آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

پرداختن به عاشورا از منظر اندیشه و رفتار سیاسى که وجه غالب و خاستگاه ا صلى این نهضت‏خونین و تاریخى است، پرسشهاى بسیارى را پیش روى مى‏گذارد; پرسشهایى که طبعا از سوى صاحب‏نظران و پژوهشگران، پاسخهاى یکسانى را دریافت نمى‏کند و این طبیعت آشکار این دست موضوعات و مسائل است; موضوعاتى که آمیزه‏اى از مجموعه شرایط، زمینه‏ها، عوامل، عملکردها و دستاوردها در طى آن، و تاریخ بر جاى مانده از آن است. و به راستى که عاشورا در عین آن‏که چون خورشیدى درخشان بر سینه تاریخ اسلام و انسانیت نورافشانى مى‏کند و راه روشن هدایت و مسیر صلاح و فلاح و ارزشهاى انسانى را پیش روى انسان فرهیخته و خواهان عدالت و آزادى و ارزشهاى متعالى مى‏گذارد و هر قطعه تاریخ آن و هر گوشه میدان آن به مبدئى براى اندیشیدن و دستورى براى عمل کردن مى‏باشد، با این‏همه، پرسشها و ابهامهاى متعددى را نیز در مقابل پژوهشگران تاریخ و سیاست و نیز دین‏ورزان و پیروان عاشورا مى‏گذارد که تنها به مدد دقت ژرف، احاطه به تاریخ نهضت، جامع‏نگرى و واقع‏بینى، مى‏توان به فراخور توان خود به رفع ابهامها و پاسخ پرسشها پرداخت. ویژه‏نامه اندیشه و رفتار سیاسى در نهضت عاشورا در مقالات مختلف خود، تلاش کرده است‏با تبیین مسائل و طرح پرسشها و پرداختن به ابهامها و بازگویى روشنگرى‏ها و دیدگاههاى مختلف، چهره‏اى هر چند اجمالى از اندیشه و رفتار سیاسى در این نهضت ماندگار که بر کاکل امامت و سیاست و تدبیر سیدالشهدا (ع) مى‏چرخد را براى خوانندگان محترم ترسیم کند.
فراهم آمدن امکان گفتگوى مبسوط با صاحب‏نظرى پر تجربه که دهها سال، جریان عاشورا و حرکت‏سیاسى سیدالشهدا (ع) در متن مطالعات و بررسى‏هاى علمى و تاریخى وى بوده است و سالها در دوران مبارزه و دفاع، به عنوان الگوى عمل نصب‏العین وى قرار داشته، فرصت مغتنمى بود که بر قوت و جامعیت و وزانت این مجموعه مى‏افزود.
استقبال آیة‏الله هاشمى رفسنجانى، ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام، از طرح پرسش‏ها و پرهیز از شکل کلیشه‏اى گفتگو، این امکان را براى ما فراهم ساخت که بحث در باره سؤالهاى مورد نظر را به راحتى دنبال کنیم و تحلیل جامع و ارزیابى پردقت ایشان از قضایاى مختلف امام‏حسین (ع) را بشنویم. صمیمانه از حسن استقبال ایشان سپاسگزاریم. نیز خوشحالیم همان‏گونه که محورها و پرسشهاى گفتگو را در دو بخش تنظیم کرده بودیم، ایشان پذیرفتند فرصت دو باره‏اى را براى پى‏گیرى بخش دوم پرسشها در اختیار مجله بگذارند. محور ا صلى گفتگو در بخش دوم، نقش تاریخى عاشورا در تحولات سیاسى اجتماعى پس از آن، از جمله وقوع انقلاب اسلامى ایران و نقش عاشورا در شرایط کنونى است که در دفتر دیگر ویژه‏نامه ملاحظه خواهید کرد. بعد فکرى و ماهیت قیام عاشورا، محور کلى بخش اول گفتگو است که اینک پیش روى دارید.
در این گفتگو حجج اسلام آقایان مهدى پورحسین، حسین جوان آراسته، احمد حیدرى و سیدضیاء مرتضوى شرکت داشته‏اند. مجله حکومت اسلامى در سال 79 نیز این فرصت را یافت که در چهار جلسه گفتگو در موضوع کارآمدى نظام جمهورى اسلامى ایران، دیدگاههاى آیة‏الله هاشمى رفسنجانى را دریافت کند و براى خوانندگان خود بازگو نماید. امیدواریم این گفتگو نیز همان‏گونه که خواست مجله است، بتواند خوانندگان گرامى را در تبیین درست و ترسیم مناسب ماهیت‏حرکت‏حضرت سیدالشهدا (ع) یارى دهد. ان‏شاءالله. بخش دوم گفتگو را در دفتر سوم ویژه‏نامه خواهیم خواند.
از این‏که حضرت عالى موافقت فرمودید تا خدمت‏برسیم و پیرامون اندیشه و عمل سیاسى در عاشورا، علل و انگیزه‏ها، اهداف، نتایج و پیامدهاى آن صحبتى داشته باشیم، متشکریم. این توفیق بزرگى است که خدمتتان رسیدیم و خدا را شاکریم. وقتى‏که قضیه نهضت عاشورا مطرح مى‏شود، سؤال اولى که به ذهن مى‏رسد این است که در یک نگاه کلى زمینه‏هاى حرکت امام‏حسین (ع) چه بوده است؟ آیا یک هدف داشته‏اند یا اهدافى متعدد؟ آیا اهداف را مى‏توانیم ا صلى و فرعى کنیم؟ یا اینکه حرکت امام‏حسین (ع) حرکتى انفعالى بوده بدین معنا که اگر کارى به کارش نداشتند، حضرت مثل سال‏هاى گذشته در مدینه مى‏ماند و به زندگى عادى خود ادامه مى‏داد ولى آنها با حضرت برخورد کردند و آن حضرت به سوى حرکت و قیام سوق داده شد. آیا قیام حضرت یک حرکت‏حساب شده بود و ایشان برنامه داشتند و این گونه نبود که اگر از او بیعت نمى‏خواستند و براى‏شان سخت هم نمى‏گرفتند، ایشان قیام نمى‏کرد و حالا چون بر او سخت گرفتند ایشان ببیند که باید خودش را از این مخمصه نجات بدهد و بگوید حالا از مدینه مى‏رویم ببینیم چه مى‏شود؟ این سؤال نیز مطرح است که ایشان براى اعلام صلاحیت‏خود و بى‏صلاحیتى حاکمان، اقدام کرد و قیام او قیام به بیان حق و تبلیغ و دعوت بود یا نه، قیام او قیامى براندازانه بود؟ یک وقت هست که امام مى‏خواهد فقط حق را بیان کند و بگوید این حرکت صلاحیت ندارد و من صلاحیت دارم و یک وقت مى‏خواهد براندازى کند و یک مبارزه قهرآمیز براى براندازى سامان دهد. به هر حال مبارزه قهرآمیز براندازانه یک سرى شرایط و زمینه‏ها دارد، آن شرایط چه مى‏تواند باشد؟ و آیا آن شرایط براى امام فراهم بود؟ خوب اینها تحلیل‏هاى فراوان دارد. در فقه هم حضرت عالى ملاحظه فرموده‏اید وقتى از نظر فقهى به قضیه حضرت امام حسین (ع) نگاه مى‏کنند، تحلیل‏هاى ارائه مى‏دهند. از مرحوم طبرسى گرفته تا صاحب ریاض و محقق کرکى و حتى مرحوم صاحب‏جواهر که قضیه امام حسین (ع) را یک امر کاملا شخصى مى‏داند که وجه آن براى دیگران قابل فهم نمى‏باشد و نمى‏تواند مورد تاسى واقع شود. از آن طرف فقیه بزرگوارى مانند حضرت امام خمینى هم اصلا حرکت امام‏حسین (ع) را براى اقامه حکومت مى‏دانند و این را منافى با علمشان به شهادت نمى‏دانند; حکومت در نگاهشان آن قدر مهم است که یک شخص مانند امام حسین (ع) با این‏که مى‏داند کشته مى‏شود ولى باید براى آن اقدام بکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
اولا حادثه عاشورا در تاریخ اسلام، منحصر به فرد است و ثانیا حرکت امام‏حسین (ع) نسبت‏به رفتار امامان دیگر علیهم السلام - نیز بى‏نظیر است. البته زندگى امام تا پیش از حادثه عاشورا هم جالب است; ولى وقتى که واقعه عاشورا را با همه مقدماتش در نظر مى‏گیریم، یک قطعه ویژه از تاریخ است که نمى‏توان مشابه آن را در طول تاریخ دید. امامان دیگر هم داراى ویژگى‏هایى بودند که آنها براى رهبرى لازم بود. امام‏حسین (ع) یک نوع ویژگى داشتند، پدرشان حضرت على (ع) نوع دیگرى، امام سجاد نوعى دیگر و همین طور همه امامان; اما چون در این‏جا صحبت از امام‏حسین (ع) است و در باره ویژگى‏هاى ایشان سخن مى‏گوییم.
ما به اقتضاى مسؤولیت و وظیفه‏اى که داریم، در طول دوران تحصیل و تبلیغمان، مطالب بسیارى در این زمینه گفتیم و شنیدیم و مطالعه کردیم که البته من همه آن مطالب را الآن در ذهن ندارم; ولى برداشت‏هایى از همه آن‏ها دارم که برخى از آنها را مطرح مى‏کنم.
همه آنچه در سؤال شما گفته شد از لحاظى درست و صادق است، یعنى هر کسى از یک زاویه به مساله عاشورا نگاه کرده و یکى از ویژگى‏هاى آن را بیان کرده است و ما خیلى از این برداشت‏ها را نمى‏توانیم رد کنیم و بگوییم این مطلب نبوده است. واقعه عاشورا و قیام امام‏حسین و تحلیل‏هایى که از آن ارائه شده به همان داستان فیل‏شناسى مطرح شده در مثنوى شبیه است. آنان در تاریکى فیل را بررسى مى‏کردند و هر کسى به تناسب اندامى که لمس مى‏کرد، تصویرى در ذهنش نقش مى‏بست و قضاوتى مى‏کرد و آنچه فهمیده بود، درست‏بود ولى همه مطلب نبود. بالاخره اشخاص با روحیه‏اى که دارند، با توجه به مبانى فکریشان به این واقعه نگریسته و هر کسى چیزى فهمیده است. نوعا همه خوب است، هیچ یک از آنها بى‏ثمر نیست. مثلا همین حرفى که شما از مرحوم صاحب‏جواهر نقل مى‏کنید که یک بعد شخصى ویژه‏اى بوده; این هم هست; اما نمى‏توانیم بقیه ابعاد را نادیده بگیریم; مثلا بعد امر به معروف را نمى‏شود نادیده گرفت. بعد حکومت‏طلبى‏اش را هم; آن هم بوده است. در عین حال که عکس‏العمل بوده، ابداع و ابتکار هم بوده است. همه اینها بوده و قابل جمع نیز هستند. این طور نیست که ما بگوییم یک مجموعه‏اى متناقض از تاریخ امام‏حسین (ع) به دست مى‏آوریم. بلکه از هر زاویه‏اى تحلیل کنیم، از بعد اجتماعى یا سیاسى یا فقهى یا وظیفه اسلامى که تحلیل بکنیم، به یک قطعه‏اش مى‏رسیم زیرا این یک مجموعه است که ما به اجزاى آن پرداخته‏ایم اما اگر به کل مجموعه نگاه کنیم. یک مبناى دیگرى هم مى‏شود برایش در نظر گرفت و ادله زیادى هم در تاریخ و سنت ما هست که آن را تایید مى‏کند و آن این‏که واقعا هم حرکت امام‏حسین طراحى غیبى داشته است; همان طور که بعد بعثت‏حضرت رسول (ص) و نصب دوازده امام (ع) مبدا الهى داشته و وظایف ویژه‏اى هم براى امامان ما از مبدا غیب طراحى شده بود. دلایل زیادى داریم که خودشان هم وظایفشان را مى‏دانستند. به ظاهر طبیعى عمل مى‏کردند اما در باطن مى‏دانستند که چه مى‏کنند و به کجا مى‏روند و مآل کارشان به کجا کشیده مى‏شود. اینها همه دلیل دارد و ما نمى‏توانیم این ادله را نفى کنیم مگر اینکه چیزى بر خلاف عقل و بر خلاف مسلمات تاریخ و واقعیت‏هاى میدان باشد. این‏ها همه احتمالش درست است و منعى هم براى آن نمى‏بینیم.
من فکر مى‏کنم اگر بحث‏حادثه کربلا و عاشورا و امام حسین را این طور شروع کنیم، اولا گیر نمى‏کنیم. و هم این مراجع و مدارک و اقوال را که دلیل قطعى بر رد آن نداریم، مى‏توانیم قبول کنیم، البته با این تکمله که این‏ها هر کدام به زاویه و بعدى از این واقعه اشاره دارد و هیچ کدام قول منحصر نیست و فى‏الجمله درست است نه اینکه بالجمله این گونه باشد.
من در ذهن خودم، این واقعه چنین نقش بسته که طراحى الهى دارد. پیامبر اکرم (ص) در جریان بودند. امامان علیهم السلام - امام على (ع)، امام حسن (ع) و حضرت زهرا (س) - و آنهایى که با اسرار غیبى آشنا بودند و اهل راز بودند - تعدادشان هم کم نبود و منحصر به معصومین (ع) هم نبودند - کم و بیش مى‏دانستند. البته توده مردم محکوم به این احکام و وظایف نیستند. این وظیفه به این نحو و در این سطح و با این خصوصیات مخصوص امام‏حسین (ع) بوده است ولى شیوه‏هاى عمل امام‏حسین (ع) مى‏تواند الگو باشد.
ما داریم ریشه این را مى‏گوییم; مى‏گوییم خداوند چنین اقدامى را با این ریزه‏کارى‏ها خواسته است‏به همان دلیلى که قرآن را فرستاده است، به همان دلیل که سنت را در زندگى ما معتبر کرده است، این واقعه را خواسته و معتبر کرده تا به عنوان یک الگو، یک راه، یک درس و سندى در همه شرایط براى مسلمانان سرمشق قرار گیرد و مسلمانانى که مى‏خواهند از امامان و اهل بیت (ع) متابعت کنند، به زوایایى از آن [مطابق شرایط پیرامونى و اقتضاءات زمانى] اقتدا کنند.
بنابراین با این مبنا وارد مى‏شویم و به جواب سؤالات مى‏پردازیم. امیدوارم همان طورى که من در ذهن خودم نسبت‏به جواب آنها قانع هستم، براى شما هم قانع کننده باشد.
این مبنایى که حضرت عالى مطرح کردید، قابل قبول یا قابل توجه است. حالا سؤال این است که این اهدافى که مطرح شده، همه ا صلى بوده‏اند یا یکى ا صلى بوده و مابقى حاشیه‏اى و در رده دوم، یا این‏که قائل به مرحله بندى تاریخى شویم، مثلا بگوییم حضرت ابتدا براى به دست گرفتن حکومت‏حرکت کردند ولى مثلا بعد از قتل مسلم و خبر دار شدن از آن یا زمانى که محاصره شدند و دیدند دیگر چاره‏اى جز کشته شدن نیست و باید یا مرگ عزتمندانه را بپذیرند و یا زندگى ذلیلانه را، از آن به بعد حرکت ایشان براى حکومت نبود. آیا این ا صلى و فرعى کردن در قیام امام‏حسین (ع) معنا دارد؟
مطابق این مبنایى که مطرح کردم، ا صلى و فرعى معنا پیدا مى‏کند. هدف ا صلى این بوده که راهکارى تعبیه شود که سندیت داشته باشد تا در آینده براى حفظ اسلام و تداوم فرهنگ اسلامى الهام‏بخش، سازنده، الگو و درس باشد. این حرکت جامع‏ترین برنامه و الگوى ارائه شده از طرف امامان بود که درسى از آن گرفته شود. این‏که بعضى از آن درس جهاد بگیرند، بعضى درس امر به معروف، بعضى درس فداکارى، درس آوردن خاندان و اهل بیت در میدان دفاع، درس افشاگرى، اینها همه از جامعیت این برنامه اجرا شده حکایت دارد. هدف ا صلى، طراحى چنین مجموعه و تعبیه آن در تاریخ اسلام بود.
در واقع از آن مى‏توانیم به «مکتب‏» تعریف کنیم.
آرى، مى‏شود. یک مکتبى که الآن ابعاد مختلفى دارد. البته «مکتب‏» به تعبیر رسمى‏اش نمى‏توانیم بگوییم. بلکه مسامحتا مى‏توان این را استراتژى تعبیر کرد. در هر حال برنامه‏اى بود که در تاریخ تعبیه شد که مى‏تواند به عنوان یک منبع مهم در همه شرایط مورد استفاده روندگان راه حق قرار بگیرد.
با این مبنا ممکن است در ملاک رهبرى امام‏حسین (ع) شبهه ایجاد شود بدین بیان که اگر این یک دستور و برنامه غیبى است، پس امام‏حسین (ع) به عنوان یک رهبر چه نقشى داشتند؟ مگر غیر از این است که امام، آن به آن تصمیم مى‏گرفتند و در هر مورد هم ممکن بود تصمیم امام غیر از این باشد که انجام شد؟
اولا لازم نیست همه جزئیات سناریو نوشته شده باشد بلکه یک وظیفه‏اى را به عهده ایشان گذاشته‏اند که در شرایط مختلف خودشان انتخاب کنند. این مى‏تواند باشد و اشکالى هم ندارد که بگوییم امام‏حسین (ع) سناریو را خوانده بودند و به همان سناریو عمل مى‏کردند. من منعى نمى‏بینیم چون وقتى به حضرت خبر مى‏دهند این‏جا کربلاست، مى‏آیند پایین و سخنانى مى‏گویند مبنى بر اینکه اینجا همان زمین موعود است و... و امثال این مطلب را در جریان کربلا زیاد داریم که اطلاعاتى بوده و تصمیم‏هایى هم در پى آن آمده است. نمى‏خواهم بگویم حتما این طور بوده است. اگر شما بخواهید این طورى هم بگویید، اشکال ندارد و مانعى نیست از این‏که سناریو بوده و حضرت سناریو را دیده و عملى کرده باشند. مى‏توان این گونه هم تصور کرد که به ایشان یک راهنمایى کلى داده بودند که باید فلان اقدام بشود و بعد دیگر خودشان مسیر و جزئیات را انتخاب کنند و در هر شرایطى متناسب با آنچه صحیح تشخیص مى‏دادند، عمل کنند. این هم منعى ندارد و هر دو فرض ممکن است و ما هم نمى‏توانیم کسى را که به یکى از این دو معتقد شده، رد کنیم.
وقتى عنوان غیبى بودن مطرح شود این خطر هست که واقعه کربلا یک واقعه شخصى تلقى گردد و همان طور که ذکر شد مانند صاحب‏جواهر تلقى شود که این یک امر غیبى بوده است و نمى‏تواند الگو اسوه و راهنماى حرکت ما باشد.
ما به خاطر اسنادى که داریم این احتمال و فرض را مطرح مى‏کنیم. ما مى‏خواهیم بگوییم منعى ندارد ما آن اسناد را بپذیریم. وقتى ما روایات فراوان داریم که حکایت دارد پیامبر و اصحاب و نزدیکانشان از واقعه کربلا خبر داشتند و افراد از امام‏حسین (ع) [یا پیامبر (ص) و امام على (ع)] مى‏پرسیدند که آیا ما در لیست افراد کربلا هستیم؟ و آنان با توجه به آن لیست که از آن خبر داشتند، جواب مى‏دادند، ما که نمى‏توانیم این روایات را رد کنیم.
اگر این اسناد و روایات نبود ما هم داعى نداشتیم که آن را غیبى و طراحى‏شده از غیب فرض کنیم ولى وقتى با این روایات و اسناد مواجه مى‏شویم که احتمال صحت آنها قوى هم هست، بدون دلیل نمى‏توانیم آنها را رد کنیم یا از کنار آن بى‏تفاوت بگذریم.
به هر حال تاکید حضرت عالى بر این است که غیبى بودن منافاتى با الگوى عملى بودن ندارد؟
آرى، اصلا منافات ندارد. امام‏حسین (ع) مى‏توانستند به این سناریو عمل نکنند. اصحابشان مى‏توانستند نیایند. اگر مى‏گوییم این حادثه در علم خدا مقدر شده بود، مانند بقیه حوادث که در علم خداوند تقدیر شده بود و ارادى در عالم خارج واقع شدند، مى‏باشد; یعنى امام‏حسین (ع) به عنوان یک امام و رهبر وقتى این سناریو را دید، پسندید و بدان معتقد و پاى‏بند شد و عمل کرد.
تعمیم هم دارد؟ یعنى اگر چنین شرایطى براى دیگران هم پیش بیاید، از آنها هم مى‏خواهد مثل آن حضرت عمل کنند؟
تکلیف به کس دیگرى نمى‏کند ولى این سند براى ما هست، ما از اقدام امام‏حسین (ع) مى‏فهمیم که عمل طبق اقدام امام‏حسین (ع) یا تکلیف است و واجب یا حداقل جایز است که ما آن‏گونه عمل کنیم.
این مجموعه عواملى که فرمودید در نهضت دخیل بوده‏اند، اگر بخواهیم به طور مشخص روى یکى از آنها متمرکز شویم; مثلا مساله امر به معروف و نهى از منکر که نمود خیلى زیادى هم در نهضت دارد و در وصیتنامه حضرت هم بر آن تاکید و تصریح شده است و در طول حرکت و حتى پس از مواجهه با سپاهیان دشمن، هم حضرت بدان استناد مى‏کند و مى‏فرماید جدم فرمود: «من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله‏» بنابراین چه بسا بتوان امر به معروف و نهى از منکر را در صدر فهرست علل و انگیزه‏هاى امام قرار داد و بقیه عوامل را در مرتبه‏هاى پایین‏تر. اگر بخواهیم جنبه الگو دهى قیام امام را مد نظر قرار دهیم خصوصا با توجه به اینکه در اصل هشتم قانون‏اساسى خودمان هم مساله امر به معروف در سه محور مردم نسبت‏به دولت و مردم نسبت‏به همدیگر و دولت نسبت‏به مردم وجود دارد و متاسفانه اجرایى هم نشده است، نظر و تحلیل شما راجع به ا صلى بودن این محور چیست؟
اگر بخواهیم به عوامل مختلف قیام امام مثل امر به معروف، اقامه حکومت‏حق و...نمره بدهیم، من فکر مى‏کنم اولین و مهمترین عامل، مساله حکومت است. انحراف حکومت اسلامى مهمترین انحرافى بود که تا آن تاریخ اتفاق افتاده بود. این انحراف از بعد از پیامبر شروع شد و هر چه به جلو مى‏آییم این زاویه انحرافى بازتر مى‏شود تا مى‏رسد به معاویه و بعد از معاویه هم به اوج انحراف مى‏رسد که به 180 درجه اختلاف مى‏رسد، یعنى منافى کامل با خواست و برنامه اسلام. در شرایطى که هنوز صحابه بزرگ زنده‏اند، شخصى مانند یزید با آن شخصیت و اعمال و رفتار به عنوان حاکم اسلامى بر جامعه تحمیل مى‏شود. به نظر من اصل اینجاست و این اوج انحراف است و مبارزه با آن حرکت مجاهدت‏آمیزى را مى‏طلبد. ما مى‏توانیم به همین چیزها استناد کنیم و استدلال نماییم و با توجه به این قیام، درجات قیام و جهاد ابتدایى یا حرکت عکس‏العملى را تنظیم کنیم. امر به معروف و نهى از منکر یک امر کلى وسیع است که درجات متعدد دارد. نهى یک دروغگو را شامل مى‏شود، جلوگیرى از مال مردم‏خورى هم مصداقش هست و مخالفت‏باحکومت مثل یزیدى که همه زحمات انبیا را دارد هدر مى‏دهد، هم از مصداق‏هاى نهى از منکر و امر به معروف است، ولى این اقدام و قیام علیه حاکم ستمگر و منحرفى مانند یزید، دیگر اصلا در آن مقوله نهى از منکر محدود نمى‏شود [یعنى مافوق آن است] . البته نهى از منکر و امر به معروف هم هست ولى حکومت مثل یزید راه انبیا را به خطر انداخته و موجودیت اسلام را تهدید مى‏کند و اصل حاکمیت اسلام دارد از بین مى‏رود و مورد تعرض قرار گرفته است لذا اولین عاملى که انسان بخواهد معین کند و نمره بدهد - گرچه من تا به حال ا صلى و فرعى نکرده‏ام و نمره نداده‏ام - درگیر شدن با حکومتى است که امام مى‏خواهد آن را به مجراى صحیح باز گرداند. حالا تا کجا موفق بشود که اصلاح کند. آیا مى‏تواند حکومت را از دست این ناصالحان بگیرد؟ این احتمال منتفى نیست، در اراده امام هم منتفى نبود، شرایط هم با این اراده منافات قطعى نداشت و...
بنابراین اصل در حرکت امام این بوده که حکومت را به شرایط صالح‏اش برگردانند. البته امام براى عملى کردن این اصل باید شرایط مناسب و توجیه اجتماعى و قانع شدن یاران را هم لحاظ مى‏کردند تا بعدا کسى نتواند اقدام ایشان را از باب «انداختن خویش به هلاکت‏» معرفى نماید و شبهه‏هاى دیگرى زمینه ظهور پیدا نکنند. بنابراین اصل در حرکت امام اصلاح حکومت اسلامى و تشکیل حکومت صالح بوده است.
اگر درست‏برداشت کرده باشیم، تکیه حضرت عالى، هم به امر به معروف و نهى از منکر بود و اگر بخواهیم به زبان حقوقى مساله را مطرح کنیم، یک وقت منکر در حوزه خصوصى افراد است مانند غیبت، تهمت و تظلماتى که افراد نسبت‏به خودشان احساس مى‏کنند و مى‏خواهند نهى کنند و مانع شوند و گاهى در حوزه روابط عمومى است که یک طرف حاکمیت و دولت و قدرت هست و یک طرفش هم مجموعه‏اى هستند که دولت قدرتش را روى آنها اعمال مى‏کند. امام نسبت‏به حکومت و قدرت اعتراض داشتند و در مقام امر به معروف و نهى از منکر نسبت‏به حکومت و نقد آن بودند. حالا اگر در این زمان مردم نسبت‏به حاکمیت‏خواستند امر و نهى بکنند، یعنى اگر دیدند حکومت، حاکمان و زمامداران بد عمل مى‏کنند و مشى حکومت، مشى ناصوابى است، چگونه اقدام کنند. رهنمود شما در این مورد با تاسى به قیام اباعبدالله چیست؟ با توجه به اینکه امام خمینى هم در وصیت‏نامه خود از مردم خواسته‏اند که در صورت لزوم شخصا وارد میدان شوند.
من اقدام امام‏حسین (ع) را از مقوله نقد نمى‏بینم بلکه آن را در ادامه رسالت الهى پیامبر و اوصیاى ایشان مى‏دانم که آن رسالت متکى بود بر تشکیل حکومت اسلامى و حفظ آن. همان که امام خمینى از آن به «مصالح نظام‏» تعبیر مى‏کردند. وقتى مصالح نظام پیش بیاید ما دیگر هیچ چیز برایمان ارزش ندارد. حفظ نظام و رعایت مصلحت نظام فوق همه ارزش هاست. براى آن هر قانونى را مى‏شود به هم زد، هر حکمى را مى‏شود نقض کرد. آنجایى که اصل نظام درخطر است امام حسین (ع) هم این کار را مى‏کنند.
حتى اگر یزید این گونه علنى و تهتک‏آمیز هم عمل خلاف نمى‏کرد، باز هم چون یزید نامشروع بود همان طور که پدرش معاویه نامشروع بود، امام باز هم بیعت نمى‏کرد همان طور که با معاویه بیعت نکرد. این بیعت نکردن همان وظیفه خاصى بود که به عهده داشتند. وقتى معاویه با امام حسن (ع) مصالحه کرد و امام حسن (ع) بیعت کردند، معاویه مى‏خواست از امام‏حسین (ع) هم بیعت‏بگیرد که امام حسن (ع) فرمودند: نه، متعرض ایشان نشو. مضمون کلام امام حسن (ع) این است که ایشان بیعت نمى‏کند و تا پاى خون خود ایستاده و به قیمت کشته شدن هم مى‏ماند و بیعت نمى‏کند و شما متعرض ایشان نشوید.
پس اینجا اصل نظام مطرح است و حکومت اسلامى که متکاى نظام است در بدترین شکل شرایطش نقض شده و در عمل هم همینطور. لذا اینجا دیگر بحث نقد و انتقاد نیست‏بلکه بحث اقدام است، به جهت این‏که این بساط را که دارد پیش مى‏رود به هم بزند. قیام امام حسین (ع) یک اقدام عملى بود.
یعنى در حقیقت مرتبه سوم امر به معروف و نهى از منکر؟
اقدام امام را اقدامى جهت‏حفظ نظام اسلامى مى‏دانم; یعنى نظام اسلامى در معرض آسیب‏پذیرى جدى قرار گرفته است و امام مى‏بایست آن را حفظ مى‏کردند. حالا اگر موفق مى‏شدند که حکومت را از دست‏یزید مى‏گرفتند و آن را به مجراى صحیح هدایت مى‏کردند، اگر موفق هم نمى‏شدند، تهییج افکار عمومى شده بود و وضع بد بنى‏امیه به مردم نشان داده شده بود و زمینه براى آوردن مردم به صحنه و انتقام گرفتن مهیا مى‏شد. بنابراین، امام هر دو طرف احتمال را مى‏داد. اگر موفق مى‏شدند در کوفه حکومت تشکیل دهند، آن وقت مانند پدرشان به جنگ یزید مى‏رفتند. ما مى‏خواهیم بگوییم این‏ها از دید امام منتفى نبوده بلکه محتمل بوده است، شاید مناسب‏ترین جا براى اقدام هم کوفه بود و غیر از کوفه، کمى هم یمن مناسب بود. جاى مناسب دیگرى نبود. شام که اصلا مقر بنى‏امیه بود. مکه و مدینه هم مرکز معنویت‏ها و روحانیت و تعلیمات بود و علماى عامه، قوى بودند و اصلا فضاى آنجا فضاى جهادى نبود. آنها معتقد بودند که امکان انجام کارهایشان یعنى تعلیم و تعلم، تا حدودى وجود دارد. ولى کوفه نقطه‏اى بود که به طور طبیعى مى‏توانست پایگاه امام باشد و از لحاظ افکار عمومى و همراهى با امام مناسب بود. البته ابن زیاد با تدبیرى، زودتر از امام وارد آنجا شد و دست پیش گرفت ولى امکان این بود که وقایع طور دیگرى ورق بخورد و به سود امام تمام شود. امکان این بود که امام به کمک کوفیان حکومت‏بنى‏امیه را مى‏شکستند یا لااقل در کوفه و نواحى تابع آن حکومت‏حق را اقامه مى‏کردند و از این رهگذر اصل نظام اسلامى را از نابود شدن و استحاله نجات مى‏دادند.
پس هدف امام‏حسین (ع) حفظ نظام اسلامى بود ولى از طریق تشکیل حکومت‏حق میسر نشد، با شهادت و فداکارى‏اى که به خرج دادند، این هدف جامه تحقق پوشید.
فرمایش حضرت عالى، مؤیدهاى فراوان دارد. نامه‏اى معاویه به طلحه و زبیر نوشته که حضرت امیر آن را افشا کردند. معاویه به آنها مى‏نویسد که اگر شما کوفه و بصره را بگیرید، بقیه شهرها مشکل ندارد. حضرت امام‏حسین (ع) هم به بصره در جنب کوفه اهمیت مى‏داد - گرچه کوفه مرکزیت داشت - و براى رؤساى بصره هم نامه نوشت و آنها را به یارى دعوت کرد و بعضى از آنها هم اعلام آمادگى کردند. بالاخره در جهان اسلام آن روز، اگر حرکتى مى‏خواست‏سامان‏دهى شود، بدون در نظر گرفتن کوفه و در مرحله بعد بصره، نمى‏توانست طرح‏ریزى شود.
آرى، در سال‏هاى بعد هم این گونه بود. نهضت‏هاى وسیع اهل بیت (ع) معمولا از کوفه شروع مى‏شد.
برخى از علما مانند سیدمحسن امین نگاهى مثبت‏به مردم کوفه دارند. ما معمولا کوفیان را بى‏وفا مى‏دانیم ولى ایشان این گونه نظر نداشت و از کوفیان دفاع کرده است. در برخى از مقالات ویژه‏نامه نیز آمده که کوفیان این گونه که مشهور شده پیمان شکن و بى‏وفا نبوده‏اند. این جور نبوده که اهل کوفه امام را شهید کرده باشند بلکه عده‏اى اراذل و اوباش بودند. که ریختند و حضرت را محاصره کردند.
من هم دفاع مى‏کنم. من در نماز جمعه از مردم گله کردم که شما چرا این گونه شعار مى‏دهید که: «ما اهل کوفه نیستیم‏» ; اهل کوفه توى همه شهرهاى عربى از همه بهتر بودند. البته کوفیان یک اشکالى دارند که در جاى خودش مطرح مى‏کنیم ولى در مجموع از دیگران بهترند و در هیچ جاى دیگر همین مقدار هم نمى‏شد کار کرد ولى در کوفه این مقدار احتمال موفقیت و همراهى و کمک بود.
پاسخ سؤال در باره امکان تاسى به امام‏حسین (ع) باقى‏ماند.
ما هم اگر الآن احساس کنیم نظام اسلامى‏مان دارد آسیب مى‏بیند، باید به هر قیمت وارد جهاد شویم و حداقل با شهید شدن و راه انداختن یک جریان شهادت‏طلبى در مقابل انحراف بایستیم. این الگوگیرى از حرکت امام‏حسین همیشگى است.
در جواب سؤال اول فرمودید، سناریوى کربلا غیبى بود و امام با توجه به تکلیف الهى و علمى که داشتند، حرکت کردند. این منعى ندارد و ما هم آن را قبول داریم و شکى در آن نمى‏کنیم ولى حالا سؤال این است که آیا امام‏حسین (ع) مطابق ضوابط و دستورالعمل‏هاى دینى و احساس تکلیف و انجام وظیفه - فارغ از علم و اطلاع بر سناریوى غیبى - عمل کرده است. اگر فرض کنیم که امام از سناریوى غیبى چیزى نمى‏دانست و به عنوان یک مؤمن با این شرایط و اوضاع مواجه مى‏شد، اگر مى‏خواست‏به تکلیف دینى خود عمل کند، چه تصمیم‏هایى مى‏گرفت؟ مبانى تصمیم‏گیرى امام چه بوده که نهایتش به کربلا رسیده است. به عبارت دیگر علم حق تعالى با توجه به اختیار انسان است. امام با توجه به این اوضاع و شرایط چه عکس‏العملى را اختیار مى‏کرد؟ امام به عنوان یک انسان مؤمن در انتخاب‏ها و اختیارش یا «واجب‏» را اختیار مى‏کند، در آن‏جایى که بین واجب و حرام مخیر باشد و یا «احسن‏» را اختیار مى‏کند در آن جایى که امر بین «احسن‏» و «حسن‏» دایر باشد و یا «حسن‏» را انتخاب مى‏کند و تدبیر مى‏کند در جایى که «تدبیر» لازم است. حالا با توجه به اینکه انتخاب‏هاى امام از باب انجام وظیفه واجب یا انتخاب احسن یا تدبیر بوده، حضرت عالى تبیین بفرمایید که حضرت مصادیق مختلف را با کدام عنوان تطبیق کرده و اختیار نموده است؟
اگر اسنادى که به طراحى غیبى اشاره مى‏کند نبود، ما راحت‏تر مى‏توانستیم در مورد این واقعه صحبت کنیم ولى چون آن اسناد وجود دارد، ما مى‏خواهیم طورى با واقعه کربلا روبه‏رو شویم که انکار آن اسناد نشده باشد زیرا دلیلى بر رد آن اسناد نداریم. بنابراین توجیهى ارائه مى‏دهیم که با غیبى بودن هم بسازد.
اگر سناریوى غیبى نبود و امام از آن اطلاع نداشت و مى‏خواست‏خودش تصمیم بگیرد، من فکر مى‏کنم بهترین تصمیم را در بهترین شرایط گرفته است. یعنى اگر همان شرایط، امروز هم باشد و ما به زمان خودمان آگاه باشیم و درست‏بخواهیم تصمیم بگیریم، باید همین کار را بکنیم که امام کرده است. در آن زمان کار به جایى رسیده که یزید با آن ویژگى‏ها و فسق و فساد آشکار بر امت اسلامى تحمیل مى‏شود و او هم با نهایت گستاخى شروع مى‏کند به پیاده کردن برنامه‏هایش و حتى ملاحظاتى که پدرش معاویه رعایت مى‏کرد، را رعایت نمى‏کند. بدون هرگونه ملاحظه و احتیاط و بدون پروا به همه حریم‏ها تجاوز مى‏کند. مثلا معاویه بر بیعت گرفتن از امام‏حسین (ع) پافشارى نکرد ولى یزید اعلام مى‏کند که امام‏حسین (ع) یا باید بیعت کند یا کشته شود. او این قدر بى‏پروا شده و پیش مى‏تازد. سال‏هاى بعد هم مى‏بینیم که حرمت‏حرم و خانه خدا را مى‏شکند و کعبه و مکه را به آتش مى‏کشد و در مدینه و حرم پیامبر آن وضع فجیع را به وجود مى‏آورد.
امام‏حسین (ع) در آن وضع مطمئن بود که مى‏آیند و او را مى‏برند، در بساط حکومت و یزید و به عنوان یکى از افراد زیر مجموعه مى‏نشانند. اگر امام ساکت مى‏نشست، همه افکار شوم یزید را بر ایشان تحمیل مى‏کردند و ایشان مجبور مى‏شد سکوت کند و بیعت نماید و بپذیرد و در آن صورت چیزى از اسلام باقى نمى‏ماند. همان تعبیرى که خود امام فرموده، «على الاسلام السلام‏» . این اتفاق مى‏افتاد. امام‏حسین (ع) هم کاملا راه طبیعى را پیمودند. من اصلا غیب و اینها را دراین بخش کنار مى‏گذارم و مى‏گویم ایشان واقعا عاقلانه و جامعه‏شناسانه و مانند یک رهبر سیاسى - نظامى عمل کردند.
اولا رفتن از مدینه به مکه; مکه حرم بوده، امن بوده و امام در مدینه امنیت نداشتند لذا به مکه رفتند تا در امان باشند و از آن موقعیت‏براى ارتباط گرفتن با کوفه و شیعیان استفاده کردند. در مدتى که در مکه بودند، مکاتبه بود، رفت و آمد بود. خیلى [از کوفیان] آمدند و رفتند. مقدمات یک نهضت آماده شد. نهضت‏هاى آن روز، این گونه بود که یک عده‏اى جمع مى‏شدند و با هم شمشیر بر مى‏داشتند و جنگ را شروع مى‏کردند کم کم آن را توسعه مى‏دادند. امام‏حسین (ع) هم درست همین کار را شروع کردند. این زمینه در مکه و مدینه نبود ولى در کوفه بود; به دلیل همان نامه‏هایى که به امام نوشتند، به دلیل این‏که بعد از امام حسین (ع) نهضت توابین در کوفه به وجود آمد. به دلیل این‏که بعد از آن، مختار توانست در کوفه حکومت تشکیل دهد. اینها نشانه این بود که کوفه زمینه خوبى داشته است. آنها از امام دعوت کردند و حجت‏بر امام‏حسین (ع) تمام شد. حتى اگر امام هم نبودند و فقط یک رهبر سیاسى بودند، بالاخره حالا این تعداد یاور پیدا کرده‏اند; براى مبارزه با یک حکومت‏شرور باید اقدام کنند. به نظرم منطقى و مطابق با موازین عقلى و شرعى که در دست داریم، بدون استناد به غیب، براى امام‏حسین (ع) همه چیزهاى لازم براى یک حرکت و قیام مهیا بوده و مانند دیگر امامان نبوده که گفته‏اند ما یاور نداریم و قیام نمى‏کنیم.
حالا بعضى از دوستانشان مى‏گفتند: کوفیان بى‏وفا هستند. خوب، امام هم مى‏دانستند بخشى از کوفیان بى‏وفا هستند ولى همان کوفیان بى‏وفائى که امام مجتبى را یارى نکردند تا مجبور به صلح شد، حالا خودشان جرات کرده‏اند و نامه نوشته‏اند و جمع شدند و پول داده‏اند و خرج کرده‏اند که حکومت هم از اقدامات آنان اطلاع مى‏یابد و براى مقابله با آنان اقدام کرده و ابن زیاد را مى‏فرستد. امام نیز بعد از این اقدامات کوفیان، شخصى مانند مسلم بن عقیل را براى مطالعه اوضاع کوفه و بررسى شرایط مى‏فرستد تا اگر اقدامى صورت گرفت، بدون تحقیق نباشد. مسلم هم آمد و مطالعه کرد و گزارش داد که همه چیز آماده است. مسلم هم یک آدم کوچک و ساده نبوده است‏بلکه یک شخصیت‏سیاسى برجسته باهوشى بوده است و او به امام گزارش مثبت داده است.
با توجه به آماده بودن همه شرایط، حتى اگر امام یک رهبر آسمانى و یک مؤمن معتقد صددرصد نبود و دنبال یک حکومت‏سالم دنیوى بود، شرایط براى او فراهم بود.
نکته دیگر این‏که عراق هیچ گاه تسلیم واقعى بنى‏امیه نشد. در زمان امام حسن (ع) که ایشان با معاویه صلح کردند، خیلى از کوفیان و عراقى‏ها به امام مى‏گفتند: یا مذل المؤمنین! به امام حسن (ع) معترض بودند. نیروهاى خوب آنجا مى‏گفتند که چرا این‏جورى شد؟ ! البته در نهایت تسلیم مى‏شدند و به نظر امام تمکین مى‏کردند چون به امام حسن (ع) ایمان داشتند ولى قلبشان و منطقشان باور و قبول نکرده بود.
بنابراین امام‏حسین (ع) در یک شرایط معمولى که مى‏شود مبارزه کرد و احتمال دارد این مبارزه به جنگ منجر شود، بکشند یا کشته شوند، واقع شدند و امام به صورت طبیعى و منطقى تصمیم گرفتند و عمل کردند.
براى اینکه روى سؤال گذشته تامل بیشترى شود عرض مى‏شود حضرت عالى فرمودید: امام‏حسین (ع) در شرایطى بود که با توجه به آنها پیش‏بینى مى‏شد قیام کردن مناسب است و به نتیجه مى‏رسد و امام هم با توجه به مهیا بودن شرایط قیام کرد تا اگر ممکن شد، حکومت را بگیرند; حالا سؤال گذشته را به این صورت دو باره تکرار مى‏کنیم که در بعضى از موارد و فرازهاى حرکت، نه تنها شرایط معمولى بود و احتمال موفقیت مى‏رفت‏بلکه شاید بتوان گفت در آن فرازها اصلا امام به عنوان یک انسان مؤمن شق دیگرى را نمى‏توانست انتخاب کند. در آن فرازها انتخاب امام تنها انتخاب مشروع و مرضى خدا بوده و امام به عنوان یک مؤمن به انجام آن مکلف بود و جز آنچه انجام داده، چاره دیگرى نداشته است. مثلا امام به عنوان یک انسان مؤمن نمى‏توانسته با کسى مثل یزید بیعت کند و خودش هم فرمود اگر من بخواهم بیعت کنم «على الاسلام السلام‏» . خوب اینجا امام مکلف به سرپیچى از یعت‏بود. یا مثلا در مورد هجرت از مدینه، همان طور که خودشان هم فرمود اگر در مدینه مى‏ماند، حضرت را مى‏کشتند، پس باید از مدینه هجرت مى‏کرد و راه‏دیگرى نداشت و...ولى در بعضى از فرازها انسان نمى‏تواند قطع پیدا کند که امام این را از باب تکلیف وجوبى انجام داده یا انتخاب احسن بوده است و شق دیگرى هم وجود داشته که آن حسن بوده است، مثلا وقتى در بین مسیر کوفه به امام خبر مى‏رسد که مسلم شهید شد و کوفیان پیمان شکسته‏اند و...، ولى هنوز از سپاه ابن زیاد و حر خبرى نیست که مانع بازگشت امام به مکه و مدینه شوند; امام اینجا مى‏توانست‏برگردد ولى امام به راه ادامه داد. آیا بازگشت‏به مکه و مدینه بعد از مطلع شدن از شهادت مسلم و بیعت‏شکنى کوفیان حسن بوده و ادامه دادن راه احسن؟ یا بازگشت هیچ وجه حسنى نداشت و بلکه خلاف بود و امام مکلف به ادامه راه بود؟ اگر ادامه دادن راه احسن بوده، وجه آن کدام است؟
همینجا با منطق مبارزه، راه احسن را ایشان انتخاب کردند و در چنین فضایى مساله «انا قتیل العبرة‏» معناى خودش را آشکار مى‏کند و مطرح مى‏شود.
در یک جمع مبارز عادى از جمع ما که آدم‏هاى معمولى هستیم نیز، منطق مبارزه همین است. ما وقتى که با شاه مبارزه مى‏کردیم، فکر پیروزى به آن زودى را نداشتیم. امام (قده) هم در فکر پیروز شدن سریع نبودند بلکه ما حدس مى‏زدیم در ظرف یکى دو سال آینده ما را مى‏کشند یا اعدام یا حبس ابد مى‏کنند یا اتفاق‏هاى دیگرى از این قبیل; اما یقین داشتیم که این راه [مبارزه با حکومت جور] بالاخره دوام مى‏یابد و به نتیجه مى‏رسد و افراد دیگرى مى‏آیند و تفنگ ما را بر مى‏دارند. امام‏حسین (ع) هم دو طرف قضیه را دیده بود; یعنى اگر مى‏رفت کوفه و کوفه را تصرف مى‏کرد که خوب، شروع یک جنگ بود و اگر بین راه یا حتى در کوفه شهید مى‏شد، نهضتشان ادامه مى‏یافت و کسانى مى‏آمدند به خونخواهى ایشان مى‏ایستادند. در آن زمان و شرایط نارضایتى مردم از حکومت جور بنى‏امیه شدید بود و ایشان این را درک مى‏کرد و مى‏دانست که دل مردم با ایشان است‏حتى اگر به ظاهر شمشیرهاشان همراه یزید باشد. از آن طرف، در برگشت نیز چیزى جز بیعت و تسلیم یا مرگ نبود، البته اگر بر مى‏گشتند یا باید تسلیم مى‏شدند و بیعت مى‏کردند یا مرگ با ذلت را مى‏پذیرفتند ولى ادامه راه یا شهادت بود یا احتمال پیروزى و هر دوى آنها را امام منطقا قبول مى‏کنند.
بنابراین بدون توجه به سناریوى غیبى، منطق حکم مى‏کند که امام همین کار را بکند. ایشان حتى وقتى در کربلا در محاصره دشمن بودند، این امکان بود که افرادى براى یاورى ایشان بیایند و شرایط عوض شود و این انتظار هم به‏جا بود زیرا بالاخره کوفى‏ها در آن نزدیکى، در چند فرسخى آنان بودند، امام محاصره شده بود و مى‏شد آنها حرکت کنند و از پشت‏به دشمن حمله نمایند و امام و یارانش از جلو و دشمن در وسط این دو جبهه منهدم شود. انتظار این بود که در خود کوفه جهاد راه بیندازند. این طور نبوده است که کسى نتواند بیاید. بعضى‏ها شب عاشورا یا روز عاشورا به امام ملحق شدند. بعضى حرکت کردند ولى به موقع نرسیدند; بعضى هم هیچ وقت‏به کربلا نرسیدند، در مسیر بودند که دیدند جریان تمام شد; از همانجا برگشتند و برنامه توابین را طراحى و اجرا کردند. بنابراین واقعا یک جریان طبیعى و زمینه واقعى و مردمى براى جهاد وجود داشت.
گرچه الآن از نظر ذهنى، قبول اقدام شهادت‏طلبانه براى ما راحت و عادى است و در مجموعه این ویژه‏نامه نیز یک مقاله به همین موضوع اختصاص یافته ولى وقتى به کتب فقهى مراجعه مى‏کنیم، مى‏بینیم مطلب در نظر آنان به این آسانى نبوده و واقعا بزرگانى در تحلیل این واقعه دچار دشوارى شده‏اند که چگونه تحلیل کنند. در تاریخ اسلام و قرآن و روایات هم مشابه حرکت امام‏حسین (ع) کم داریم. یکى واقعه رجیع و بئر معونه است که آن چند نفر مبلغ وقتى مورد محاصره قرار گرفتند، با این‏که مى‏دانستند کشته مى‏شوند ولى تسلیم نشدند. بعضى در فقه این قضیه را در کنار واقعه کربلا مطرح مى‏کنند. به هر حال سؤال این است که با توجه به موازین فقهى حرکت امام‏حسین (ع) را چگونه تحلیل مى‏کنید؟ از نظر شما که در کوران مبارزه نیز بودید، از نظر فقهى این مطلب چگونه حل شده است؟ با اینکه فقیهى مانند مرحوم طبرسى براى اینکه اقدام امام را مصداق «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة‏» نداند، یک احتمال که ذکر مى‏کند نفى علم امام به عاقبت این کار است. ولى با توجه به اعتقادات شیعى ما پذیرش این احتمال آسان نیست; یا مثلا علامه حلى مى‏گوید براى جمع بین آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة‏» و ادله هدنه، باید بگوییم که امام حسین (ع) موظف به قیام و اقدام علیه حکومت‏یزید نبودند بلکه مخیر به صلح یا قیام بودند و مثلا حضرت چون شهادت را دوست داشتند، اقدام و قیام را برگزیدند و الا مى‏توانستند مانند برادرشان صلح کنند.
یا بعضى مانند صاحب ریاض و قبل از او، محقق کرکى، معتقدند که تا قبل از شهادت مسلم قضیه طبیعى بود، امام یاور داشتند و شرایط مهیا بود و باید اقدام مى‏کردند ولى بعد از مواجهه با دشمن موضوع فرق کرد و مجبور شدند یا بجنگند تا کشته شوند و یا تسلیم ذلت و خوارى و احتمالا مرگ ذلیلانه گردند، یا مثلا صاحب‏جواهر چنان که اشاره شد اصلا فهم واقعه عاشورا و وجه آن را از فهم ما بالاتر مى‏داند و مى‏گوید این امر، از جمله سرى میان خداوند و امام (ع) بوده پس قابل استناد نیست و ما باید مطابق قواعد کلى و موازین فقهى عمل بکنیم و بالاخره امام خمینى فرموده‏اند اصل حکومت مهم است و بلکه از اهم مصالح است و اقدام امام‏حسین (ع) با علم آن حضرت منافات ندارد. خواهشمندیم با توجه به موازین فقهى تحلیل خودتان را بیان فرمایید.
من با موازین فقهى مى‏خواهم بگویم که مى‏تواند مواردى باشد که کشته شدن در آن موارد وظیفه باشد. اگر انسان با تحلیل عقلى - نه غیبى - بداند که آثار کشته شدنش در حفظ اسلام و نظام چشمگیر است و حرکت و قیام او مبدا و منشا حرکت‏هاى بعدى مى‏گردد و راه او تداوم مى‏یابد و دشمن را در شرایط مشکل قرار مى‏دهد [در اینجا باید اقدام کند و او مى‏داند که کشته مى‏شود] . با مبانى خود فقها هم مى‏خواند. گفتم که امام‏حسین (ع) به عنوان یک سیاستمدار زیرک و باهوش و جامعه‏شناس - که همه این را قبول داریم و هیچ کس نمى‏تواند آن را انکار کند - که نبض جامعه در دستش بوده و از محبت توده مردم نسبت‏به خودش آگاهى دارد و بغض جامعه نسبت‏به بنى‏امیه را هم مى‏داند، برایشان قابل پیش بینى است که اگر شهید هم بشود و بچه هایشان را هم به اسارت ببرند، حرکت و اقدام او به یک موج عظیم تبدیل مى‏شود و این موج عظیم مبارزه، بنى‏امیه را تحت فشار قرار مى‏دهد و شرایط را عوض مى‏کند. این قابل تشخیص بود و وقتى امام این تشخیص را داد، بر او واجب است که به عنوان یک مؤمن - نه حتى امام - و به عنوان یک متفکر سیاستمدار که اقدام کند. براى ما که در مبارزه بودیم، این خیلى طبیعى است. کسانى که مى‏خواهند یک مبارزه جدى با یک رژیم جبار راه بیندازند، این پیشامدها براى آنان طبیعى است. حالا من یک مثال مى‏زنم. فرض کنید آمریکا یک روزى بیاید و خطر این باشد که آمریکا ایران را بگیرد یا بخواهد منطقه خلیج فارس و نفت دنیاى اسلام را تحت‏سیطره خود قرار دهد و بگیرد، یک عکس‏العمل این است که علما همه ساکت‏بنشینند و فقط درسشان را بخوانند و او را رها کنند که بیاید و بگیرد به اصطلاح بعضى‏ها و القاء نفس در تهلکه نکنند.
عکس‏العمل دیگر این است که یک عده یا همه راه بیفتند و آن چنان موجى از جانفشانى و شهادت‏طلبى درست کنند که جامعه را در مسیر به حرکت درآورد. در آن صورت دیگر گرچه آن عالمان خودشان شهید شده و نیستند اما پشت‏سرشان موج جوان‏ها و مردم بیایند و مقابل آمریکا بایستند و آمریکا را از منطقه بیرون کنند.
خوب، کدام عکس‏العمل وظیفه است؟ تحقیقا وظیفه این است که همه بروند و شهید شوند و زمینه قیام مردمى و همگانى را فراهم آورند. امام‏حسین (ع) درست همین کار را کردند. این‏که فقهایى که مى‏گویید آن گونه تحلیل کرده‏اند، من نمى‏دانم; شاید آنها توى فضاى مبارزه نبودند و روحیه‏هایشان دچار یاس بوده و اصلا از این‏که حکومت اسلامى درست‏شود و شکل بگیرد مایوس بودند و همان تفکر صبر تا ظهور امام زمان (عج) حاکم بوده است. ما نمى‏خواهیم آنان را متهم کنیم. قطعا آن بزرگواران با فهم درستشان عمل مى‏کردند اما ما خودمان، با فهم انسانى که مى‏خواهد براى بقاى دین مبارزه کند، فکر مى‏کنیم با مبانى فقهى این وظیفه بوده است و حالا هم وظیفه است. مثلا در جنگ با عراق ما چقدر شهید دادیم، آن هم جوانانى که بهترین بودند - گرچه خوب هر انسانى که شهید شود محترم و ارزشمند و مقدس است - ولى بالاخره جوانان شهید ما بهترین بودند ولى ما مى‏دیدیم و مى‏ترسیدیم که اگر کشته نشویم و این جوانان به میدان نروند و در معرض شهادت قرار نگیرند، عراق بیاید و خوزستان را بگیرد و انقلاب را از بین ببرد و همه مبارزات دوران انقلاب بى‏ثمر گردد و باز برگردیم به وضعیتى مشابه یا بدتر از زمان شاه. ما براى حفظ انقلابمان دویست هزار شهید دادیم.
اگر بخواهیم با پیش کشیدن بحثهایى مانند «القاى نفس در تهلکه‏» در حرکت اباعبدالله خدشه کنیم، به طریق اولى این اقدام‏هاى انقلابى خودمان مورد خدشه مى‏شود، آن وقت‏خدشه کنندگان چه مى‏گویند؟ تازه امام‏حسین (ع) با راه انداختن این موج، گرچه خودشان شهید مى‏شدند ولى زمینه را براى ادامه مبارزه آماده مى‏کردند. گرچه امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) حاکم نشدند ولى در سایه همین موج و تزلزلى که در بنیان حکومت اموى پیش آمد توانست وظیفه‏اش را انجام دهد.
بد نیست قسمتى از عبارت صاحب جواهر (ره) را خدمتتان بخوانیم: ماوقع من الحسین (ع) مع انه من الاسرار الربانیة و العلم المخزون یمکن ان یکون لانحصار الطریق فى ذلک علما منه علیه‏السلام انهم عازمون على قتله [این را فقهاى قبلى هم دارند] على کل حال کما هو ظاهر من افعالهم و احوالهم و کفرهم و عنادهم... مضافا الى ما ترتب علیه من حفظ دین جده - صلى الله علیه و آله و سلم - و شریعته و بیان کفرهم لدى المخالف و المؤالف على انه له تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الى اجابته و معصوم من الخطا لا یعترض على فعله و لا قوله فلا یقاس علیه من کان تکلیفه ظاهر الادلة و الاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحا بینها بالمرجحات الظنیة التى لا ریب کونها هنا على القول بالوجوب على ان نهى الالقاء لا یفید...
در عبارت صاحب‏جواهر نیز جواب خودشان هست. ایشان یک جا مى‏فرماید که مترتب شد بر کشته شدن امام‏حسین (ع) حفظ دین پیامبر و افتضاح بنى‏امیه و افشاى آنها، خوب اگر همین هدف در هر جهادى و در شهادتى تحقق پیدا کند، باید به آن اقدام کرد. بنابراین با مبانى خود صاحب‏جواهر هم اگر انسان ببیند دین اسلام در خطر است و با کشته شدن او حفظ مى‏شود و از خطر در امان مى‏ماند، بدون شک باید اقدام کند.
در مقابل این سخن، امام خمینى مى‏فرماید: «لو کان المعروف و المنکر من الامور التى یهتم بها الشارع الاقدس کحفظ نفوس قبیلة من المسلمین و هتک نوامیسهم او محو آثار الاسلام او محو حجته بما یوجب ضلالة المسلمین او امحاء بعض شعائر الاسلام کبیت الله الحرام بحیث‏یمحى آثاره و محله و امثال ذلک لا بد من ملاحظة الا همیة و لا یکون مطلق الضرر و لو عن نفسه و او الحرج موجبا لرفع التکلیف.» خوب، این مبنا که باشد، انقلاب را به وجود مى‏آورد و جنگ را آن گونه اداره مى‏کند ولى با آن دیدگاه‏هاى دیگر چگونه مى‏توان.
نه، در آن دیدگاه صاحب‏جواهر هم جزو ادله‏اش بود که «ترتب علیه‏» اگر حفظ دین پیامبر مترتب بر شهادت بود، باید اقدام کرد. ایشان مى‏خواهد بگوید این دلیل است و این اتفاق در قیام امام‏حسین (ع) افتاد. در جایى دیگر هم ایشان و دیگران مبناى اهم و مهم را قبول دارند. خوب، چه چیزى مهمتر از حفظ دین رسول الله؟ تازه اینها که امام خمینى (ره) مثال مى‏زنند مثل منهدم شدن کعبه، اینها همه با این‏که خود اسلام از بین برود، قابل قیاس نیست. اگر حکومت‏یزیدى مدتى ادامه پیدا مى‏کرد و چند قرن یزید و امثال یزید حاکم مى‏شدند، اصلا چیزى از اسلام نمى‏ماند; مى‏شد آثار باستانى!
امام خمینى فرموده‏اند: «ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه‏» ; به نظر مى‏رسد مطابق بیان حضرت‏عالى چون حضرت این نتیجه را بر اقدام مترتب مى‏دید لذا اقدام کرده است.
اگر تحلیلشان [در مقام بررسى و تعیین وظیفه خودشان] این بوده که این نتیجه عادتا و منطقا مترتب بر این اقدام است، بایست اقدام مى‏کردند.
هر چند عملا نرسند؟
ولو نرسند و ممکن بود هم در محاسبه اشتباه بکنند، اگر نخواهیم بحث غیب و این چیزها را مطرح کنیم. وقتى ما تشخیصمان این بود که با حرکتمان این مبانى محفوظ مى‏ماند باید حرکت کنیم و جان و امثال آن در این فرض دیگر ارزش ندارد و باید فداى اسلام و قرآن شود.
حضرت‏عالى فرمودید امام‏حسین (ع) براى اینکه حکومت اسلامى تشکیل دهند حرکت کردند; سؤالى که مطرح است اینکه در بعضى از مراحل این حرکت، فرازهایى وجود دارد که امام مى‏توانستند با اقداماتى احتمال پیروزى را بالا ببرند ولى حضرت این اقدامات را انجام ندادند; مثلا وقتى که در راه کوفه با سپاه حر مواجه مى‏شوند یکى از اصحاب به امام عرض مى‏کند که این سپاه تعدادش زیاد نیست و ما راحت مى‏توانیم آنها را از بین ببریم ولى اگر کوفه برویم عده‏اى ملحق مى‏شوند و کار مشکل مى‏شود ولى امام (ع) این طرح را قبول نمى‏کنند، یا مثلا شرائطى براى حضرت مسلم پیش آمد که مى‏توانست عبیدالله را از بین برده و احتمال پیروزى نهضت را بالا ببرد ولى این کار را نکرد; حال سؤال این است که آیا رسیدن به حکومت که یک هدف غایى و به تعبیر حضرت‏عالى مهمترین هدف در نهضت کربلا است، از هر راهى جایز است‏یا راه خاصى دارد؟ اگر راه خاصى دارد چه قیود و شرایطى دارد؟
براى کسانى که نهضت امام‏حسین (ع) را یک سناریوى غیبى مى‏دانند جواب این سؤال خیلى آسان است ولى ما چون آن را فقط در حد یک احتمال مطرح کردیم باید از احتمال عادى و عرفى بودن هم حرف بزنیم و این موارد هم عرفا و با منطق قابل دفاع است.
در مورد حضرت مسلم ضرورتى ندارد که بگوییم هر چه انجام دادند درست‏بوده و حجت است. ولى در عین حال این کار مى‏تواند وجه درستى نیز داشته باشد. براى اینکه ایشان منتظر امام‏حسین (ع) بودند و مى‏بایست‏شرائط کوفه را آماده مى‏کردند; اگر جنگ جلو مى‏افتاد، ممکن بود آن‏را در نطفه خفه کنند ما الآن نمى‏توانیم بگوییم اگر ایشان ابن زیاد را مى‏زد چه مى‏شد; شاید طورى مى‏شد که برنامه به هم مى‏خورد. در این گونه موارد نیز قاعدتا اجازه لازم است. یک تعبیرى خود حضرت مسلم داشتند که «الایمان قید الفتک‏» یا «قید الفتک‏» ، ایشان فتک را نفى نکردند، گفتند ایمان آن را محدود مى‏کند یا قید مى‏زند یعنى محدودیتش همین مصالح است. آدمى که مؤمن باشد یک کار بى‏ربط نمى‏کند، کارش با هدفش و برنامه‏اش هماهنگ است‏یا اگر اجازه لازم دارد اجازه مى‏گیرد. بنابراین آن هم یک کار منطقى بوده که نخواستند زودتر از موقع آتش جنگ را شعله‏ور کنند.
در مورد امام حسین (ع) هم مساله خیلى آسانتر است. اگر باز بحث غیبى بودن قیام را کنار بگذاریم، حتما در نظرشان بود که دو الگو در مقابل هم قرار بگیرند. ایشان به عنوان «مظلوم تاریخ‏» به شهادت برسند و آنها هم به عنوان «ستمگر تاریخ‏» . خوب حالا یک لشکرى آمده جلوى ایشان را مى‏گیرد; فرمانده لشکر هم خیلى مؤدب است، آنقدر ادب دارد و مرید است که وقتى امام‏حسین (ع) یک قدرى به ایشان تند حرف مى‏زنند و مى‏گویند «ثکلتک امک‏» او مى‏گوید چون مادر شما حضرت زهرا (س) است من جواب نمى‏دهم و اگر هر کس دیگرى بود، جواب مى‏دادم و اقدام مى‏کردم، و یا پشت‏سر امام نماز مى‏خواند. خوب یک لشکرى آمده و فقط وظیفه‏اش این است که جلوى امام‏حسین (ع) را بگیرد. اگر امام‏حسین (ع) جنگ را شروع مى‏کردند اولا معلوم نبود که پیروز شوند چرا که آنها زیادتر بودند و پشت‏سرشان هم نیرو مى‏رسید، مگر جمعیت همراه امام (ع) چقدر بودند؟ آن وقت امام (ع)، هم ابتدا به جنگ کرده بودند و هم ممکن بود شهید بشوند و شکست‏بخورند. دیگر این بحث فعلى عاشورا به این شکل نبود. مى‏گفتند خوب خودش جنگ را شروع کرد و شکست هم خورد، با اینکه طرفش هیچ آمادگى جنگ نداشت. پس نمى‏شود گفت در محاسبه یک رهبر مبارزه و یک مجاهد، اینها اشتباه بود.
ثانیا بعدا این خبرها پخش مى‏شد که حر این قدر تسلیم بود که پشت‏سر امام نماز مى‏خواند اما امام با ایشان جنگیدند و چقدر کشته شدند و امام هم کشته شد. به هر حال به نظرم آن کارها جواب منطقى دارد.
مطالبى که فرمودید کاملا متین و قابل توجه است‏سؤال این بود آیا نمى‏شود از اینجا ا صلى را استخراج کرد که حضرت، طریق خاصى را براى رسیدن به حکومت مد نظر داشتند; نه به هر طریقى که ممکن باشد؟
عیبى ندارد، اگر هم یک طریق خاصى مد نظرشان بوده آن هم منطقى است. حضرت فکر مى‏کردند اگر این‏جور حرکت کنند و به دشمن برسند و شکست‏بدهند یا شکست‏بخورند بهتر است. ما هم نمى‏دانیم چه چیز معینى در نظر بوده است، اگر شما نقطه‏اى در نظر دارید بگویید که چه چیزى مد نظر بوده است. اشتباه مثل «شهید جاوید» این بود که همه این چیزها را رد کرد و مى‏خواست‏بگوید امام‏حسین (ع) شهادت را پیش‏بینى نکرده و اصلا براى شهادت قیام نکردند. فقط مى‏خواستند حکومت تشکیل دهند. حال آنکه ما دلیلى نداریم این چیزها را رد کنیم. هر دوى اینها قابل قبول است و ما منطقا مى‏توانیم هر دو را بپذیریم. بله این هم اشکال ندارد که بگوییم امام‏حسین (ع) براى خودش یک برنامه خاصى را طراحى کرده بود.
در واقع خواستگاه سؤال قبلى این است که آیا ما مى‏توانیم براى دست‏یابى به هدفمان هر شیوه‏اى را انتخاب کنیم. چه بسا گفته شود راههاى نزدیکترى هم براى حضرت وجود داشت که اگر مى‏پیمود زودتر به نتیجه مى‏رسید ولى آیا حضرت حاضر بود از هر طریقى مبارزه کند. در مورد حضرت امیر نیز هست که مثلا یاران نزدیک مى‏گفتند «لو فضلت هؤلاء الاشراف على هؤلا الموالى و الاعاجم لکان اجدر ان‏» . تعبیراتى این چنین که اول یک امتیاز سیاسى بدهید بعد که به هدف رسیدید آنها را سرکوب کنید ولى حضرت نمى‏پذیرفتند. درمنطق اباعبدالله (ع) حتى مبارزه قهرآمیز هم باید از طریق شرعى و با وسیله مشروع باشد. آیا حرکت اباعبدالله (ع) یک حرکت اصلاحى متکى بر تبلیغ، ارشاد، روشنگرى و جذب مردم بود؟ یا حرکتى براندازانه که به هر طریق بتواند حکومت را شکست دهد. به هر حال آیا ما مى‏توانیم نقطه‏اى را در نظر بگیریم و براى رسیدن به آن تر و خشک را بسوزانیم. آیا این با منطق اباعبدالله (ع) سازگار است و هدف وسیله را تبریر و توجیه مى‏کند؟
من مى‏گویم اینجا از آن موارد نیست. مثلا اگر تحلیل حضرت این بود که اگر گروه حر را بزنند، در کوفه پیروز مى‏شوند و مى‏توانند مثل پدرشان در آنجا حکومت اسلامى تشکیل بدهند، در این فرض اشکالى نیست [که با حر درگیر شود و آنها را بکشد] . یعنى این مورد از آن نوع نیست که هدف وسلیه را تبریر و توجیه مى‏کند. بالاخره یک گروهى مسلحانه آمده‏اند سد راه امام‏حسین (ع) شدند و نمى‏گذارند به راهى که انتخاب کرده و مردم منتظرند برود. اینجا اگر حضرت برخورد مى‏کرد، از آن نوعى نیست که هدف وسیله را تبریر مى‏کند و از وسیله‏هاى نامشروع نیست. نه در منطق دین و نه در منطق عرف، اشکالى در آن نیست. منتها تشخیص حضرت این نبود که اینجا بجنگند، یعنى فکر مى‏کرد اگر بجنگد اولا پیروز شدن بر همین هزار نفر معلوم نیست، ثانیا دیگر ابعاد مبارزه ایشان را تحت تاثیر قرار مى‏دهد. همین استدلال تا حدودى در مورد کار حضرت مسلم هم جارى است. بنابراین چنین کارى خلاف رویه عرفى، عقلى و منطقى مبارزه نیست.
آیا مى‏توانیم این بحث هدف و وسیله را به این شکل مطرح بکنیم که اگر مسائل فردى و جزئى باشد، خوب نمى‏توانیم از هر وسیله و روشى به هدف برسیم، مثلا کسى بگوید درست است‏براى شما قرب الهى با نماز حاصل مى‏شود ولى براى من این قرب با موسیقى حاصل مى‏شود; مى‏گوییم نه، آن غایت و ارزش روش خاصى را مى‏طلبد; اما در رابطه با مسائل عمومى و حوزه حکومت که حفظ اصل حکومت‏یک ارزشى است‏بالاتر از ارزشهاى دیگر، بگوییم توسل به هر شیوه و وسیله‏اى براى حفظ حکومت لازم است و در اینجا هدف وسیله را توجیه مى‏کند. آیا در فرهنگ اسلامى با توجه به مبانى‏اى که داریم مى‏توانیم حفظ اصل نظام را سواى امور فردى و عبادى محض حساب کنیم; بگوییم در اینجا هدف توجیه گر و وسیله براى رسیدن به آن ارزش برتر باشد؟
مى‏توانیم بگوییم اما بحث در اهم و مهم است. وقتى اصل اهم و مهم را به عنوان یک مبنا پذیرفتیم در اینجا ممکن است‏بعضى از اصولمان را زیر پا بگذاریم براى یک ا صلى که مادر همه اصل‏ها است. من مانعى در اینجا نمى‏بینم. حالا آن بحثهاى قبلى در همین مایه‏ها مى‏گنجد، یا آن روایت معروف که کفار مسلمانها را سپر خودشان قرار داده بودند و فرمانده هم دستور داده بود بزنید آنها را تا پیشرفت‏حاصل بشود و شبیه این موارد توجیه‏پذیر مى‏شود.
اصلا بر اساس مبناى اسلامى اصل مصلحت در تزاحم اهم و مهم و مفاسد و مصالح در فقه‏مان پذیرفته شده است. اینکه به صورت مطلق بگوییم اهداف وسایل را تبریر نمى‏کند، ما به اطلاقش قبول نداریم; آنچه که خیلى مردود است این است که انسان بى‏حساب و کتاب کار کند و به هیچ ا صلى پاى‏بند نباشد، ولى وقتى دو اصل در مقابل هم قرار بگیرند و مصلحت اقوى در یک طرف باشد مانعى ندارد و من فکر نمى‏کنم فقها با چنین چیزى مخالفتى داشته باشند.
در چنین موقعیتى ملاک مصلحت چیست و مرجع تشخیص این مصلحت کیست؟
بالاخره مصلحت در هر وقتى و هر جایى باید یک ممیز و تشخیص‏دهنده‏اى داشته باشد. وقتى که صحبت از امام‏حسین (ع) ست‏خود ایشان امام و رهبر است و ملاک برایشان روشن است. براى ماها هم اینطور نیست که مسائل شخصى باشد; تخصص و صلاحیت تشخیص و فهم مى‏خواهد و به نظر من ملاک عمومى آن همین «صلاحیت‏» است. آنجائى که صلاحیت علمى لازم است مرجع باید عالم باشد و آنجا که صلاحیت ورع و تقوا لازم است‏باید داشته باشد. اگر جایى تخصص جامعه‏شناسى لازم دارد یا هر تخصص دیگر باید باشد; بالاخره بى‏پایه نیست. ملاک مشخص دارد، اینطور نیست که بشود دست هر کسى داد که بگوید من این را تشخیص دادم و این جورى عمل کردم; این طور نمى‏شود. ما یک سرى ملاک‏هاى مشخص داریم.
براى این‏که بحث روشن‏تر شود، مقدارى مصداقى بحث مى‏کنیم. در مورد حضرت امیر (ع) بعضى اشکال دم دستى مى‏کنند که آن حضرت در شوراى شش‏نفره مى‏توانست‏به ظاهر، عمل به سیره شیخین را بپذیرد و بعد از به دست آوردن حکومت‏به آن شرط عمل نکند، همان کارى که عثمان کرد. برخى تحلیل مى‏کنند که اصلا در آن زمان، اساسا چنین امرى امکان نداشت، زیرا وقتى بعد از آن، با وجود آن اقبال عمومى بى‏نظیر که امام حکومت را بدون شرط مى‏پذیرد، با آن همه پیمان‏شکنى و مخالفت روبه‏رو مى‏شود، قهرا اگر در شوراى شش نفره شرط را مى‏پذیرفت و بعد فقط طبق تشخیص خود عمل مى‏کرد، با مشکلات بیشترى روبه‏رو مى‏شد. کما اینکه در برابر تاکید اصحابش بر کوتاه آمدن در مقابل باج‏خواهى کسانى چون معاویه و سران قریش، به هدف تثبیت موقعیت‏حکومت مى‏فرمود: «اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فى من ولیت علیه!» حال سؤال این است که حفظ نظام و حفظ حکومت تا کجا به ما اجازه مى‏دهد پیش برویم؟ مثلا اگر براى حفظ نظام لازم است در برابر آمریکا کوتاه بیاییم، تا کجا کوتاه بیاییم؟ آیا مى‏توانیم یکى یکى اصول را زیر پا بگذاریم تا به ظاهر حکومت اسلامى را حفظ کنیم؟ در حرکت امام‏حسین (ع) نیز چون هدف امام (ع) تشکیل حکومت‏بود و این هدف از همه هدف‏ها بالاتر بود، آیا با توجه به اهم و مهم تا کجا مى‏توانست پیش برود؟ آیا حفظ اصول و ارزش‏هاى دینى برحفظ یا تشکیل نظام مقدم است‏یا عکس آن؟
با این فرض که شما مطرح کردید که همه اصول را زیر پا بگذاریم که حکومت تشکیل بدهیم یا حکومت تشکیل یافته را حفظ کنیم، در چنین فرض، حفظ همه اصول اهم است و حفظ نظام با تشکیل حکومت مهم و اهم بر مهم مقدم است. بنابراین حفظ نظام به قیمت فراموش کردن و رها کردن همه اصول و اخلاق و عدل و مروت، اصلا صحیح نیست و اگر از این راه بخواهیم به کومت‏برسیم، آن دیگر حکومت اسلامى نیست و زمینه اسلامیت آن از بین مى‏رود. در این فرض بهتر حفظ اصول است‏حتى اگر حکومت نداشته باشیم و حکومت را از دست‏بدهیم زیرا این ارزش‏ها در جامعه مى‏ماند و بعد ممکن است از خود اینها کومت‏حاصل شود. آنچه من مطرح کردم موردى بود. یعنى مواردى اتفاق مى‏افتد که مثلا انسان مى‏خواهد تشکیل حکومت‏بدهد یا حفظ نظام بکند، امر دایر مى‏شود بین حفظ نظام و تشکیل حکومت‏یا رعایت‏یک ارزش. در این‏جا باید بررسى شود و اهم و مهم ملاحظه گردد; چه بسا غالبا حفظ نظام بر رعایت آن ارزش موردى مقدم باشد. لذا این به صورت یک حکم کلى نیست. ما فقط مى‏توانیم بگوییم که مراعات اهم و مهم لازم است و باید فرد یا افراد متخصص و شایسته صلاحیت تشخیص، اهم را تشخیص دهند. باید مهم را فداى اهم کرد. تشخیص اهم و مهم به زمان و مکان و شرایط و موضوعات بستگى دارد و اینها هم با هم تفاوت‏هاى بسیار دارند [پس باید موردى تشخیص داد و حکم کلى نمى‏توان صادر کرد].
ابن ابى‏الحدید در جایى در پاسخ به ایرادهایى که به روش امیرالمؤمنین (ع) گرفته شده که چرا سرسختى کرد و برخى مسایل را فداى هدف ا صلى نکرد، مفصل بحث مى‏کند که عمل و رفتار حضرت امیر (ع) با معاویه منطقى‏ترین و بهترین و صحیح‏ترین شکل برخورد بوده است و یک سیاستمدار جامع‏نگر غیر از این راهى که امام رفت، نمى‏توانست‏برود. ایشان قضایاى معاویه، حکمیت و بقیه موارد در دوران حکومت‏حضرت را یکى یکى تبیین و استدلال کرده است که رفتار امام کاملا منطقى و منطبق با موازین عقلى و شرعى بوده است.
بعضى معتقدند اگر معاویه را تثبیت هم مى‏کردند، معاویه از این مشروعیتش براى جنگ استفاده مى‏کرد چون بنى‏امیه آن چنان ریشه داشتند و چنان قدرت و امکاناتى داشتند و بسیارى از شخصیتهاى دنیا گرا دور آنان جمع شده بودند و داستان قریش و اشراف عرب که از قدیم الایام دنبال سیادت و مخالف بنى‏هاشم فضیلت‏گرا بودند، نمرده بود. حضرت على مى‏خواست‏به مقتضاى احکام اسلام از ایرانى‏ها، موالى و سیاه‏ها طرفدارى کند و حقوق یکسان آنها را بدهد و اشراف را در ردیف دیگران ببیند و این گونه رفتار اصلا در قاموس و فطرت آنها جایى نداشت لذا معاویه مى‏شد یک محور شروع براى حرکت آنها و آن موقع حضرت على در موضع ضعف قرار مى‏گرفت. در هر حال این مساله باید بیشتر مورد دقت و بحث قرار گیرد.
راجع به جایگاه خواست مردم در قیام امام‏حسین (ع) دو تلقى وجود دارد; یک تلقى این است که خواست مردم در آن زمان همان حکومت موجود بوده است اما چون امام‏حسین (ع) این خواست عمومى را مشروع نمى‏دانستند قیام کردند تا حکومت را تغییر بدهند. تلقى دیگر این است که حکومت مطابق خواست مردم نبوده بلکه تحمیلى و به اجبار بر مردم حاکم شده بود. مردم هم دنبال حکومتى بودند که حاکمش امام‏حسین (ع) باشد لذا هر وقت فرجه‏اى برایشان پیش آمد اظهار کردند و به امام‏حسین (ع) اقبال نشان دادند، امام‏حسین (ع) نیز در اجابت آن اقبال عمومى حرکت کردند. حال این دو دیدگاه در مباحث روز جامعه ما از جمله طرح مساله مردم‏سالارى دینى که از سوى مقام معظم رهبرى و دیگران مطرح شده است، کم و بیش وجود دارد و جالب است که هر دو گروه در مباحثشان به امام‏حسین (ع) استناد مى‏کنند. دسته‏اى در نفى مردم‏سالارى مى‏گویند اگر بخواهیم مردم سالارى را بپذیریم باید قیام امام‏حسین (ع) را تخطئه کنیم چون قیام آن حضرت مطابق خواست مردم آن زمان نبود و عده‏اى نیز در تایید مردم سالارى مى‏گویند حرکت امام (ع) حرکتى بوده مطابق همین الگوى مردم سالارى و در راستاى اقبال عمومى و خواست مردم. نظر حضرت‏عالى راجع به این
موضوع با توجه به وضعیت جامعه آن روز چیست؟ آیا حرکت امام‏حسین (ع) را حرکتى مطابق الگوى مردم‏سالارى دینى مى‏دانید یا خلاف آن؟ آیا اصولا خواست مردم در مشروعیت‏بخشى حکومت نقشى دارد یا نه؟
البته در آن زمانها از جمله زمان امام‏حسین (ع) آراى مردم هیچ وقت کاملا به دست نمى‏آمد و خواست عمومى مردم قابل کشف نبود. مثل حالا نبود که صندوق آراء باشد و مردم بیایند راى بدهند و ما بگوییم مردم چه مى‏خواهند. اهل حل و فصل، قدرتمندان، رؤساى عشایر و قبایل و پولدارها جمع مى‏شدند و تصمیم مى‏گرفتند - همان که در جریان سقیفه اتفاق افتاد - و بقیه مردم کارى نداشتند. بنابراین این‏بحث از آن نوع نیست.
اما راجع به اصل مساله من فکر مى‏کنم در مکتب ما یعنى مکتب ولایى تشیع، حداقل، خواست مردم شرط عملى کار و شرط توفیقى هست. اگر بخواهیم کار ما عبث نباشد، اسلام را حفظ کنیم و آن‏را عزیز نگه داریم، مردم باید احساس کنند که خواسته‏هایشان تامین مى‏شود و باید با رضایت مردم همراه باشیم و اگر نباشد به هدف حکومت نخواهیم رسید. حتى اگر الآن ما امکاناتى داشته باشیم که بتوانیم مردم را طورى خاموش کنیم که تسلیم باشند و با ما کارى نداشته باشند، خوب در چنین فضایى قلب مردم به اسلام نزدیک نمى‏شود و چنین حکومتى، حکومت اسلامى نیست; حکومت اسلامى مى‏خواهد قلب مردم را فتح کند نه زمین را. پس خواست و رضایت مردم شرط اجرا و موفقیت است اما نمى‏توانیم بگوییم شرط مشروعیت است چرا که طبق موازین ما حکومت‏حق ائمه
است و ائمه هم بعد از خودشان طبق روایت آن را به علماى ذى‏صلاح البته واگذار کردند این روایت هم اینطور نیست که قطعى باشد و قابل تردید نباشد ولى در حدى هست که آقایان علما آن‏را پذیرفته‏اند; حتى در شرایطى که حکومت‏هاى غیر مشروع بودند آدمهاى متدین اگر مى‏خواستند تصرفى بکنند و ولایتى را اعمال کنند مى‏رفتند و از یک عالم مجتهد اجازه مى‏گرفتند. بنابراین من راى مردم را شرط تحقق حکومت اسلامى مى‏دانم. اتفاقا از نظر من حضرت اباعبدالله (ع) نیز در قیام خود با راى مردم عمل کردند. ایشان در مدینه و مکه چون مردم نخواسته بودند، اقدامى نکردند ولى وقتى چند هزار از کوفى‏ها نوشتند و از حضرت دعوت کردند و حضرت مسلم هم رفتند و تایید کردند، امام‏حسین (ع) حرکت کردند و خودشان هم قبلا کوفه بودند و مردم کوفه را مى‏شناختند و مى‏دانستند مردم عراق به خاطر ظلم معاویه تمایلى به بنى‏امیه ندارند.
حالا اگر خواست مردم نبود حرکت‏حضرت بیهوده بود یا اصلا مشروع نبود؟
من نمى‏توانم بگویم مشروع نبود. مبارزه کردن با حکومت جور مشروع است و در حدى که اثر بر آن مترتب باشد، لازم است. یک وقت ممکن است فقط در این حد باشد که انسان زندان برود یا اموالش را بدهد و یک جا ممکن است مساله آن قدر مهم باشد که خوبان در این راه شهید بشوند. در مقابل یزید مبارزه مشروع بود اما اگر حضرت حکومت‏به دست مى‏آورد بیعت مردم را نیاز داشت.
اینکه مبارزه با حکومت جور مشروع است درست و قطعى است و حکومت‏یزید هم یک حکومت جور و تحمیلى بود، بطورى که اگر همان شامیان که سالهاى سال تربیت‏شده یزید و پدرش بودند، اگر مى‏فهمیدند و کسى آنها را آگاه مى‏کرد و امکان اظهار نظر داشتند، از آن تبرى مى‏جستند، ولى سؤال این است اگر فرض کنیم حکومت‏یزید حکومتى بود که بناى بر اجراى احکام اسلام نداشت ولى حکومتى بود در خدمت مردم و مردم هم آگاهانه آن را پذیرفته بودند آیا باز هم امام‏حسین (ع) مبارزه با آن حکومت را براى خود جایز مى‏دانست؟
بر اساس موازین، آن وقت‏حضرت مبارزه مى‏کردند براى اجراى احکام اسلام اما این مبارزه دیگر به صورت براندازى حکومت نبود چون فرض کنیم این حکومت را از بین ببریم چه کسى مى‏خواهد جایش را بگیرد؟ یک جائر دیگرى مى‏آید. ما با منطق دینمان نمى‏توانیم جان و مال مردم را فداى یک چنین کارى کنیم، این حکومت فعلا باید باشد، با اینکه ما این حکومت را نامشروع مى‏دانیم. بله براى اجراى احکام باید مبارزه کنیم.
یعنى مبارزه فکرى و عقیدتى؟
آنجا دیگر شرائط زمان شکل مبارزه را تعیین مى‏کند. اینکه چگونه مبارزه کنیم تا نماز، حج و اخلاق اسلامى باقى بماند و مدارس دینى مندرس نشود، یک الگوى واحد ندارد، شرائط فرق مى‏کند. نمى‏شود یک حکم داد که همه جا عاشورا است‏یا همه جا شرائط امام‏حسین (ع) است. در مجموع این بر مى‏گردد به نوع حکومت. من فکر مى‏کنم اگر آدم بداند مردم او را نمى‏خواهند نمى‏شود خود را بر مردم تحمیل کرد.
مؤید فرمایش حضرت‏عالى مطلبى است که آقاى سید حمید روحانى در چاپ جدید نهضت امام خمینى، در باره چاپ نخست آن که پیش از انقلاب در دوران تبعید امام در نجف، منتشر شد، نقل مى‏کند. حضرت امام شنیده بودند فرازى از پاسخ ایشان به تلگرام شاه در این کتاب به عمد حذف شده است; از او پرسیده بودند «چرا این جمله را حذف کردید؟» و سپس با تاکید بر اینکه مورخ نباید حب و بغضش را دخالت دهد و حداکثر اینکه اگر موردى را قبول ندارد، اشکال کند، نه اینکه آن را حذف کند، در خصوص آن مورد نیز توضیح مى‏دهند که در تلگراف به شاه درست عمل کرده‏اند و مى‏گویند: «در مورد آنچه در جواب تلگراف شاه آمده است‏باید توجه کنید که وظیفه دینى ما اقتضا مى‏کند که در قدم اول با زبان ملایم، با زبان پند و اندرز مواجه شویم; خواه شاه باشد یا شبان. وظیفه علما در قدم اول ارشاد است و در این وظیفه نباید میان انسان‏ها از نظر مقام، موقعیت و منصب فرق بگذارند. وظیفه علما همان وظیفه انبیاست...حضرت اباعبدالله - سلام الله علیه - در روز عاشورا - به حسب روایات - تا آخرین مرحله از نصیحت اشرار دست نکشیدند چون در فکر هدایت انسان‏ها بودند.»
بله ما آن موقع قانون‏اساسى را قبول داشتیم و نفى نمى‏کردیم و مى‏گفتیم باید بر معیار قانون‏اساسى عمل شود; با اینکه آن قانون داراى سلطنت‏بود.
دستیابى به حکومت اسلامى را مرحله‏اى مى‏دانستید یا اینکه چون آن را دست‏یافتنى نمى‏دانستید لااقل مى‏خواستید وضع موجود را اصلاح کنید؟
چرا دست‏یافتنى مى‏دانستیم اما فکر مى‏کردیم اگر بتوانیم با همین قانون‏اساسى مشروطه یک مجلس ملى تشکیل بدهیم مى‏توانیم از آن
مجلس شروع کنیم و همه چیز را حل کنیم. اگر دیده باشید در سال 43 وقتى امام از حبس قیطریه آزادشدند در مدرسه فیضیه قم براى استقبال از امام جشنى برگزار شد و ما گروهى که در آنجا فعال بودیم قطعنامه‏اى تهیه کردیم و آقاى على حجتى قرائت کردند. در آن قطعنامه خواسته‏هایمان را مطرح کردیم که یکى از آنها «اجراى قانون اساسى‏» بود. (1)
در رابطه باخواست مردم یا آن چیزى که تعبیر به افکار عمومى یا مطالبات مردمى مى‏شود، امروزه مناسبات حاکم بر مسائل سیاسى، اجتماعى و فرهنگى پیچیده و در هم تنیده است و رسانه‏هاى گروهى تاثیر قطعى بر افکار عمومى مى‏گذارند. گاهى به این شکل عمل مى‏شود که قبلا بر روى افکار عمومى تاثیر صورت مى‏گیرد، سمت و سوى خاص به مطالبات مردم داده مى‏شود، بعد هم گفته مى‏شود باید به خواسته‏هاى مردم عمل شود; با این حال آیا نمى‏توانیم این الهام را از نهضت‏سیدالشهدا بگیریم که فرضا مردم شام معاویه یا یزید را مى‏خواستند، حرکت اصلاحى امام (ع) این وظیفه را براى او ایجاب مى‏کرد که در افکار عمومى اصلاح ایجاد کند; با توجه به آن عبارتى که در متن وصیت‏نامه حضرت هست که «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى‏» یعنى مى‏خواهم اصلاحات را در خود امت انجام بدهم. آیا امروز هم این وظیفه ایجاب مى‏کند که زمامداران یک کشور اگر دیدند رسانه‏هایى تاثیرگذارى منفى بر افکار عمومى دارند و تغییرى در سمت و سوى مردم ایجاد مى‏کنند بطورى که مآلا منتهى به نفى اصل نظام مى‏شود، با آن مبارزه کنند؟ این مبارزه به چه شکل باید باشد؟
این سؤال جدیدى است متفرع از بحث قبلى. بحث قبلى این بود که حکومتى وجود دارد و مردم هم آن را قبول دارند ولى ما به عنوان مسلمان آن را مشروع نمى‏دانیم اما الآن سؤال این است که حکومت اسلامى موجود است مثل وضع فعلى ما که مردم راى دادند و آن را خواسته‏اند اما عده‏اى پیدا شده‏اند که مردم را گمراه و از حکومت دور مى‏کنند; آن وقت مى‏گویند خواسته مردم! این اصلا از آن نوع نیست; این از نوع فتنه و اضلال است، از نوع گمراه کردن مردم است. با این گروه از اول باید مبارزه کرد که چنین اتفاقى نیفتد. در این شرایط وظیفه است که رسانه در اختیارشان نگذاریم; امکانات و فضاى نظام را در اختیارشان نگذاریم تا اضلال کنند; چنین حقى هم وجود ندارد. و اگر مقدور نباشد باید با کار اطلاع‏رسانى صحیح و مبارزات مناسب مانع اضلال شد.
در رابطه با مساله امام‏حسین هم باید ببینیم اصل اولى اسلام چیست؟ اصل اولى این است که فضاى جامعه باز باشد تا حرف حق مطرح شود. فرض هم این است که حرف حق با فطرت مردم سازگار است. تا آنجایى که فضا باز است اصلا بحث جهاد و مبارزه نیست، جز مبارزه فکرى که انسان کار فرهنگى کند و توضیح دهد حالا اگر کسى بیاید براى این حرکت اصلاح‏طلبانه فکرى مانع ایجاد کند آن وقت‏بحث جهاد پیش مى‏آید، در اینجا باید متوسل به زور بشویم گرچه مردم قبول نداشته باشند. اصولا جهاد ابتدایى اسلام در این مورد است که قدرتهایى براى اشاعه حق، مانع ایجاد کنند، اینجا اسلام اجازه مى‏دهد که ما این دیوار را بشکنیم و مردم را آزاد کنیم تا حرفها را بشنوند، اگر خواستند قبول کنند و اگر نخواستند قبول نکنند. این یک بحث دیگرى است و جهاد امام‏حسین از این نوع نبوده است; اگر چه ممکن بود اگر به شام مى‏رسیدند، این‏جور مى‏شد اما اگر امام‏حسین در کوفه حکومت تشکیل مى‏دادند، آن وقت مى‏بایست مى‏رفتند و موانعى که در اطراف دنیاى اسلام بود، بر مى‏داشتند گرچه مردم همان را مى‏خواستند. امام موانع را بر مى‏داشت و مردم هم اگر نمى‏خواستند نمى‏پذیرفتند. همانطور که در ایران اتفاق افتاد. پس در یک فضاى سالم اگر خواست مردم نباشد، اصلا نمى‏شود حکومت کرد ولى اینکه فکر مردم را منحرف کنند، این دیگر از آن مقوله نیست. وقتى فرض بر این است که حکومت اسلامى موجود است، کسى حق ندارد افکار مردم را منحرف کند.
بعضى استناد مى‏کنند به فرمایش حضرت امام در بهشت زهرا که پدران ما چه حقى داشتند براى ما تعیین تکلیف کنند; نسل جدید خودش باید تصمیم بگیرد.
در نسل جدید هم یک وقت نظام بد مى‏کند و نسل جدید نمى‏پذیرد و خوب در این صورت حرفى نیست‏باید کارى کند که نسل جدید بپذیرد و یک وقت رسانه‏ها و عوامل دشمنان خارجى یا داخلى فتنه مى‏کنند که نباید چنین اجازه‏اى داده شود.
مجددا از اینکه حضرت‏عالى این فرصت ارزشمند را در اختیار ما گذاشتید و با حوصله به پرسشهاى مورد نظر پاسخ دادید صمیمانه سپاسگزارى مى‏کنیم. بخش دوم پرسشهاى ما مربوط به پیامدها و دستاوردها و پیامهاى عاشورا به ویژه در مقطع کنونى است که اجازه مى‏خواهیم در جلسه بعد، این فرصت را داشته باشیم تا دیدگاه‏هاى حضرت‏عالى را دریافت و براى خوانندگان عزیز مجله بازگو کنیم.

تبلیغات