مقاله حاضر به بررسی نظامنامه هیئت تقنینیه مملکتی و وظیفه مامورین دولتی که نوعی آئین نامه در قالب دستورنامه است و در سال 138 شمسی و در دوره مهدیقلی خان هدایت به تصویب رسیده است، می پردازد. تشکیل هیئت تقنینیه که تحت نظارت مستقیم رضاشاه عمل می کرد، تلاش قوه مجریه برای حل مشکلات پیش آمده بدون کمک گرفتن از قوانین و توان دستگاه قضائی بود. نظامنامه مزبور، رئیسان ادارات دولتی را موظف می کرد که رفتار ماموران خود را به مقامات مافوق گزارش کنند. نظامنامه که به نوع و نحوه انتخاب اعضا، شرح وظایف هیئت و مجازات ماموران متخلف زیردست می پردازد، با شرح ماده اول، ماده دوم، و ماده پنجم توصیف می گردد. در ادامه، مختصری درباره حکومت ثلاث، شامل گلپایگان، کمره و خوانسار و اختلاف محلی آن جا آورده می شود . نگارندگان ضمن آوردن متن کامل نظامنامه و متن اعلامیه عمومی هیئت تقنینیه خطاب به حاکم ثلاث، حسین حشمت، نتیجه می گیرند که این نظامنامه که در واقع دستورنامه است، مبین تضعیف قوه قانونگذاری و سلطه قوه مجریه در رسیدگی به شکایات است. همچنین نظامنامه بیش تر جنبه اطلاعاتی داشته، درصدد جمع آوری اطلاعات به طرق مختلف و در راستای تحکیم نظام دیوانسالاری و سلسله مراتب اداری بوده است.
بررسی شرایط اجتماعی ایران در دوره رضاشاه و رویکردهای اجتماعی مؤثر دولت در این عصر موضوع مقاله حاضر را تشکیل می دهد که با تاکید بر حوزه اقدامات انجام شده در بخش های نوین خدمات اجتماعی، همچون مؤسسات خیریه رفاهی- بهداشتی، به علل و عوامل مؤثر در ایجاد و تکوین این مؤسسات خواهد پرداخت. در این پژوهش با استفاده از منابع دوره رضاشاه، همچنین بهره گیری از اسناد مربوط ، کاربست سیاست ها و اقدامات اجتماعی توسط دولت، به منظور تبیین و توسعه این گونه فعالیت های عام المنفعه، نیز تاثیر پذیری از اصلاحات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشورهای منطقه، مانند ترکیه که در همان زمان تحولات وسیع و عمیقی را با زعامت آتاتورک تجربه می کرد، بهره برداری و الگوپذیری از آنچه تحت عنوان استفاده از دستاوردها و مظاهر مدرنیته ناشی از پیشرفت های اجتماعی و اقتصادی جوامع غربی در سایرکشورها قابل استفاده و الگوبرداری بود، مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد. ضمن اینکه سیاست های حاکمیت درکوتاه نمودن دست روحانیت در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی، و از آن جمله در حیطه مهم اوقاف، نیز مطرح می گردد. سیاست ها و برنامه های دقیقی که با انگیزه بی رنگ نمودن نقش روحانیت و به موازات آن استقرار این تفکر در جامعه که باید دولت و حاکمیت را به عنوان نهاد مسئول و متولی خدمات و اقدامات اجتماعی مورد نظر این وجیزه تلقی نمود.
استعمار پیر در ایران سابقهای بس طولانی و تیره دارد. بخشی از این پیشینه، آشکار و بخش مهمی از آن، مخفی است. اگر روزی بایگانی اسناد سرویسهای مخفی انگلستان گشوده شود و جریان آزاد اطلاعات، تا حدی معنی و مفهوم واقعیخویش را بازیابد، آنگاه جهانیان به عمق جنایاتی که این دولت سلطه طلب در جای جای کره ارض مرتکب شده است، پی خواهند برد، هر چند مقدار موجود از اطلاعات نیز، طالبان حقیقت را بسنده میکند.
با ظهور رضا خان ، اقتدار و امنیت نسبی در کشور فراهم شد . نخبگان متجدد متوجه وی شدند . آنان بر این باور بودند که فقط توسط رضا خان می شود به اصلاحات اساسی مبادرت ورزید و او را عنصری لایق در راستای نوسازی و اصلاح اوضاع اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی می دانستند و از توجه به فراهم آوردن یک نظام ، به جای اتکاء به فرد ، غافل بودند. چنان که روی دادهای سال های بعد نشان داد ، همین نخبگان سیاسی تجدد خواه با تلاش فراوان و تشکیل احزاب و روزنامه و با استفاده از راه های قانونی ، بر اساس راه بردهای قانون اساسی ، زمینه قدرت گیری رضاخان و به سلطنت رسیدن او را مهیا ساختند . با به سلطنت رسیدن رضاشاه ، ایران به یک باره عرصه تلاش نخبگان سیاسی تجدد خواه برای نوسازی و رساندن ایران به یک سطح کیفی و کمی تجاری ، صنعتی و تحول در سطح اجتماعی شد . آن ها توانستند علاوه بر سیاست و حکومت ، تاثیرات مهمی بر جامعه نیز بگذارند ، که این تاثیرات جنبه های منفی و مثبت قابل تاملی داشت .
در بر آمدن [یا به تعبیر صحیحتر: برآوردن] رضاخان بر سریر سلطنت، قطعا دولت انگلستان نقش مهم و اساسی را برعهده داشت و میخواست با روی کارآوردن یک نظامی وابسته به خود، شکستهای پیشیناش را جبران نماید. با قدرت یافتن رضاخان مداخله انگلیس در شئون ایران نیز افزایش یافت و بتدریج رو به گستاخی و جسارت نهاد.
حسین مکی در زندگی پرفراز و نشیب خود، ابتدا وارد عرصه سیاست شد و در نهضت ملیشدن نفت، نقش دوگانهای را بازی کرد ولی چون در آن میدان، توفیق چندانی نداشت، به دنیای تاریخنگاری وارد شد و انصافا در این عرصه خوش درخشید. به دلیل احاطه وی بر تاریخ قاجار و پهلوی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، مصاحبه مبسوطی را در زمان حیات، با او انجام داده، که بخشی از آن، به تناسب موضوع تقدیم میشود.
حسانالله خان دوستدار، فرزند میرزاعلیاکبر حافظ الصحه در 1263 در خانوادهای منتسب به بهائیت در ساری چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را در مدارس تربیت و سپس دارالفنون به پایان برد و زبان فرانسه را در آنجا آموخت و مدتی معلم فرانسه فرزندان حاجی میرزا یحییخان املشی بود. در جوانی به افکار آزادیخواهانه گرایش پیدا کرد و پس از مشروطیت در 1325 ق. به عضویت «انجمن حقیقت» از انجمنهای مشروطهخواه ساری درآمد. وی در دوره موسوم به استبداد صغیر و در جریان فتح تهران از جمله مجاهدان گیلان بود.
معلوم نیست که چگونه رجال سیاسی و فرهنگی دستگاه سلطنت رضاخانی به چنین استراتژی مختوم به شکست و ناپخته ای روی آوردند که پس از یک دهه درگیری میان ملت و دولت بر سر حفظ یا کشف حجاب، تنها نتیجه آن زحمت و مشقت برای مردم، به هم خوردن نظام اجتماعی و همچنین منفور شدن چهره رژیم رضاخانی بود؟! اگر کشف حجاب در حکومت رضاخانی طراحی و اجرا نمی شد، شاید بازیگران رژیم او می توانستند از طریق به رخ کشیدن سایر اقدامات متجددانه و ترقی خواهانه رضاشاه، چهره ای مقبول تر از او نشان دهند. اما از حکومت نظامی کم سوادی بیش از این نباید توقع داشت و هرگونه اقدام احمقانه و جاهلانه از سوی حکومت های مستبد و دست نشانده محتمل است.مقاله پیش رو گوشه هایی از شکست طرح ممنوعیت حجاب و نتایج زیان بار اقتصادی و فرهنگی آن در عصر رضاخانی را از قول اسناد و مدارک موجود بیان نموده است.
راهی که آتاتورک به اشتباه آغاز کرده بود تا نژاد ترک را با عجله از نردبان تجدد بالا بکشند، رضاشاه نیز در پیش گرفت، اما با بررسی کردن آنچه در ایران و ترکیه تجددزده روی داد می توان گفت که آتاتورک الگوی ناقص و ناجوری از تجدد اروپایی اجرا کرد، اما بدتر از آن الگوبرداری ناقص تر رضاشاه از شیوه آتاتورکی تجددگرایی بود که بر ناسازگاری و بی تناسبی آن با وضعیت اجتماعی ایران می افزود.در مقاله زیر شباهت ها و اختلاف های میان دو الگوی تجدد اجباری در ایران و ترکیه بررسی شده است که نشان می دهد رضاخان حتی نتوانست عقلانیت و دوراندیشی نسبی آتاتورک را هم داشته باشد، به ویژه در عرصه سیاست های دینی یا بهتر بگوییم ضددینی که رضاشاه حماقت ها و اشتباه های توجیه ناپذیری از خود نشان داد.
مسائل فرهنگی دوران معاصر ایران را نمی توان بدون در نظر گرفتن مسائل و شرایط بین المللی تحلیل و بررسی کرد؛ به ویژه مسائل و سیاست های فرهنگی رژیم هایی که مستقیماً با مداخله استعمارگران روی کار آمده بودند و تابعی از آن محسوب می شوند. بی شک حکومت رضاشاه و سیاست ها و رفتارهای آن، به ویژه در عرصه فرهنگ، یکی از مصادیق روشن برآمده از شرایط یادشده است. او، که با حمایت انگلیسی ها مدارج ترقی را تا پادشاهی طی کرد، از همان اولین روزهای سرسپردگی پیمان بست که براساس روش و دستورات لندن عمل کند و همه مدافعان و یاران او در امر سلطنت نیز به همین سرسپردگی مبتلا بودند. همین وضعیت در زمان سلطنت پسر او، محمدرضا، نیز تداوم یافت؛ با این تفاوت که امریکا جای انگلستان را در این صحنه پردازی ها گرفته بود.با مروری بر سیاست های فرهنگی رضاشاه و پسرش در زمینه هایی چون تجددگرایی، باستان گرایی، اسلام گریزی و اسلام ستیزی، وابسته کردن مطبوعات، کنترل و سانسور شدید رسانه های صوتی و تصویری و... می توان دریافت که سایه استعمار و استبداد همچنان بر سیاست ها و رفتارهای فرهنگی دوران پهلوی گسترده بود که جز تضعیف اقتدار این حکومت و پیدایش بحران ها و نابسامانی های فرهنگی و اجتماعی نتیجه ای نداشت.
در قیام جنگل، مهمترین نقش را مردم سلحشور گیلان برعهده داشتند که نور حقیقت را در سیمای طلبهای روشنضمیر (میرزا کوچکخان) دیدند و بهزودی با پیوستن و حمایت گسترده از انقلابیون، حاشیه امنیتی قوی و مطمئنی را برای آنان ایجاد کردند تا آنجا که شکست و نابودی نهضت جنگل برای استعمار خارجی و ایادی داخلی آن به رویایی دست نیافتنی بدل شد. تمامی سرداران و چهرههای برجسته جنگل از همان مردم عادی بودند که در کوران مبارزات انقلابی، گوهر وجودشان صیقل یافت و جلوهگر شد. در مقابل اما کسانی نیز در نهضت وارد شدند که حکم «نفوذی» را داشتند و تمام تلاش آنان مصروف ایجاد شکاف در صفوف به هم فشرده نهضت و به شکست کشاندن آن بود. اینان به مثابه بازوان استبداد داخلی و استعمار خارجی عمل میکردند. در این بخش به معرفی 5 تن از کسانی میپردازیم که در میان نهضت جنگل به ایفای نقش (مثبت و منفی) پرداختند.
وقتی که رهبران کمونیست شوروی برای خارج شدن از مشکلات اقتصادی با انگلستان وارد مذاکره و مفاهمه شدند و در نتیجه دولت دست نشانده آنها در ایران، یعنی سلطنت تازه تاسیس رضاخان، را به رسمیت شناختند، به بدترین وجه ممکن پشت کمونیست های ایران را خالی کردند و آنها که به خاطر اختلاف ایدئولوژیک با مرحوم میرزا کوچک خان جنگلی، از دوستی و همراهی جنگلی ها نیز محروم شده بودند، ناچار به فعالیت های مخفی و زیرزمینی روی آوردند.جمهوری انقلابی گیلان، که ترکیبی از نیروهای ملی، مذهبی و کمونیست بود، سرانجام به خاطر معاهده دوستی مسکو و تهران فروپاشید و هرکدام از ارکان این جمهوری به سرنوشتی گرفتار شدند. نکته مهم آن است که شوروی، فقط برای مدتی محدود، جمهوری گیلان را به رسمیت شناخت و شاید از همان ابتدا نیز به دیده کسب امتیاز از انگلیس و دولت ایران، اعلام حمایت از آن کرده بود. به هرحال ماجرای سهم روسیه در کمک به فعالیت های سیاسی کمونیست های ایرانی موضوعی پراهمیت در لابه لای تاریخ معاصر ایران است که در مقاله پیش رو فرازهایی از آن تحلیل شده است.