آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

محمد باقر بن محمد اکمل معروف به «وحید بهبهانى‏» از فقیهان بزرگ و مجدد شیعه و مؤسس مکتب اصولى در سده دوازدهم هجرى است . وى در سال 1117 ه . ق . در اصفهان به دنیا آمد، (3) و در سال 1135ه . ق پس از تهاجم افغان‏ها به ایران و سقوط اصفهان به بهبهان و سپس به نجف هجرت کرد و سرانجام در کربلا مقیم شد و در همان جا در سال 1205ه . ق چشم از جهان فروبست . (4)
بهبهانى در زمانى که اصولى‏ها در انزواى شدید علمى قرار داشتند و شیوه اجتهاد اخبارى بر حوزه‏هاى علمى شیعى در ایران و عراق سیطره کامل داشت، از بهبهان به عراق هجرت کرد و حوزه کربلا را که مرکز اخباریان و محل اقامت رییس آنان; «شیخ یوسف بحرانى‏» صاحب حدائق بود، براى مبارزه با اخباریان برگزید و با تلاش‏هاى پى‏گیر علمى و استدلال‏هاى محکم و متین عقلى و نقلى، به عمر یک صد ساله مکتب اخبارى پایان داد . بى گمان مى‏توان ادعا کرد که تقویت مکتب اصولى توسط علامه وحید بهبهانى و استمرار آن در حوزه‏هاى علمى، طى دو قرن اخیر، فصل جدیدى از حیات سیاسى شیعیان در عصر غیبت را گشود و موجب رشد تفکر سیاسى در فقه شیعه، گسترش حوزه اختیارات فقیه، و اقتدار عالمان دینى در عرصه سیاست و سرانجام برپایى حکومت دینى و استقرار نظام «جمهورى اسلامى‏» به دست امام خمینى (رحمة‏الله علیه) در ایران گردید .
ضرورت شناخت پیشینه تفکر سیاسى مستلزم بازکاوى اندیشه‏هاى سیاسى عالمانى بزرگ چون علامه وحید بهبهانى در خصوص سیاست و حکومت، به ویژه مساله ولایت فقیه است . در این نوشتار آرا و نظریات مرحوم وحید بهبهانى را در باره ولایت فقیه تحت عناوین ذیل مورد مطالعه و بررسى قرار مى‏دهیم . پیش از ورود به بحث، براى روشن شدن بیشتر مساله ولایت فقیه، به بیان نوع نظام سیاسى شیعه در عصر غیبت و اجتهاد و ضرورت آن از دیدگاه علامه وحید بهبهانى مى‏پردازیم:
نظام سیاسى شیعه در عصر غیبت
نظام سیاسى شیعه در عصرى که امام معصوم در جامعه سیاسى مسلمانان حضور فیزیکى ندارد، از دو جهت قابل طرح و بررسى است: نخست از لحاظ نظرى و تئورى، بدین معنى که آیا تشیع در عصر غیبت معصوم، براى زندگى سیاسى پیروان خود برنامه‏اى مدون در خصوص تدبیر سیاسى جامعه در سطح کلان; از قبیل معرفى نظام سیاسى مطلوب و مشروع، شیوه تعیین حاکم و رهبرى سیاسى، حقوق متقابل حاکم و شهروندان، خط مشى‏هاى کلى در سیاست داخلى و خارجى (روابط بین الملل) حکومت اسلامى، امنیت اجتماعى، عدالت اجتماعى، رفاه اقتصادى، توسعه فرهنگى و دینى چاره‏اى اندیشیده و طرحى در این زمینه‏ها ارائه کرده است‏یا خیر؟
پاسخ به این پرسش از نگاه بهبهانى بسیار روشن است; زیرا وى ضرورت حکومت و نیاز آن به قوانین مدنى را براى تدبیر جامعه سیاسى، مختص به زمان خاص و منحصر به مکان معین نمى‏داند و همه زمانها و مکانها و احوال مردمان را در این نیاز فطرى به نظم و قانون و مجرى قانون و برقرار کننده نظم یکسان مى‏بیند . (5)
به باور وى، در عمل به قوانین و حقوق سیاسى دین مقدس اسلام، که ختم کننده ادیان الهى است، هیچ گونه تفاوتى در زمان حضور و غیبت امام معصوم نیست و غیبت معصوم نه تنها به معناى تعطیل حکومت و احکام حکومتى اسلام نیست‏بلکه خلاحضور فیزیکى معصوم نیز با معرفى فقهاى جامع الشرایط بعنوان نائبان عام امام غایب (عجل الله تعالى فرجه الشریف) جبران گردیده است . (6) به تعبیر روشن‏تر همانطورى که فقهاى شیعه در استنباط احکام فقه عمومى قائل به انسداد باب اجتهاد نیستند، در باب احکام فقه سیاسى نیز از این شیوه علمى پیروى نمى‏کنند . و مسائل نظرى و عملى سیاسى مورد ابتلاى مکلفان را، چه در حوزه علم کلام و چه در حوزه علم فقه، از منابع و ادله شرعى و عقلى استخراج مى‏کنند . بنابراین، شیعیان از لحاظ نظرى، در تعیین نوع حکومت و شیوه انتخاب و تعیین رهبر سیاسى و شرایط و وظایف حاکم اسلامى در بن بست فکرى قرار ندارند و از لحاظ عملى نیز در شیوه برخورد باحاکمان سیاسى در عصر غیبت، که عمدتا - بجز حکومت فقیه جامع الشرایط - حاکمان جور محسوب مى‏شوند، راه کارهایى براى تعامل با ایشان در قالب قواعد و قوانین فقه سیاسى تعیین شده است .
نکته اساسى دیگر که در تفکر سیاسى بهبهانى جلب توجه مى‏کند، مساله مشروعیت‏حکومت است . به اعتقاد وى منشا شروعیت‏حکومت، اذن و نصب الهى است و عامل بیعت که در اصطلاح عرف سیاسى معاصر از آن با عنوان «انتخابات‏» یاد مى‏شود و یکى از عوامل مشروعیت‏ساز به حساب مى‏آید، در اندیشه وحید بهبهانى اصالت نداشته و تنها تاثیر و نقش جانبى آن عبارت از بسط ید حاکم و به فعلیت رساندن تمکنى حاکم اسلامى; اعم از (امام معصوم، فقیه جامع الشرایط و نمایندگان آنها) مى‏باشد . بهبهانى در اثبات این‏که مشروعیت‏حکومت از گزینش شهروندان سرچشمه نمى‏گیرد، به قیام امام حسین علیه السلام علیه حکومت‏یزید و نیز سیره سیاسى بقیه ائمه علیهم السلام در مخالفت‏با خلفاى بنى امیه و بنى عباس استناد مى‏کند، با وجود این‏که اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان با یزید و دیگر خلفا بیعت کرده بودند، (7) ائمه علیهم السلام به مخالفت‏با ایشان برخاستند .
اجتهاد، ضرورت و هدف آن
هدف از آفرینش انسان، کسب معرفت دینى; اعم از اصول و فروع و به دنبال آن عبادت و تشرع به احکام شریعت، تهذیب نفس از راه دفع مهلکات و جلب منجیات اخلاقى است . به تعبیر دیگر تحصیل و کسب حکمت نظرى و حکمت عملى، هدف غایى از خلقت انسان محسوب مى‏شود (8) و دین اسلام کامل‏ترین آیین آسمانى است که مى‏تواند تامین کننده هدف پیشگفته باشد . از دیدگاه فقها تنها روش مطمئن علمى شناخت احکام، اخلاق، آداب و بایدها و نبایدهاى دینى در عصر غیبت، روش اجتهاد است . نوع نگاه وحید بهبهانى که خود از پایه گذاران اجتهاد اصولى در عصر اخیر است، بر ضرورت اجتهاد و افتتاح باب علمى و استمداد از قوانین اصول فقه در استنباط احکام مورد نیاز مکلفین در تمام حوزه‏هاى زندگى بسیار جالب توجه است . وى براى ضرورت اجتهاد منشاهاى گوناگون بیان مى‏کند که بیشتر آنها ناظر به کلى بودن آیات قرآن و آسیب‏هاى فراوانى است که بر احادیث‏شیعى وارد شده و به صورت «فقدان نص، اجمال نص و یا تعارض نصوص‏» کار مجتهد را در استخراج احکام دچار اشکال کرده است . (9) او مساله اجتهاد و وجود مجتهد را - براى قانون گذارى و بیان احکام - همانند وجود طبیب براى نظم بخشیدن به معاش و معاد مردم ضرورى مى‏داند . (10) و زمانى اهمیت اجتهاد در فقه سیاسى آشکار مى‏گردد که بدانیم پیروى از انظار و آراى مجتهد، منحصر به عبادات و معاملات نبوده بلکه در سیاسات و اداره امور سیاسى - اجتماعى مردم نیز، که بخش اخیر فقه شیعه را تشکیل مى‏دهد، همان کار برد دو بخش دیگر را دارد . به نظر مى‏آید اصل اجتهاد در مذهب تشیع بهترین راه کار عقلایى و عقلانى براى پر کردن خلا قانون در عصر غیبت است و فقهاى شیعه با استفاده از این شیوه علمى مى‏توانند نیاز جامعه بشرى به قانون را در عرصه‏هاى مختلف زندگى اجتماعى از جمله سیاست و حکومت‏برطرف نمایند .
ولایت فقیه
از دیدگاه وحید بهبهانى مساله ریاست و سلطنت‏بر امور دینى و دنیوى مردم، اختصاص به زمان حضور معصوم ندارد، و تا زمانى که جامعه بشرى و تکلیف باقى است، ملاک نیاز بشر به حکومت نیز همچنان باقى است . به تعبیر دیگر، زمان و مکان، ظرف تحقق و تشکیل نهاد حکومت در تمام اشکال آن است و نه شرط تحقق آن . هم‏چنین به اعتقاد وى هدف از تشکیل حکومت این است که امر معاش و معادمردم باید به گونه‏اى انتظام یابد که موجب نجات شهروندان «از ضررهاى ذاتیه افعال خود و دیگران و فتنه و فساد» (11) و ظلم و جور گردد . این هدف هنگامى تحقق مى‏یابد که رییس و حاکم بر مردم، پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم یا جانشین او و امام معصوم بوده باشد و چون علت و هدف از تشکیل حکومت در عصر حضور و غیبت معصوم مشترک است لذا به اعتقاد برخى از دانشمندان اسلامى، در عصر غیبت نیز تنها فقهاى جامع الشرایط مى‏توانند عهده‏دار نیابت امام معصوم در امور دینى و دنیوى باشند و چنان که حکومت در عصر حضور از حقوق اختصاصى پیامبر و امام است در عصر غیبت نیز به دلیل نیابت عامه فقها، از شؤون اختصاصى آنهاست . همانطور که مى‏دانیم، برخى از مناصب شرعى فقیه عادل; مانند افتا در مسائل شرعى، قضا و تصدى امور حسبیه در سطح محدود مورد اتفاق همه فقها بوده و با ادله شرعى به اثبات رسیده است . امامنصب دنیایى فقیه عادل، در سطح کلان جامعه ; مانند ولایت‏سیاسى و سرپرستى امور سیاسى - اجتماعى مسلمانان، مورد اختلاف ایشان بوده و در استفاده آن از ادله نقلى دیدگاه‏هاى گوناگونى ارائه شده است . در این میان علامه وحید بهبهانى را مى‏توان از قائلین به ولایت مطلقه دانست; زیرا وى در استدلال‏هاى فقهى، به گونه‏اى بحث مى‏کند که ولایت مطلقه فقیه را نتیجه مى‏دهد . اکنون بعد از این مقدمات، به بررسى ادله ولایت فقیه و گستره اختیارات فقیه جامع الشرایط از دیدگاه علامه وحید بهبهانى مى‏پردازیم:
دلایل ولایت فقیه
در اثبات ولایت فقیه از دیدگاه وحید بهبهانى، ادله متعددى مى‏توان اقامه کرد که برخى از آنها نقلى و برخى دیگر، ترکیبى از دلایل عقلى و نقلى است، این ادله عبارتند از:
دلیل اول
مرحوم مقدس اردبیلى در ذیل بحث از احکام ودیعه، ضمن بیان این مساله که اگر ودعى - شخصى که مال امانى در نزد اوست - بخواهد سفر کند، نمى‏تواند مال الودیعه را همراه خود ببرد، بلکه باید آن را نزد حاکم شرع برده و به او بسپارد; سخن علامه در تذکره را نقل مى‏کند که مى‏گوید: «یجب علیه قبولها لانه موضوع للمصالح‏» ; (12) «بر حاکم لازم است که ودیعه را بپذیرد زیرا حاکم شرع براى تحقیق چنین مصالحى منصوب شده است‏» . ولى مقدس اردبیلى با ایراد اشکال بر این مطلب که ثابت نیست‏حاکم شرع براى چنین مصالحى نصب شده باشد، نظر علامه را رد کرده و منصب حاکم شرع را منحصر به حکم و قضاوت دانسته و در نهایت‏با تعبیرى که حکایت از تردیدى دارد، حفظ مال اطفال و غایب را بر آن مى‏افزاید و مى‏نویسد:
«و فى کون الحاکم منصوبا لمثل هذه المصالح منع، و دفعه بالدلیل غیر ظاهر، بل هو منصوب للحکم و القضاء، و یمکن لحفظ ما یتلف من مال الاطفال و الغیاب ایضا» . (13)
وحید بهبهانى ذیل این کلام مقدس اردبیلى، حاشیه‏اى بدین مضمون آورده است:
«قد مر ان الحاکم وکیل الغیاب و ولى السفهاء و امثالهم بدلیل استدل الشارح به و مقتضاه انه اولى بانفس المؤمنین و اموالهم و امثال ذلک، اعم من ان یباشر بنفسه او بالحکام من قبله، و ان کان مثل قوله (ع) فانى قد جعلته علیکم حاکما بالعنوان الکلى، فلاحظ و تامل‏» (14)
یعنى مقتضاى ادله‏اى که شارح - مرحوم مقدس اردبیلى - در بحث متاجر، در باب شرایط طرفین معامله ذکر کرده، این است که حاکم شرع بر جان و مال مؤمنان و مانند این امور ولایت دارد و مى‏تواند در آنها تصرف کند; اعم از این‏که اعمال ولایت او بالمباشرة باشد و یا با واسطه، هر چند ولایتى که از حدیث عمر بن حنظله استفاده مى‏شود با عنوان کلى مطرح شده و به جزئیات ولایت و مصادیق آن به تفصیل اشاره نشده است‏» . از این عبارت بهبهانى به روشنى اطلاق و اولویت ولایت فقیه بر جان و مال مسلمانان و نیز هر آنچه که به شؤون اجتماعى آنان مربوط است از جمله ولایت‏سیاسى فقها استفاده مى‏شود و این جز مفاد ولایت مطلقه فقیه چیز دیگرى نیست .
نکته جالب توجه این‏که دلالت‏برخى از ادله مورد نظر بهبهانى; مانند دلیل پنجم «فجاز له ما جاز للامام الذی هو اولى الناس من انفسهم‏» و نیز مفاد دلیل ششم که حکم عقل است; «اقتضاء العقل و حکمه بانه نافع فیجوز فی کل المذاهب‏» صریح در مدعا است .
گفتنى است مقدس اردبیلى ادله‏اى بر ولایت فقیه در بحث متاجر اقامه کرده، ولى ملتزم به مقتضاى آنها نشده، اما در مقابل، بهبهانى ولایت مطلقه فقیه را از آنها استنتاج کرده است، و این بسیار مهم و جالب توجه است، از این رو تفصیل این ادله در پاورقى مى‏آید . (15)
بهبهانى در جاى دیگر به صراحت‏بر منصب ولایت فقیه تاکید کرده و آن را در قبال منصب قضاوت قرار مى‏دهد; به گونه‏اى که ولایت‏سیاسى فقیه زیر مجموعه اختیارات فقیه قرار مى‏گیرد . وى ضمن بیان مناصب فقیه جامع الشرایط مى‏گوید:
«و اما حاکم الشرع ... . اشغاله و مناصبه و هى معیار ینتظم به امرالمعاد و المعاش للعباد و الظاهر ان حکمه مثل حکم القاضى ماض على العباد ...» ; (16) «شغل‏ها و منصب‏هاى حاکم شرع معیار و ملاک تنظیم امور دنیوى و اخروى مردمان است و حکم او مانند حکم قاضى بر دیگران نافذ است .»
وحید بهبهانى در مقام مقایسه حکم حاکم شرع با حکم قاضى و یکسان بودن حکم هر دو در نفوذ و مشروعیت، به علت مشترک آنها اشاره مى‏کند که عبارت از لزوم استقرار نظم عمومى و نیابت هر دو از جانب امام معصوم علیه السلام است; «لاشتراک العلة و هی کونه منصوبا من المعصوم علیه السلام لان حصول النظم لا یکون الا بذلک و لانه نائب المعصوم علیه السلام‏» (17)
دلیل دوم
علامه وحید بهبهانى در بحث رجوع به حاکم شرع در مساله تقاص و بطور کلى در امور حسبیه مراتب ولایات شرعى را به گونه‏اى مطرح کرده است که ولایت مطلقه فقیه را نتیجه مى‏دهد . او در سرپرستى امور حسبیه دو گونه ولایت مشروع را در دو مرحله ذکر کرده است: در مرحله نخست ولایت فقیه جامع الشرایط و در مرحله دوم ولایت عدول مؤمنین قرار دارد . (18) که با فقدان حاکم شرع مشروعیت پیدا مى‏کند و بر اساس تعریفى که بهبهانى از امور حسبیه به دست مى‏دهد: «یعنى امورى که تحصیل آنها براى نظم بخشیدن به معاش و معاد مردم ضرورى است‏» (19) حکومت‏بزرگ‏ترین و مهم‏ترین مصداق آن تلقى شده و تصدى فقیه نسبت‏به آن، با توجه به فتواى فقهى او درا مور حسبیه در اولویت و مقدم بر ولایت دیگران خواهد بود . نکته قابل توجه در تحدید ولایات شرعى در امور حسبیه از دیدگاه وحید بهبهانى این است که وى براى تصدى و تصرفات حکام جور، مؤمنان غیر عادل و حتى مؤمنان عادل در صورت وجود فقیه و تسهیل دسترسى به او هیچ گونه مشروعیت و اعتبارى قائل نیست، هم چنین بهبهانى در اثبات حجیت و نفوذ حکم حاکم شرع یکى از ادله آن را لزوم تحقق نظم اجتماعى مى‏داند . به اعتقاد وى نظم عمومى مشروط به وجود حاکم (فقیه جامع الشرایط) و مناصب و مشاغل او است . (20) روشن است زمانى مى‏توان ادعاى ارتباط وثیق میان تحقق نظم عمومى در همه ابعاد آن; اعم از دنیوى و اخروى و میان مناصب و مشاغل و فرامین حاکم شرع نمود که حاکم شرع را مبسوط الید دانسته و در حوزه امور عامه از جمله سیاست و حکومت صاحب اختیار و صاحب منصب و ولایت‏بدانیم و گرنه حصر اختیارات فقیه در امور حسبیه از سویى و تقیید امور حسبیه به اداره امور صغار و مجانین و سفها و مفلسین (ورشکستان اقتصادى) و مانند آن از سوى دیگر نظم اجتماعى مطلوب و مورد ادعا را تامین نخواهد کرد .
افزون بر این، نتیجه بدست آمده با دلیل عقلى مورد تاکید بهبهانى در خصوص - قبح ترجیح مرجوح بر راجح (21) - نیز قابل تایید است ; زیرا با وجود فقیه عادل جامع الشرایط که علاوه بر وصف عدالت واجد وصف فقاهت نیز هست تقدیم دیگران که فاقد هر دو وصف و یا یکى از آن دو هستند ترجیح مرجوح بر راجح خواهد بود که در نزد عقل و شرع قبیح است . و بر فرض تنزل از ادله فوق; اگر شارع مقدس در مسائل کوچکى مانند ولایت‏بر اموال اطفال، افرا دغیر رشید، محجورین - مجنون، سفیه و مفلس - راضى به تضییع حقوق آنها نیست و اجازه تصرف و رجوع به حاکم و قاضى جور و حتى عدول مؤمنین را در صورت وجود فقیه نمى‏دهد; چگونه در تصدى و ولایت‏بر اموال عمومى جامعه; از قبیل انفال و دیگر مسائل مهم اجتماع نظیر جنگ و صلح و دفاع و رابطه با ملل دیگر ساکت است و یا به تصرف هر کسى رضایت مى‏دهد؟
دلیل سوم
یکى دیگر از دلایل ولایت فقیه از دیدگاه بهبهانى، مطالبى است که وى در بحث‏خمس مطرح کرده و به وضوح ولایت فقیه از آن برداشت مى‏شود . او در اثبات تولیت فقیه بر خمس، با تنقیح مناطى که در وجوب خمس و یکسان بودن حکم خمس در عصر حضور و غیبت ارائه مى‏دهد، غیبت معصوم را به هیچ روى در رفع وجوب آن دخیل ندانسته و وجوب آن را در هر دو زمان ثابت مى‏داند . بهبهانى در ارائه راه کارهاى اجرایى، براى اخذ و مصرف خمس، بر نیابت مجتهد جامع الشرایط تاکید کرده و مجتهد را موظف مى‏داند که حق امام را از مردم گرفته و متولى امور معصوم باشد . وى در رساله خمسیه بعد از آن‏که مى‏گوید: «سادات عیال امام‏اند و بر امام لازم است که مایحتاج ایشان را بدهد» بر نیابت مجتهد جامع الشرایط از امام معصوم در عصر غیبت‏حتى در امورى که مانند خمس خارج از محدوده فتوا و قضا است تصریح مى‏کند و مى‏نویسد:
«هرگاه این - یعنى وجوب خمس - در حال حضور ثابت‏شد پس در حال غیبت نیز خواهد بود; چرا که غیبت رافع وجوب و مغیر حکم ثابت نیست و چون مجتهد جامع الشرایط عصر نایب عام ایشان است، حتى در گرفتن حق امام از مردم، بر او لازم است که امور ایشان را انجام دهد . پس متولى این امر او خواهد بود .» (22)
و اگر تشکیل حکومت و اداره امور مسلمانان را از واجبات عقلى و شرعى بدانیم که چنین نیز هست، غیبت معصوم رافع وجوب آن نخواهد بود و چون حکومت و سلطنت در عصر حضور، حق امام معصوم بوده در عصر غیبت نیز مانند دیگر اختیارات و حقوق امام متولى آن نایب او خواهد بود; زیرا به اعتقاد بهبهانى، اصل حکومت و سلطنت معصوم از جمله مناصب قابل تفویض امام است . (23)
دلیل چهارم
دلیل دیگرى که در اثبات ولایت فقیه از دیدگاه بهبهانى مى‏توان به آن استناد کرد مباحثى است که وى مانند فقهاى دیگر در بحث تعامل با حاکم جور مطرح کرده است; از قبیل حرمت ترافع به حاکم جائر و بى ارزش بودن احکام قضایى او (24) ، حرمت رکون به ظالم و اعانت او، (25) حرمت و بطلان تصرفات مالى حاکم جور، اجتناب از معاشرت با او و ... همان طور که مى‏دانیم یکى از احکام مسلم فقه سیاسى شیعه حرمت و فساد تصرف حاکم جائر در اموال عمومى است . از نظر بهبهانى انفال، اراضى مفتوحه عنوة، زکات و مانند آن، از اموال مسلمین، حق اختصاصى امامان معصوم علیهم السلام بوده و در عصر غیبت فى الجمله حق فقها به حساب مى‏آید و تصرفات فقها را در این اموال صحیح و مرضى و ماندن از جانب ائمه علیهم السلام دانسته و در مقابل، تمام تصرفاتى که حاکم جائر در آنها مى‏کند تصرف در حق دیگرى و بدون رضایت ائمه علیهم السلام حرام و فاسد مى‏شمارد . (26) بدین ترتیب اگر در فقه سیاسى شیعه حکومت جائر حکومت نامطلوب و نامشروع معرفى شده و از سویى مبارزه با آن لازم و واجب تلقى مى‏شود . این تقابل شدید و مبارزه همه جانبه زمانى معقول خواهد بود که جایگزینى براى آن اندیشیده شود، تا جامعه دچار حیرت و خلا حکومت نگردد، وگرنه چنین مبارزه‏اى که بدون فکر جایگزین صورت بگیرد به معناى ایجاد هرج و مرج بر هم زدن نظم اجتماع و آشوب‏طلبى است . براى این‏که چنین محظورى از مبارزات با حکومت جور لازم نیاید ضرورى است که این مبارزات در راستاى زمینه سازى و استقرار حکومت عدل تحقق یابد و در دلایل قبلى اثبات گردید که شارع در عصر غیبت، ریاست و حکومت فقیه را به عنوان حکومت مشروع و مطلوب، جایگزین حکومت جائر معرفى کرده است .
دلیل پنجم
و بالاخره نکته دیگرى که در استدلال‏هاى فقهى بهبهانى بر مناصب فقیه جلب توجه مى‏کند و به عنوان دلیل مستقل مى‏توان آن را تلقى نمود، استناد جستن وى به نیابت عامه فقها از جانب امام معصوم علیه السلام است . بدین ترتیب وى در مواردى که منصبى را براى فقیه اثبات مى‏کند در کنار اقامه دلایل دیگر بر مشروعیت منصب فقیه، به این دلیل نیز تمسک مى‏کند که اگر امرى در عصر حضور، به دست امام انجام مى‏شد، در عصر غیبت نیز همان امر را فقیه مى‏تواند به نیابت از امام انجام دهد; زیرا فقیه نایب امام معصوم علیه السلام است .
وحید بهبهانى در حکم به ثبوت هلال، که از جمله مناصب حاکم شرع است، یکى از ادله مشروعیت آن را نیابت‏حاکم شرع از امام معصوم علیه السلام بر مى‏شمارد . (27)
همچنین در اثبات منصب قضا براى مجتهد به نیابت او از امام تمسک مى‏کند و مى‏گوید: «. . لانه نائب المعصوم علیه السلام‏» (28) و همچنین در مواردى دیگر ... نتیجه‏اى که از این نوع استدلال بهبهانى به دست مى‏آید این است که وى نیابت فقیه از طرف معصوم علیه السلام را مطلق و به عنوان اصل مسلم و دلیل مستقل فقهى تلقى مى‏کند و مناصبى را که اختصاص به امام دارد، از این طریق براى فقیه اثبات مى‏کند . مگر این‏که دلیل خاصى، منصب خاصى را استثنا کند . چنان که جهاد ابتدایى از جمله مناصب امام معصوم علیه السلام است که از این اصل استثنا شده است . اما در سایر مناصب امام مانند ریاست و حکومت، چنین استثنایى وارد و یا ثابت نشده است . لذا منصب ولایت‏سیاسى فقیه تحت اصل عام مزبور باقى است و بهبهانى نیز در مواردى که از مناصب فقیه بحث کرده آن را نفى و یا در آن تردید نکرده است .
و اما عدم تعرض وحید بهبهانى نسبت‏به دلیل عقلى ولایت فقیه، شاید بیشتر به خاطر وضوح آن بوده است; زیرا مساله مورد بحث از معلومات عقل ضرورى و بدیهى است، لذا نیاز به استدلال و شرح و بسط ندارد; چرا که در مقام مقایسه ; ترجیح حاکم فقیه جامع الشرایط بر حاکمانى که فاقد همه شرایط و یا بعضى از شرایط لازم ریاست و ولایت هستند، ضرورى و بدیهى خواهد بود .
قابلیت تفویض ولایت فقیه
از نگاه وحید بهبهانى ولایت فقها در امورى که اختصاص به ایشان دارد، قابل تفویض و تنفیذ به دیگران نیز هست . او بر این مطلب تصریح مى‏کند که حاکم و مجتهد اعلم در امورى که از ناحیه شارع ولایت و وکالت دارد هم مى‏تواند با مباشرت خود آنها را انجام دهد و هم مى‏تواند اجراى آنها را به حاکمانى که از سوى وى تعیین مى‏شوند تفویض کند . (29) بنابراین، فقیه عادل جامع الشرایط مى‏تواند ریاست دنیایى خود را به دیگران تفویض کند، در این صورت عزل و نصب حکام به اختیار و انتخاب او خواهد بود .
نصب عام
مسلک وحید بهبهانى در ولایت فقیه، بعد از امکان نصب به دو شیوه عام و خاص، این است که اصل اولى در نصب فقها به نیابت از سوى ائمه علیهم السلام مانند انتخاب نایب در عرف عقلا به شیوه نصب خاص است . لیکن مستفاد از ادله ولایت فقیه این است که نصب فقها، به نحو نصب عام صورت گرفته است; زیرا ائمه علیهم السلام متمکن از نصب خاص نبوده‏اند، (30) لذا نایبان خودرا به شیوه دوم به مردم شناسانده‏اند .
بر این اساس، هر مجتهد اعلمى در هر عصرى داراى ولایت مطلقه بوده و منصوب به نصب عام از سوى شارع است . نتیجه این‏که در عصر غیبت وظیفه شرعى مجتهد اعلم لزوم تصدى امور مردم بوده و از سوى دیگر وظیفه مردم نیز وجوب ارجاع امور خود به فقیه اعلم و لزوم پذیرش ولایت و احکام حکومتى اوست . مشخصه اصلى دیدگاه وحید بهبهانى در باره مشروعیت ولایت‏حاکم اسلامى; اعم از فقیه و نایب منتخب وى این است که منصب ولایت و حکومت آنها از سوى شریعت‏به ایشان اعطا شده و راى و انتخاب مردم هیچ نقشى در مشروعیت آنان ندارد و همان‏طور که در مقدمه اشاره شد تنها نقش و تاثیر راى مردم، در بسط ید مجتهد اعلم و به فعلیت رساندن ولایت او بر ایشان است که از آن با عناوینى از قبیل «بسط ید مجتهد» و «تمکن حاکم‏» یاد مى‏شود، بر اساس این دیدگاه، غیر فقها (توده مردم) الزاما تابع و پیرو ایشان هستند . (31)
مفهوم ولایت مطلقه
نکته قابل توجه اینکه مراد از مفهوم اطلاق در ولایت مطلقه فقیه به این معنا نیست که ولایت فقیه بدون قید و شرط بوده و مانند حکومت‏هاى سلطنتى و استبدادى تابع اراده حاکم است و قلمرو اختیارات آن، حد و مرز نمى‏شناسد، بلکه از مضامین سخنان بهبهانى در باره این مساله به خوبى استفاده مى‏شود که ولایت فقیه محدود به مصالح عامه است و در چارچوب قوانین الهى تحقق مى‏یابد . بعلاوه وصف عدالت فقیه حوزه اختیارات او را محدود به قوانین شرع مى‏کند و در صورت تعدى از آن خود به خود از مقام و منصب ولایت عزل مى‏گردد . بنابراین، ولایت فقیه مشروط به قوانین و احکام اسلام و اجراى آن است و وصف اطلاق در قبال نظریه تحدید ولایت او به امور حسبیه در سطح مسائل جزئى و خرد جامعه است . (32)
قلمرو اختیارات فقیه
یکى از مباحث‏بحث انگیز در فقه سیاسى شیعه، مساله گستره اختیارات فقیه جامع الشرایط است . در این زمینه پرسش‏هایى مطرح شده که نیاز به پاسخ‏هاى مستدل و تحلیلى دارد ; مانند این‏که ادله اجتهادى و یا فقاهتى ولایت فقیه کدام است؟ آیا فقیه عادل همه اختیارات امام معصوم را دارد؟ به عبارتى اختیارات او مطلق است‏یا محدود و مشروط؟ مفهوم اطلاق در ولایت مطلقه چیست؟ و در صورت اطلاع ولایت فقیه، ادله شرعى آن چیست؟ آیا فقیه در اجراى برخى از اختیارات خود مانند ریاست دنیایى، مى‏تواند ولایت‏خود را به دیگران تفویض نماید؟ تبیین ولایت فقها در امور حسبیه چگونه است؟ آیا مسائل کلان جامعه; مانند ریاست و سلطنت‏بر مردم، از امور حسبیه محسوب مى‏شود؟ در صورت تعدد فقها و تعارض فتاواى آنها با احکام حکومتى ولى‏فقیه وظیفه مردم چیست؟ و پرسش‏هایى از این دست که در حوزه قلمرو اختیارات ولى فقیه امکان طرح و نیاز به پاسخ علمى دارد .
در این میان، وحید بهبهانى، هر چند تفصیلا به بحث از اختیارات ولى فقیه و گستره قلمرو آن نپرداخته، اما اجمالا در باره برخى از مسائل مربوط به آن اظهار نظر نموده و فتاوایى که عمدتا جنبه کاربردى دارد و وظیفه شهروندان را در مقام عمل مشخص مى‏سازد، صادر کرده است .
مطلب دیگرى که باید به آن توجه داشت این است که از مجتهد جامع الشرایط در لسان فقه و فقها با تعابیر گوناگون یاد مى‏شود; مانند: مجتهد، فقیه، مفتى، قاضى و حاکم شرع . به اعتقاد بهبهانى همه این عناوین در زمان حاضر - زمان غیبت - منطبق بر شخص واحد است و بر حسب هر یک از مناصب مجتهد، این عناوین بر او اطلاق مى‏شود . (33) بعد از این مقدمه اکنون به برشمارى مناصب و اختیارات فقیه جامع الشرایط از دیدگاه وحید بهبهانى مى‏پردازیم:
حکم و قانونگذارى یا «ولایت‏سیاسى‏»
یکى از مناصب فقیه جامع الشرایط، صدور حکم و فرمان در امورى است که نظام معاد و معاش مردم بستگى به آن دارد . حکم حاکم شرع در این گونه موارد، مانند حکم قاضى بر تمام شهروندان، حتى مجتهدین دیگر و مقلدین آنها، لازم الرعایه و واجب الاتباع است . وحید بهبهانى در اثبات این منصب براى فقیه، به علت مشترک آن اشاره مى‏کند که در منصب قضاوت فقیه نیز مورد استناد قرار مى‏گیرد وى در این باره مى‏نویسد:
«اما حاکم الشرع ... اشغاله و مناصبه و هی مما ینتظم به امر المعاد و المعاش للعباد، و الظاهر ان حکمه مثل حکم القاضى ماض على العباد; مجتهدین ام مقلدین، مقلدین له ام لغیره، ام لا یکونون قلدوا احدا لاشتراک العلة و هی کونه منصوبا من المعصوم علیه السلام لان حصول النظام لا یکون الا بذلک و لانه نائب المعصوم‏» . (34)
روشن است موقعیت مجتهد در این منصب، موقعیت و منصب قانونگذار بوده و تمام فرامین و دستورات - احکام حکومتى - او ویژگى قانون را دارد; زیرا دستورات و احکام او از سوى شرع به عنوان مبناى نظم عمومى در اجتماع پذیرفته شده و پیروى از آن بر همه شهروندان بدون استثنا لازم و واجب است و توسط هیچ فرد و گروه یا نهادى قابل نقض نیست و ادله پنجگانه‏اى که ذکر شد، عمدتا در راستاى اثبات ولایت‏سیاسى فقها اقامه گردید .
افتاء در مسائل شرعى
اصل اولى در فقه شیعى عدم حجیت قول غیر معصوم است هر چند غیر معصوم مجتهد باشد، لذا اخبارى‏ها بر این اصل بدیهى و قاعده کلى تاکید کرده و استثنایى بر آن قائل نشده‏اند، لیکن در قبال آنان اصولى‏ها قول مجتهد جامع الشرایط را در خصوص افراد عامى و نه مجتهد دیگر، آن هم فقط در مورد احکام فرعیه حجت مى‏دانند و بقیه، آراى مجتهد را همانند آراى دیگران تحت اصل کلى و عموماتى که دلالت‏بر عدم حجیت قول غیر معصوم و حرمت عمل به آن مى‏کند قرار مى‏دهند . (35)
وحید بهبهانى با استناد به احادیثى که با مضامین مختلف در خصوص نیابت فقها از ائمه معصومین علیهم السلام وارد شده است; مانند: «انهم حجج الله على الفقهاء و الفقهاء حجج على الخلق‏» با تاکید بر مضمون مشترک آنها که عبارت حجت‏بودن قول فقها است، آنها را تنها مرجع مشروع در حوزه قانونگذارى معرفى مى‏کند . بدین ترتیب مردم موظف‏اند در امور کلى و جزئى خود; اعم از «حوادث واقعه‏» و نو پیدا که در منابع دینى نص روشنى در مورد آنها نرسیده یا در روابط روز مره خود با دیگران، مانند تنظیم امور معاملى و غیر این امور، بر اساس راى و نظر مجتهد رفتار نمایند: «ان العوام لا یجوز لهم سوى تقلید الفقهاء و لا یمکنهم غیره بلا شبهة‏» . (36) تعبیر مذکور انتخاب هرگونه گزینه‏هاى بدیل را در رفتارهاى مکلفین، که از سوى افراد فاقد رتبه اجتهاد ارائه مى‏شود، به شدت نفى مى‏کند هر چند صاحبان این انظار بدیل، در حوزه‏هاى علوم دیگر مهارت داشته و صاحب راى و اندیشه باشند . طرفه آن‏که وحید بهبهانى حجیت قول مجتهد و مرجعیت او را گذشته از دلیل نقلى، با قضیه عرفیه نیز قابل اثبات مى‏داند . وى قانون مورد پذیرش همه عقلاى عالم - اعم از متشرعه و غیر متشرعه - که عبارت از «رجوع جاهل به اهل خبره‏» است مبناى مشروعیت فتواى مجتهد دانسته و حتى فراتر از آن، وى این قانون را پایه و اساس استقرار نظم معاد و معاش مردم نیز قلمداد مى‏کند . (37)
قضاوت و داورى
یکى از مناصب قطعى فقها در عصر غیبت، منصب قضاوت و داورى در اختلافات مردم است .
بهبهانى نصب فقیه جامع الشرایط بر این منصب را، مورد اتفاق همه فقها مى‏داند و مستند آن را مقبوله عمر بن حنظله و روایت ابى خدیجه معرفى مى‏کند . (38) و تاکید مى‏کند که: «من بلغ رتبة القضاء فهو منصوب من قبل المعصوم علیه السلام على سبیل العموم‏» ; کسى که به مرتبه قضاوت رسیده باشد، از جانب معصوم علیه السلام به این منصب منصوب شده است . با این نگرش جامع که فتواى مجتهد ملاک رفتار مکلفین در تمام ابعاد زندگى آنها قرار مى‏گیرد، قلمرو اختیارات فقیه بسیار گسترده خواهد بود و علاوه بر حوزه‏هاى عمومى و مسائل مهم سیاسى - اجتماعى شامل حوزه زندگى خصوصى افراد نیز مى‏شود; به گونه‏اى که افراد براى استیفاى حقوق فردى خویش، خودسرانه نمى‏توانند اقدام نمایند و حتى در مواردى که دستیابى افراد به حقوق خود تنها از راه تقاص امکان‏پذیر باشد، بدون ارجاع آن به حاکم شرع و تجویز وى، اقدام او مشروع نخواهد بود . البته در صورتى که حاکم شرع نباشد و یا دسترسى به وى ممکن نشود، به مؤمنان عادل رجوع مى‏کند و با اذن و اطلاع آنان حق خودرا تقاص مى‏نماید و بالاخره، با فقدان هر دو گروه - یعنى حاکم شرع و عدول مؤمنین - مدعى خود مى‏تواند حقش را تقاص نماید . (39)
ولایت‏بر سهمین «خمس‏»
پیش از بیان دیدگاه‏هاى وحید بهبهانى در باره تولیت‏سهمین توسط فقیه، مقدمه‏اى که علت تشریع احکام اقتصادى دین اسلام را تبیین مى‏کند با تاکید بر نظر وى مى‏آوریم:
همانگونه که مى‏دانیم، آفرینش انسان بر مبناى تفاوت در استعداد و اختلاف در قواى نفسانى و جسمانى او صورت گرفته و همین امر طبیعى، او را وادار به تشکیل اجتماع و نهادهاى مربوط به آن ساخته است .
بنابراین، علت اساسى اختلاف طبقات اجتماعى و برخوردارى و یا محرومیت مردم از منابع ثروت و امکانات مادى را باید در اختلاف آفرینش و تفاوت در استعدادهاى آنها جستجو کرد . این اختلاف و ناهماهنگى هر چند در تکوین و طبیعت، براى بقا و استمرار حیات بشر مطلوب است لیکن در عالم تشریع، این ناهمگونى‏ها نامطلوب مى‏نماید; لذا در مقام قانونگذارى، باید از فاصله طبقاتى کاسته شود .
از نگاه بهبهانى، فلسفه تشریع احکام اقتصادى اسلام و هدف اساسى آن، کاستن از فاصله طبقاتى میان فقیر و غنى، تامین عدالت اجتماعى و فراهم آوردن رفاه نسبى براى شهروندان فاقد امکانات و ایجاد فرصت‏هاى شغلى است . او علل تشریع وجوب زکات و خمس و مانند آن را در این راستا تحلیل و ارزیابى مى‏کند، مى‏نویسد:
«چون نظم امور معاد و معاش به این بود که جناب اقدس الهى خلق را متفاوت خلق نماید، این‏که بعضى را ضعیف و بعضى را قوى و بعضى را فقیر و بعضى غنى الى غیر ذلک . لهذا چنان خلق نمود; و قدر معین از مال اغنیا براى جمع فقرا مقرر فرمود و فقرا را شریک اغنیا نمود در اموال و محصولات ایشان و این قدر در اموال اغنیا مقررى براى فقرا قرار داد که فقرا به رفاهیت تعیش کنند و هر فقیرى که به جهت فقر و احتیاج تصدیع مى‏کشد به جهت آن است که اغنیا منع حقوق ایشان مى‏نمایند .» (40)
بنابراین، خمس یکى از منابع مهم اقتصاد حکومت اسلامى است که توسط حاکم اسلامى اخذ و براى تامین نیازهاى شهروندان نیازمند به ترتیبى که در فقه تبیین شده هزینه مى‏شود . توجه به برخى از موضوعات خمس ; مانند معادن، غنایم جنگى، فدیه‏اى که کفار براى صلح با مسلمانان، به آنها پرداخت مى‏کنند و نظایر آن، اهمیت این نوع از مالیات اسلامى را روشن مى‏سازد .
وحید بهبهانى با نگارش رساله‏اى مستقل در باره این مساله، ضمن رد نظریه قائلین به عدم وجوب خمس در عصر غیبت حلیت‏خمس بر شیعیان) با ارائه دلایل فراوان در باره وجوب خمس، موارد هفتگانه تعلق خمس و چگونگى اخذ و مصرف آن توسط فقیه جامع الشرایط به بحث پرداخته است . (41)
بهبهانى با تاکید بر لزوم تحویل سهم امام علیه السلام به عالم عادل اثنى عشرى (مجتهد) اعطاى سهم سادات به او را نیز موافق با احتیاط مى‏داند، تا مجتهد به نیابت از امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) در عصر غیبت‏براى رفع نیاز سادات و دیگر موارد مقرر در شرع، به مصرف برساند; «نظر به این‏که - مجتهد - نایب ائمه علیهم السلام است‏» . (42)
ولایت‏بر اخذ زکات
زکات نیز مانند خمس، از مهمترین منابع اقتصاد در حکومت اسلامى است و در فقه شیعه این مساله از زوایاى گوناگون مورد بحث و بررسى قرار گرفته است . براى استفاده بهینه و مطلوب از این منبع عظیم بیت المال، اختیار تصرف و تولیت آن به مجتهد جامع الشرایط تفویض شده است . ادله‏اى که وحید بهبهانى براى اولویت تولیت فقیه نسبت‏به زکات اقامه کرده، جالب توجه است . وى با چهار دلیل اثبات مى‏کند که در عصر غیبت تولیت زکات و نظارت بر مصرف آن، باید توسط فقیه صورت بگیرد . این ادله عبارت‏اند از اینکه:
1 . برخى از فقها اداى زکات به مجتهد راواجب مى‏دانند .
2 . اموال زکات، در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام به ایشان یا به نواب و منصوبان ایشان پرداخته مى‏شد .
3 . در برخى از اخبار، اختیار چند چیز به اولیاء و منصب ایشان تفویض گردیده که زکات یکى از آنها است .
4 . بالاخره، فقیه ابصر به مواقع آن است و موارد مصرف آن را بهتر از دیگران تشخیص مى‏دهد و عمل مى‏کند . (43)
بهبهانى اعطاى وکالت از سوى فقیه به دیگران براى گرفتن زکات و رساندن آن به مستحقین را جایز و بلا اشکال مى‏داند . (44)
همانطور که مى‏دانیم موارد مصرف زکات در فقه تعیین گردیده است .
مرحوم بهبهانى ضمن بیان احکام موارد هشتگانه مصرف زکات، به نکات جالبى اشاره کرده که برخى از آنها را به اجمال ذکر مى‏کنیم، این نکات عبارتند از:
الف) صرف زکات براى پرداخت دینى که برخى از مؤمنان براى اصلاح ذات البین (آشتى میان مؤمنان) متحمل مى‏شوند . (45)
ب) آزاد کردن اسیران با هزینه زکات; او در این باره مى‏نویسد: «به هر صورت آن را باید خلاص نمود و واجب است و از اشد واجبات است و هیچ واجبى به این شدت نیست و به هر نحو که ممکن باشد کوتاهى در آن مطلقا جایز نیست‏» . (46)
ج) خریدن و آزاد ساختن بردگان بامال زکات، به شرطى که مملوک، شیعه اثنى عشرى باشد . (47)
د) صرف زکات در جهاد و مصالح عمومى (فى سبیل الله) مانند ساختن پل و جاده و ... (48)
ولایت‏بر موقوفات عامه
در اقتصاد حکومت اسلامى، موقوفات عامه از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است و یکى از منابع تامین کننده مصالح جامعه و رفع نیازمندیهاى عموم شهروندان محسوب مى‏شود . چنانکه واقف اصلى متولى خاصى را براى تولیت و اداره امور موقوفات تعیین نکرده باشد، حاکم شرع وظیفه دارد براى حفظ اموال عمومى از تضییع و استفاده مطلوب مردم از آن، متولى خاصى را تعیین نماید و در صورت تعذر از دستیابى به حاکم شرع این ولایت‏به عدول مؤمنین سپرده مى‏شود . وحید بهبهانى در رساله عملیه خود در مساله وقف به اختیارات حاکم شرع در تعیین متولى وقف و احکام مربوط به آن تصریح کرده است . (49)
ولایت‏بر اموال میت‏بلا وارث و افراد غیر رشید و ...
اموال به جامانده از کسى که وارث ندارد، مال امام است و اگر امام حاضر نباشد مال مزبور به مجتهد سپرده مى‏شود (50) تا به هر نحو که مصلحت‏بداند به مصرف برساند . بهبهانى تصرفات در اموال افراد غیر رشید - و مجنون - مانند: فروختن اموال ایشان و هزینه کردن آن در مخارج زندگى آنها را منوط به اذن حاکم شرع و در صورت فقدان حاکم شرع تصرف مؤمنان را از باب حسبه جایز مى‏داند . (51) و بر ولایت فقها بر اموال محجورین، ورشکستگان اقتصادى و اموال غایب فتوا مى‏دهد . (52)
الزام افراد بر انجام وظایف و تعهدات مالى
شهروندانى که از انجام وظایف اجتماعى و یا تعهدات مالى خود سرباز مى‏زنند، حاکم شرع مى‏تواند آنان را مجبور به انجام وظایف و تعهداتشان نسبت‏به دیگران نماید . بهبهانى تصریح دارد که حاکم مى‏تواند مالک را مجبور به فروش مال خود به منظور وفاى دین و یا اداى نفقه واجب نماید . (53) و نیز دخالت‏حاکم شرع در مناسبات مالى افراد و اجبار متعاملین براى رفع اختلاف، (54) از مسلمات فقه شیعى است .
به عبارت جامع‏تر، اداره امور حسبیه (یعنى تدبیر و تنظیم روابط اجتماعى و حقوقى مردم) ابتدا بر عهده حاکم اسلامى است و در صورت فقدان حاکم شرع بر عهده عدول مؤمنان خواهد بود . وحید بهبهانى در مباحث‏بیع مکاسب به این نکات تاکید و تصریح دارد . (55)
ولایت‏بر فروش اموال مردم در صورت اضطرار
در موارد اضطرار - مانند سالهاى قحطى و مانند آن‏که کالاهاى مورد نیاز مردم کمیاب و یا نایاب مى‏شود و مردم نیاز شدید به مواد غذایى یا غیر آن براى ادامه حیات خود پیدا مى‏کنند - و مالک از فروش مال خود امتناع مى‏ورزد، درا ین صورت مشترى مى‏تواند به حاکم شرع مراجعه کند و او مالک رامجبور به فروش مال خود نماید و اگر دسترسى به حاکم میسور نباشد، شخص مضطر مؤمنان عادل را در جریان مى‏گذارد و از باب حسبه و به توسط آنان مالک را مجبور به فروش مال مورد نیاز فرد یا جامعه مى‏نماید و با وجود این دو گروه نوبت‏به اقدام خودسرانه او نمى‏رسد . (56)
امامت نماز جمعه
منصب امامت جمعه از جمله مناصب و اختیارات سلطنت است; چرا که تعیین امام جمعه بر عهده سلطان و حاکم اسلامى است . (57) درعصر غیبت نیز این منصب از مناصب مسلم فقهاى جامع الشرایط محسوب مى‏شود . وحید بهبهانى ضمن تجویز اقامه جمعه‏توسط کسى که واجد شرایط عدالت است تاکید مى‏کند که: «احوط آن است که امام فقیه باشد» . (58)
بهبهانى از میان نظریه‏هاى فقهى در باره حرمت نماز جمعه، وجوب عینى و یا وجوب تخییرى و استحباب آن، با رد نظریه حرمت و وجوب عینى، نظریه سوم - وجوب تخییرى و استحباب - را اختیار کرده است . به اعتقاد وى اقامه نماز جمعه در عصر حضور مشروط به اذن خاص امام معصوم است ولى در عصر غیبت تحقق اذن خاص امام محرز نیست; لذا فتوا به وجوب عینى آن نمى‏توان داد هر چند در وجوب تخییرى آن، اذن عام کفایت مى‏کند . (59)
شرایط و صفات حاکم اسلامى
بهبهانى در مباحث کلامى، بحثى را در باره شرایط و اوصاف حاکم اسلامى و مقایسه امامت از دیدگاه تشیع و اهل سنت ارائه کرده و در این بحث دانشمندان اهل سنت را به چالش فرا خوانده است . از دیدگاه بهبهانى منصب امامت را به دلیل اهمیت و جایگاه دینى و سیاسى - اجتماعى آن، باید کسى بر عهده بگیرد که در صفات و کمالات انسانى سرآمد همنوعان خود باشد . از نظر وى وجوب تقدیم کسى که در خلقیات و خلقیات بر دیگران برترى دارد، از احکام بدیهى عقل است . از سوى دیگر قبح رعیت قرار دادن چنین کسى را براى فاقدین شرایط امامت و ریاست نیز از بدیهیات اولیه است و نیاز به استدلال و نقض و ابرام ندارد . (60)
وحید بهبهانى از میان شرایط و صفات معتبر در حاکم اسلامى، به سه شرط اساسى تاکید دارد و این شرایط عبارتند از:
1 . اعلمیت‏حاکم
یکى از شرایط مهم حاکم اسلامى در مرحله نخست، علم او به دین و احکام الهى و در مرحله بعد اعلمیت او نسبت‏به دیگران است، تقلید از فقیه اعلم، اعلم بودن قاضى و لزوم آگاهى حاکم از احکام شریعت، از مسائل مهم و مطرح در فقه و کلام شیعى است . علامه وحید بهبهانى در احتجاجات کلامى خود در اثبات اعلمیت امام به ادله متعدد عقلى و نقلى تمسک کرده است; از جمله دلایل نقلى مورد استناد وى، آیه «افمن یهدی الى الحق احق ان یتبع ام من لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون‏» و نیز اخبار و احادیث متواترى است که عامه و خاصه در خصوص لزوم اعلمیت جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم نقل کرده‏اند .
بهبهانى در استدلالهاى عقلى به این حکم بدیهى عقل تاکید مى‏کند که چگونه مى‏توان کسى را که صاحب فضایل است و در علم و کمالات انسانى اصلا طرف مقایسه با دیگران نیست، رعیت و پیرو کسى قرار داد که نه تنها فاقد علم و کمال است‏بلکه متصف به اوصاف رذیله و صفات منافى با ریاست است . از نظر وى قبح ریاست مفضول بر فاضل از معلومات عقل ضرورى و بدیهى است . (61) وى در مساله امامت، مخالفان را که از این حکم قطعى عقل سرپیچى کرده و درعوض مفضول را بر فاضل و جاهل را بر عالم مقدم مى‏دارند، به شدت سرزنش و توبیخ کرده است . (62)
2 . عدالت
عدالت از نظر فقها وصفى است عام که با ترک جمیع محرمات شریعت‏حاصل مى‏شود و در نفس انسان به عنوان ملکه مستقر مى‏گردد . از نگاه بهبهانى، عدالت‏حاکم، قاضى و هر موردى که عدالت در آن شرط است امر وجودى است و یا امرى است که در آن، امور وجودیه معبتر است و لذا نیاز به اثبات و دلیل دارد . بدیهى است امور وجودیه نه تنها با اصل اثبات‏پذیر نیستند، بلکه اصل اولى که در مورد آنها جارى مى‏شود، اصل عدم است . (63)
محکم‏ترین دلیل بهبهانى که در اعتبار شرط عدالت در امام و رهبر به آن استناد مى‏کند، آیه: «لا ینال عهدی الظالمین‏» است; این آیه صریحا تصدى منصب امامت را توسط ظالمان و کسانى که فاقد وصف عدالت هستند نفى مى‏کند . وى در رد و ابطال لافت‏خلفاى مورد پذیرش مخالفان به این آیه استناد کرده است . (64)
3 . ایمان
اعتقاد به اصل امامت ائمه معصومین علیهم السلام که از آن درعرف تشیع با عنوان ایمان یاد مى‏شود، یکى از شرایط حاکم اسلامى است . به اعتقاد وحید بهبهانى حاکم غیر شیعى حاکم جور محسوب مى‏شود و مخالفان چون منکر دو اصل عدل و امامت از اصول دین هستند، کافر حقیقى‏اند هر چند در ظاهر حکم مسلمان را دارند . وى اسلام مخالفان را اسلام ظاهرى و مداراى شیعیان با مخالفان را در عصر غیبت همانند مداراى اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم با کفار مکه در صدر اسلام مى‏داند که تا زمان تسلط پیامبر و گرفتن جزیه از آنان ادامه داشت . همچنین مداراى شیعیان نیز تا زمان ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) ادامه خواهد داشت و در زمان حضور، آن حضرت با ایشان معامله کفار حقیقى خواهند کرد . (65) لازم قهرى عبارات فوق این است که مخالفان فاقد صلاحیت تصدى منصب ولایت‏سیاسى و دینى هستند و در صورت دستیابى آنان به حکومت‏با ایشان باید معامله حاکم جور را نمود .
بهبهانى در مباحث تطبیقى خود در بحث امامت‏حضرت على علیه السلام، بر اعتبار سایر صفات و شرایط حاکم که در تدبیر جامعه دینى و دنیوى مردم مدخلیت دارد تصریح مى‏کند و مى‏نویسد: «امام على علیه السلام در همه کمالات نفسانیه و امورى که باعث انتظام امر معاد و معاش و حل مشکلات وغیر اینها مى‏باشد سر آمد بود» (66) تاکید فراوان و غیر قابل اغماض شیعه بر اوصاف حاکمان و نیز اهتمام و نظارت بر عملکرد ایشان یکى از امتیازات ویژه و شاخصه اصلى کلام و فقه شیعى است; چرا که در اندیشه سیاسى شیعه محور ارزیابى حکومت‏ها و مسؤول اصلى عملکرد دولت‏شخص حاکم است .
نتیجه‏گیرى
از آنچه آمد، روشن گردید که فقه سیاسى زیر مجموعه علم فقه است و سیاست در متن فقه قرار دارد و بسیارى از مباحث که در کتب و ابواب گوناگون فقه مطرح شده ناظر به تدبیر و تنظیم امور سیاسى - اجتماعى مسلمانان بوده و وظیفه آنان را در مقام عمل در حوزه سیاست و اجتماع تبیین و تعیین مى‏کند . و با توجه به ویژگى عقلانیت که برگزاره‏هاى فقه سیاسى حاکم است نسبت‏به مسائل سیاسى و حکومتى نه تنها نمى‏تواند بى تفاوت باشد بلکه حساسیت‏بیشترى به آنها دارد . با این برداشت رابطه متقابل و پیوند وثیق دین و سیاست امکان تفسیر وتحلیل مى‏یابد . از ادله‏اى که در اثبات ولایت فقیه اقامه گردید نظریه انتصابى بودن ولایت فقیه به خوبى استفاده مى‏شود، در راستاى این نوع نگرش پذیرش مردم نسبت‏به ولایت فقها از امور اختیارى آنان نبوده بلکه از الزامات شرعى ایشان محسوب مى‏شود . همچنین بر اساس تحلیلى که از ادله ولایت فقیه، اطلاق و عمومیت آن ارائه شد، ولایت‏سیاسى فقها زیر مجموعه ولایت مطلقه فقیه محسوب شده و بخشى از نیابت عامه فقها تلقى مى‏شود . بالاخره از برشمارى مناصب متعدد فقها که از دیدگاه بهبهانى طرح شد، نظر نهایى وى بر این مستقر گردید که هر امرى از امور معصوم که نیابت‏بردار و قابل تفویض باشد فقیه از جانب معصوم نیابت داشته و عهده‏دار آن در عصر غیبت‏خواهد بود . «والحمد الله رب العالمین‏»
پى‏نوشت‏ها
1) مقاله حاضر بخشى از تحقیقى است که با عنوان «اندیشه سیاسى وحید بهبهانى‏» ، در پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام انجام شده است .
2) پژوهشگر پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام .
3) عقیقى بخشایشى . عبدالرحیم، فقهاى نامدار شیعه، ص‏271
4) کرمانشاهى، آقا احمد، مرآت الاحوال جهان نما، ص‏132
5) وحید بهبهانى، رساله اصول دین، مبحث امامت، بدون شماره صفحه‏» نسخه خطى .
6) در ادامه به ادله نیابت عامه و ولایت مطلقه فقهاى جامع الشرایط از جانب امام معصوم (ع) فراهم پرداخت . م
7) رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى «بدون شماه گذارى صفحه‏» .
8) الرسائل الفقهیة، رسالة حکم عبادة لجاهل‏» ص‏39 - 40; ان الانسان مخلوق للمعرفة و للعبادة و التشرع بالاحکام و تهذیب النفس بدفع المهلکات و جلب المنجیات من الاخلاق .» .
9) براى آشنایى با اصل ضرورت اجتهاد و منشاهاى آن، رجوع شود به «الرسائل الاصولیه، بویژه رساله الاجتهاد و الاخبار مرحوم وحید بهبهانى‏» .
10) وحید بهبهانى، رساله اجوبة المسائل، نسخه خطى، ص‏7
11) وحید بهبهانى، محمد باقر، رساله اصول دین، مبحث امامت «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
12) مقدس اردبیلى، جمع الفائده و البرهان، ج‏10، صص‏303 و 304
13) مقدس اردبیلى، مجمع الفائده و البرهان، ج‏10، صص‏303 و 304
14) وحید بهبهانى، حاشیه مجمع الفائده، و البرهان، ص‏561; تاملى که بهبهانى در ذیل این کلام آورده; «فلا حظ و تامل‏» به نظر مى‏آید امر به دقت و تامل بیشتر است و نه اعراض از مضمون کلام سابق خود .
15) مقدس اردبیلى در ذیل کلام محقق که مى‏گوید: «و للحاکم البیع على السفیه و المفلس و الغائب‏» حاکم مى‏تواند اموال افراد غیر رشید و ورشکستگان اقتصادى و غایب را بفروشد . هفت دلیل بر جواز بیع حاکم شرع اقامه مى‏کند، این دلایل عبارتند از: «لعل دلیل جواز بیع الحاکم مال السفیه و المفلس و الغائب مع المصلحة; 1) هو الاجماع; 2) و کونه احسانا و سبیل على المحسنین; 3) والضرورة لانه قد یحتاج الى البیع للحفظ و عدم التضییع و النقص; 4) و قد یعلم رضا کل عاقل به فصار تجارة عن تراض و وکیلا له لحصول العلم به; 5) و لانه قائم مقام الامام (ع) و نائب عنه، کانه بالاجماع و الاخبار مثل خبر عمر بن حنظله فجاز له ماجاز للامام الذی هو اولى الناس من انفسهم; 6) و یؤید جواز التصرف فی مال الاطفال الاخبار الصریحة; 7) و لبعض ما فی الآیات مثل خرق السفینة و اقامة الجدار فى حکایة الخضر و موسى علیهما و على نبینا السلام و ان کان فی شرع من قبلنا، لان ظاهر الجواب یدل ان جوازه هو اقتضاء العقل و حکمه بانه نافع فیجوز فی کل المذاهب و یمکن استفادته من مواضع اخر، فافهم، و یمکن جواز ذلک لآحاد المؤمنین الذی یثق من نفسه مع تعذر الحاکم لبعض ما تقدم فتامل، و ما رایت له دلیلا غیر ما ذکرناه و لا تفصیلا فی کلامهم . «مجمع الفائدة و البرهان، ج‏8، صص‏160 و 161» . نکته‏اى که نباید از نظر دور داشت این است که با این‏که بهبهانى در مقام شرح و نقد و نظر و مقام فتوا بوده، مقتضاى ادله مذکور را رد نکرده و این به معناى پذیرش مفاد آن از سوى وى مى‏باشد .
16) وحید بهبهانى، الفوائد الحائریه، ص‏501
17) همان مدرک .
18) رسالة اجوبة المسائل «نسخه خطى‏» ، صصص 85 و 86; وحید بهبهانى، رساله عملیه «نسخه خطى‏» مبحث املاک، بدون شماره صفحه .
19) وحید بهبهانى، الرسائل الفقهیه، رسالة عدم جواز تقلید المیت‏» ، ص‏27
20) الفوائد الحائریه، صص‏501 و 502 «اما حاکم الشرع ... اشغاله و مناصبه و هی مما ینتظم به امر المعاد و المعاش للعباد ... بهبهانى در ادامه، در اثبات حجیت‏حکم حاکم شرع چنین استدلال مى‏کند: لان حصول النظام لا یکون الا بذلک‏» .
21) الرسائل الاصولیة «رسالة الجمع بین الاخبار» ص‏458
22) وحید بهبهانى، رساله خمسیه، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
23) وحید بهبهانى، حاشیه مدارک، ج‏3، ص‏187; «ان الحکومة مع کونهامن اخص خصائص الامام انما تصدر منه بنوابه ...» و ص‏180
24) .
25) همان، ص‏40
26) حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص‏90 . «ان جمیع معاملات الجائرین من اجارة و المزارعة و غیرهما فی الاراضى المفتوحة عنوة و جمیع انفال الائمة و الزکاة و نحو ذلک حرام باشد ما یکون، لکون الحق للمعصوم علیه السلام او للفقها، ایضا مثلا فی البعض، فکانت المعاملات المذکورة فاسدة اشد ما یکون بالنسبة الى الجائرین و من لم یرض المعصوم علیه السلام و صحیحة بالنسبة الى من رضى علیه السلام و بالنسبة الى انفسهم‏» .
27) الفوائد الحائریه، ص‏502 «... ان ثبوت الهلال من مناصبه ... و الدلیل على کونه من مناصبه ان الائمة کانوا یفعلون کذلک ... و لانه نائب المعصوم علیه السلام و لو فعل المعصوم علیه السلام لکان صحیحا البتة فکذا نائبه‏» .
28) همان، ص‏501
29) حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص‏561 «... اعم من ان یباشر بنفسه او بالحکام من قبله‏» .
30) همان، ص‏751 «فى قوله - قد جعلته علیکم حاکما - و قاضیا و غیر ذلک شهادة واضحة على ان نصبهم کذلک انما هو لعدم تمکنهم من النصب بالخصوص‏» .
31) حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص‏327 «غیر الفقهاء یکونون تابعى الفقهاء و مقلدیهم‏» .
32) مصباح یزدى، محمد تقى، ولایت فقیه، صص‏105 - 112; در این اثر توضیح نسبتا جامع در باره مفهوم «ولایت مطلقه فقیه‏» آمده است .
33) وحید بهبهانى، الفوائد الحائریه، صصص 499 و 500; «المجتهد و الفقیه و القاضى و الحاکم الشرع المنصوب‏عبارة الآن عن شخص واحد ...» بهبهانى در ادامه وجه تسمیه این اسامى را بیان کرده است .
34) الفوائد الحائریه، ص‏501 - 502
35) الرسائل الفقهیه «رسالة عدم جواز تقلید المیت‏» ، صص‏10 - 12 «ان الاصل عدم حجیته قول کل احد» و «ان قول غیر المعصوم علیه السلام لیس بحجة اصلا ...»
36) حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص‏70
37) الرسائل الفقهیه «رسالة عدم جواز تقلید المیت‏» ، ص‏11، «... ان الشان فى جمیع العلوم و الصناعات التى یتوقف علیها نظم المعاد و المعاش ان غیر اهل الخبرة یرجع الى اهل الخبرة فیها بلا شبهة ...» .
38) حاشیه مدارک، ج‏3، ص‏202
39) رساله اجوبة المسائل «نسخه خطى‏» ، صص‏65 و 85 - 86; رساله عملیه «بحث معاملات‏» نسخه خطى، بدون شماره صفحه . ; حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، صص‏94 و 79 «... من ولى او حاکم او المؤمنین حسبة‏» .
40) رساله خمسیه «نسخه خطى‏» ، صفحه اول .
41) رساله خمسیه «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
42) رساله خمسیه «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه; رساله اجوبة المسائل، صص‏57 و 58 «نسخه خطى‏»
43) وحید بهبهانى، رساله زکات، بحث مستحقین زکات، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
44) رساله اجوبة المسائل، «نسخه خطى‏» ص‏53; رساله عملیه، بحث زکات، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
45) رساله زکات، بحث مستحقین زکات «نسخه خطى‏» ، بدون شماره صفحه .
46) رساله اجوبة المسائل، «نسخه خطى‏» ، ص‏84; رساله عملیه، بحث زکات، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
47) رساله زکات، بحث مستحقین زکات، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
48) همان .
49) رساله عملیه، بحث وقف «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
50) رساله عملیه، بحث وقف «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
51) رسالة اجوبة المسائل «نسخه خطى‏» ، ص 78; رساله عملیه «نسخه خطى‏» صفحه آخر رساله .
52) حاشیه مجمع الفائده و البرهان، صص‏333 - 334 و ص‏169
53) همان، ص‏65
54) همان، صص‏298 - 299
55) حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص‏79
56) الرسائل الفقهیه «رسالة اصالة عدم صحة المعاملات‏» ، صص‏305 و306
57) حاشیه مدارک، ج‏3، صص‏147 و 180
58) رساله اجوبة المسائل، «نسخه خطى‏» ، ص‏50
59) وحید بهبهانى، رساله نماز جمعه، «نسخه خطى‏» ، ص‏8; رساله عملیه، بحث نماز جمعه، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه . حاشیه مدارک، ج‏3، صص‏158 - 161
60) رساله اصول دین، مبحث امامت، بدون شماره گذارى صفحه‏» ، نسخه خطى .
61) رساله اصول دین، مبحث امامت، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .
62) همان، بهبهانى با بیان این جمله «العیاذ بالله منه و من الضلالة و الحمق و العناد و العصبیة‏» سستى بنیاد اعتقادات مخالفان را بر ملا ساخته است .
63) حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص‏583، «ان العدالة امر وجودى اومعتبر فیها امور وجودیة و لذا لم یذهب احد من المتاخرین بکون الاصل فی المسلم العدالة‏» .
64) رساله اصول دین، مبحث امامت، «بدون شماره صفحه‏» نسخه خطى .
65) حاشیه مجمع الفائده، و البرهان، ص‏33 - 32
66) رساله اصول دین، مبحث امامت «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

تبلیغات