به کارنامه مدیران حکومت است؛ یعنى، خود را در ریز و درشت کارهاى آنان سهیم مى داند و مستحضر است که مردم نیک و بد اعمال کارگزاران را به حساب رهبرى نظام مى گذارند، چرا که آنان یا دستورات رهبرى را اجرا مى کنند که در این صورت به عنوان اجراکننده عمل کرده اند و علاوه بر نقش خود آنان، نقش رهبرى نیز به روشنى و مثبت جلوه مى یابد و اگر بدون اطلاع رهبر اقدام کنند، عملکرد منفى آنان به طور مستقیم حکومت مرکزى را زیر سؤال مى برد و زیانهاى جبران ناپذیرى متوجه آن مى کند. بدین منظور، امام(ع) به کارگزاران خویش تأکید مى کند که اخلاق مردمى داشته باشند، همواره در میان آنان باشند تا از نزدیک بر خواسته هاى آنان وقوف یابند و هرگز از جامعه فاصله نگیرند:
«... فَلا تُطَوِلَنَّ احْتِجابَکَ عَن رَعیَّتِکَ، فَاِنَّ احْتِجابَ الولاةِ عَنِ الرَّعیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضّیقِ و قِلَّةُ عِلْمٍ بِالامُورِ، وَ الاِحْتِجابُ مِنْهُم یَقْطَعُ عَنْهُم عِلْمَ ما احْتَجَبُوا دوُنَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الکَبیرُ وَ یَعْظُمُ الصَّغیرُ وَ یَقْبَحُ الحَسَنُ وَ یَحْسُنُ القَبیحُ وَ یُشابُ الحقُّ بِالباطِلِ، وَ اِنَّما الوالی بَشَرٌ لا یَعْرِفُ ما تَوارى عَنْهُ النّاسُ بِهِ مِنَ الامُورِ ...[37]؛
مباد که دور از چشم مردم، دیرى در سراپرده سیاست بمانى، که غیبت زمام داران از ملت، منشأ کم آگاهى از جریانهاى کشور باشد و غیبت از مردم پیوندشان را با آنچه پس پرده است، مى گسلد و در نتیجه مسایل بزرگ در چشمشان کوچک و مسایل کوچک، بزرگ مى نماید، زیبایى ها، زشت و زشتى ها، زیبا جلوه مى کند و حق و باطل در هم مى آمیزد. واقعیت، جز این نیست که زمام دار، آدمى بیش نباشد و جریانهایى را که دیگران از او پوشیده مى دارند، نمى تواند دریابد و به درستى بشناسد.»
ـ هم چنین امام(ع) طى نامه اى به قیس بن سعد (والى آذربایجان) مى نویسد:
«... عبدالله بن شبیل احمسى از من درخواست کرده به تو سفارش کنم با او به نیکى برخورد کنى. من او را مردى آرام و افتاده دیدم. تو نیز رفتارت را نرم کن و درب خانه ات را به روى مردم بگشا و به حق اعتماد کن ...».[38]
جالب این است که امام(ع) حتى به شکایات و اطلاعاتى که از سوى نامسلمانان دریافت مى کرد نیز، ترتیب اثر مى داد و آنان را از حقوق اجتماعى، پا به پاى مسلمانان بهره مند مى ساخت. در نامه زیر که امام(ع) به عمر بن ابى سلمه ارحبى (والى بحرین) نوشته، مطلب بالا به وضوح به دست مى آید:
«کدخدایان منطقه تحت مسؤولیت تو از درشتى، سخت گیرى، تحقیر و بى اعتنایى تو به من شکایت کرده اند. من در باره این جماعت بررسى کردم و به این نتیجه رسیدم که آنان (به سبب اینکه مشرک اند) صلاحیت ندارند که به دستگاه خلافت نزدیک شوند و روا نیست که به کلى مطرود و از حقوقشان محروم شوند، چرا که با آنها عهد و پیمان بسته ایم. بنابراین، در برخورد با آنان در جامه اى ظاهر شو که تارش از ملایمت و پودش از قاطعیت باشد. سختى و مهربانى را برایشان در هم آمیز و به گونه اى با آنان رفتار کن که نه از تو دور شوند و نه خیلى نزدیک و خودمانى گردند.»[39]
هم چنین در نامه اى که به قرظة بن کعب انصارى مى نویسد، از او مى خواهد که به شکایت برخى از ذمیان در مورد نهر آب آنان رسیدگى کند:
«برخى از مردان اهل ذمه ناحیه ولایت تو از نهرى سخن مى گویند که در زمینهایشان جارى بوده، ولى اکنون فرو ریخته و آب آن مسدود گشته است و چنان که گفته شده، این نهر سبب آبادانى ناحیه بوده است. پس تو با آنها وارد مذاکره شو و به احیا و آبادى نهر اقدام کن. به جانم سوگند! ایشان اگر به آبادانى بپردازند بهتر از آن است که از این مملکت کوچ کنند، گرچه از عهده کارها چنان که شاید و باید برنیایند.»[40]
خلاصه، مى توان گفت یکى از علتهاى اصرار امام(ع) بر این نکته که کارگزاران، زندگى عادى و همسان با مردم داشته باشند و با گماشتن محافظ و دربان از مردم فاصله نگیرند، این بوده است که از سویى، مردم به راحتى با کارگزاران حکومت تماس بگیرند؛ پیشنهادهاى اصلاحى را ارائه دهند و مشکلات خود را به آسانى با آنان در میان گذارند و از سوى دیگر، عملکرد مسؤولان در منظر افکار عمومى قرار گیرد و مردم (که رکن اساسى حکومت اسلامى هستند) از نزدیک با رفتار، منش و تعهد مدیران جامعه آشنا شوند. از این رو، امام(ع) به مسؤولان مملکتى تأکید مى کرد:
«... وَ لا یَکُنْ لَکَ اِلَى النّاسِ سَفیرٌ اِلاّ لِسانُکَ، وَ لا حاجِبٌ اِلاّ وَجْهَکَ، وَ لا تَحْجُبَنَّ ذا حاجَةٍ عَنْ لِقائِکَ بِها، فَاِنَّها اِنْ ذیدَتْ عَنْ اَبْوابِکَ فی اَوَّلِ وِرْدِها، لَمْ تُحْمَدْ فیما بَعْدُ عَلى قَضائِها[41]؛
نباید میان تو و مردم، نماینده اى جز زبانت و دربانى جز چهره ات باشد؛ به هیچ روى هیچ نیازمندى را از دیدار خود محروم مکن که نیازها اگر در فرصت هاى نخستین بر تو عرضه نشود، برآورده ساختن بعدى آنها برایت ستایش انگیز نباشد.»
5ـ واکنش مناسب
بازرسى و نظارت صادقانه و دقیق، به مسؤولین ذى ربط امکان مى دهد که نقاط ضعف و قوت نیروها و دستگاههاى گوناگون نظام را به نیکى شناسایى کنند و با اقدامات مناسب در کاهش ضعفها و افزایش جنبه هاى مثبت بکوشند. بدین ترتیب، نظارت و بازرسى نقش مهمى در انتخاب مدیران و طراحى برنامه هاى آینده ایفا مى کند، چنان که فرصت تجدید نظر را نیز در اختیار مسؤولین قرار مى دهد که احیاناً در انجام وظیفه، گرفتار عمل زدگى و یا خطا و اشتباه شده اند و اینک در صدد برآمده اند کاستى هاى خود را جبران کنند. همه این آثار و نتایج هنگامى حاصل مى شود که مرجع دریافت کننده گزارشها و اطلاعات، بدانها ترتیب اثر بدهد و به موقع وارد عمل بشود.
آنچه از تاریخ حکومت پنج ساله امیر مؤمنان(ع) به دست مى آید، گویاى آن است که امام متقیان على(ع) از معدود رهبرانى است که با دریافت گزارشها و اطلاعات، با جدیت و سرعت به تحلیل آنها مى پرداخت و پس از اطمینان از صحت و سقم قضایا، بى درنگ نتیجه گیرى مى کرد و اقدام مى نمود. آن حضرت، هم در به ثمر رساندن نتایج بازرسىِ رسمى از سوى حکومت تلاش مى کرد ـ چنان که در عهدنامه مالک اشتر فرمودند: گزارش نیروهاى کنترل و بازرسى (که مورد اعتماد و دقیق هستند) ملاک عمل قرار گیرد ـ و هم به اخبار و اطلاعات مردمى ترتیب اثر مى داد و آنهایى را که حق مى یافت، به سرعت پیگیرى مى کرد. صرف نظر از دخالت دادن نتایج بررسیها و اطلاعات در برنامه هاى آینده و انتخاب مدیران براى مسؤولیتهاى جدید، تصمیماتى که امام(ع) پس از تحلیل گزارشها و بررسیهاى دریافتى اتخاذ مى کرد، به دو نوع قابل تقسیم است:
1ـ5ـ تمجید، تشویق و تجلیل از کارگزاران صادق و خدمت گزار؛ چنین برخوردى به مناسبتهاى گوناگون و در باره مدیران متعددى انجام گرفته است که به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
ـ عمر بن ابى سلمه مخزومى، مدتى والى بحرین بود که در مدت مسؤولیت خود، کارنامه درخشانى بر جاى نهاد. از نامه امام(ع) به وى به دست مى آید که به فنون جنگى آشنا و مرد دلاورى بود. وقتى که امام(ع) تصمیم به اعلام جنگ صفین گرفت، نعمان بن عجلان را به جاى او گمارد و او را براى شرکت در جنگ فرا خواند. به همین مناسبت در نامه اى به او مى نویسد:
«من تو را بدون هیچ گونه بدى و اشتباهى از حکومت بحرین برکنار کردم و نعمان بن عجلان را به جاى تو منصوب نمودم. تو به راستى نیکو حکم راندى و امانت را ادا نمودى. بنابراین، بدون هیچ شائبه، سرزنش، گناه و اتهامى به سوى ما حرکت کن. زیرا من تصمیم گرفتم به جنگ ستمگران شام روم و دوست دارم که تو نیز در رکاب من باشى تا در جهاد خدایى و برپایى خیمه دین ـ به خواست خدا ـ یاور ما باشى.»[42]
شبیه این نامه را امام(ع) به مخنف بن سلیم (والى اصفهان و همدان) مى نویسد و او را به صفین فرا مى خواند.[43]
ـ هم چنین امام(ع) به سعد بن مسعود ثقفى (والى مدائن) نامه اى نوشته و از او چنین قدردانى کرده است:
«تو اموال خراج را به نیکى و به موقع ادا کرده اى. از پروردگارت اطاعت نموده اى و امامت را خشنود ساخته اى. کارى که تو کرده اى، از افراد نیکوکار و باتقوا و نجیب برمى آید. خدا گناهانت را بیامرزد، تلاشت را بپذیرد و فرجامت را نیکو گرداند!»[44]
ـ امام(ع) بنا بر مصالحى، محمد بن ابى بکر را از ولایت مصر برکنار کرد و مالک اشتر را جایگزین وى ساخت. این اقدام سبب رنجش محمد شد. امام(ع) پس از آگاه شدن از رنجیدن محمد به او چنین نگاشت:
«به من گزارش رسید که در رابطه با گماردن اشتر به جاى ات آزرده شده اى. مطمئن باش که این جا به جایى نه به دلیل کُند کار کردن تو بوده است و نه براى واداشتنت به تلاش بیشتر. اگر آنچه را که در اختیارت بود از تو بازستاندم، ولایت جایى را به تو سپردم که سنگینى اش کمتر و در عین حال برایت خوشایندتر خواهد بود.»[45]
ـ امام(ع) پس از شهادت محمد بن ابى بکر و مالک اشتر به شدت متأثر شده، طى سخنان جان سوزى از دو سردار سرافراز خویش قدردانى کرد. در باره محمد ناراحتى خویش را پنهان نمى کند و در نامه اى به عبدالله بن عباس، آورده است:
«متأسفانه مصر (به دست عمال معاویه) سقوط کرد و محمد بن ابى بکر به شهادت رسید، من این مصیبت را به حساب خداوند بزرگ مى گذارم ...»[46]
هم چنین پس از دریافت خبر شهادت مالک فرمود:
«مالِکٌ، وَ ما مالِکٌ؟ وَ اللهِ لَوْ کانَ جَبَلاً لَکانَ فِنْداً، وَ لَوْ کانَ حَجَراً لَکانَ صَلْداً، لا یَرْتَقیهِ الْحافِرُ وَ لا یوُفی عَلَیْهِ الطّائِرُ[47]؛
مالک! مالک چه بود؟! اگر او کوه بود، کوهى جدا از کوههاى دیگر بود و اگر سنگ، سنگى خارا بود که ستوران را سم مى شکست و پرندگان را یاراى پرواز به ستیغ آن نبود.»
باید گفت: در وادى تقدیر و سپاس از نیکان، امینان و خدمت گزاران صادق و باوفا، عملکرد هیچ یک از کارگزاران از منظر امام(ع) پوشیده نمى ماند و به دلیل همین نظارت و آگاهى کامل، آنان را تشویق مى کرد و کارکرد نیکویشان را مى ستود، چنان که در عهدنامه مالک، بر عامل تشویق تأکید نموده و پیشاپیش یکى از معیارهاى نظارت را چنین بیان داشته است:
«وَ لا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسی ءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَواءٍ، فَاِنَّ فی ذلِکَ تَزْهیداً لِاَهْلِ الْاِحْسانِ فِى الْاِحْسانِ، وَ تَدْریباً لِاَهْلِ الْاِساءَ ةِ عَلَى الْاِساءَ ةِ، وَ اَلْزِم کُلّاً مِنْهُمْ ما اَلْزَمَ نَفْسَهَ[48]؛
هرگز مباد که نیکوکار و بدکار در کنارت جایگاهى یکسان داشته باشند، که این مایه سرخوردگى نیکان از نیکى و خو گرفتن بدان به بدى گردد. هر کسى را به همان جایگاهى بنشان که خود برمى گزیند.»
2ـ5ـ تنبیه، توبیخ و قاطعیت در برابر متخلفان؛ همان گونه که در سفارش بالا یاد شده، سیاست امام(ع) برخورد قاطع، توبیخ و جریمه متخلفانى بود که تخلف آنان در بازرسى و گزارشهاى رسیده، محرز مى شد. امیر مؤمنان على(ع)، همان طور که رسول اکرم(ص) در باره اش فرموده است: در اجراى حکم خدا در باره هر شخصیتى سخت گیر و قاطع بود و هیچ گونه مسامحه و سازشى را برنمى تافت. آنچه در اینجا بدان مى پردازیم، نمونه هایى از واکنش سریع و قاطعانه امام(ع) در برابر تخلفات کارگزاران است. این واکنشها، گاه در قالب پند و اندرز، گاه به شکل توبیخ و تهدید و گاهى عزل کارگزاران را در پى مى داشت. البته به ندرت، پس از استرداد اموال، تبه کاران را تعقیب و روانه زندان یا تازیانه نصیبشان مى کرد:
ـ قعقاع بن شور؛ مدت کمى از سوى امیر مؤمنان(ع) والى «کسکر» ـ یکى از شهرهاى مسیحى نشین عراق ـ[49] بود. عملکرد او از سوى امام(ع) به شدت مورد انتقاد قرار گرفت، مثلاً با زنى ازدواج کرد که مهریه اش به یکصد هزار درهم رسید ـ چنین مبلغى در آن زمان، بسیار گزاف و از کارگزار حکومت علوى بسیار شگفت آور بود ـ . قعقاع پس از آن که فهمید امام(ع) در جریان کارهاى خلاف او قرار گرفته و به زودى مورد بازخواست و محاکمه قرار مى گیرد، حوزه ولایت خویش را رها کرده، به شام نزد معاویه گریخت.[50]
ـ منذر بن جارود عبدى (والى اصطخر)؛ او نیز از قدرت و ثروت حکومتى مغرور شده، به جاى خدمت به مردم، به خوش گذرانى و تفریح مى پرداخت. امام(ع) پس از آگاهى از عملکرد نابخردانه او، طى نامه اى مرقوم داشت؛
«اَما بَعْدُ، فَاِنَّ صَلاحَ اَبیکَ غَرَّنی مِنْکَ، فَاِذاً اَنْتَ لا تَدَعُ انْقِىاداً لِهَواکَ اَزْرى ذلِکَ بِکَ. بَلَغَنی اَنَّکَ تَدَعُ عَمَلَکَ کَثیراً وَ تَخْرُجُ لاهِیاً، مُتنزِّهاً تَطْلُبُ الصَّیْدَ، وَ تَلْعَبُ بِالْکِلابِ. وَ اُقْسِمُ! لَئِنْ کانَ هذا حَقٌّ لَنُثیبِنَّکِ عَلى فِعْلِکَ، وَ جاهِلُ اَهْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ، فَاَقْبِلْ اِلَىَّ حینَ تَنْظُرُ فی کِتابی، وَ السَّلامُ؛[51]
اما بعد، شایستگى پدرت، مرا در باره تو به اشتباه انداخت و حال آن که تو فرمان بر هواى نفست هستى و چنین کارى تو را خوار ساخته است. به من خبر رسیده که تو بیشتر وقت ها مسؤولیت را رها کرده، به تفریح و گردش مى روى؛ به شکار مى پردازى و با سگها بازى مى کنى. به خدا سوگند! اگر چنین گزارشهایى حقیقت داشته باشد، تو را به خاطر این خلافها سخت مجازات خواهم کرد؛ در آن وقت، ابله ترین فرد خانواده ات بر تو ترجیح خواهد داشت! [براى روشن شدن وضعیت ات] به محض اینکه نامه مرا رؤیت کردى، به سوى من بشتاب. والسلام.»
ـ سوده همدانى؛ زنى شجاع و متدین بود که در جریان جنگ صفین به نفع امیر مؤمنان(ع) و به زیان معاویه تبلیغ مى کرد و با اشعار حماسى خود سربازان امام(ع) را به جنگ تشویق مى کرد. در زمان خلافت معاویه، روزى به شام رفت و از والى منطقه خود به معاویه شکایت برد. پس از گفت و گویى که میان او و معاویه رخ داد، از امیر مؤمنان(ع) بسیار تمجید کرد و اظهار داشت: روزى براى شکایت از مردى (که براى جمع آورى صدقات و زکات به منطقه ما آمده بود) خدمت امام على رسیدم و او مشغول نماز (مستحبى) بود، تا مرا مشاهده کرد، نمازش را به پایان برد و با لطف و مهربانى پرسید: آیا حاجتى دارى؟ من حاجتم را بازگفتم. امام با شنیدن سخنان من گریست و گفت: خدایا تو بر من و اینان گواهى و نیک مى دانى که ایشان را براى ستم کردن به بندگانت مأمور نکرده ام. سپس قطعه پوستى از جیب خود در آورد و مرقوم داشت:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم. قَدْ جاءَ تْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ. «فَاَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمیزانَ وَ لا تَبْخِسُوا النّاسَ اَشْىاءَ هُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْاَرْضِ ...» فَاِذا قَرَأْتَ کِتابی، فَاحْتَفِظْ بِما فی یَدِکَ مِنْ عَمَلِکَ، حَتّى یقدم عَلَیْکَ مَنْ یَقْبِضُهُ. وَالسَّلامُ؛[52]
به نام خداوند بخشنده مهربان، دلیل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است: که حق پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزى نکاهید و در روى زمین فساد نکنید. وقتى نامه مرا خواندى، آنچه در رابطه با مسؤولیتت پیش توست، محفوظ دار تا مأمور ما بیاید آن را تحویل بگیرد. والسلام.»
امام، نامه یاد شده را لاک و مهر نکرد و آن را به شکل سر باز به من داد تا با توان بیشترى به شهرم بازگردم.[53]
ـ ابن عباس نیز در ماههاى پایانى حکومت علوى پایش لغزید و مبالغ هنگفتى از بیت المال بصره را به مکه انتقال داد و ضمن کناره گیرى از ولایت بصره، ساکن مکه شد تا با اموال یاد شده، زندگى آسوده اى داشته باشد. امام(ع) پس از آگاهى از عمل زشت و خائنانه والى بصره، طى نامه شدیداللحنى به او چنین نگاشت:
«... اى کسى که روزى در نزد ما از معدود صاحب دلان بودى، خوردن و نوشیدن را چگونه به خود رخصت مى دهى، در حالى که مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى؟ از دیگر سو، با اموال یتیمان، مسکینان و مؤمنان مجاهدى که خداوند این دارایى ها را به آنان بازگردانیده و این شهرها را به نیروى دستهاى آنان در تصرف اسلام نگاه داشته، به خرید کنیزکان و زناشویى با زنان پرداخته اى. پس، تقواى الهى پیشه کن و اموال این مردم شریف را به آنان بازگردان، که اگر چنین نکنى و خداوند بر تو چیره ام سازد، در پیشگاه خداوند عذرى روشن خواهم داشت و بى اندکى تردید با شمشیر خویش خواهمت زد؛ همان شمشیرى که با آن کسى را نزده ام که یکسره راهى دوزخ نشده باشد! خداى را سوگند! که اگر حسن و حسین کارى همانند تو مى کردند، با آنان کمتر سازشى نمى کردم و با هیچ تصمیمى بر من چیره نمى شدند، تا آنکه حق را از آنان باز مى ستاندم و باطلى را که از ستم آنان پدید آمده بود، ناپدید مى کردم ...»[54]
ـ دستهاى ابن هرمه (داروغه بازار اهواز) نیز به خیانت آلوده گشت. وقتى گزارش خیانت او به امام(ع) رسید، طى نامه اى، رفاعه (والى اهواز) را مأمور کرد که به تخلف ابن هرمه رسیدگى کند و به شرح زیر او را به سزاى خویش برساند:
«ابن هرمه را بى درنگ از کار برکنار کرده، به زندان افکن. روز جمعه او را از زندان خارج کن و سى و پنج ضربه تازیانه بزن و در کوچه و بازار بگردان و هرکس دلیلى بر طلب کارى از او آورد، طلبش را بپرداز، سپس او را به زندان بازگردان و پاهایش را در زنجیر کن و تنها هنگام نماز آن را بگشاى و اجازه نده کسى به بهانه آوردن خوراک و پوشاک با او ملاقات کند. حقوقش را نیز قطع کن و گزارش کار خود را نیز براى من بفرست ...».[55]
ـ شریح بن حارث (قاضى امیر مؤمنان) نیز در دام دنیازدگى گرفتار شد و چون مرفّه ها، خانه اى اشرافى به بهاى هشتاد دینار خریدارى کرد. خبر این معامله که به امام(ع) رسید، او را احضار کرد و فرمود: «شنیده ام منزلى به هشتاد دینار خریده و گواهان نیز سندش را گواهى کرده اند؟» شریح گفت: آرى! این چنین است. امام(ع) خشمگینانه به او نگریست و فرمود:
«حال که چنین است این را بدان که روزى در همین خانه کسى به سراغت خواهد آمد که در سند خانه ات نمى نگرد و از گواهانت نمى پرسد و تو را، در حالى که چشمانت از حدقه در آمده از آن بیرون آورده، به سوى گورت مى کشاند. اى شریح! در حال خویش نیک بنگر؛ اگر این سراى را از ثروت دیگران خریده باشى و بهایش را جز از حلال پرداخته باشى، در آن صورت، دنیا و آخرت را یک جا باخته اى، ولى اگر براى خرید خانه اى این چنین نزد من مى آمدى، برایت سندى تنظیم مى کردم که حاضر نشوى حتى آن را به یک درهم نیز ابتیاع نمایى و پیش نویس آن سند چنین است: این خانه اى است که خریدار آن یک بنده ذلیل است و فروشنده آن مرده اى پا به گور. خریدار، خانه اى از فریب آباد در منطقه نابودان و در کوى هلاک شوندگان خریده که حدود چهارگانه آن بدین قرار است؛ ضلع نخست، منتهى به انواع آفتها؛ ضلع دوم، منتهى به انواع مصیبتها؛ ضلع سوم، منتهى به هواپرستى خوارکننده و ضلع چهارم، دیوار به دیوار شیطان اغواگر است و دروازه خانه نیز در همین ضلع قرار دارد و مشترى در بند آرزوها، این خانه را به قیمت گزافِ خروج از جایگاه عزت و شرافت و ورود در وادى ذلت و آزمندى ابتیاع کرده است ...».[56]
از نمونه هاى یاد شده به دست مى آید که امام(ع) مجموعه کارگزاران و عملکرد آنان را از راههاى گوناگون و با دقت و حساسیت زیر نظر داشته، اعمال خرد و کلانشان را به نقد مى کشید و پیوسته در صدد رفع کاستیها، عزل مسؤولانِ بى کفایت و قانون گریز و مجازات قانون شکنان برمى آمد.
________________________________________
پى نوشت ها:
1 ـ على اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، واژه نظارت.
2 ـ على محمد اقتدار، سازمان و مدیریت، چاپ علامه طباطبایى، 1370، ص251.
3 ـ اسفندیار سعادت، مدیریت منابع انسانى، سمت، 1376، ص214.
4 ـ کمال پرهیزکار، تئورى هاى مدیریت، نشر دیدار، 1373، ص47 ـ 53.
5 ـ طارق (86)، آیه 4.
6 ـ ق (50)، آیه 18.
7 ـ نمل (27)، آیه 20.
8 ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج100، ص61.
9 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
10 ـ علامه مجلسى، همان، ج32، ص6.
11 ـ آمدى ارموى، شرح غررالحکم، چاپ دانشگاه تهران، ص450.
12 ـ همان، ج3، ص295.
13 ـ نهج البلاغه، (خورشید بى غروب)، ترجمه عبدالمجید معادیخواه، نامه 36.
14 ـ همان، نامه 51.
15 ـ همان، نامه 50.
16 ـ همان، خطبه 3.
17 ـ همان، نامه 62.
18 ـ همان، نامه 53.
19 ـ همان، نامه 76.
20 ـ همان، نامه26.
21 ـ همان، نامه 27.
22 ـ همان، نامه 14.
23 ـ همان، نامه 5.
24 ـ احمد بن ابى یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج2، ص204 و 205، دار صادر و محمودى، نهج السعاده، ج5، ص25.
25 ـ همان، ص200 و 201.
26 ـ همان، ص201.
27 ـ همان، ص202.
28 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
29 ـ همان، نامه 33.
30 ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص138 و خویى، منهاج البراعه، ج20، تهران، المکتبة الاسلامیة، ص49.
31 ـ علامه امینى، الغدیر، ج11، المکتبة الاسلامیة، ص67، ابن ابى الحدید، همان، ج6، ص93 و تاریخ طبرى، ج4، ص82.
32 ـ محمودى، همان، ج5، ص17.
33 ـ معالم القربه فى احکام الحسبه، کمبریج، 1937، ص203.
34 ـ محمودى، همان، ج5، ص97 و انساب الاشراف، ج2، ص169.
35 ـ محمودى، همان، ج5، ص327 و عقد الفرید، ج5، ص100.
36 ـ خویى، همان، ج18، ص308 و 309.
37 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
38 ـ احمد بن ابى یعقوب یعقوبى، همان، ص202.
39 ـ خویى، همان، ج18، ص322.
40 ـ احمد بن ابى یعقوب یعقوبى، همان، ص203.
41 ـ نهج البلاغه، نامه 67.
42 ـ محمودى، همان، ج4، ص227 و 228.
43 ـ نصر بن مزاحم، وقعه صفین، کتابخانه مرعشى نجفى، 1403 ق، ص104.
44 ـ محمودى، همان، ج5، ص14 ـ 16 و احمد بن ابى یعقوب یعقوبى، همان، ص201.
45 ـ نهج البلاغه، نامه 34.
46 ـ شرح نهج البلاغه، ج6، ص92.
47 ـ نهج البلاغه، حکمت 444.
48 ـ همان، نامه 53.
49 ـ لویس معلوف، المنجد، اعلام، واژه کسکر.
50 ـ ابن ابى الحدید، همان، ج4، ص187.
51 ـ محمودى، همان، ج5، ص22 و 23.
52 ـ اعراف (7)، آیه 85.
53 ـ شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج1، بیروت، دارالتعارف، ص671.
54 ـ نهج البلاغه، نامه 41.
55 ـ محدث نورى، همان، ص403.
56 ـ علامه مجلسى، همان، ج41، ص155 و 156.

تبلیغات